یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

معصومه شاپوری
بازخوانی یک تجربه
نگاهی به کتاب «حتما راهی هست»


• نویسنده کتاب (صدیقه وسمقی) با انتشار کتابش به این سئوال سخت من پاسخ داد:«آری! حقیقت برتر از مصلحت است». و وقتی درگیر کتاب شدم دیدم و با تمام وجود دریافتم که چه خوب کرد که نوشت و گفت و دیگران را در تجربه شورای شهر اول که جنس آن یعنی اختلاف و دروغ و دغل و به شکست کشاندن همه چیز، برایم سخت آشنا بود، سهیم کرد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۴ خرداد ۱٣۹۵ -  ۱٣ ژوئن ۲۰۱۶


مقدمه
وقتی مثل هزاران مهاجر دیگر، پا از ایران بیرون گذاشتم، انتظار اتفاقات غیرمنتظره و سختی‌های زیادی را داشتم، با این حال تجربه آنچه در میان برخی از مهاجران در این چند سال دیده یا شنیده‌ام بسیار تلخ‌تر از آن بود که فکر می‌کردم.
شاید هر فرد در هر شروعی درصدی از پیش‌بینی‌اش را باید به شکست اختصاص دهد. مثلا تاجری که به کسب و کار مشغول می‌شود می‌تواند انتظار داشته باشد سود کمی ببرد یا ورشکست شود یا حتی همه سرمایه‌‌اش را ببازد اما یکی از کمترین احتمالات دور از ذهن او این است که شریکش به او خیانت کند. شاید تحمل این یکی برایش سخت‌تر باشد. جنس برخی شکست‌ها خیلی تلخ است. در درونش فقط عدم حصول نتیجه نیست. علاوه بر شکست، جراحت‌های مضاعفی در دل خود نهفته دارد.
بارها از خود پرسیدم در بین بخشی از اپوزیسیون خارج از کشور که نه ثروتی برای تقسیم دارد و نه قدرتی برای دستیابی، پس این همه رفتارها و رقابت‌های عجیب مبتذل و غیراخلاقی تنها برای کسب شهرت است؟ اگر کسانی که این همه ضعف برای شهرت دارند، در معرض دستیابی به قدرت و ثروت هم بودند آیا کارشان به خیانت و حتی جنایت نمی‌کشید؟
بسیار علاقه‌مند بودم بتوانم این تجربه گران را که دیده یا شنیده بودم ریشه‌یابی و جمع‌بندی کنم. هر چه بیشتر می‌کاویدم بیشتر درمی‌یافتم که دروغ، عهدشکنی، جاه‌طلبی، منفعت‌پرستی و در یک کلام، «رذایل اخلاقی» این شکست را زاییده‌اند، نه مسائل و وقایع بیرونی. به یقین تنها من نبوده‌ام که ناظر و شاهد این وضعیت بوده‌ام...
با خواندن کتاب «حتما راهی هست» متوجه شدم که این کتاب هم جمع‌بندی و ریشه‌یابی یک «شکست» است و خود یک «تجربه» که در اختیار همگان قرار گرفتن آن موجب خرسندی است. و باز دیدم که این دو تجربه چقدر به هم نزدیکند و خانم وسمقی چقدر خوب توانسته این تجربه را بیان و دیگران را در تجربه‌اش سهیم کند.
تجربه شورای اول شهر تهران تجربه یک شکست است. اما چرا این شکست شکل گرفت؟ در شورا چه گذشت؟ چه باید کرد که همین حکایت باز تکرار نشود؟ چه کسی یا کسانی منافع خود را بر منافع ملی مقدم دانسته بودند و یا به خاطر منفعت خود حاضر شدند شورای شهر تهران را به انحلال بکشانند؟ کدام عوامل باعث شد سوگندشان را زیر پا بگذارند؟ آیا انتقادهای صورت گرفته به جاست و موجب سوءاستفاده نمی‌شود؟ اصلا نقد به چه کسی یا چه چیزی؟ و سرانجام نقد تا کجا باید برود که بتواند سازنده باشد نه مأیوس‌کننده یا بی‌خاصیت؟
این کتاب با اسناد و روایات موثق که در ارائه یک تجربه، با رعایت انصاف، عیب و هنر را توأمان روایت کرده، اثری مهم و خواندنی است. آنچه در زیر خواهد آمد معرفی‌ای اجمالی است از کتاب «حتما راهی هست» و در پی آن است که آن را به کسانی که نخوانده‌اند معرفی و توصیه به خواندن کند.
گزارش زیر معرفی کوتاهی است از سه مقدمه‌ و پنج فصل کتاب و پس از آن به جمع‌بندی و تحلیل مهمترین نکات در رابطه با پرسش‌هایی که در بالا مطرح کردم خواهم پرداخت؛ البته کتاب مباحث و سویه‌های دیگری هم دارد که در حاشیه به آنها اشاره خواهم کرد.

خاطرات غیرشخصی
این کتاب که عبارت «یادداشت‌های سخنگوی اولین دوره شورای شهر تهران» را بر روی جلد خود دارد، در قالب خاطره‌گویی است. سخنگوی اولین شورای شهر تهران کسی است که به مقتضای مسئولیتش از تمام جلسات یادداشت‌برداری کرده و به گفته خودش سعی کرده از جملات خود افراد یا نزدیکترین تعابیر استفاده کند. وی افزوده است نوار ضبط شده جلسات نیز می‌بایست در آرشیو شورای شهر موجود باشد.
دکتر وسمقی در مقدمه می‌گوید «کتاب حاضر بیان قریب به چهار سال تجربیات و واقعیات دوره اول شورای شهر تهران از زاویه نگاه نگارنده است. تجربیات و واقعیاتی که همه در آن سهیم بوده¬اند و فقط دستاورد اعضای شورای شهر نیست. واقعیاتی که حتی بدتر از آن، در همه سازمان-ها و نهادهای کشور وجود دارد... شاید با بیان و یادآوری تجربیات و واقعیات و رویدادها فرجی شود. به خود آییم و راه را بیابیم. باید جست و جو کرد. حتماً راهی هست». (ص ۲۱)
وی در همین مقدمه توضیح می¬دهد که حداقل ۴ نفر از اعضای شورای شهر؛ علاوه بر افراد دیگر از جمله یکی از شهرداران، کتاب را خوانده¬ و نظر داده¬اند.
برخی از آنان معتقد بودند انتشار کتاب ممکن است به اصلاح-طلبان آسیب بزند و مطالب کتاب حربه¬ای در دست مخالفان اصلاحات شود. اما خود دکتر وسمقی معتقد است مصالح مترتب بر بیان واقعیات بیشتر از مفاسد آن است:«هرگز در صدد نبوده‌ام با نگارش یا انتشار این کتاب، به شخص یا اشخاصی صدمه زده یا کسی را در معرض اتهام قرار دهم. من خود نیز در شمار کسانی قرار دارم که در کتاب حاضر به سخنان و عملکردشان اشاره شده و مواضع و عملکرد نگارنده نیز هم‌چون مواضع و عملکرد دیگران می‌تواند مورد نقد و ارزیابی خوانندگان قرار گیرد». (ص ۱۵)
وی در این مقدمه به روشنی توضیح می‌دهد نوشتن این کتاب چه سیری داشته و یادآور می‌شود مأموران امنیتی در غیاب او به دفتر کارش هجوم و برخی از یادداشت‌های شورا را به سرقت برده‌اند؛ همان رفتاری که مانع از انتشار کتاب در ایران شد.
خواننده پس از خواندن کتاب متوجه می‌شود که این خاطره‌نویسی برخلاف رسم معمول نویسنده‌محور یعنی خاطرات مربوط به نویسنده نیست، بلکه خاطرات شورای شهر است. در سالیان اخیر به خصوص شاهد خاطره‌نویسی‌هایی از افرادی بوده‌ایم که یا به دنبال تبرئه خود در ماجراهای مورد روایت‌شان بوده‌اند یا بیرون کشیدن و پررنگ کردن نقش خود در کارهایی که به طور جمعی شکل گرفته است. پر واضح است که این کتاب دچار این معضل نشده است.
اما آنچه این کتاب را به نظر من ممتاز می‌کند نگاه انتقادی نویسنده به خود و جریانی است که خود بدان منتسب و نزدیکتر است. نوع انتقاد نیز، نقد مأیوسانه یا نقد تخریبی نیست، نقدی سازنده است بویژه آنجا که صادقانه از بی‌تجربگی و خطاهای مربوط به تجارب اولیه این شورا سخن می‌گوید.
انصاف نویسنده و جنس متفاوت نقد در این کتاب آن را در شمار کتاب‌های موفق و جذاب در آورده است. آن چه روایت این کتاب به طور سخاوتمندانه‌ای به خواننده خود می‌بخشد تنها مربوط به اتفاقات اولین شورای شهر تهران نیست بلکه اشارات مهم دیگری به برخی از وقایع آن سال‌ها در ایران دارد. کتاب خواننده را با خود به تودرتوهایی می‌برد که شاید قبلا اصلا انتظار و حتی خیال رفتن به آنجاها را نداشت. بدین ترتیب مطالب و نکات خیلی بیش‌تر از انتظارش را از کتاب کسب می‌کند.
اگر نویسنده بخواهد نقدش نه تنها تخریبی نبوده، بلکه سازنده نیز باشد می‌بایست از خود شروع کند. به نظر می‌رسد این کار در این کتاب اتفاق افتاده است. این برخاسته از منش و روحیه‌ای است که فصل‌ها و سطور کتاب بیانگر وجود آن در نویسنده اثر است.
بر این اساس از این کتاب ارزشمند که وجه غالب آن را «انتقادی» می‌دانم نکات فراوانی هم سیاسی و هم اخلاقی می‌توان آموخت.
قلم شیوا و روان برای بیان ماجراها به قول بیژن حکمت (در مراسم رونمایی از کتاب در پاریس)، کتاب را به صورت یک رمان پلیسی جذاب درآورده که خواننده را به دنبال خود تا انتهای کتاب می‌برد و حسی از حضور در آن سال‌ها و آن وقایع به خواننده می‌دهد.

