یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

اسلام گرایی و خشونت مقدس


اکبر کرمی


• کاربست خشونت و ترور توسط بخشی از اسلام گراهای جدید نشانه ی قدرت یابی و گسترش این جریان ها نیست؛ این رفتارها هم چون آخرین جنبشی هستند که از ناکامی و ناامیدی عمیق قربانی حکایت می کنند. حکایتی پر آب و چشم که از چشمه ی جوشان جان و زبان آدمی دور افتاده است و توهم حقیقت بافته است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱٨ خرداد ۱٣۹۵ -  ۷ ژوئن ۲۰۱۶


در پس زمینه ای از وحشت و نگرانی که جریان های بدخیمی همانند طالبان، القاعده، بوکوحرام و داعش در منطقه و جهان به پاکرده اند، پرسش از چیستی و کیستی این گروه ها اکنون در صدر چالش هایی نظری قرار گرفته است که اندیشمندان و اطاق های فکر را به خود می خواند. این جریان ها کیستند، از کجا آمده اند و سر چه دارند؟ آیا آن گونه که برخی از اسلام ستیزان به آن دامن می زنند اینان نماینده گان راستین اسلام اصیلی هستند که جهان در شناخت و برخورد مناسب با آن ها کوتاهی کرده است؟ و هزینه های آن غفلت را می پردازد؟ یا آن گونه که برخی از مسلمانان ادعا می کنند اسلام گراهای رادیکال هیچ نسبتی با اسلام راستین ندارند؟ آن ها بازتاب دخالت های ناگوار برخی از قدرت های منطقه ای و جهانی در اجتماعات غالبن مسلمان هستند؟ اسلام واقعی چیست؟ و چه نسبتی با این خشونت ها دارد؟ آیا اسلام هراسی برآمد طبیعی این دست بدخیمی هاست؟ یا اسلام هراسی روی دیگر فاجعه است که از هم کاری های پنهان و آشکار اسلام ستیزان و اسلام گرایان پرده بر می دارد؟ ریشه ی این بدخیمی ها کجاست و چه نسبتی با ادبیات دینی و گفتمان های اسلامی دارد؟ آیا این اسلام گراهای رادیکال آن چنان که خود ادعا می کنند سلفی اند؟ و تنها در رویای بازگشت به آن شکوه سپری شده اند؟ یا آن چنان که برخی از منتقدان اشاره دارند این جریان های تکفیری/تبشیری مرتجع اند؟ وامانده از کاروان پیشرفت، توسعه و مدرنیته اند و پیش و بیش از دغدغه های دینی آماج سیاسی دارند و تشنه ی قدرت اند؟ آیا گرد و غباری که اسلام گراها در منطقه و جهان به پا کرده اند نمادی از قدرت گیری این جریان هاست؟ یا این رفتارها همانند آخرین جنبشی است که از ناکامی و ناامیدی این جریان ها حکایت دارد؟ پژوهش هایی که این دست جریان ها را به وهابیت یا خوانش هایی از وهابیت می رساند، در کجای داستان ایستاده اند؟ و چه قدر می توانند به حل مشکل کمک کنند؟

