می گساری در غروب...
خسرو باقرپور
•
حیات را به نغمه های نابش آذین کُن
بخوان: که گُم شود این کرکس
بگو: تا شکسته شود: منقارِ شادی خوارِ.
می گویم: شکسته باد دستِ نویسایِ سرنوشت!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲٣ تير ۱٣۹۵ -
۱٣ ژوئيه ۲۰۱۶
"بُرون پرّانَد از نَخجیر ناوَک / من این صد بار دیدَستم، نه یک بار" (فرخی)
خیره می شوم در ابر
روحِ باران را می فهمَم
و خشکی ی ناپایدارِ رفتارت؛
رنگ می بازد.
رنج می برم؛
اما نمی رنجم.
تو را می شناسم!
خوب می شناسم ات؛
خاموشی ی پُر هراسِ این همه نُت
کافی است؛
تا جهان برای همیشه لال بماند،
و این، همین تنبورِ خونین؛
کنار این دستِ بُریده بماند.
حیات را به نغمه های نابش آذین کُن
بخوان: که گُم شود این کرکس
بگو: تا شکسته شود: منقارِ شادی خوارِ.
می گویم: شکسته باد دستِ نویسایِ سرنوشت!
می خوانم: سرافکنده باد شاعرِ بی می ی ناب!
بیا و می بنوش بامن؛
من شادخوارِ هر میکده نیستم
یارا... آه
قدحِ گم شده این جاست!
|