گزارشی از بزرگداشت بهرام بیضائی
عیار تنها، شصت و هشت ساله شد
•
مراسم تمام شد. هوا همچنان سوز داشت. اما افرادی که از مراسم سالروز تولد استاد بیضایی بازمیگشتند با اینکه بار سنگینی را که بیضایی سالها به تنهایی کشیده بود را روی گرده شان حس میکردند، باری شادمان بودند از اینکه استاد هنوز هست، هنوز زنده است و هنوز در خیابان ندزدیدندش
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۶ دی ۱٣٨۵ -
۲۷ دسامبر ۲۰۰۶
گزارش: انوشیروان مسعودی - سینماگر
دیروز خانه هنرمندان شلوغ بود، شلوغ تر از هرگاه دیگر، تا چشم میدید، انسان بود و انسان. از همه نوع، از همه قشر، از همه نوع اندیشه. در سرمای سوزان دی ماه، همزمان با سالروز درگذشت هموطنان بمی، خانه هنرمندان گرمای دیگری داشت. گرمایی که از جنس دیگری بود. سرسراها پر بود از آدم، تالار ناصری پر بود از آدم، تالار بتهوون پرتر از هر جای دیگر بود. بسیاری آمده بودند. بسیاری از بزرگان اندیشه و خرد این مرز و بوم، با هر نوع نگاه و اندیشه، همه جمع بودند. هوشنگ مرادی کرمانی، آیدین آغداشلو، بابک احمدی، مهدی هاشمی، بهروز غریب پور، فاطمه معتمد آریا و چندین و چند پسر و دختر جوان، دانشجو، هنرمند و یا هر چیز دیگر و چندین تن از مردانی که موهایشان به سپیدی میزد. این همه را چه نام اینچنین در این مکان جمع کرده بود، نامی به بلندای خرد و اندیشه این مرز و بوم، استاد بهرام بیضایی.
تالار بتهوون دیگر جا نداشت. تالار ناصری نیز، سرسرا ها هم پر شده بود. ناگهان صدای کف زدن بلند شد. بی وقفه، مداوم، از همه سو صدای کف زدن می آمد از همه تالار ها، از همه سرسرا ها، استاد آمد. حماسی وار، بسان آثارش، بسان آرش، بسان فردوسی، بسان شیخ شرزین.
چقدر انسان است. استاد فروتن نشسته، پشت سرش آیدین آغداشلو، آنسوتر بابک احمدی، مهدی هاشمی و حتی مهندس فائقی که به علت نبود جا، روی زمین نشسته است. سکوت میشود. و علی دهباشی، این مرد شریف عرصه اندیشه و هنر و ادبیات، که هربار با هر بزرگداشتی که برگزار میکند، نام خود را ماندگارتر میکند. با خس خس همیشگی اش آغاز میکند و از استاد میگوید و سپس از بهروز غریب پور برای سخنرانی دعوت میکند. غریب پور مکث کرد. جمعیت کف زد و سپس غریب پور آغاز کرد: ما از این استاد بزرگ آموختیم با همه مشکلات بسازیم و گرچه گلایه و فریاد نهانی داریم، اما عشق را در دلمان هرگز فراموش نکنیم. وی گفت: بیضایی اعتماد به نفس یگانهای به تئاتر ایران بخشید و با معرفی تعزیه، تخت حوضی، عروسکی و ... ما را شیفته هنر وطنمان کرد. اگرچه خاطره ای که غریب پور تعریف کرد، نه زیبا بود و نه به یاد ماندنی و نه جایش آنجا بود.
بار دیگر علی دهباشی به سر صحنه آمد: سال ها از نگارش نسخه اولیه «آرش» میگذرد و این قلم در طول نیم قرن علیرغم مشکلات و کارشکنیها، همچنان نوشته است.
همگان میدانند که بررسی آثار استاد زمانی بی پایان را خواهان است و در آن زمان اندک، تنها یک کس میتوانست تمامی آثار سینمایی بیضایی را با هنرمندی مرور کند: واروژ کریم مسیحی. کریم مسیحی فیلمی را نمایش داد، که با تصویری شاد و خندان و شوخ از بهرام بیضایی آغاز میشد و سپس بیضایی را از جوانی و از سر فیلم عمو سبیلو نشان میداد تا سگ کشی. و همگان بار دیگر شاهکارهای استاد را نگاهی گذرا کردند. «رگبار»، «کلاغ»، «غریبه و مه»، «سفر»، «چریکه تارا»، «مرگ یزدگرد»، «باشو غریبهای کوچک»، شاید وقتی دیگر، مسافران و سگ کشی. فیلم هایی که در خاطرات ما، جایگاهی والا دارند .