نسبت سنجی
این جریان ها آشکارا اسلام گرا و گونه گونه اند؛ اما همه ی آنان خود را مسلمانان واقعی می دانند و رفتارهای خود را در چهارچوب برخی از خوانش های تاریخی از قران و سنت معنا می کنند. چنین خوانشی از اسلام در بخشی از رسانه ها جهانی و اجتماعات غربی هم طرفدارانی دارد و بازتاب گسترده ای می یابد. حتا به نظر می رسد برخی از جریان های سیاسی رادیکال در امریکا و اروپا و نیز برخی از گروه های مسیحی و یهودی از این تصویر استقبال می کنند و به زعم خود می کوشند آن چه را مردم در مورد مسلمانان و اسلام نمی دانستند در چهارچوب این کنش ها و واکنش های بدخیم برجسته کنند.
واقعیت بزرگ تر آن است که غالب مسلمانان حتا در کشورهایی که اکثریت جمعیت آنان مسلمان است، با اسلام گراهای رادیکال هم دلی نشان نمی دهند و با رفتارهای خشونت بار آن ها مخالف اند؛ هرچند تصور و تصویری که این مسلمانان از اسلام گراهای رادیکال و تروریست دارند، بسیار متفاوت است. بخشی این جریان ها را ساخته و پرداخته ی مستقیم یا غیرمستقیم کشورهای غربی می دانند و ادعاهای آنان در مورد اسلام و مسلمانان را جدی نمی گیرند. آنها حتا گاهی در مسلمان بودن این جریان ها شک و تردید نشان می دهند و به آسانی و آسوده گی آن ها را از مجموعه ی کلان مسلمانان و اسلام بیرون می گذارند. آنان این جریان ها را گروه های فشاری می دانند که برخی از دولت های منطقه و بزرگ ساخته اند تا در سایه آن ها برخی از آمال و امیال خود را پی گیرند. این دست تحلیل ها گاهی به اشکالی از انگاره های نیرنگ و فریب نیز می رسد.
هر چند برای پاره ای از این ادعاها شواهدی هست؛ با این همه دفاع نظری از این دست انگاره ها بسیار دشوار است و اصرار بر آن ها - به ویژه در جهت نفی هویت اسلامی این گروه ها - می تواند هزینه های هنگفتی را به اجتماعات مسلمان بار کند.
یکم. این دست تحلیل ها به ادبیات و الهیات گروهای تندرو و بدخیم بسیار نزدیک است و می تواند در بلند مدت به بازتولید خشونت و بلند تر شدن صدای تندروها کمک کند و به نزاع های دینی و قومی و منطقه ای دامن بزند؛ چه، این راهبرد همان کاری است که اسلام گراهای تندرو با دگراندیشان و خوانش های دیگر از دین و مسلمانی می کنند؛ در نتیجه استفاده از آن می تواند به شعله ورتر شدن نزاع های مذهبی بینجامد و جریان های تکفیری را تکثیر کند.
دوم. مسلمانان اسلام گرا و تندرو برای باورها و رفتارهای خود شواهد تاریخی و متنی بسیاری دارند؛ در نتیجه هر تلاشی برای نفی مسلمانی آن ها، پاره ای از مسلمانان را در برابر مرده ریگ های تاریخی و دینی خود سرگردان می کند. این دست تردیدها در بلند مدت می تواند آب به آسیاب اسلام گراهای تندرو بریزد و بخشی از مسلمانان را به اردوگاه آنان بکوچاند.
سوم. نقد مناسب ذات گرایی، پاک دینی و وحدت گرایی در پهنه ی ادیان و نیز نقد مناسبات حاکم بر این باورها در عمل، جایی برای طرح اسلام اصیل، اسلام واقعی و اسلام ذاتی نمی گذارد؛ بنا براین باید به گوناگونی و گونه گونه گی تاریخی اسلام ها و مسلمانان تن داد. باید از انگاره های "دین واقعی"، "دین اصیل"، "دین ذاتی" و "دین حقیقت" عبور کرد و به "دین هم چون بخشی از هویت" بسنده کرد. دین هم چون گفت و گویی بی پایان، ادیان و مجموعه ی کلان مومنان را تاریخی، جاری و باز می کند.
گروه های اسلام گرا با بسیاری از مسلمانان دیگر در بسیاری از باورها و داوری های خود هم پوشانند؛ در نتیجه تلاش برای بیرون گذاشتن این گروه ها از مجموعه کلان و باز مسلمانان می تواند زیانبار باشد و برآمدهای ناخواسته ی بی شماری به بار آورد. استدلال های برآمده از متن و سنت در این مسیر بی پایه ترین استدلال هایی هستند که شنیده می شوند؛ چه، اگر با این دست استدلال ها کاری پیش می رفت، اکنون گرفتار این سوگ نامه نبودیم. نباید فراموش کرد که هر گفتمانی برآمد زیستمانی است که امکانات توجیه خود را به همراه دارد. نه چیزی به عنوان "اسلام ناب" وجود دارد و نه مجموعه ای به نام "مسلمانان واقعی"؛ حتا در یک گفت و گوی جدی می توان نشان داد چیزی به نام "اسلام" هم وجود ندارد؛ چه، اسلام برساخته ای انتزاعی است برای نامیدن مجموعه ای کلان و تاریخی از قیل و قال ها، باورها، آداب، تاریخ و متن های گونه گونه ای که در هم باز می شوند. اسلام چیزی فراتر از مصادیق بی شمار آن - که مسلمانان گوناگون هستند - نمی تواند باشد.
هر تلقی ای از مفاهیم شلخته و بی مبنایی همانند اسلام ناب و مسلمانان واقعی، ما را به شقه شقه کردن پیش رونده ی مجموعه ی کلان دینداران می کشاند. بر این قرار باید پذیرفت که این جریان ها هم بخشی از مجموعه کلان و باز مسلمانان هستند؛ نه چیزی بیشتر و نه چیزی کم تر. هر تلاشی برای نفی هویت این جریان ها در درازمدت محکوم به شکست است و هیچ توجیه نظری درخوری ندارد. با این جریان های بدخیم و تندرو باید درافتاد و با باورها و داوری های خطرناک آن ها هم؛ اما نه به این دلیل که این باورها و داوری ها اسلامی هستند یا نیستند، در تاریخ و سنت اسلامی سابقه دارند یا ندارند یا حتا درست هستند یا نیستند! با این باورها و داوری ها باید در افتاد زیرا به آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز پشت پا می زنند، با صلح و آشتی میانه ای ندارند و آینده ی بشریت را تیره و تباه می کنند. اهمیت ندارد برای توجیه خشونت چه می گوییم؛ و بافته ها و یافته های خود را به کجا می رسانیم. با خشونت و گفتمان برآمده از آن و برآورنده ی آن باید در افتاد.

آسیب شناسی
در برابر این پرسش که محل اصلی نزاع کجاست؟ و خشونت چه گونه و از کجا سرباز می کند؟ اتفاق نظر قاطعی دیده نمی شود. غالب تحلیل گران در ارتباط با خشونت های جاری در خاورمیانه بر گفتمان های دینی و منازعات مذهبی متمرکز شده اند، در حالی که به نظر می رسد تنازع اصلی در این منطقه و در جهان، تنازع بر سر قدرت، ثروت، آزادی و شان است. طبیعی است تا زمانی که کشورهای منطقه به این منازعات پایان ندهند و راه را بر دمکراسی و توسعه ای متوازن و همه جانبه نگشایند، بازی گران ملی، منطقه ای و جهانی بر شکاف های تاریخی، مذهبی و قومی موجود در منطقه دست می گذارند و برای دعواها و هواخواهای خود پوشش هایی مناسب دست و پا می کنند.
دخالت ادیان در پهنه ی قدرت افسانه ی دیگری است که در این آسیب شناسی ها دیده می شود. افسانه ای که هم به کار تحمیق توده ها می خورد و هم به کام جریان های استبدادی می نشیند و همه گان را از درک ریشه های سیاسی مساله دور می سازد. وارسی دقیق شواهد نشان می دهد که غالبن این قدرت ها هستند که در پهنه ی ادیان دخالت می کنند و بسیاری از نهادها و شخصیت های دینی را در استخدام خود می گیرند یا از میان بر می دارند.(1) مسلمانان اگر بر آن اند که هویت اسلامی خود را در جهان های پرشتاب معاصر حفظ کنند، باید بتوانند از دست اندازی سیاست و سیاست مداران در پهنه ی دین جلو گیری کنند. دین مستقل و نهادهای دینی خودبسنده تنها ضمانتی است که می تواند در کنار دیگر نهادهای مدنی قدرتمند لگام این لویتان را مهار کند. تنها توسعه و دمکراسی است که می تواند به گونه ای پایدار به این ناپایداری های پایان دهد و راه را بر هر گونه توجیهی برای کاربست خشونت بربندد.
چنان چه بتوان این منازعات را به ریشه های سیاسی خود باز گرداند، به چند بنار (علت) اصلی می توان رسید.

توسعه نایافته گی و استبداد
حکومت های استبدادی و جمعیت های توسعه نایافته در منطقه یکی از عوامل اصلی این آشوب ها و بحران ها هستند. آن ها در ایجاد و ادامه ی حیات این گروه ها به صورت مستقیم و غیرمستقیم نقش بازی می کنند. اگر بپذیریم که سیاست خارجی هم واره ادامه ی سیاست داخلی است، آن گاه آشکار می شود که چرا کشورهای منطقه نمی توانند نقش سازنده ای در مواجهه با این گروه ها داشته باشند.
یکم. وجود برخی از این گروه ها به حکومت های استبدادی فرصت می دهند که در برابر خواسته های دمکراتیک ملی و بین المللی ایستاده گی کنند و ایستاده گی خود را توجیه کنند. چرخه ی شکننده ی استبدا، ناکارآمدی، خشونت و ناپایداری در این کشورها بسیار فعال است؛ استبداد ناکارآمدی و نارضایتی (ناپایداری) می آورد و حکومت برای حفظ وضعیت موجود ناگزیر به فشار و خشونت بیشتر(استبداد) کشیده می شود. بحران های امنیتی در منطقه به صورت طبیعی بخشی از فشارهای موجود در جهت خواست آزادی، حقوق بشر و دمکراسی را کم می کند.
دوم. وجود این گروه ها به قدرت های منطقه ای امکان می دهد که سیاست های خود را در منطقه پی گیری کنند. به زبان دیگر، در منطقه ای که تمام بازی گران منطقه ای آن به لحاظ ملی ناپایدارند و در توزیع قدرت، ثروت، آزادی و شان درمانده اند، نمی توان انتظار داشت منطقه پایدار و امن باشد. در اصل پی گیری منافع ملی در سطح منطقه و جهان برای کشورهایی که به گونه ای استبدادی اداره می شوند بسیار دشوار است. خشونتی که در سطح منطقه و جهان دیده می شود تا حد بسیاری بازتاب این دشواری ها و بن بست هاست.
سوم. اگر به این بستر مناسب برای رشد بدخیمی و ناپایداری، نفت، اسراییل و مشکلات تاریخی را اضافه کنیم آن گاه درک اهمیت منطقه و امکان دخالت های قدرت های جهانی هم آسان تر می شود.      

دخالت های برخی از قدرت های منطقه ای و جهانی
به این مجموعه ی آسیب آفرین دخالت های غیرقانونی و فراقانونی برخی از قدرت های جهانی را هم می توان افزود. دخالت هایی که از نبود دمکراسی بین المللی و سازوکارهای مناسب حل و فصل مسایل بین المللی حکایت می کند. بسیاری از کشورهای دمکراتیک و مدافع حقوق بشر شوربختانه در پهنه ی بین المللی (بر خلاف آن چه در پهنه ی ملی حاکم است) در جهت پی گیری منافع ملی و امنیتی خود هم از معیارهای دمکراتیک و حقوق بشری تخطی می کنند و هم در هم کاری با برخی از کشورهای ناقض حقوق بشر مرزی را نمی شناسند. این دست دخالت ها علاوه بر ناپایدار کردن منطقه، به تروریست ها هم امکان می دهد که برخی از رفتارهای خود را در چهارچوب "حق دفاع" (دست کم برای هواردان خود) توجیه کنند. گریز از دمکراسی و حقوق بشر بازتاب انسداد پی گیری حقوق بشر و دمکراسی در سطح جهان هم هست. نمونه ی برجسته ی این موضوع، مناقشه ی فلسطین و اسراییل است که به بن بست رسیده است و هم چون تنوری مناقشات منطقه ای خاورمیانه را داغ نگاه می دارد.   

مناقشه ی فلسطین و اسراییل
مساله ی فلسطین از دیگر موضوعاتی است که در پیدایش و پایش این جریان های تندرو موثر بوده است. پیدایش اسراییل در منطقه ی خاورمیانه و دخالت آشکار قدرت های جهانی در پیدایش، پایش و مانده گاری آن سهم به سزایی در بی اعتمادی پاره ای از مسلمانان به غرب و دست آوردهای آن از جمله دمکراسی و حقوق بشر دارد. اسلام گراها به طور کلی و این گروه های تندرو و خشونت طلب به طور ویژه از این برکه ماهی دل خواه خود را صید می کنند و در قامت یک قربانی تمام عیار برای خود سربازگیری می کنند.   