از فهرست تا نمایه
فهرست مطالب طولانی کتاب با بیش از ۲۵۰ عنوان می‌تواند خلاصه‌ای از تمام موضوعات کتاب را در اختیار خواننده قرار دهد.
کتاب سه مقدمه دارد که در سال‌های ٨٣ و ٨۶ و ۹۲ نوشته شده‌اند که نشان از تصمیم نویسنده برای چاپ و ناکامی در دفعات پیشین دارد. و نیز پنج فصل که در چهار فصل اول، به ترتیب زمان، اتفاقات چهار سال شورا روایت شده است. نام‌گذاری فصل‌های کتاب نیز جالب است و حداقل برای من بعد از خواندن کتاب معنای بهتری یافت:
فصل اول – سال ۱٣۷٨ – از تولد شورا تا ترور حجاریان
فصل دوم – سال ۱٣۷۹ – سامان دهی؛ تلاش‌ها و تنش‌ها
فصل سوم – سال ۱٣٨۰ - از استیضاح تا استعفای شهردار
فصل چهارم – سال ۱٣٨۱ – از قطع فروش تراکم تا انحلال شورا
و فصل پنجم شامل پیوست‌ها (۵۰ پیوست که حجم قابل توجهی از کتاب _حدود سی درصد_ را به خود اختصاص داده است) و نمایه اشخاص کتاب است که بر غنای آن افزوده است.
اهم فهرست پیوست‌های کتاب که برخی از آنها خود شامل چندین سند است به این شرح است: گزارش‌هایی از حیف و میل بیش از ٣۰۰ میلیارد تومان (شامل ۲٣ سند)، سازمان فرهنگی هنری شهرداری، فاجعه کوی دانشگاه، پیام شورای شهر نیویورک به رئیس جمهور ایران و ترجمه آن، گزارش ملاقات با والان در یکی از نشریات آمریکایی، ترور حجاریان (شامل چندین سند از جمله اطلاعیه بسیج دانشجویی درباره نهضت آزادی پس از ترور حجاریان، درخواست شعبه ٣۲ دادگاه انقلاب و نیز وزارت اطلاعات از شورا و پاسخ‌های شورا به آنان، صورتجلسه بازشماری آرای انتخابات مجلس ششم، متن نوار تهدید حجاریان، پاسخ آیت‌الله منتظری به سوال شورای شهر، احضاریه‌های اعضای شورا به دادگاه، گزارش هیئت تحقیق و تفحص مجلس در رابطه با تراکم، خبر انحلال شورا.

معرفی فشرده‌ کتاب
سوگند نامزدهای پیروز

راوی، روایت خود را از چند و چون انتخابات شوراها آغاز می‌کند و تا جایی پیش می‌رود که قبل از به پایان رسیدن مهلت قانونی اولین شورای شهر تهران، با انحلال آن عمرش به پایان می‌رسد.
در مقدمه کتاب از لیست‌های انتخاباتی و چگونگی چینش افراد در آنها و فعالیت گروه‌های سیاسی مختلف شرکت‌کننده در انتخابات قبل از برگزاری انتخابات شوراها در هفتم اسفند ماه ۱٣۷۷ تا اعلام نتایج آرای افراد منتخب با پیروزی قاطع اصلاح طلبان (۱٣ نفر از ۱۵ نفر) سخن رفته است. (ص٣۱)
در مراسم رسمی افتتاحیه اولین شورای شهر تهران در حضور رئیس‌جمهور و وزیر کشور، اعضای شورا سوگند یاد می‌کنند که از منافع مردم دفاع کنند و از طریق حق و انصاف عدول نکنند.

اولین شورا
طبیعی است با توجه به اینکه این شورا، اولین شورای شهر تهران و بدون سابقه قبلی بود، می‌بایست ابتدا تکلیف ساختار تشکیلاتی شورا، آیین‌نامه انضباطی و برخی امور اداری مانند ایجاد دبیرخانه و به کارگیری کارشناسان مختلف و حتی تهیه جا و امکانات اولیه روشن شود که شرح آن به حد کافی با برخی توضیحات درباره ناهماهنگی‌های اداری و تداخل وظایف در کتاب آمده است. باتوجه به اینکه شورای شهر در قانون اساسی پیش‌بینی شده بود اما تا بیش از بیست سال پس از انقلاب تشکیل نشده بود، وظایفش را دیگر نهادها انجام می‌دادند و تشکیل ناگهانی شورا، مشکلات زیادی ایجاد می‌کرد. گاهی با مقاومت آن نهادها یا کارشکنی‌شان به خصوص وزارت کشور و شهرداری مواجه می‌شد. به قول نویسنده شورا همچون طفلی ناخواسته و یتیم بود.

کوی دانشگاه
هنوز مدت زیادی از شروع به کار شورای اول نگذشته بود که فاجعه کوی دانشگاه، مهمترین خبر آن روزها شد. کتاب تحت سرفصل‌های فاجعه کوی دانشگاه، بازدید از ویرانه کوی دانشگاه، تشکیل کمیته تحقیق، شکایت نیروی انتظامی از شورا، رئیس دانشگاه تهران در شورا، احضار به دادگاه بابت گزارش مشاهدات از کوی به این موضوع پرداخته و خود ناگفته‌هایی از آن ماجرا را در اختیار خواننده قرار می‌دهد. جدا از جزئیات واقعه که بسیار تکان‌دهنده است، شرح ماجرا در کتاب به خاطر حس شاعرانگی نویسنده کتاب که خود شاعر است، خواننده را به شدت تحت تأثیر قرار می‌دهد.
در شرح این ماجرا می‌خوانیم: «سلیمانی (معاون دانشجویی وقت دانشگاه تهران و نماینده مردم تهران در مجلس) در رابطه با شب هجدهم تیر در دیدار خصوصی که با او داشتم گفت: «حدود ساعت دوازده و نیم شب به من اطلاع دادند که کوی دانشگاه ناآرام است. ‌تا ساعت یک نیمه شب خود را به آنجا رساندم. دانشجویان وارد کوی شده بودند و فقط سی، ‌چهل نفر از آنان بیرون کوی بودند. میراحمدی مسئول ناحیه انتظامی آن منطقه حضور داشت. او با لباس شخصی بود.
قبل از من «کوهی» مدیر کل کوی دانشگاه سعی کرده بود از درگیری میان نیروی انتظامی و همراهان این نیرو با دانشجویان جلوگیری کند. میراحمدی به سینه کوهی زده و او داخل جوی افتاده بود. این موضوع موجب ناراحتی دانشجویان شده بود. در کوچه‌ها و خیابان‌های اطراف کوی در آن ساعت از نیمه شب افراد زیادی با لباس شخصی حضور داشتند.‌ عده‌ای از آن‌ها نوجوان بودند که در دست‌هایشان سیخ و چوب و تیر و کمان و سنگ دیده می‌شد.
از میراحمدی پرسیدم اینها کیستند؟ میراحمدی گفت: نمی‌دانم، حتماً اهالی این کوچه‌ها هستند! از میراحمدی خواستم نیروهای خود را از کوی ببرد و به او قول دادم که ما نیز اوضاع را آرام خواهیم کرد. او نپذیرفت و گفت باید این وضعیت را فیصله دهیم.
حدود ساعت دو و نیم نیمه شب، فرهاد نظری فرمانده ناحیه انتظامی تهران در کنار درب فنی کوی حاضر شد. ماشین‌های زرهی نیز آمدند. نظری نیز با لباس شخصی آمده بود. در یکی از خیابان¬های نزدیک کوی، اتوبوس¬های زیادی به صف ایستاده بودند که دانشجویان بازداشت شده را با آن‌ها بردند. با نظری صحبت کردم، به او گفتم من دست و پای شما را می‌بوسم، اینجا را ترک کنید. آن‌ها قبول نکردند.
نظری گفت من کار را تمام می‌کنم. به او گفتم شاید شروع کننده باشید اما نمی‌توانید تمام کنید. اینجا دانشگاه است، با دانشجو این-گونه برخورد نکنید.
مردی بلند قد با ریش¬های فرفری در کنار او بود که دستمال سفیدی نیز به مچ یکی از دستانش بسته بود. او دست خود را بالا برد و علامت داد و افراد وارد کوی شدند.‌ با ماشین زرهی درب کوی را شکستند و به دانشجویان حمله‌ور شدند». (ص ۵-۷۴)
در ادامه ماجرا نیز نویسنده به خواننده این امکان را می‌دهد که از زاویه نگاه عضوی از اعضای شورای شهر به بازدید ویرانه کوی برود و ببیند که چطور تمام پنجره‌ها و درها شکسته شده بود، یخچال‌ها از پله‌ها به پایین پرتاب شده و محتویات آن روی پله‌ها و کف زمین ریخته شده بود. شیشه و خون، زمین را پوشانده بود. تخت¬های فلزی دانشجویان چنان مچاله شده بود که گویی زیر دستگاه پرس رفته بود.
همچنین خواننده این امکان را می‌یابد تا با دانشجویان زخمی و عصبانی و آسیب دیده گفت و گو کند که می‌گفتند تمام وسایل ما را اعم از پول، لباس، کامپیوتر، کتاب، ساعت و مانند آن غارت کرده‌اند و به بیمارستان برود و از دانشجوی پاکستانی که از طبقه دوم به بیرون پرتابش کرده‌اند عیادت کند و در جواب این سوال که آیا رسم میزبانی شما چنین بود، خجالت بکشد. و از دانشجویان خارجی بشنود که گذرنامه‌ها، دلارها و کامپیوترهای آنها را برده‌اند و برای بیرون رفتن از کوی، حتی لباس هم ندارند. ببیند بعضی دیوارها در آتش سوخته بودند. چند تن از دانشجویان را از پنجره طبقات بالا یازهرا گویان به بیرون پرتاب کرده بودند و سرانجام خواننده تهاجمی چنان وحشیانه را مانند نویسنده که آن زمان عضو شورای شهر بود، به سختی باور کند. و بداند واقعا در کوی دانشگاه چه فاجعه‌ای اتفاق افتاده است. (ص ۵-۶٣)

انتخاب شهرداران و عملکرد آنان
یکی از مهمترین وظایف شورای شهر انتخاب شهردار است. اولین شورای شهر تهران در حالی آغاز به کار کرد که کرباسچی شهردار تهران برای گذراندن سه سال حبس و ده سال محرومیت از مشاغل دولتی در زندان به سر می‌برد. از طرفی آنقدر برخورد با کرباسچی سخت بود تا دیگران حساب کار دستشان آمده باشد. به این ترتیب کسانی که شورا به دنبال آنها بود، این سمت را نمی‌پذیرفتند و از برخی نیز برای شهردار شدن رفتارهای غیراخلاقی بروز می‌کرد تا آنجا که وقتی نام‌شان در فهرست احتمالی نامزدهای شهرداری قرار می‌گرفت، برای اعضای شورا هدیه شخصی می‌فرستادند! (ص ۴۴)
برخی دیگر به دنبال شهردار کردن افراد خاصی بودند و از آنها رفتارهایی غیردموکراتیک سر میزد مثلا «نوری صریحاً پیشنهاد کرد که به غرضی رأی داده شود و گفت اگر کسی شهردار شود که من او را قبول نداشته باشم همکاری نمی‌کنم! اصغرزاده نیز که در کنار او نشسته بود در حالی که دو دستش را در بالای سر به هم گره کرده بود، گفت، اگر کسی انتخاب شود که ما او را قبول نداشته‌ باشیم این گونه شورا را قفل خواهیم کرد!». (ص۴۶)
نمونه‌های گوناگونی از این نوع گزارش‌ها که در کتاب به تعداد زیادی آمده است به طور مصداقی نشان می‌دهد که چگونه روحیات فردی و منافع اقتصادی و سیاسی افراد به شدت در تصمیمات آنها در شورا موثر بوده و در واقع منافع مردم و مصالح شهر که در آغاز شورا برای حفظ آن سوگند یاد کرده بودند، را به حاشیه رانده است. ‌
اولین شهردار انتخابی الویری بود. او پس از شهردار شدن بدون مشورت با شورا خانه‌ای به مبلغ ٣۶۰ میلیون با پول و مالکیت شهرداری خریده و به آن نقل مکان کرد. شاید این اولین چالش میان شورا و شهردار بود. (ص۵۴)
شورا، که قبلا بخشی از وظایفش را وزارت کشور انجام می‌داد حال برای حرف‌شنوی شهردار و شهرداری‌ها تلاش می‌کرد. شهردار مایل بود مطابق روال قبل عمل شود و مثلا برای سفرهای خارجی به جای هماهنگی با شورا، با وزیر کشور هماهنگی کند و همین موجب اعتراض و عکس‌العمل شورا می‌شد. شهردار را شورا انتخاب می‌کرد اما وزیر کشور به او حکم می‌داد و حالا هر دو نهاد یعنی شهرداری و وزارت کشور، شورا را مزاحم خود می‌دیدند. شهردار مایل بود از وزیر کشور مرخصی بگیرد. از طرفی شورا که می‌دید به طور مثال شهردار قرار است به واشنگتن سفر کند و یکی از دلایلش هم گرفتن وام‌ (۱۴۵ میلیون دلار وام برای پروژه احداث فاضلاب شهر تهران و ٨۷ میلیون دلار برای جمع‌آوری آب‌های سطحی) است، و گرفتن وام‌های کلان شهرداری را متعهد می‌ساخت و نظارت بر عملکرد شهرداری و پاسخگویی نسبت به سیاست‌های کلی امور شهرداری بر عهده شورای شهر بود؛ حق داشت از شهردار بخواهد با شورا مشورت و نظرات شورا را اخذ کند. به هرحال وقتی موارد اختلاف بین شورا و شهردار بالا می‌گیرد هیئتی تعیین و پس از بررسی و مذاکره با شهردار به این نتیجه می‌رسند که شهردار ضعیف عمل می‌کند و خواهان رفتن الویری می‌شوند، حال با استعفا یا استیضاح. در این میان مباحث دیگری مانند شکایت که با عکسالعمل مقابل شهردار که وی نیز علیه برخی اعضای شورا پرونده‌هایی دارد و شکایت خواهد کرد مطرح می‌شود.
با آغاز پروسه استیضاح، عده‌ای از مدیران شهرداری که از وضع فعلی راضی بودند برای تطمیع اعضای شورا تلاش می‌کنند. یکی از آنها از طرف مدیرکل املاک شهرداری بود که به نوعی خانه و زمین در نیاوران پیشنهاد می‌کرد. در شورا هم تفرق بود. در ابتدا طرح استیضاح را ده نفر امضا کرده بودند اما پس از چندی پنج نفر امضای خود را پس گرفتند. در این وضعیت سخت، از یک طرف سوءاستفاده و نگاه به قدرت از سوی برخی اعضای شورا که در برکناری الویری ذینفع بودند و از سوی دیگر الویری و فوج مدیران شهرداری که آنان نیز از هر عقب‌نشینی می‌توانستند سوءاستفاده کنند. به تعبیر نویسنده نه راه پس بود و نه راه پیش. (ص ٣-٣۰۲)
نتیجه استیضاح هم مشکلی از مشکلات را حل نکرد. پنج نفر موافق، پنج نفر مخالف و دو نفر ممتنع. هیچ کس از سخنان الویری مجاب نشد. در میان خبرنگاران چنین شایع شده بود که برخی اعضا که به شهردار رای موافق دادند با او زد و بند کرده‌اند. وقتی استیضاح کارساز نمی‌شود و خاتمی هم پیغام می‌دهد الویری برود، برخی از اعضا می‌کوشند برای الویری پستی دست و پا کنند از جمله تلاش می‌کنند خاتمی را برای اعطای پست سفارت به الویری متقاعد کنند اما توقع الویری بیش از سفارت بود. به هر تقدیر الویری رفت و ملک‌مدنی با اصرار اعضای شورا منصب شهرداری را پذیرفت. اما هنوز او نیامده، ذی‌نفعان توسط برخی روزنامه‌ها به تخریب چهره‌اش در اذهان مردم پرداختند. سرانجام در روزهای پایانی سال ۱٣٨۰ مراسم تودیع الویری و معارفه ملک مدنی برگزار شد.
ملک مدنی شروع خوبی داشت. او گفت: «اگر پشتیبانی شما نباشد من نمی‌توانم کار کنم. در شهرداری سفره پهن کرده‌اند و گروه‌هایی از آن ارتزاق می‌کنند. ریخت و پاش بسیار است. یک مدیر چند ماشین در اختیار دارد. اینجا جای کار نیست. ... من با کسانی که اینجا را سفره پنداشته‌اند دیوانه‌بازی خواهم کرد.» و نویسنده در تأیید او می‌‌‌‌گوید اگر این سفره را جمع کنید جنجال‌ها از بین خواهد رفت. (ص ٣۱۹)
ملک مدنی دارای برنامه بود. او می‌خواست کار کند و تهران را نجات دهد و ظاهرا نقطه ضعفی هم نداشت.
ملک‌مدنی دائماً مثل ترجیع بند تکرار می‌کرد که حرف‌‌های دیگر را رها کنید. باید به سراغ چهار مطلب برویم: ترافیک و حمل ونقل، فاضلاب، بازسازی جنوب شهر و سامان‌دهی مدیریت شهری. (ص ٣۲۱)
او با عدد و رقم حرف می‌زد و سعی می‌کرد طرحش را پیش ببرد.
«او در جلسه‌ای برای اعضای شورای شهر، دیدگاه‌های خود را به تفصیل شرح داد و گفت: «در سال ٨۰ تا دی‌ماه شهرداری تهران پنج میلیون و هشتصدهزار متر مربع تراکم فروخته است که این میزان تراکم معادل سه شهرک اکباتان است. در همین سال شهرداری منطقه یک، ۵/۲ میلیون متر مربع پروانه صادر کرده، در حالی ¬که در کل شهر اصفهان در سال ٨۰ فقط دو میلیون متر مربع پروانه صادر شده است. پولی که شهرداری منطقه یک بابت تراکم سال٨۰ دریافت کرده، ۶۰ میلیارد تومان است و سوبسیدی که شهرداری به شرکت واحد داده ۷۵ میلیارد تومان است» او به درستی تحلیل می‌کرد که این اعداد و ارقام هماهنگی و تناسب ندارد. ما تراکم را در شمال شهر متری پنجاه هزار تومان می‌فروشیم و در جنوب شهر هر متر مربع زمین را با چند برابر این قیمت می‌خریم. او این روند را ویران‌گر می‌دانست و معتقد بود که درآمد شهرداری نیز باید اصلاح شود و هر درآمدی به کاری اختصاص یابد. مثلاً درآمد نوسازی برای نوسازی شهر هزینه شود. درآمد فروش تراکم برای آزادسازی زمین‌ها و ساخت فضای سبز هزینه گردد و سایر عوارض نیز به‌ همین ترتیب.». (ص ٣۲٣)
ملک مدنی روی نکات و نقاط خوبی دست می‌گذارد. او می‌گوید: «به منطقه‌ای در پشت بازار رفتم، چنین جایی را حتی در زابل نیز ندیده‌ام. تحت مدیریت شما اینجا وجود دارد، شما تراکم را در آن جا گران و در شمال شهر ارزان کرده‌اید. ... در زمان شما قیمت تراکم نصف و سرعت فروش آن ۱۷ برابر زمان کرباسچی شده است. کسی که ملکش سی ‌سال است که در طرح قرار دارد، حتی تراکم قانونی را هم به او نمی‌دهید. نمی‌شود هم حزب درست کنید و هم رأی درست کنید و هم شهر را اداره کنید». (ص ٣٣۶)
او می‌بایست موفق می‌شد. اما چرا نشد؟ اینطور به نظر می‌رسد که مخالفت‌ها با او از آنجا بالا گرفت که او قائل به فروش تراکم، یعنی اضافه بنا بدون مطالعه نبود. و عده زیادی منافع‌شان در فروش تراکم بود. و همان‌ها بودند که ملک‌مدنی را برکنار کردند و شورا را به انحلال کشاندند. وقتی او برنامه‌اش را به شورا ارائه می‌دهد قرار بود محرمانه باقی بماند اما همان کسانی که از ایجاد بحران و جنگ‌افروزی نان می‌خوردند، به مطبوعات اعلام کردند فروش تراکم متوقف شده است. طبیعی است مردم به شهرداری‌ها هجوم بیاورند. قیمت مسکن تحت تأثیر قرار گیرد و بحران ایجاد شود. حال حل بحران مشکل‌تر از حل معضل قبلی است. عده دیگری که هنوز رویای شهردار شدن داشتند به این وضعیت دامن می‌زدند.
برخی از نمایندگان مجلس نیز علیه او اقداماتی را آغاز کرده بودند. یکی از نمایندگان تهران در مجلس ششم اعلام کرده بود که شهردار هفده میلیارد تومان ثروت دارد. بعد که از او می‌پرسند بر چه اساس و با کدام سند و مدرک چنین مطلبی را در مطبوعات اعلام کرده و اسناد وی را خواستار می‌شوند می‌گوید مدرکی ندارد و نهایتا گفته خود را تکذیب می‌کند.
نماینده دماوند که متقاضی تراکم و ذی‌نفع بوده وقتی با مخالفت شهردار روبه رو می‌شود بحث تحقیق و تفحص از شهرداری را طرح می‌کند.
ملک‌مدنی تازه به شهرداری آمده بود و هیچ گونه منفعتی در این سازمان نداشت. او در خانه شخصی خود سکونت داشت، با خودروی شخصی خود تردد می‌کرد و پولی نیز بابت حقوق از شهرداری دریافت نمی‌کرد. با آنکه همه کارشناسان و حتی شورای عالی شهرسازی صریحاً با عرضه تراکم مخالفت و توقف فروش تراکم را تأیید کرده بودند، همچنان عده‌ای افراد ذی‌نفع که در مواضع قدرت نیز دستی داشتند بر فروش تراکم اصرار می‌ورزیدند. موسوی لاری، وزیر کشور وقت نیز جزو این عده بود. (ص ٣٣۹)
ملک‌مدنی می‌گوید: «موسوی لاری و برادرش در منطقه چهار ساختمانی ساخته بودند که ۱۵۰۰ متر خلافی داشت. پاسدار موسوی لاری نزد کریمیان شهردار منطقه چهار رفته، از او می‌خواهد که پرونده را به کمیسیون ماده ۱۰۰ بفرستد. کریمیان امتناع می‌ورزد. مقیمی، معاون وزیر کشور با کریمیان تماس گرفته، با وعده دادن پست و مقام از او می‌خواهد که پرونده را به کمیسیون ماده ۱۰۰ بفرستد، زیرا در غیر این صورت باید حدود یک و نیم میلیارد تومان جریمه به شهرداری می‌پرداختند». (ص ٣٣۹)
معلوم نیست که مجلس چگونه تحقیق و تفحص خود را انجام داد و چه کارشناسانی را برای این کار گمارد که سرانجام با شگفتی تمام در گزارشی که در مجلس قرائت شد، شهردار محکوم و تصمیم او مبنی بر توقف فروش تراکم غیرکارشناسی اعلام شد. سرعت کار مجلس بر انجام این تحقیق و تفحص فرمایشی و تهیه گزارش بر خلاف نظر همه کارشناسان، مشکوک بود و ناگفته چنین القا می¬کرد که دست‌اندرکاران امر همه در کار ساخت و سازند! بَدا به حال ما، اگر این امر واقعیت داشته و تصمیمات کلان مملکتی این گونه اتخاذ شود. (ص ٣٣۹)
شاید در تاریخ مجلس، گزارش هیچ تحقیق و تفحصی با این سرعت آماده و ارائه نشده باشد. ... مهندسینی که از سوی مجلس برای بررسی موضوع تعیین شده بودند، خود افرادی بودند که به کار ساخت و ساز اشتغال داشته، از فروش تراکم حمایت می‌کردند. (ص ٣۴۰)
مثلثی با سه رأس وزیر کشور، معاون حقوقی رئیس جمهور که ریاست شورای مرکزی حل اختلاف را نیز بر عهده داشت و گروه اقلیت شورا (مخالفان ملک‌مدنی) تشکیل شده بود. گروه اقلیت شورا دائماً با وزیر کشور و ابطحی معاون رئیس جمهور در ارتباط بودند و حامیان ایشان مایل بودند که شهردار به هر قیمتی برکنار شود. (ص ٣۴۲)
سرانجام در دی ماه سال ٨۱ یعنی قبل از اینکه حتی یک سال از حضور شهردار بگذرد، شورا منحل و شهردار برکنار شد. بیشترین تلاشگران سودجویانی بودند که نه تنها منافع خودشان را به منافع کلان شهر تهران ترجیح دادند، بلکه برای پیشبرد مقصودشان از تن دادن به رذایل اخلاقی ابایی نداشتند.
چقدر تجربه مشاهدات من از سرنوشت برخی مهاجران، با تجربه شورای شهر خانم دکتر صدیقه وسمقی علیرغم تفاوت‌های زیاد، مشابهت دارد.

شکنجه شهرداران
در ماجرای برخورد با کرباسچی و شهرداران تهران اولین بار نبود که برای پیشبرد مقاصد غیرقانونی، از روش‌های غیراخلاقی استفاده می‌شد. ماجرای شهرداران و برخورد با کرباسچی از سال ۷۷ شروع شد و با شروع شورا جلسات محاکمه کرباسچی انجام و هر شب از تلویزیون پخش می‌شد. نویسنده کتاب که از آزمون برخورداری از شهامت و صراحت بیان سربلند بیرون آمده است به این موضوع نیز اشاراتی دارد. به طور مثال: یکی از مدیران شهرداری که در دوران دادگاه‌های کرباسچی مدتی بازداشت بوده می‌گوید چهار ماه در انفرادی بودم، گاهی سه یا چهار روز مرا از دو دست آویزان می‌کردند به طوری که فقط نوک انگشتان پاهایم با زمین در تماس بود. آن‌ها فقط از من می‌خواستند بگویم و بنویسم که کرباسچی با دختر هاشمی رابطه نامشروع داشته و من برای آنان جا و مکان تدارک می‌دیدم. ...
بعدها در جلسه‌ای سیدهادی خامنه‌ای می‌گوید روزی از محمدری‌شهری آن گاه که وزیر اطلاعات بود (درباره ماجرای مشابهی) پرسیدم چرا این روش را به کار می‌برند و افراد را متهم می‌کنند و به آنان امور ناروایی که مرتکب نشده‌اند نسبت می‌دهند؟ او گفت این شیوه به مصلحت اسلام و نظام است. (ص ۴۰)

سازمان فرهنگی هنری شهرداری
این سازمان با بودجه کلانش (چهار درصد از درآمد شهرداری) برای جناح راست و طیف رهبر و بیت او اهمیت زیادی داشت. در کتاب ماجرای سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران، دخالت رهبر و سرانجام تصمیم‌گیری به نفع جناح راست برای اختصاص چهاردرصد از درآمد سالانه شهرداری به آن سازمان و اینکه تصمیم‌گیری از سوی کجا و چه کسانی در آن سازمان صورت گیرد به طور کامل و شفاف شرح داده شده است.
واعظی رئیس سازمان فرهنگی هنری شهرداری از نیروهای راست افراطی که دوره ریاستش پایان یافته بود، سازمان را ترک نمی‌کرد و بسیاری از نیروهای جناح راست او را پشتیبانی می‌کردند.
عده زیادی از عوامل واعظی با حمایت نیروی انتظامی و قوه قضائیه به فرهنگسراهای تحت سرپرستی ارگانی (رئیس بعدی) با چماق و زنجیر حمله کرده، حاضران در آن فرهنگسراها را مورد ضرب و شتم قرار می‌دادند و درب فرهنگسراها را پلمپ می‌کردند. آنان می‌کوشیدند با پشتیبانی بخشی از قوه قضائیه این فرهنگسراها را به تصرف خود درآورند و در واقع از قلمرو شهرداری و شورای شهر جدا سازند.
و در پاسخ شکایت، دادگاه به جای رسیدگی، مدیر معزول یک سازمان عمومی که دوره مدیریتش به ‌پایان رسیده را ابقا می‌کند.
زمانی که در دیدار دو شاعر با رهبر از یکی از آنها خواسته می‌شود نظر رهبر را در رابطه با سازمان فرهنگی و هنری شهرداری بپرسد رهبر می‌گوید من و دفترم در این مسئله دخالت نمی‌کنیم. وقتی همین اظهار نظر در روزنامه چاپ می‌شود از دفتر رهبر با همان شاعر تماس می‌گیرند و می‌خواهند که مطالب منتشر شده را در حالی که با گوش خود شنیده بود تکذیب کند. و موتورسوارانی هر روز وی را تهدید می‌کنند.
کش و قوس این ماجرا بسیار زیاد است که شرحش با جزئیات کافی می‌تواند کارهای نامعمول و غیرقانونی و دخالت‌های متعدد رهبر و بعضا تکذیب های بعدی او را به خواننده نشان دهد. در مورد دخالت‌های رهبر یا بیت رهبری در کتاب مثال های دیگری همچون دخالت در رای برخی دادگاه‌ها یا بسیاری مسائل دیگر از جمله ترور حجاریان یا دادگاه‌های مطبوعات وجود دارد.

در کتاب مسائل سیاسی زیادی که دامنه آنها گاه به رهبر یا مجلس یا شورای نگهبان می‌رسد با جزئیات کاملی آمده است. یکی از آنها مسئله سازمان فرهنگی هنری است که از قضا رهبر به طور دقیق موضوع را تعقیب و دخالت می‌کرد و به هیچ وجه حاضر نبود سرنوشت این سازمان را مطابق قانون به شورای شهر واگذار کند. در همین ماجرا به دقت دیده می‌شود که دست‌هایی در مجلس نیز تلاش می‌کرد تا نتیجه دلخواه جناح راست حاصل شود. چند بار این طرح در مجلس مفقود شد! و پس از تلاش‌های زیاد برای طرح در مجلس، با سد شورای نگهبان مواجه می‌شود که نشان از هماهنگی جناح راست در حفظ منافعشان دارد.

ترور
در روزهای پایانی سال ۷٨، سعید حجاریان یکی از اعضای شورای شهر هنگام ورود به محل شورا از فاصله‌ای نزدیک مورد اصابت گلوله قرار گرفت. در باره ترور سرفصل‌های زیادی در کتاب آمده است. برخی از آنها تکان دهنده است. به گوشه از آن اشاره می‌شود:
۱ - توطئه جریان ترور که می‌خواست آن را به گردن نهضت آزادی بیندازد،
اخبار و تحلیل‌های پیرامون ترور و جانبداری رهبر از تحریف ماجرا به گونه‌ای که به یونسی وزیر وقت اطلاعات گفته بود چرا سران نهضت آزادی و نیز حکیمی‌پور را بازداشت نمی‌کنند؟ یونسی در پاسخ گفته بود که کارشناسان ما به این نتیجه‌ نرسیده‌اند و این اقدام را به صلاح نمی‌دانند. رهبر می¬پرسد: کارشناسان جدید این را گفته‌اند؟ یونسی در پاسخ می‌گوید: نه، همه کارشناسان، هم قدیمی و هم جدید چنین چیزی را گفته‌اند. رهبر می¬پرسد: پس چرا به من نمی‌گویند؟ یونسی می‌گوید: جرأت ندارند به شما بگویند. سپس او ضمن بیان این اعتراض که تو چرا جرأت می‌کنی به من بگویی یونسی را ترک می‌گوید. (ص ۱٣۵)
۲ – پس از انجام ترور، در جستجوی دفتر کار حجاریان، نوار تهدیدآمیزی علیه وی پیدا شد (متن آن در پیوست کتاب آمده است). این نوار که توسط عضوی از انصار حزب‌الله پر شده حکایت از آن دارد که آنها حجاریان را به خاطر حمایت از شورای متحصنین کوی دانشگاه و برخی دلایل دیگر که توسط روح‌الله حسینیان بیان شده است، مرتد دانسته و به مرگ محکوم کرده‌اند. (ص ۱۲٨)
٣ – حمایت رهبر و طیف او از تروریست‌ها و متخلفین در جای جای کتاب دیده می شود. مثلا: «روزی خاتمی سرزده به زندان رفته، سراغ تروریست‌ها را می‌گیرد و آنان را در زندان نمی‌یابد. بعدها خاتمی نزد رهبر از این موضوع گلایه کرده، گفته بود که عسگر، ضارب حجاریان در زندان نیست. وی گفته بود: حیف نیست که جوان به این نازنینی در زندان باشد؟». (ص ۱۵۲)
۴ - ترور حجاریان هیچ گونه سوء پیشینه کیفری برای تروریست‌ها محسوب نمی شود. حجاریان می‌گوید: «دو سال بعد از محاکمه سعید عسگر و دیگر مباشران ترور، عده‌ای در خوابگاه طرشت دانشگاه علامه طباطبایی، آشوب‌گری می‌کردند که دانشجویان در آن میان سعید عسگر را شناخته، او را دستگیر کردند. در کیفرخواستی که علیه او صادر شد، آمده بود که او فاقد هرگونه سوء پیشینه کیفری است». همچنین به جای اینکه سعید عسگر را مجازات کنند، به وی به ‌عنوان جایزه، بورس داده، در دانشگاه آزاد مشغول به تحصیل می‌شود. او از قضا با پسر حجاریان همکلاس می‌شود! و این موضوع موجب آن می شود که پسر حجاریان دانشگاه را ترک کند. (ص ۱۵۲)
۵ – جلسات دادگاه مربوط به ترور حجاریان ظاهراً علنی بود. اکثر حضار جوانان بسیجی بودند و رفتار آنان نشان می‌داد که با تروریست‌ها دوستی و رفاقت دارند. آنان هنگام ورود عوامل ترور به دادگاه صلوات می‌فرستادند و هنگامی که تروریست‌ها ماجرای ترور را شرح می‌دادند، با الفاظ و عباراتی آنان را تشویق و تحسین می‌کردند. مباشران به ‌طور تشریفاتی محاکمه و محکوم شدند، اما هیچ یک به زندان نرفتند! سعید عسگر به ¬جای زندان به عمره رفت. (ص ۱۵۱)
۶ – به علت نقش و حضور برخی از روحانیون سرشناس در میان آمران و توجیه‌کنندگان گروه‌های ترور و قتل‌های زنجیره‌ای، همچون آیت‌الله خوشوقت، آیت‌الله جنتی، آیت‌الله خزعلی و محسنی اژه‌ای؛ شورای شهر تصمیم به طرح سوالی شرعی درباره جایگاه ترور مخالفان فکری و سیاسی در دین اسلام و فقه شیعه می‌گیرد. از میان ۲٣ تن از مراجع و روحانیون که مورد سوال قرار گرفتند تنها پاسخ مربوط به آیت‌الله منتظری بود. (ص ۷-۱۴۶)

توقعات سرداران سپاه از شورا
امروزه برای همگان روشن است که سپاه پاسداران بخش مهمی از اقتصاد کشور را تصاحب کرده است. اما حکایت دکتر وسمقی خیزهای اولیه این حرکت مخرب را نشان می‌دهد.
خاطره این جلسه به دقت در کتاب آمده است:
«دستور یکی از جلسات کمیسیون برنامه و بودجه، بررسی درخواست¬ها و توقعات برخی سرداران سپاه از شورای شهر و شهرداری بود. جمعی از فرماندهان سپاه، نهادی اقتصادی را تشکیل داده بودند به نام «شرکت تعاونی ایثارگران سپاه». در آن جلسه کمیسیون نیز سه تن از سرداران سپاه که عضو این گروه بودند جهت ادای توضیحات حضور داشتند.
علیزاده طباطبایی، رئیس کمیسیون جلسه را آغاز و حاضران را معرفی کرد. فقط نام سردار قربانی در خاطرم مانده است، چرا که او سخنگوی گروه حاضر بود. مرتضی قربانی از فرماندهان ارشد سپاه و مدیرعامل شرکت تعاونی مذکور بود. علیزاده از وی خواست که درخواست¬های گروه خود را مطرح سازد. قربانی، ابتدا از سوابق رزمندگی و جهاد خود و دوستانش یعنی اعضای تعاونی سخن گفت و افزود ما نزد خاتمی نیز رفتیم و از او خواستیم که دستور دهد، شرکت نفت با ما همکاری نماید. او نیز به ما احترام گذاشته، درخواست ما را اجابت نمود. ما با بسیاری از سازمان ها و نهادها همکاری داریم.
وی پس از مقدماتی با مضمون ذکر شده ادامه داد: «ما شصت میلیارد تومان سرمایه داریم. آن را آورده ایم که اگر شما موافق باشید در شهر هزینه کنیم وگرنه سرمایه خود را به جای دیگری می بریم».
علیزاده از وی خواست که خواسته های خود را مطرح کند. او نوشته ای را پیش روی خود گذاشت و گفت: «ما پیشنهاداتی برای شورا و شهرداری داریم و آماده همکاری و امضای موافقت نامه با شما هستیم. ما عناوین پیشنهادات خود را در این مکتوب نوشته ایم. با آقای الویری نیز صحبت-هایی کرده ایم. پیشنهادات ما به این شرح است:
۱- شهرداری تمام هتل ها، رستوران ها و مهمانسراهای خود را به صورت اجاره به شرط تملیک به ما واگذار کند.
۲- به ما اجازه داده شود در هر نقطه مناسبی از شهر تهران، میدان میوه و تره بار احداث نموده، غرفه های آن را به گونه‌ای که خودمان مناسب می دانیم واگذار کنیم.
٣- اداره تمام پارک ها در تهران به ما سپرده شود و ما بتوانیم از فضای پارک ها آن گونه که مناسب است استفاده کنیم. معضلات موجود را نیز حل کنیم و...».
قربانی با لحنی حق به جانب و طلب‌کارانه خواسته‌های گروه خود را برشمرد و دوباره تأکید کرد که ما شصت میلیارد تومان پول آورده‌ایم که برای عمران و آبادی تهران هزینه کنیم. حال بستگی به شما دارد. من از شنیدن مطالب بیان شده برافروخته شده بودم. دست خود را زیر چانه نهاده، در اندیشه بودم. صدای علیزاده مرا به خود آورد. او گفت: خانم وسمقی شما چه می‌گویید و چه فکر می کنید؟
من با تحیر گفتم: من، به این فکر می کنم که دیگر در شهر تهران چه داریم که به آقایان بدهیم!
قربانی از شنیدن جمله من چنان برافروخته شد که اسفند بر آتش. بی آنکه من کلمه ای دیگر بگویم او با صدای بلند گفت: این خانم انگار شأن مجاهدان در راه خدا را نمی داند. قرآن از مجاهدان تمجید کرده است.
او شروع به خواندن آیه‌ای از قرآن در وصف مجاهدان کرد. من که از گستاخی او عصبانی شده بودم سخن او را قطع کرده، گفتم: برای من قرآن نخوانید. من تمام این آیات را از بَرَم. من خود استاد این فن هستم. مگر شما به جبهه رفته‌اید و جهاد کرده اید که اکنون در مال مردم شریک شوید و اموال مردم را از ما مطالبه کنید. هر کس در راه خدا جهاد کرده اجرش را از خدا می گیرد. من در آغاز کار شورا قسم خورده‌ام که حافظ منافع عموم مردم باشم. من نمی توانم به عنوان عضو شورا درباره اموال عمومی این گونه تصمیم بگیرم و این کار را خیانت می دانم.
قربانی و دوستان او برآشفته شدند. پیش از آنکه او لب به سخن و پرخاش باز کند برخاستم و جلسه کمیسیون را ترک کردم. می دانستم که آنان نزد الویری آمد و شد دارند و گاهی نیز در برخی مراسم، قربانی را در کنار الویری می دیدم. بعداً به علیزاده تأکید کردم مبادا این گونه خواسته های زیاده‌طلبانه را که هیچ نفعی در آن برای مردم وجود ندارد در کمیسیون تصویب و یا در شورا مطرح کنید.
علیزاده گفت ما به آنان گفتیم که پیشنهادات خود را به طور مکتوب جهت بررسی به شورای شهر بدهند. آنان نیز خود فهمیدند که این کار بی‌فایده است و شورا با آنان موافقت نخواهد کرد. پس از آن جلسه دیگر این موضوع در شورا مطرح و پی‌گیری نشد.
شورای دوره اول به این گونه درخواست ها پاسخ مثبت نداد، اما در شورای دوره‍ی دوم و نیز در دوره‍ی نهم ریاست جمهوری، سپاه پاسداران و بسیج بر بسیاری از منافع مالی و اقتصادی تسلط یافتند در حالی که برای همگان آشکار است تسلط نیروی نظامی بر منابع اقتصادی به دور از تدبیر، دوراندیشی و مصالح و منافع ملی است.» (ص ۵۱-۲۵۰)

نامگذاری معابر و میادین
یکی از وظایف شورای شهر، نامگذاری معابر، میادین و بزرگراه‌هاست که تا پیش از تشکیل شورا، شهرداری این کار را انجام می‌داد. در کتاب حکایت‌هایی از نحوه نامگذاری و برخی جلسات مربوط به آن وجود دارد. شرح برخی نام‌ها مانند خیابان خالداسلامبولی، بزرگراه نیایش، بوستان گفت و گو یا برج میلاد در کتاب آمده است. اما شنیدنی‌تر از همه آنها موضوع مربوط به نام مصدق است: «به خاطر ندارم که طرح نام‌گذاری میدان کاج به ‌نام مصدق را بالاخره چه‌کسی مطرح کرد. تغییر نام میدان کاج به‌نام مصدق در همین حد در شورای شهر مطرح شد اما چنان جنجال و آشوبی علیه شورا به ‌پا خاست که گویی مصدق قیام کرده است. مخالفت و حساسیت حکومت نسبت به مصدق قابل تأمل است. مردی که در مقابل استعمار انگلیس ایستاد و از منافع ملت ایران شجاعانه دفاع کرد تا آن جا که رژیم شاه به پشتیبانی انگلیس و امریکا علیه او کودتا کردند.
عجیب است جریانی که مدعی مخالفت با امریکا و انگلیس و رژیم شاه است این گونه نسبت به مصدق و حتی نام او حساسیت دارد. پس از جلسه آن روز، نامه‌ای به دست ما رسید. اعضای شورای شهر را به جهت حمایت از مصدق تهدید کرده بودند. در آن نامه نوشته شده بود که شما را با زنجیر خواهیم کشت و شورای شهر را به آتش خواهیم کشید.». (ص ۱۲۲)
چندی بعد در اثنای یکی از جلسات، الویری که به عربستان رفته بود از مکه تماس گرفت و گفت که من چند روز پیش نزد رهبری بودم. ایشان به من گفتند: «این چه کاری است که شورای شهر به نهضت آزادی میدان می‌دهد و می‌خواهد میدانی را به نام مصدق نام‌گذاری کند». (ص ۱۲۶)

درخواست‌های کمک از شورا
شهرداری محلی بود که همه با طمع به آن می‌نگریستند، زیرا درآمد و هزینه در آنجا چندان انضباط و حساب و کتاب نداشت. به ویژه آنکه بسیاری از اوقات به جای پول، تراکم و ملک در معاملات مبادله می‌شد و این اقلام که رقم بزرگی را تشکیل می‌دادند، در بودجه دیده نمی‌شدند. دو مثال زیر که یکی تصویب و دیگری رد شد به عنوان نمونه قابل نقل است:
۱ - «ری‌شهری که متولی آستان حضرت عبدالعظیم بود، به وسیله رضوی (یکی از اعضای شورا) درخواست پانزده میلیارد تومان کمک کرده بود. آستان عبدالعظیم خود بسیار ثروتمند است و موقوفات فراوانی دارد که معلوم نیست این ثروت چگونه هزینه می‌شود. خواسته‍ی ری‌شهری در نامه این بود که طی مدت پنج سال، پانزده میلیارد تومان تراکم به آستان واگذار شود تا تولیت آستان تراکم را فروخته، آن را هزینه کند. ... درخواست مذکور، رأی‌گیری و رد شد.» (ص۲۱٣)
۲ – در یکی از جلسات یکی از اعضای شورا که خود عضو هیئت مدیره باشگاه پرسپولیس بود، کمک چهارصد میلیون تومانی از طرف شهرداری به باشگاه پرسپولیس را که بر سر آن با الویری نیز توافق کرده بود، مطرح کرد. برخی از اعضا معتقد بودند با این توافق عابدینی دست از مخالفت با الویری برداشته است. معلوم نیست با این کار آیا الویری به عابدینی امتیاز داد یا عابدینی امتیاز‌خواهی کرد. در هر حال این طرح با اصلاحاتی تصویب شد. (ص ۲۰٣)
البته برخی از این درخواست‌ها عاری از منفعت‌جویی‌های شخصی بوده است و برخی اعضای شورا بنا به علایق فکری یا سیاسی‌شان برای اختصاص این نوع کمک‌ها در شورا تلاش کرده‌اند. بدین ترتیب طرح‌های دیگری برای تصویب به شورا ارائه شد که برخی از آنها تصویب شدند و برخی دیگر مورد قبول قرار نگرفتند. تعدادی از آنها عبارتند از: احداث پل در دانشکده الهیات، طرح تأسیس دفاتر معاضدت حقوقی در مناطق شهرداری، توسعه اماکن ورزشی بانوان، کمک به ایاب و ذهاب خبرنگاران در محدوده طرح ترافیک تهران، احداث آرامگاه و بازسازی مقبره برای ستارخان، کمک به انجمن صنفی روزنامه‌نگاران، واگذاری ساختمان به انجمن هموفیلی‌ها، کمک به کانون وکلا، تخصیص خانه‌ای به تشکل‌های غیردولتی، کمک به دانشگاه تهران.

تجارب مدیریتی و خدمات شورای شهر
عیبش گفتی هنرش نیز بگوی. کارنامه شورای شهر اول که در این مقاله بیشتر به جنبه‌های منفی‌اش توجه شده سویه‌های دیگری نیز دارد و خدمات زیادی نیز در عمر کوتاهش به شهروندان پایتخت‌نشین ارائه داده است.
کتاب خانم وسمقی چه به لحاظ انتقال تجارب مدیریتی و چه گزارش تلاش‌هایی که برای بهبود وضع ناهنجار کلان شهر تهران صورت گرفته است نیز نکات گرانبهایی در اختیار خوانندگان می گذارد (که به علت این که موضوع نوشتار حاضر بیشتر بررسی تجربه یک شکست بود طبیعتا در مرکز توجه این مقاله نیست). به طور مثال می‌توان نمونه‌هایی از آن اشاره کرد: تعیین نرخ بلیط مترو، نصب پارکومتر، ساخت پارکینگ‌های عمومی و... و تهیه و تصویب آیین‌نامه‌های ضروری زیادی که در این دوره شکل گرفت. پاسخ منفی به درخواستهای نامعقول و نامشروع سپاه که دستیابی به آن را حداقل برای چهار سال به تاخیر انداخت نیز در کارنامه شورای اول شهر تهران می‌درخشد.

منش (شخصیت های گوناگون اعضای شورا و دل مشغولی های مهم آنان)
این کتاب پشت صحنه‌های زیادی را به خواننده نشان می‌دهد. روایت برخی جلسات با ذکر جزئیات، مانند یک فیلم، صحنه‌های مختلف آن جلسه را برای خواننده مجسم می‌کند. و به این ترتیب خواننده شخصیت اعضای شورای شهر یا افرادی که در کتاب تصویر شده‌اند را بهتر می‌شناسد. در سال‌های ۷٨ تا ٨۲ افرادی در نقش نمایندگان شورای شهر تهران ایفای نقش کردند که هر کدام بیوگرافی و سرگذشت و سرنوشتی جدا و برخی بسیار شنیدنی دارند. در کارنامه آنها نکاتی دیده می‌شود که گاه با تصویری که از آنها در کتاب ارائه شده است همخوانی ندارد. در زیر به نمونه‌هایی عبرت آموز و تجربه افزا اشاره می‌شود:
۱ - در جایی از قول شهردار پیغام یکی از اعضای شورا چنین نقل می‌شود که اگر مبلغ ۲ میلیارد تومان به من بدهی، دست از مخالفت با تو برخواهم داشت. (ص ٣۴۱)
«ابطحی معاون حقوقی و پارلمانی رئیس جمهور که رئیس شورای مرکزی حل ‌اختلاف نیز بود، ملک‌مدنی را تحت فشار قرار داده و از او می‌خواست که استعفا دهد. ابطحی از ملک‌مدنی می‌خواست که هوای یکی از دوستان او را داشته باشد، در حالی¬ که، ملک‌مدنی، آن شخص را که بساز و بفروش بود متخلف و خائن توصیف می‌کرد». ( ص ٣٣٨)
۲ - دیگری با توطئه تلویزیون در برنامه‌ای زنده وقتی به شهردار اطمینان داده شده بود که جز او کسی برای مصاحبه دعوت نشده است، در برابر دوربین وارد استودیو می شود و کاغذی را در دست می‌گیرد و اعلام می‌کند که این سند خرید خودرو با پول شهرداری است و شهردار را متهم به سوءاستفاده از اموال شهرداری می‌کند که این موضوع صحت نداشت و هرگز در شورا مطرح نشد و به اثبات نرسید. (ص ٣٣۷)
٣ – از همان ماه اول آغاز به کار شورا و حتی پیش از انتخاب شهردار، در جلسات خصوصی و دوستانه، بعضی از اعضای شورا مشکل مسکن خود را مطرح نموده،‌ مکرراً می‌خواستند که هرچه زودتر از خانه‌های در اختیار شهرداری برای اسکان استفاده کنند. (ص ۵٣) عابدینی، حقیقی، لطفی، اصغرزاده، درودیان، دوزدوزانی، خسروی و حکیمی‌پور به طور رایگان از این خانه‌ها استفاده می‌کردند. بسیاری از مدیران شهرداری نیز با وجود تمکن مالی در املاک شهرداری ساکن بودند. ... کارگران و کارمندان با حداقل درآمد، امکان استفاده از این املاک را ندارند و مدیران با بیشترین درآمد و امکانات و با وجود دارا بودن خانه شخصی از املاک شهرداری استفاده می‌کنند. (ص ۲۴۵) برخی از اعضا از وام‌های بی‌بهره نیز با تصویب هیئت رئیسه استفاده می‌کردند. (ص ۲۴۵)
۴ – برخی اعضای شورا که در ماه‌های اولیه آغاز به کار شورا به نیت ورود به مجلس استعفا دادند و کار شورا را نیمه رها کردند. آن‌ها می بایست به رای مردم احترام بگذارند و هنگام ثبت نام تصمیم بگیرند که آیا برای چهار سال برنامه دیگری در زندگی‌شان دارند یا ندارند؟ این کار جز جاه‌طلبی و سیاسی‌کاری و بی‌احترامی به رای مردم چه معنایی دارد؟ (ص ۷٨)
۵ - درز اطلاعات محرمانه در شورا بسیار اتفاق افتاده بود. به طور مثال نویسنده در جایی می‌گوید گاهی در جلسات غیرعلنی و حتی غیررسمی، بحث‌ها و گفت و گوهایی مطرح می‌شد و همه اعضا متعهد می‌شدند که آن مطالب محرمانه باقی بماند. اما بلافاصله آن مطالب محرمانه در برخی روزنامه‌ها از قول یک منبع آگاه منتشر می شد. این اقدامات غیراخلاقی از شورای شهر، چهره‌ای جنجالی و پرآشوب می‌ساخت. (ص ۱۹۱)
۶ - نویسنده کتاب که به عنوان یکی از اعضای هیئت منصفه دادگاه مطبوعات در دادگاهی شرکت داشته خاطره‌اش از یکی از دادگاه‌ها را چنین نقل کرده است: یکی از شکایات قابل توجه در دادگاه مطبوعات، شکایت انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه زنجان از روزنامه کیهان بود. روزنامه کیهان نوشته بود که انجمن اسلامی دانشجویان دانشگاه زنجان، پسوند اسلامی را از اساسنامه خود حذف کرده ‌است. در واقع مطلب کیهان مفید این معنا بود که انجمن اسلامی دانشجویان از اسلام روی گردانده‌اند.
محاکمه شریعتمداری چندین جلسه به طول انجامید. روال معمول چنین بود که پس از پایان جلسات محاکمه، هیئت منصفه تشکیل جلسه داده، بعد از شور و رایزنی نظر خود را در باره وقوع جرم و یا عدم وقوع جرم به قاضی اعلام می‌نمود و در نهایت قاضی رأی را صادر می‌کرد. مرتضوی معتقد بود که نظر هیئت منصفه صرفاً نظر مشورتی است و قاضی می‌تواند با آن مخالفت نماید.
عسگراولادی ریاست جلسه را بر عهده گرفت. ... مرتضوی اصرار و تأکید داشت که دانشجویان پسوند اسلامی را چنان که کیهان مدعی است از اساسنامه انجمن اسلامی حذف کرده‌اند. عسگراولادی نیز گفته او را با قاطعیت تأیید می‌کرد. وی گفت این دانشجویان اعتقاد به اسلام ندارند، چرا که من خود دیده‌ام که آنان پشت سر ابراهیم یزدی (دبیر کل نهضت آزادی ایران) نماز می‌خواندند! عسگراولادی نماز خواندن پشت یزدی را دال بر نامسلمانی می‌دانست!!
من گفتم که باید اساسنامه انجمن اسلامی را بیاورند. بدیهی است که پس از مشاهده اساسنامه بدون شک و تردید می‌توان تصمیم گرفت. مرتضوی و عسگراولادی مخالفت ‌کردند. من در این مورد بسیار عصبانی شدم و گفتم شما غیرمستند حرف می‌زنید و تا وقتی که اساسنامه را نیاورید هرگونه تصمیم‌گیری فاقد اعتبار است و من به این موضوع اعتراض خواهم کرد و پس از این اظهارات برخی اعضا نیز گفته مرا تأیید کردند.
مرتضوی با جایی تماس گرفت که اساسنامه را با فاکس ارسال کنند. مدتی طول کشید و آنان می‌کوشیدند با تأخیر در این کار از موضوع عبور کنند. من کوتاه نیامدم و بر اصرار خود افزودم. سرانجام پس از شاید سه ربع ساعت اساسنامه به جلسه رسید. مرتضوی می‌خواست اساسنامه را به دست هیچ کس ندهد. من از یکی از اعضا خواستم که اساسنامه را ببیند. واحدی که خود نیز قاضی بود، اساسنامه را از دست مرتضوی گرفت و اعلام کرد که پسوند اسلامی در اساسنامه وجود دارد.
پس از اعلام این مطلب عسگراولادی و مرتضوی دستپاچه شدند و به یاد دارم که پورنجاتی عصبانی شد و ازجا برخاست و نسبت به رفتار مرتضوی اعتراض کرد. بی‌تقوایی در این رابطه و دفاع زشت و بی‌منطق از موضع روزنامه کیهان تعجب‌آور و نفرت‌انگیز بود، طوری که دادگاه را از بی‌طرفی خارج کرده و بیانگر آن بود که قاضی کاملاً مطیع اغراض و مطامع سیاسی خاص است. (ص ۹-۹٨)
۷ – چندین مثال از دخالت‌های رهبر و کارهای غیرقانونی و فراقانونی توسط وی در کتاب وجود دارد. در یکی از آنها چنین آمده است: «روزی چند تن از مسئولان دانشگاه امام حسین نزد من آمدند تا به حل و فصل مسائل آنان کمک کنم. این دانشگاه وابسته به سپاه پاسداران است. در زمین دانشگاه قریب به دو هزار واحد مسکونی ساخته شده بود. دانشگاه امام حسین بابت ساخت و ساز این شهرک، هیچ گونه پروانه‌ای دریافت نکرده بود.
من از مراجعان سوال کردم که چرا شما پروانه اخذ نکرده‌اید تا اکنون با این مشکل مواجه نشوید؟ یکی از آنان نامه‌ای را به من نشان داد که در هامش آن رهبری با خط خود مطلبی با این مضمون نوشته بود که اگر شهرداری در دادن پروانه تعلل نمود نیازی به اخذ پروانه نیست!
آنان می‌گفتند که دستور رهبری بالاتر از پروانه شهرداری است و ما با وجود این دستور نیازی به اخذ پروانه نداشته‌ایم. اکنون آنان از شهرداری خواستار ارائه خدمات شهری از قبیل احداث فضای سبز، آسفالت معابر، جمع‌آوری زباله و... بودند.» (ص ٣۱۰)
٨- مثالی دیگر از بی‌اخلاقی‌ها و فرصت‌طلبی‌ها: «روز ۱۹ تیرماه اصغرزاده در صحن علنی با حضور اقلیت و خبرنگاران جلسه‌ای غیرقانونی تشکیل داده بود. عابدینی پس از اتمام جلسه به علیزاده گفت اگر مشکل مرا حل کنید که هزار و پانصد متر تراکم بخرم، جوّ موجود را جمع می‌کنم! درودیان نیز از این خواسته عابدینی آگاه بود و آن را بازگو می‌کرد.
کمتر از یک سال به‌ پایان عمر شورا باقی مانده بود و اعضای گروه اقلیت همه علاقه‌مند بودند که در انتخابات بعدی نیز شرکت کنند. لطفی، حکیمی‌پور، اصغرزاده و خسروی نزد حجاریان رفته به او ‌گفتند که اگر حزب مشارکت در انتخابات آینده شورا نام آنان را در فهرست خود بگذارد آنان از این جنجال‌ها و مخالفت‌ها دست بر خواهند داشت. حجاریان پیشنهاد آنان را نپذیرفت. گفتنی است این افراد برای انتخابات بعدی نیز نامزد شده، برای جمع‌آوری رأی بسیار کوشیدند، اما دیگر به شورا راه نیافتند.» (ص ٣٣٣)
۹- در یک خاطره نویسنده کتاب با ذکر جزئیات شرح داده شده که چگونه عضوی از شورا برای گول زدن دیگران که مطمئن شوند او به جلسه نمی‌آید از طریق همسرش به دروغ می¬گوید در سفر آلمان است ولی بعد ناگهان سروکله‌اش پیدا می¬شود! (ص ٣۴۷)
۱۰ – شرح نمونه های زیادی از رفتارهای غیراخلاقی برخی از اعضای شورا در کتاب آمده است. به طور مثال: اصغرزاده مرتب ادعا می‌کند که الویری ٣۵۰ پرونده تخلف دارد اما آنها را ارائه نمی‌کند و وقتی از او سوال می‌شود آیا واقعا ٣۵۰ پرونده داری؟ می‌گوید برایش درست می‌کنیم! (ص ٣٣۴)
۱۱ - یکی از راه‌هایی که همواره برای خاموش کردن و همراه نمودن اعضای شورا از آن استفاده می‌شد تطمیع بود. مثل دادن زمین‌هایی در نیاوران در قالب یک تعاونی به اعضا جهت جلوگیری از استیضاح الویری. (ص ٣۰۱)
۱۲ - در سرفصل اعضای شورا در هیئت مدیره شرکت واحد گفته می‌شود که علیرغم مصوبه قبلی که اعضای شورا حق ورود به مدیریت شرکت‌ها، موسسات و سازمان‌های وابسته به شهرداری را نداشتند و حتی نمی‌توانستند طرف قرارداد شهرداری باشند، همچنان عطریانفر مدیریت همشهری را به عهده داشت و دوزدوزانی در هیئت مدیره سازمان میادین و تره‌بار حضور داشت. و این که تعدادی از اعضای شورا علاقه‌مند به ورود در هیئت مدیره شرکت واحد بودند. همان طور که در جاهای دیگر کتاب نیز سعی در توضیح این مسئله وجود دارد انواع سوءاستفاده چه در میان دولتمردان، چه برخی اعضای شورا و چه برخی نمایندگان مجلس و یا دیگر مسئولان یا نهادها از جمله سپاه پاسداران مشاهده می‌شود. (ص ۲۴۱)

جمع بندی (ترجیح حقیقت بر مصلحت)
وقتی به تجربه پس از مهاجرت‌ام و آنچه دیده یا شنیده‌ام نگاه می‌کنم؛ به عنوان یک ناظر نمی‌دانم بین «دروغ»، «جاه‌طلبی»، «حسادت» و «منفعت‌طلبی‌های شخصی» کدام‌شان مخرب‌تر است. یا بین آدم‌هایی که دچار هر کدام از این رذایل شده‌اند کدام‌شان آسیب بزرگتری وارد یا اختلاف بیشتری را ایجاد می‌کنند. فقط می‌دانم که هر کدام از اینها و در نهایت همه‌شان در جان و تن هر کس که رفته باشند با چهره مذهبی یا لائیک، با حجاب یا بی‌حجاب، انقلابی یا غیرانقلابی، پیر یا جوان، نزدیکترین دوست و غریب‌ترین غریبه‌ها؛ می‌تواند بنیان هر جمعی را بپاشاند. بعضی تجربه‌ها، فرق نمی‌کند برای یک عضو شورای شهر و یا یک مهاجر دورافتاده از وطن، قدیمی باشد یا جدیدالورود؛ خیلی سخت به دست می‌آید اما همان یک بارش کافی است برای یک عمر و تمام زندگی. بار دیگری وجود ندارد که وی بتواند از آن تجربه استفاده کند. مثل زلزله‌ای که فقط خانه را خراب نمی‌کند، چنان همه را نابود می‌کند که دیگر کسی نمی‌ماند که بداند دفعه بعد خانه‌ای را محکم‌تر بسازد یا کدام پیشگیری‌ها را بکند. پیشگیری از کدام بیماری؛ وقتی بیمار مرده است؟ مگر آدم سالم پیش‌بینی خیانت و جنایت را هم می‌کند؟ تجربه این نوع زلزله‌‌ها برای فردی که با آن مواجه می شود خیلی سهمناک است. طرح آن دیگر دردی از او را دوا نمی‌کند اما شاید به کار دیگران بیاید. تکرار درد شاید برای خودش هم سخت باشد؛ یادآوری آن تلخی‌ها کامش را دوباره و شاید بیشتر از قبل تلخ می‌کند و حسرت زمان از دست رفته را بیشتر و بیشتر. شاید هم آسیب‌های بعدی‌ و دیگری هم برایش به دنبال داشته باشد. به هر حال یادآوری و به خصوص کالبدشکافی‌ این نوع رخدادها حتی به عنوان ناظر توانی بیشتر از توان من لازم دارد. پس نشد آنچه باید می‌شد. اما تجربه نویسنده کتاب به زبانی دیگر و درباره داستانی دیگر و بزرگتر؛ خیلی بهتر و کاملتر آن درد را می‌گفت و با دیگران به اشتراک می‌گذارد.
آسیب‌دیدگان از این نوع اتفاقات وقتی با بسیاری دوستان‌شان هم که صحبت میکنند شاید این نصیحت دلسوزانه را بشنوند که فراموش کن؛ حالا که گذشته و گفتنش هم فایده ندارد؛ چشمانمان را بر این نوع دروغ و حقه و تقلب‌ها ببندیم بهتر است تا آنکه بیان کنیم؛ باید آدم‌ها را همینطور که هستند پذیرفت!؛ مخصوصا وقتی خطاها از نزدیکترین‌های‌مان سرزده است، پس هیچ نگوییم و لب فروبندیم بهتر است، تا دشمن سوءاستفاده نکند... هر بار که می‌دیدم و یا می‌شنیدم که این زجر کشیدگان و آسیب دیدگان چنین نصایحی می شنوند با خود فکر می‌کردم اصلا دشمن کیست وقتی این رذیله‌ها از دوست سر زده است. این‌ها چگونه دوستانی هستند؟ و بالاخره این سئوال جانگداز که سرانجام حقیقت بهتر است یا مصلحت؟
نویسنده کتاب با انتشار کتابش به این سئوال سخت من پاسخ داد:«آری! حقیقت برتر از مصلحت است». و وقتی درگیر کتاب شدم دیدم و با تمام وجود دریافتم که چه خوب کرد که نوشت و گفت و دیگران را در تجربه شورای شهر اول که جنس آن یعنی اختلاف و دروغ و دغل و به شکست کشاندن همه چیز، برایم سخت آشنا بود، سهیم کرد. آتش زدن قیصریه برای یک دستمال؛ دستمال منافع و مفاسد خود.
من از این کتاب نتایج بزرگی برای هر نوع کار جمعی، مدیریت عمومی و اشتراک مساعی در پیشبرد یک پروژه یا مسئولیت مشترک گرفتم. برخی از آن‌ها چنین‌اند:
اخلاقیات الزاما ربطی به سوابق و رزومه گذشته افراد یا مواضع سیاسی آنها ندارد. آدم‌های سرشناس و حتی خوش‌بیوگرافی هم می‌توانند سقوط اخلاقی کنند. اخلاقیات همه جا (و از جمله و به خصوص در سیاست) مهم است. در همه جا جاه‌طلبی می‌تواند منافع و مصالح جمعی را نشانه بگیرد و نابود یا فدای منافع فردی کند. در این راه ممکن است شاهد خیلی از امور غیرمنتظره همچون دروغ و دوز و کلک و زد و بند نیز بود.
آدم‌ها را در وضعیت‌های مختلف باید شناخت هم در وضعیت عادی و هم در نزاع و اختلاف یا رقابت. آیا کسانی که در وضعیت عادی موجه به نظر می‌رسند در وضعیت اختلاف یا رقابت نیز به اصول اخلاقی پای‌بند هستند و به شرافت وفادار می‌مانند؟ یا از هر حربه‌ای برای رسیدن به مقصودشان استفاده می‌کنند.
به نظر می‌رسد این شورا فدای اختلافات داخلی‌اش شد؛ وضعیتی که در سراسر کتاب مشاهده می‌شود، از جمله برای تعیین رئیس شورا.
در هر صحنه چه در حین ماجرا و چه پس از آن؛ شجاعت بیان باعث می شود که مصلحت فردی بر آنچه صلاح جمع است و مصلحت کوتاه مدت امروز بر تاریخ گذشته تحمیل نشود. افرادی که برخلاف مصلحت روزشان حقیقت را می‌گویند و از درگیر شدن با دروغ و دغل ابایی ندارند بعدا با وجدان راحت‌تری زندگی خواهند کرد و در دادگاه وجدان خود و دادگاه افکار جمعی روسفید و سربلند خواهند بود ولو مشکلاتی را در همان هنگام متحمل شوند.
در مرور و نقل خاطرات گذشته نیز افرادی که اطلاعات یا مصالح امروزشان بر روایت دیروزشان تاثیر دارد، خاطره‌گوهای امانت‌داری نیستند. می‌توان بر اساس نگاه یا مصالح امروز، دیروز را نقد یا تحلیل کرد اما نباید به خود روایت آسیبی وارد ساخت. نه اینکه تحلیل امروز را در روایت و پیچ و خم حوادث گنجاند و در واقع در نقل واقعه تاریخی دخالت داد. خوب و بد آدم‌های امروز و نوع روابط ما با آنها نباید بر روایت ما از همان آدم‌ها ولی در دیروز دخالت داشته باشد.
نویسنده مصلحت را بر حقیقت ترجیح نداده و نیشتر نقد خود را گاه با بیرحمی بر زخم فرد خطاکار مورد اشاره‌اش فرو برده است؛ با هر سمت و مقامی بالا یا پایین که ممکن است داشته باشد و دارد. چه رهبر و رئیس‌جمهور و چه قاضی و فرمانده نیروی انتظامی و چه فلان عضو شورای شهر که خود زان پس سرنوشتی سخت داشته است.
شرح ماجراهای معروف در آن چهار سال گاه تکان‌دهنده است اما روایت همین موضوعات بارها تکرار شده، باز درس‌آموز است و تازگی‌های زیادی دارد.
موضوعات مطروحه در شورای شهر اعم از پراهمیت یا کم‌اهمیت چه نامگذاری خیابان‌ها و میدان‌های تهران، چه مسائل مالی و انتخاب شهردار و ... به خواننده اطلاعات تازه‌ای درباره پشت صحنه رفتار هر یک از افراد می‌دهد. برای اکثر موضوعات مطروحه در کتاب اسناد غیرقابل انکاری وجود دارد. اینها همه برای آن است که چقدر منش افراد در عملکرد آنها موثر است. مخصوصا در جامعه‌ای که «افراد» حرف اول و آخر را می‌زنند و به هیچ حزب و سازمان و انجمنی نیز پاسخگو نیستند و یا احزاب و انجمن‌ها دربست و سیاه و سفیدی از اعمال هر یک از خودی‌های‌شان دفاع می‌کنند! و هیچ نقدی را تاب نمی‌آورند تا دشمن سوء استفاده نکند!
نویسنده در همین رابطه در انتهای کتاب به سانسور شدید و دست به یکی کردن جمعی حتی رسانه‌های همسو با اعضای شورا بعد از انحلال آن اشاره می‌کند و می‌گوید: «تا پیش از آن روز خبرگزاری¬ها و روزنامه‌ها هر لحظه به ¬دنبال تهیه خبر از شورا بودند و حتی از چاپ شایعات و اکاذیب نیز مضایقه نمی¬کردند... اما نمی¬دانم چه اتفاقی افتاده بود که هیچ¬ یک از روزنامه¬ها و خبرگزاری¬ها دیگر علاقه-ای حتی به انتشار واقعیات هم نداشتند. به نظر می¬رسید همه آن‌ها از انتشار مطالب و اظهارات ما، به ویژه مطالب و اظهارات اکثریت شورای شهر که با روند موجود مخالف بودند، منع شده بودند. در آن برهه حساس و خبرساز هیچ کس دیگر برای گفت و گو به سراغ ما نیامد. احساس می¬شد سانسور شدیدی در رابطه با علت انحلال شورا حاکم است. از همین رو اولین دوره شورای شهر تهران در هاله¬ای از ابهام‌ها و پرسش‌‌های بی¬پاسخ به پایان راه ناتمام خود رسید. شاید این کتاب به برخی ابهام‌ها و پرسش‌ها، پاسخ گفته باشد.»(ص ٣۵۲)
حال این خواننده کتاب است که باید بگوید آیا این کتاب به ابهام‌ها و پرسش‌های پیرامون شورای اول شهر تهران پس از پرده برداری از بسیاری از وقایع و حقایق پشت صحنه آن، پاسخ گفته است یا نه؟
پاسخ من به این سئوال «آری» است!

اما در پایان اجازه دهید علیرغم همه تلخی‌هایی که این کتاب بر جان و روح‌مان می‌نشاند و همه خاطرات تلخ مشابه‌ دیده یا شنیده‌مان را به یاد میآورد؛ به یک نکته شیرین و امیدبخش اشاره کنم و آن نام زیبا و پرانرژی و مثبت کتاب است که در جلسه رونمایی کتاب در پاریس مورد تحسین برخی موشکافان نیز قرار گرفت: حتما راهی هست! عنوانی بسیار پرمعنا و پرمغز. علیرغم همه این تجربه‌های تلخ، باز حتما راهی هست. از این راه رو به شکست و بن‌بست نباید رفت، هزار راه نرفته هنوز در برابر ماست ... 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست