آرش گنجی
این هیولا هزار سر ندارد
•
گفتم مبارزی بزرگ، بله، مبارزی بس بزرگ. زنده گی خسته گی ناپذیر عباس کیارستمی تجسد استقلال در نگاه بود و وظیفه و تعهد. در زمانه ای که مرگ خوان ها، کوچه ای را از نواهای گورستانی خود بی نصیب نگذاشته بودند، کیارستمی دوربینی بر دوش به آغوش زنده گی شتافت زیرا قمار هستی او، در زنده گی و دیگر هیچ، معنایی می یافت
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۲۲ تير ۱٣۹۵ -
۱۲ ژوئيه ۲۰۱۶
واپسین سر بریده بر زمین گرم فروافتاد... عباس کیارستمی. غول ما این بار سر از دنیای تصویر برآورد، در محیطی تیره و تار که میدان تنگ اش مجال به گردن فرازی نمی داد. پس سر به افلاک جهان برکشید. هنر سینمای کیارستمی را نه با سیاه کاری های صفحه به صفحه، نه حتا به همت یک نسل می توان به تمامی توصیف کرد. کشف تلألوی کمال نگاه اش به "معجزه ی واقعیت" امری ست ذاتاً موکول به نسل ها پی نسلی که خواهند آمد، و چه نیکوتر که شکوه عظمت این کوه در فواصل دور و دورتر در نظر آید.
اما رسم مرده پرستان، به ویژه اگر هیولایی بر زمین افتد، جز مرده خوانی نمی داند. باید پذیرفت که جریان روشنفکری متعهد ایران بار دیگر چهره ای درخشان از کف داد. می توان سالیان سال در انجمن های فرهنگی رنگارنگ درباره ی جنبه های زنده گی این مرد سخن به میان آورد. رسم مرده پرستی، چون به فرهنگ مسلط خدشه نیاید، مانند همیشه از فنون دم خواهد زد، و در دایره ی تنظیم شده ای درباره ی کیستی و چیستی اندیشمند و آثاری که بر فلان کس یا کسان داشت سخن ها ساز خواهد کرد. و چنین است که از مبارزی بزرگ، متخصصی اخته ساخته می شود.
در جامعه ای که خود را به خواب زده، و جریانی که تاریخاً متولی بیداری آن است، بی آن که به تیغی نیاز افتد، پیشاپیش خود را از مسلخ وجدان گذرانده، حضور شکننده ی انسانی چون عباس کیارستمی غنیمتی است در حد و اندازه ی کیمیای سعادت. سال هاست که رد "روشنفکران" جامعه را باید در تالارهای چلچراغی چند صدنفره بلکه چند هزارنفره با پوشش رسانه ای همه جانبه اش جست، یا لابه لای "چهره های ماندگار" و تجلیل شده از سوی دستگاه فرهنگی-امنیتی مسلط در صدد یافتن کسانی بود که در معامله ای مفت چوب حراج به اعتبار از کف رفته ی خود می زنند. اگر تک و توک "روشنفکرانی" هم پیدا شوند که قصد شق القمر دارند جایی بهتر از ناهاربازاری دسته های تیپاخورده ای پیدا نمی کنند که زمانی سر گردنه می ایستادند و امروز در قالب چهره های هرجایی و در مجله های آبکی روی هر ویترینی به هم می رسند. و چه خوب که سودای ارزان خود را نه در مضمون و مکانیسم واقعی جامعه که در صفوف والایان و نخبه گان می جویند.
گفتم مبارزی بزرگ، بله، مبارزی بس بزرگ. زنده گی خسته گی ناپذیر عباس کیارستمی تجسد استقلال در نگاه بود و وظیفه و تعهد. در زمانه ای که مرگ خوان ها، کوچه ای را از نواهای گورستانی خود بی نصیب نگذاشته بودند، کیارستمی دوربینی بر دوش به آغوش زنده گی شتافت زیرا قمار هستی او، در زنده گی و دیگر هیچ، معنایی می یافت.
در وضع نکبت باری که منابع روشنی بخش جامعه خاموش است و از حدی به بعد مردم بی شمار آن چون به جستجوی بی دردی می آیند علاجی بهتر از بی خیالی نمی یابند، درست در هنگامه ای که اهالی آن جامعه می بایست به همت کلیه ی خلاقیت های فردی و از رهگذر تلاش جمعی خود سرنوشت خویش را بسازد، ترکیبی از یاوه سرایی های سیاه پرستانه و تفاله های ترجمه ای نولیبرالی پیرامون نقش تاریخی اجتماع و نیروی جامعه تغییرده ی آن شنیده، در این کویر بی تغییر آمیزه ای از استقلال، وظیفه و تعهد پدید می آید که مرگ مهجورش، بی هیچ چانه ای مایه های شرمساری روشنفکران و هنرمندانی افیونی است. امیدی به جونده گان و خرخاکی های خاک او نیست. عمری آزگار که دوربین به دست، وجب به وجب میهن خود را پی زنده گی می گشت، اینان تن به خفت نمی دادند، خود خفت بودند.
زمانی شاعر ما گفت "ای کاش این هیولا هزار سر می داشت". وقت آن رسیده بپذیریم که این هیولا هزار سر ندارد. گیرم سری دیگر از سرها به خاک افتاد، هنوز هیولای دردمند ما زنده است. میراث بزرگ کیارستمی با ماست و چون انعکاس پرتوهای نوری تابان در تالار آینه های زمان مکرر خواهد شد: نه سینمایش، نه ثبت ها و سروده هایش، که نگاه بلندش به انسانیت و درک عظیم اش از تعهد آدمی.
|