جهانی شدن و بحران هم سایه گی
جهانی شدن شرایط تازه ای را برای مسلمانان فراهم آورده است. دهکده ی جهانی هر روز کوچک و کوچک تر می شود و انفجار اطلاعات در ابرشهرهای مجازی هر روز ما را بیش تر از دیروز به هم نزدیک یا دور می کند. دینداران، به ویژه مسلمانان در این جهان های جدید به ورطه ی بحران تازه ای افتاده اند که کم تر در ریشه های الهیاتی، تاریخی یا وجودی می توان از آن سراغ گرفت. مسلمانان در جهان های پرسرعت و کوچک شده ی جدید دچار نوعی سرگشته گی و حیرانی اند؛ آن ها در دهکده ی جهانی انگار در برابر منشورهایی ایستاده اند که هر آن، آن ها را شرحه شرحه و رنگ رنگ می کند. فردیت ها جولان می دهند؛ فراروایت ها فروریخته اند و کثرت های گونه گونه ی تاریخی، وجودشناختی، شناخت شناختی، روش شناختی، هرمونوتیکی و همه و همه فاعل شناسا را یکه و تنها رها کرده است. دیگر سوژه ی واحدی بر جهان آن ها حاکم نیست؛ انگار انفجار بزرگی در جان و جهان مسلمانان هم اتفاق افتاده است و همه چیز با سرعت از هم دور می شود. زیستن در دهکده ی جهانی (و این نزدیکی های ناگریز و پیش رونده) و در برابر این منشورهای کثرت آفرین (دوری های ناگزیر و پیش رونده) چالش انسان امروز است که بارهستی را بر دوش می کشد. جهان جدید به مدد گسترش خیره کننده ی ارتباطات به دهکده ای کوچک تبدیل شده است و انسان ها در گرد و غبار انفجار اطلاعات به جهان های بی شماری پرتاب شده اند که با سرعت از یک دیگر دور می شوند. این دوری ها و نزدیکی ها را باید به حساب خودبنیادی ذهن و زبان آدمی گذاشت؛ خودبنیادی ای که شوربختانه برای بسیاری از دینداران قابل تصور و تحمل نیست.
عجیب نیست اگر در این وانفسای فردیت، شتاب و کثرت، دین ها - که ملات اتفاق و مناط وفاق در جهان پیشامدرن بوده اند - دچار بحران شوند و مومنان و دینداران را سرگشته رها کنند. ریشه های برخی از بحران های اخیر در جهان های جدید و در میان دینداران - به ویژه مسلمانان - را باید در این فردانیت، خودبنیادی، تنهایی، سرگشته گی و نوستالژی و بحران هویت برآمده از آن دید. اگر دینداران در چنین شرایط طاقت فرسایی به جان خود و دیگران افتاده اند، از آن روست که جان و جهان شان آماده گی هماهنگی با این سرعت و انفجار و خودآیینی را ندارد. دین داران همانند همه ی ساکنان جهان جدید، گرفتار سرعت و شتاب و تنهایی اند و نمی توانند خود را با "دیگری" که در هم سایه گی آنان قرار گرفته است و هر روز به آن ها نزدیک تر می شود، یا هم سایه ای که دیگری شده است و هر روز از آن ها دورتر می شود، هماهنگ کنند. "بحران هم سایه گی" نشانه گان دهکده ی جهانی است؛ بحرانی که عبور از آن نیازمند انگاره های انسجام آفرین جدیدی است که بتواند امکان "آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز" با خود و دیگری را فراهم آورد.
کلاف درهم اسلام هراسی، هم از این بحران نسب می برد و هم به آن دامن می زند؛ چه، اسلام ستیزها و رادیکال هایی که به اسلام هراسی دامن می زنند گرفتار این آسیب اند و از امکانات لازم برای درک مناسب این دگرگونه گی ها بی بهره. آن ها با یک کاسه کردن مجموعه ی کلان مسلمانان زحمت تفکیک اسلام گراهای تندرو و خشونت طلب را از غالب مسلمانان که صلح طلب و مدارا جو هستند، به خود نمی دهند و در عمل با راندن برخی از مسلمانان حاشیه نشین و هویت های میانه به سمت بنیادگرایان، راه اسلام گراها و جنگ طلب ها را هم وار می کنند. اسلام هراسی گاهی به رقابت های تاریخی اسلام و مسیحیت هم کشیده می شود که با تحریک یک شکاف خونین قدیمی، کابوس جنگ های صلیبی را بیدار می کند؛ کابوسی که برای اسلام گراهای تندرو و خشونت طلب می تواند هدیه ای از جانب خدایان باشد.

سهم گفتمان های دینی در این بدخیمی ها
اشاره به ریشه های ستبر تاریخی، سیاسی، منطقه ای و جهانی جریان های بدخیمی همانند اسلام گراهای تندرو ما را از واکاوی پندارهای دینی ای که راه را بر خشونت می گشایند و با تقدیس خشونت، مخملی از الهیات، انگاره های دینی و توجیهات مذهبی بر نزاع های سیاسی می پوشانند بی نیاز نمی کند.
پذیرش هویت اسلامی این گروه ها از سوی مسلمانان دیگر و رسمیت بخشیدن به این هویت های مساله دار با جهان های جدید و مناسبات تازه، شرط نخست رویارویی منصفانه و مسوولانه با فجایعی است که به دست این گروه در بخش هایی از جهان و خاورمیانه جاری است. تلاش برای غیرمسلمان خواندن آن ها همان قدر غیرمسوولانه است که بخواهیم آن ها و رفتارهایشان را اسلام واقعی قلمداد کنیم. غیرمسلمان خواندن این گروه ها همانند مسلمان واقعی خواندن آن ها بی پایه و خطر ناک است. غیرمسلمان خواندن اسلام گراهای تندرو از سوی پاره ای از مسلمانان، امکان مواجهه ی منصفانه با خود و باورها و داوری های خود را از ما می رباید و در نتیجه ما - که در برخی از باورها و داوری های خود با آن ها هم پوشانی داریم- را به حاملان باورها و داوری های بدخیم آنان به آینده و برای آینده گان تبدیل می کند و در بسیاری از فجایع شریک می سازد.
از طرف دیگر، نادیده گرفتن جمعیت انبوه صلح طلب و مسالمت جوی مسلمانان و تبدیل این گروه های تندرو و خشونت طلب به نماد اسلام و مسلمانی هم، نامسوولانه و خطرناک است و می تواند آسیب شناسی اسلام سیاسی و خشونت طلب را با بن بست رو به رو کند. تنها مواجهه ی مسوولانه و منصفانه با این گروه هاست که می تواند سهم برخی از گفتمان های دینی و مذهبی را در رقم خوردن این فجایع روشن کند و راه را بر تکرار آن ها بربندد.
در تاریخ ادیان و اسلام برای برخی از رفتارها خشونت باری که اسلام گراهای تند رو نشان داده اند، نمونه هایی می توان یافت. دست کم در خوانش این گروه ها از متن و متنی که متن از آن برآمده است، این دست رفتارها نه تنها کم سابقه نیستند که قابل توجیه نیز هستند. بر این پایه، جدال های نظری و دینی با این گروه ها بر سر اسلام و الزامات آن اگر بی فایده نباشد، کم نتیجه است. براهین لایه لایه و گونه گونه ی لطف در ادیان، بشارت، امر به معروف و نهی از منکر، جهاد در راه خدا و کاربست شریعت در زنده گی گروهی، اجتماعی و ملی نمونه هایی از انگاره های مساله آفرین هستند که رد آن ها در تاریخ ادیان (به ویژه اسلام) به آسانی دیده می شود.
سهم نواندیشان مسلمان
نواندیشان مسلمان هر چند یک پارچه نیستند و راه ها و رویاهای گوناگونی را جست و جو می کنند، اما همه ی آن ها - کم و بیش – نوعی واکنش به مدرنیته اند؛ واکنشی که گاهی به انکار مدرنیته رسیده است و گاهی به انکار بخش هایی از تاریخ دین. نواندیشان مسلمان تا آن جا که تلاش کرده اند با تهی کردن متن ( و متنی که متن در آن قرار گرفته است) راهی برای ایمن کردن آن بجوییند، خواسته یا ناخواسته آب به آسیاب بنیادگرایی و اسلام گرایی ریخته اند.
جریان هایی از نواندیشی اسلامی در پی برساختن ورژنی مدرن و محاط در صلح، حقوق بشر و مناسبات تازه از اسلام بوده اند. این جریان ها بر آن اند که راه مسلمان را به جهان های جدید بگشایند. این دست تلاش ها هر چند در زیستمان جدید ناگزیراند و همانند همه ی ورژن های موجود از اسلام، محترم؛ اما آن جا که به "ایمن شدن متن از راه تهی شدن آن" می رسند، اسلام حقیقت دیگری را بنیاد می گذارند که راه را برای توهم بازگشت به گذشته می گشاید. نواندیشان مسلمان یک بار و برای همیشه باید از پندار "اسلام حقیقت" عبور کنند. آن ها نه تنها باید از متن که از ماتن آن هم عبور کنند و راه را برای اسلام هویت بگشایند.(2)
بگذارید این نکته را روشن تر کنم. خوانش های موجود از اسلام را البته که باید با زیستمان جدید هماهنگ کرد، اما این فرایند هماهنگی و هرس کردن جنگل ادیان منطق خود را نه از متن یا تاریخ که از شرایط جدید می ستاند. به زبانی دیگر تلاش برای بیرون کشیدن نوعی از حقانیت برای ورژن های جدید دینی از دل دین (آن چه بسیاری از نواندیشان مسلمان تا کنون کرده اند)، به انکار متن می انجامد. در نتیجه، چنین تلاش هایی هر چند در پی آمیزش اجتماعی مسالمت آمیزند، در عمل شکاف های جدیدی را به اجتماعات مسلمانان تحمیل می کنند که آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز را تهدید خواهد کرد. نواندیش دینی در این چهارچوب هم ناکارآمد است، هم خطرناک. نارکارآمد است، زیرا خودشکن است؛ و با هزار و یک شاهد تاریخی و متنی ریز و درشت ناسازگار می نماید. اما این دست تلاش ها خطرناک هم هستند؛ و می توانند پندار اسلام حقیقت را هم چنان زنده و توفنده نگاه دارند. در این چشم انداز بدون تردید رد بسیاری از جریان های اسلام گرا و خشونت طلب را تا برخی از خوانش های مدرن و متاخر از اسلام می توان دنبال کرد.
نباید فراموش کرد که همه ی"اسلام های حقیقت" نوعی اسلام هویت اند؛ با این تفاوت که مدعیان آن ها درک مناسبی از خود و مدعیات خود ندارند. هر اسلام هویتی محترم است؛ زیرا در چشم انداز آمیز اجتماعی مسالمت آمیز، هر هویتی باید محترم باشد. این دریافت ستون فقرات اسلام های هویت در زیستمان های جدید است؛ که اسلام ها و مسلمانان را محاط در آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز نگاه می دارد. بدون پذیرش و تاکید بر این نکته، اسلام هویت هم نوعی اسلام حقیقت می شود. هر اسلام هویتی که پوستین اسلام حقیقت به تن کند در جایی به برهان لطف و خشونت کشیده خواهد شد و به انکار هویت های دیگر و حقوق آن ها تن خواهد داد. بحران های لایه لایه ای که از برهان لطف ریشه می گیرند تنها زمانی به پایان می رسند که این فرایند دگردیسی آسیب شناسی، اوراق و وارونه شود. جست و جوی حقیقت/مطلق را به آسانی نمی توان نمی توان تعطیل کرد، اما تاریخ پرفراز و نشیب ادیان باید به مومنان آموخته باشد که آن چه آدمی از این جست و جو می آموزد و می سازد حقیقت و مطلق نیست. در تور ما از این دریای خروشان تنها ماهی هایی صید می شوند که با هویت و زیستمان ما هماهنگ اند.   
نواندیشی دینی بدون تمرکز بر این نکته پروژه ای ناتمام است.