سپس مژده شمسایی، همسر استاد بهرام بیضایی به روی صحنه آمد. هیجان زده و مضطرب مینمود. ابتدا، بر خلاف شوخی لوس و بی مزه غریب پور، سالروز درگذشت زلزله زدگان بم را تسلیت گفت و سپس برخی از نمایشنامه ای از آثار چاپ نشده بیضایی را به زیبایی و با قدرت خواند. با صدای رسا، با بیان قوی و احساس زیبا. و گفت از سهراب کشی مویه تهمینه و گفت از اینکه در مهربانی را گل نگرفته اند و گفت از درد زنانی نظیر تهمینه گفت.
سپس نوبت به آیدین آغداشلو رسید، آغداشلو اینگونه آغاز کرد: بیضایی، آبروی نسل ما و نسلهای بعدی است. وی ادامه داد: بیضایی بر سر چهار راهی قرار گرفته که از سویی حلقه اتصال گذشته و حال و از سویی دیگر حلقه پیوند شرق و غرب است. نگاه تاریخی و اساطیری او بیانگر وضعیت حال ماست و همواره در آثارش به این پرداخته است. آغداشلو سخن دل بسیاری را گفت، آغداشلو گفت: باعث تاسف است شرایط هنرمندی چنین کوشا و نیرومند و سرشار از فکرهای درخشان، درتناقضی چنین غمانگیز، به گونهای باشد که کمتر بتوانند کار کنند. ما که هستیم و از آنجا آمدهایم و چرا چنین شدیم. و در پایان با اشاره به تلخ و سیاه شدن شخصیت ها و آثار اخیر بیضایی به او گفت: تنها یک کلمه کوچک را به عنوان پند، اگر در چنین جایگاهی باشم، به تو میگویم، کلمه ای که افشین، سردار شریف و بزرگ ایرانی در هنگام مرگ گفت "آسانیا" یعنی آسان بگیر.
نفر بعد بابک احمدی، فیلسوف برجسته ایرانی بود. احمدی ابتدا مرگ فرخ غفاری را تسلیت گفت و افزون کرد که چرا یک هنرمند و یک روشنفکر ایرانی باید در غربت بمیرد؟ چرا شاهرخ مسکوب ها باید در غربت بمیرند. سپس به شاهنامه پرداخت و بزرگی و عمق شاهنامه را بررسی کرد و به قیاس آثار بیضایی پرداخت. در میانه صحبت احمدی، محمود دولت آبادی وارد شد و جمعیت به ناگه، بی توجه به بابک احمدی، شروع به کف زدن کرد. بابک احمدی اما اهمیتی نداد و سخنانش را پی گرفت. دولت آبادی با شالی قرمز و کلاهی شاپو به سمت بیضایی آمد و دست بیضایی را گرفت و مشغول انواع فیگور گرفتن شد و در نهایت نشست. در همان لحظه بابک احمدی جمله ای گفت که بیضایی را هم به هیجان آورد. بابک احمدی گفت: من هم به پیروی از آیدین میخواهم به بیضایی بگویم که تنها نیست، میخواهم بگویم که خوشحالیم از اینکه اینجاست، از اینکه زنده است، از اینکه در خیابان ندزدیندش . ناگهان سکوتی سالن را گرفت، دوربین ها روی صورت بیضایی زوم کردند. بیضایی به ناگه شروع کرد به کف زدن، احساس میشد، سخنی را که در دل بیضایی مانده بود، احمدی زد، جمعیت یکپارچه کف میزد. حتی دولت آبادی. احمدی ادامه داد، خوشحالیم که به سرنوشت آن دوستانمان دچار نشدید و هنوز مینویسید و مینویسید و مینویسید.
پس از احمدی، اصغر همت از طرف دولت آبادی روی صحنه آمد تا متن دولت آبادی را قرائت کند. دولت آبادی به تحلیل اندیشه ها، آثار و نوع تئاتر بیضایی پرداخت و با توجه به تسلطش روی ادبیات و تئاتر، سخنانی بس زیبا گفت. او تئاتر ایران را از نوشین و سرکیسیان تا بیضایی و رادی ادامه داد. از زبان بیضایی گفت، از نثرش، از جستجوگر بودنش و او را با برشت مقایسه کرد. دولت آبادی با واقع بینی گفت: عبدالحسین نوشین، دغدغه برپایی تئاتر ملی را داشت و علی رغم برخی از خشک اندیشان حزب توده، نوشین و اسکویی ها پایه گذاران تئاتر بودند." او سپس به بررسی زبان بیضایی پرداخت و گفت: "به آذین و تا حدودی آل احمد، متوجه زبان پارسی دری شده بودند و از آن در آثارشان استفاده میکردند. اما اگر به آذین در میانسالی به این نتیجه رسید، بیضایی در جوانی به این جا رسیده بود." و ادامه داد: "در آغاز دهه ۴۰ جوانی به عرصه تئاتر پا نهاد که نه تنها سرگذشت تئاتر معاصر را مرور و مشاهده کرده بود بلکه جستوجوهایی ژرف در قصهها و اساطیر ایرانی انجام داده بود، به طوریکه تئاتر ملی در بیضایی، تجلی پژوهمند و آگاهانهای یافته بود. من شیفته شیوه اجرایی نوین و زبان آن شدم. در باور من بود یک سعدی دیگر در فارسی متولد شده است. کسی که زبان نیاکان را امروزی کرده آن هم برای صحنه و نمایش.» او در پایان واژه زیبایی را در توصیف بیضایی به کار برد: نواندیش کهن شناس "دولتآبادی، بیضایی را هنرمند نو اندیش کهنشناس توصیف کرد و گفت: «اکنون کجاست؟ آیا او را میشناسم؟ هزار سال است او را ندیدهام نه او هست و نه من. تنهاترین تنهایان تاریخ که حتی عیاران را هم به تنگ میآورد، آیا او اینجاست؟ اگر هست، سلام مرا به او برسانید.»
در ادامه مهدی هاشمی روی صحنه آمد و به کلی فضا را عوض کرد، او گفت درست است که بیضایی همواره در روزنامه ها خشمگین است، اما در سر صحنه به کلی آدم دیگری است. انسانی لطیف، میتوانید از خانم شمسایی بپرسید (خنده حضار). و سپس خاطره ای را تعریف کرد که مایه خنده و شادی جمع و به خصوص خود بیضایی شد و بسیاری بالاخره خنده بیضایی را دیدند. او در ادامه متنی جدی را خواند که در آن گفته بود بیضایی هم هم آرش است، هم بهرام، سیاوش، تهمتن تهمینه و هر آنکه هست جامجم در دست دارد و نگران میراث نیاکان خویش است. در پایان جمعیت یکپارچه خواهان حضور بیضایی شدند و بیضایی روی صحنه آمد. صدای کف جمعیت قطع نمیشد. بیضایی ابتدا سپاس گذاری کرد، از همه بزرگان و از همه کسانی که روی پا ایستاده بودند. بیضایی گفت:
شایسته این همه لطف بودن سخت است. من در تمام زندگیام تلاش کردهام آن چیزی را که دوستش دارم بفهمم. اکنون هم نمیدانم آن چیز را فهمیدهام یا نه. وی به تئاتر اشاره کرد و گفت: تئاتر را خیلی دوست دارم اما فرصت نشده است که زیاد در این زمینه کار کنم. اگر از کارهایی که نکردهام بخواهم حرف بزنم خیلی طولانی است و در اینجا نمیخواهم گلهگذاری کنم.
بیضایی در پایان گفت: اگر توانی در من است از آن بخشی از جامعه است که وجودم از آن ریشه میگیرد و در اینجا چیزی برای گفتن ندارم جز سپاسگزاری. بهرام بیضایی گفت: هر چند از بخشی جامعه دلخور هستم، اما بخش دیگری از جامعه همواره از افرادی همانند من، دولتآبادی، بابک بیات و ... خواسته و میخواهد که بمانیم و کار کنیم. و بیضایی از نسل جوان گفت، نسلی که گویند سرگشته است "نسل جوان بهتر و بیشتر از نسل قبل کار کند و تاکید کرد: نسل جوان نوآوریهایی میآورد، که ما تنها بخشی از آن را تجربه کردهایم و این نسل حتما موفق خواهد شد. بیضایی در ادامه گفت که هرگز نگذاشته اند که ده ها کار بسازد و کارهای او تنها ۹ کار بلند است، البته همگان میدانند که هر فیلم استاد کانون تحولی است در سینما، هنر و فرهنگ این مرز و بوم .
مراسم تمام شد. هوا همچنان سوز داشت. اما افرادی که از مراسم سالروز تولد استاد بیضایی بازمیگشتند با اینکه بار سنگینی را که بیضایی سالها به تنهایی کشیده بود را روی گرده شان حس میکرد ند ، باری شادمان بودند از اینکه استاد هنوز هست، هنوز زنده است و هنوز در خیابان ندزدیدندش.
عکس ها از خبرگزاری دانشجویان ایران
|