خشونت مقدس
"خشونت مقدس" به چه معناست؟ آیا این سرنام به بنیانی آسیب شناسیک و مهم در توضیح و توجیه خشونت می پردازد؟ یا این مفهوم برچسبی است که به فرار از درک ریشه های خشونت در هر سو کمک می رساند؟ آیا قربانی های خشونت در ابهت چنین برچسبِ نامفهومی از درک نقش احتمالی خود و هم سویانشان در بازتولید خشونت در نمی مانند؟ و آیا جلادان در پرتو این حیله از بار کاری که می کنند، نمی رهند. پس این سرنام در پی چیست؟ و چه کمکی در شناخت خشونت و ریشه های آن به ما می کند؟
"خشونت مقدس" برآمد پیش انگاره ای است که خشونت را به بد و خوب تقسیم می کند. چنین تقسیم بندی ای تا چه پایه قابل دفاع است؟ در پرتو چنین انگاره ای چرا اطرافیان یک منازعه نتوانند خشونت سمت خود را خشونت خوب یا مقدس تلقی کنند؟
خشونت مقدس را خشونتی نامیده اند که می تواند در توجیه و تبیین، خود را به متون مقدس برساند. به زبانی دیگر، هر گونه خشونتی که در شکل و آماج خود از متون مقدس الهام گرفته باشد، خشونت مقدس شمرده می شود. اما این نام گذاری نارساست و دست کم می تواند ما را در درک ریشه های خشونت با بحران رو به رو کند؛ چه، خشونت بیش و پیش از شکل و آماج خود، ماهیتی روانی و زیستی دارد. به زبان دیگر هر توجیه و تبینی برای اعمال خشونت، همانند پوششی است - در فرایند پیچیده و طولانی رفتارهای دفاعی - که انگیزه ها و بنیان های زیستی و روانی فرد و گروه را پنهان می کند.
مطالعات اجتماعی نشان می دهند که از اشکال و ابعاد خشونت در هر فرهنگ و تاریخی به موازات توسعه و ترقی کاسته شده است. به زبانی دیگر قابل تصور است خشونتی که به باور بسیاری از دین داران امروز ضروری و دینی می نماید، فردا غیر ضروری و غیردینی تلقی شود. توسعه فرایندی همه جانبه و خود پیش رونده است؛ با توسعه ی افراد و جمعیت ها درک مومنان از متن و خشونت هم توسعه می یابد. به عنوان نمونه بسیاری از خشونت های خانه گی و خشونت هایی که در محیط های آموزشی پیش تر در فرهنگ ایرانی عادی و دینی و قابل دفاع می نمود، امروزه غیرقابل دفاع است.      
از طرف دیگر، باید پذیرفت که در هر منازعه ای، مجموعه ای کشدار از متون مقدس و آماج محترمی وجود دارد که اطراف آن منازعه می توانند خود را به آن بچسبانند و هزینه های لازم برای پیش برد اهداف خود را فراهم آورند. در این چشم انداز به نظر می رسد خشونت مقدس چیزی نیست مگر "زیستمانی" توسعه نایافته و پرمساله که به هم بسته گی خود با متون مقدس تاکید می گذارد. بر این اساس هر خشونتی در سمت خشونت گران، مقدس است و می تواند در جایی به متون و اهداف محترم برسد. ادیان و خوانش های مختلف از آنان، بخش اجتنابناپذیری از زیستمان ما هستند و عجیب نیست اگر زیستمان های ناپایدار گاهی به برخی از باورها و داوری های دینی خشونت بار هم چون راهی برای رسیدن به پایداری بیش تر بنگرند. اما خشونت مفهومی زیستمانی است؛ به تنازع های زیستی قابل تحویل است و بیش تر از آن که از متون و باورهای ما برآید از ناکامی ها، ترس ها و اضطراب های ما می تراود؛ ناکامی ها، ترس ها و اضطراب هایی که در جایی به برخی از باورها و داوری های ما گره خورده اند.

اسلام گرایی و ناکامی در مواجهه با مدرنیته
اسلام گراهای تند رو - حتا اگر خود را "سلفی" و "اصول گرا" بخوانند - بخشی از جریان های نواندیش اسلامی اند؛ چه، آن ها – دست کم در آغاز کار- در مواجهه با سنت پیش از خود، دست به نوآوری زده اند و در تلاش بوده اند با گلچینی از سنت اسلامی راهی به توسعه و ترقی بگشایند. به زبان دیگر، این دسته از مسلمانان واپس مانده گی اجتماعات اسلامی را در پیروی از بیراهه ها و پیرایه هایی می دانند که به باور آن ها به اسلام تاریخی تحمیل شده است. به زعم آنان بازگشت به قران، سنت و "سلف" صالح می تواند اسلام اصیل و رهایی بخش را به مسلمانان باز گرداند و عقب مانده گی اجتماعات اسلامی را جبران کند. ره آورد آن ها خرافه زدایی و بدعت زدایی از اسلام است که در چنگ اسلام گراهای تندرو به خشن ترین شکل ممکن اجرا می شود.
هر چند پاره ای از نواندیشان مسلمان با نقد مرده ریگ های اسلامی راه را برای تحولات اجتماعی و پیوستن اجتماعات مسلمانان به جامعه ی جهانی گشوده اند، و برای مسلمانان با برکت بوده اند، اما این جریان ها یک سر مثبت نبوده اند و پی آمد های خواسته و ناخواسته ی یک سر مثبتی هم نداشته اند. از این چشم انداز اسلام گرایی، بنیادگرایی و برخی از خشونت های دینی و مذهبی را باید بخشی از پیامدهای نواندیشی دینی هم به حساب آورد.
مسلمانان غالبن در مناطق و کشورهای توسعه نایافته یا کمتر توسعه یافته زنده گی می کنند؛ در نتیجه عجیب نیست اگر آن ها هنوز در توزیع قدرت، ثروت، آزادی و شان ناکام اند. به این بسته چنان چه استعمار، استثمار و تاریخ طولانی ستم، بهره کشی و استبداد را اضافه کنیم، چندان عجیب نخواهد بود اگر بسیاری از نواندیشان مسلمان در غالب متفکران قوم در مواجهه ی خود با مدرنیته و الزامات آن ناکام مانده باشند. این دسته از نواندیشان مسلمان هر چند در تشخیص توسعه نایافته گی و ضرورت آن توفیق داشته اند - اما از آن جا که به غرب و برخی از دست آوردهای آن مشکوک بوده اند - تلاش کرده اند از دین انگاره ای برای توسعه بتراشند. این دسته از نواندیشان مسلمان به جای رو به رو شدن واقع بینانه با جهان های جدید و الزامات آن ها به درافتادن با آن ها و پی آمدهای آن ها غلطیده اند و در نیتجه در یافتن جایگاه مناسب برای مسلمانان و باورها و داوری های آنان ناکام مانده اند. این دست ناکامی ها، بی شک یکی از پایه های اسلام گرایی در جهان معاصر است که بلای جان مسلمانان و جهانیان شده است.
با این همه، استدلال برخی از جریان های اسلام هراس هم قابل دفاع نیست که می خواهند توسعه نایافته گی در منطقه ی خاورمیانه را به دین یا اسلام گره بزنند. در بنیان های توسعه نایافته گی بنارهای پیدا و پنهان و شوندهای بسیاری دخالت دارند که تقدیر توسعه را رقم می زنند. گره زدن توسعه نایافته گی و کم بود امکانات نظری و عملی انسجام آفرین جدید به یک دین ویژه قابل دفاع نیست. به جای طرح "بحران در اسلام"، مناسب تر است از بحران هم سایه گی، توسعه نایافته گی و بحران در منطقه ی خاورمیانه بگوییم. در این چشم انداز به عنوان نمونه می توان به وهابیت یا آن طور که خودشان می گویند "موحدون" نگاه کرد؛ جریانی که تلاش داشته است با زدودن تیره گی ها و ناخالصی ها از اسلام های تاریخی - به زعم خود - به اسلام اصیل و واقعی بازگردد و راه مسلمانان را به آینده باز کند.

وهابیت
چنان چه بتوان این منازعات را به جدال های فرقه ای و مذهبی فروکاست، آن گاه وهابیت و تعلیمات آن در مرکز مطالعاتی می نشینند که در آن ها اسلام گراهای تندرو - همانند طالبان، القاعده، داعش و بکوحرام – مورد توجه بوده اند. هم وندی های آشکاری میان این جریان ها و بسیاری از تعلیمات وهابی دیده می شود. وهابیت تلاشی است برای زدودن ناخالصی ها از اسلام و برآمد تعلیماتی است که محمد ابن عبدالوهاب در میانه ی قرن هجدهم بنیان نهاده است. وهابی ها به زعم خود در تلاش اند خرافه ها و بدعت های بسیاری را که پس محمد و یاران نزدیک او به اسلام واقعی افزوده شده است از اسلام بپیرایند. آن ها زیارت قبور و تقدیس برخی از بزرگان دین را شرک تلقی می کنند و برآن اند که اسلام و باورهای مسلمانان را بپالایند. از شگفتی های روزگار است، جریانی که با ادعا و شعار خرافه زدایی و بدعت زدایی در اسلام ظهور کرده است، هم واره در صف مقدم جریان هایی ایستاده است که متهم به خرافه و بدعت اند. وهابیت الهام بخش بسیاری از گروه های جهادی و تکفیری است که به جنگ با دیگر مسلمانان و برخی کشورهای غربی برخاسته اند. اسلام سیاسی، ظاهرگرایی در مواجهه با متن مقدس، نفی تعقل، فلسفه، کلام و عرفان، مخالفت با حقوق بشر و دمکراسی، نقد اساسی مذاهب چهارگانه ی سنی و مخالفت سرسختانه با مذهب شیعه و اهل تصوف، حجاب اجباری، تخریب زیارتگاه های دینی و مذهبی و آثار باستانی، تکفیر، آدم کشی و سرکوب اقلیت های دینی مسلمان و غیرمسلمان، مخالفت با برخی از مظاهر جهان جدید و بسیاری از مناسبات جهانی، اجرای شریعت، مخالفت با برابری حقوقی آدمیان، اعمال برخی از مجازات های خشونت بار و غیرانسانی و سرکوب برخی از تظاهرات هویت های جهانی، مدرن و پسادینی از جمله رویکردهایی هستند که برخی از وهابی ها در مواجه با جهان های جدید در پیش گرفته اند.
وهابی ها که از الهیات ابن تیمیه و فقه عبدالرحمان امام احمد ابن حنبل بهره فراوان می برند تا حد بسیاری گسترش باورهای خود را به پیوند خویش با خاندان آل سعود مدیون اند. پیوندی که در کنار درآمدهای افسانه ای نفت در دوران معاصر به نفوذ، قدرت و اعتبار سیاسی هر دو جریان کمک کرده و حیات آن ها را به هم گره زده است. گسترش گروه های جهادی در دوران اشغال افغانستان و هم وندی راهبردی عربستان با آمریکا در دوران جنگ سرد، زمینه گسترش و قدرت گرفتن گروه های جهادی و تکفیری را فراهم آورد. این جریان ها پس از خروج شوروی از افغانستان، متناسب با خصلت های پیشامدرن و قومی و قبیله گی خود به جان یکدیگر افتاده و در بازی های پیچیده سیاسی و امنیتی منطقه گرفتار آمدند و به رویارویی تمام عیار با جهان جدید کشیده شده اند.
با وجود نشانه های برجسته ای که بسیاری از اسلام گراهای تندروی معاصر را به جریان های وهابی می چسباند، فروکاهیدن آن ها به این گروه های تندرو و بدخیم قابل دفاع نیست؛ چه، وهابی ها جمعیتی میلونی اند که در کشورهای منطقه ی خلیج فارس پراکنده اند و با بسیاری از باورها و داوری ها (یا دست کم رفتارها)ی تندروها مخالف اند. و نیز نباید فراموش کرد که گروه های بسیار دیگری در جهان اسلام بوده اند یا هستند که با تعالیم وهابیت بیگانه اند اما بدخیم بوده اند یا در گمان آن هستند.

اسلام گرایی و هویت اسلامی
آسیب شناسی اسلام گراهای تندرو ناتمام می ماند اگر اشاره ای هرچند اندک به درگیری های آن با هویت های تازه، چند رنگ و دیگربوده نشود. جهان جدید جهان پیچیده گی ها و در هم تنیده گی هاست؛ هویت های جدید هویت هایی پیچیده، لایه لایه و در هم تنیده اند. خود بنیادی که برآمد جهان جدید است به آدمیان امکان می دهد گلچینی از باورها و داروی های مطلوب را برای خود برگزیند یا بیافریند. اسلام گراها هم با خودبنیادی آدمی مساله دارند و هم با این هویت های میانه و گلچین شده. رویای آن ها برساختن اجتماعی از مسلمانان است که هویت خالص اسلامی داشته باشند. به نظر می رسد آن ها گرفتار نوعی از آمیزش اجتماعی ناتمام اند و هنوز از اجتماع به جامعه پانگذاشته اند.
به زبانی دیگر ناکامی اسلام گراها تنها در مواجهه با مدرنیته نیست؛ آن ها در اساس در فرایند طولانی اجتماعی / مدنی شدن درمانده اند و هنوز نتوانسته اند از وابسته گی های خانواده گی و بسته گی های قومی، نژادی، تاریخی و مذهبی عبور کنند. دگربوده گی و حقوق آن ها هنوز برای آن ها ترکیبی ناآشنا است. آن ها حتا نمی دانند که بودن چیزی غیر از "دگربوده گی" نیست. آن ها نه تنها از جوامع سکولار جدید - که همه گان را برابر می خواهد و می بیند - وحشت دارند که به جوامع پساسکولار هم مشکوک اند. این مطلق انگارها چون درک مناسبی از جامعه و تکثر ندارند با هر چیزی که اجتماعات ساده و یک رنگ آن ها را به سوی پیچیده گی، تکثر و رنگارنگی پیش برد در می افتند.   
این آسیب اما در جهان جدید و در شکوه خودبنیادی آدمی قابل تحمل نیست. در جهان های جدید و پساسکولار هویت های خانواده گی، قومی، نژادی، دینی و مذهبی به رسمیت شناخته می شوند، اما آن ها تنها بخشی از هویت آدمیان را بر می سازنند و نمی توانند با بخش های دیگر هویت های چهل تکه ی ما ناسازگار باشند. چنین گفتمانی می تواند ما را به "دین هم چون بخشی از هویت" برساند که بر خلاف خوانش های رقیب (که مدعی حقیقت اند و جایی برای دیگری نمی گذارند) دینداران را برای ورود به جوامع سکولار و پساسکولار آماده می کند.
برای درک این پندار باید میان "انگاره ی اسلام های هویت" و هویت گرایی هایی اسلامی تمایز گذاشت. اسلام های هویت برآمد محترم دانستن هویت همه ی انسان ها از جمله مسلمانان هستند؛ این انگاره هویت های رنگارنگ مسلمانان را به رسمیت می شناسند، در حالی که هویت گرایی اسلامی در میان جریان های رادیکال اسلامی، تلاش دارد هویت ویژه ای از مسلمانان را به عنوان هویت اصیل اسلامی جابزند. اسلام هویت مفهومی پسامدرن و پساسکولار است؛ هیچ ذاتی برای اسلام نمی شناسد و در مجموعه ی کلان مسلمان حتا مسلمانان خداناباور را هم جا می دهد. انگاره ی اسلام های هویت، انگاره ای است برای آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز؛ تکاپویی است برای به رسمیت شناختن همه ی خوانش های موجود و ممکن از اسلام های تاریخی؛ انگاره ی اسلام هویت جست و جوی "حقیقت" را در پهنه ی ادیان و مذاهب همانند جست و جوی "مطلق" خام اندیشانه و سبک سرانه می داند. انگاره ی اسلام هویت انگاره ای است که منتقد توهم حقیت در همه ی یافته های انسانی - از جمله یافته های دینی - است. اسلام هویت تلاشی است برای توازن بخشیدن به بخش های گوناگون هویت چهل تکه ی مسلمانان. هویت گرایی دینی اما تلاشی است برای دگرسازی؛ تلاشی است برای سانسور و فاصله گذاشتن بین آن چه خودی و ناخودی نامیده می شود. تلاشی است در خوارداشت توسعه، ترقی، آزادی و خودبنیادی آدمی. هویت گرایی دینی در این اشکال ادامه ی جنگ های صلیبی است. هویت گرایی اسلامی برآمد اسلام های حقیقت است؛ اسلام هایی که از درک غیبت داوری الهی(3) در جهان های جدید درمانده اند؛ خودشیفته اند و به داوری های انسانی خود هم چون داوری های الهی نماز می برند.
اسلام هویت یا اسلام هم چون بخشی از هویت، وجهی از هویت جاری، سیال و رنگارنگ مسلمانان است که متناسب با بستر تاریخی، جغرافیایی و فرهنگی خود، گونه گونه می شود؛ اسلام هویت، مجموعه ی کلانی از مسلمانان است که به آینده باز است و می تواند خود را با جهان جدید و مناسبات تازه هماهنگ و تازه کند؛ اسلام هویت شکلی از اکولوژی، برایش و فرگشت است. در برابر، "اسلام حقیقت"، منادی ذات و حقیقتی فراتاریخی، الهیاتی و وجودی است که به روایت اسلام ستیزان، تاریخ اش سر آمده و مطابق فتوای اسلام گرایان راه رستگاری بشریت است.
این خوانش های تنگ نظرانه و پیشامدرن از اسلام هر چه که هستند و هرچه که باشند در یک مساله هم سو و هم داستان اند؛ آن ها اسلام ها و مسلمانان را در آستانه ی جهان جدید سرگردان می گذارند. توسعه و ترقی در میان مسلمانان و در اجتماعات اسلامی در این دست اسلام شناسی ها همیشه در گرو مثله شدن جهان جدید و مسلمانان است. در این چشم انداز هم اسلام گراها و هم اسلام ستیزها مهاجم اند و به نوعی نابرابری حقوقی و هویتی آلوده اند. اسلام گراها در پهنه ی سیاست و جامعه (دست کم در اجتماعات با اکثریت مسلمان) از نوعی نابرابری حقوقی به نفع مسلمانان (خودی ها) جانب داری می کند؛ در حالی که اسلام ستیزان به نوعی نابرابری هویتی به ضرر مسلمانان (غیرخودی ها) گرفتار اند. اما این رفتار تبعیض آمیز و ستم کارانه خط پایانی نمی تواند داشته باشد و دیر یا زود به شقه شقه شدن خودی ها هم کشیده خواهد شد.
مواجهه ی مسوولانه و منصفانه با خشونت جاری در خاورمیانه و جهان در گرو تن دادن به آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز و هرمنوتیک صلح(4) است که به دور از برخی از جار و جنجال های سیاسی به امکان برساختن و گسترش جوامع پساسکولار (همانند آن چه در امریکا و کانادا دیده می شود) می اندیشد. جوامعی که با رعایت آزادی وجدان و محدود و محاط کردن آن به آمیزش اجتماعی مسالمت آمیز در تلاش اند "انسان" را رعایت کنند. هرمنوتیک صلح هشیارتر از آن است که دستاوردهای خود را به عنوان حقیقت به خود یا دیگری بفروشد. هرمنوتیک صلح، هرمنوتیک دوران غیبت داوری الهی است.
کاربست خشونت و ترور توسط بخشی از اسلام گراهای جدید نشانه ی قدرت یابی و گسترش این جریان ها نیست؛ این رفتارها هم چون آخرین جنبشی هستند که از ناکامی و ناامیدی عمیق قربانی حکایت می کنند. حکایتی پر آب و چشم که از چشمه ی جوشان جان و زبان آدمی دور افتاده است و توهم حقیقت بافته است. حکایتی که هسته ی مرکزی آن ناتوانی آدمی در درک هویت خویش است. ناتوانی ای که در پوستین وارونه ای می خواهد خود را توانا نشان دهد.
دین هم چون بخشی از هویت، هم راه را برای آزادی وجدان می گشاید و هم تنازع کارکردی ادیان را با برخی از زیرمجموعه های دیگر انسانی از میان برمی دارد. دین هم چون بخشی از هویت پایان خشونت مقدس هم هست.

پانویس ها
1- این گفت و گو را در سرنام "اسلام شناسی در بحران" کاویده ام.
www.akhbar-rooz.com
2- در سرنام "برای خواندن قران نه تنها از متن که باید از ماتن آن هم عبور کرد" این ادعا کاویده شده است.
www.akhbar-rooz.com
3- این سرنام را در "در هم سایه گی جهان جدید و در غیبت داوری الهی" کاویده ام.
www.akhbar-rooz.com
4- این گفت و گو را در سرنام "هرمنوتیک صلح و عبور از نواندیشی دینی" ادامه داده ام.
www.akhbar-rooz.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست