رفتگر پیر کوچهی ما مردهست
نیلوفر شیدمهر
•
رفتگرِ پیرِ کوچهی ما مردهست
سالهاست و از آن روز دیگر بچهها
بازی خودشان را نمیکنند
بچهها در خاک و خُل بزرگ میشوند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۲۴ تير ۱٣۹۵ -
۱۴ ژوئيه ۲۰۱۶
رفتگرِ پیرِ کوچهی ما مردهست
سالهاست و از آن روز دیگر
خورشید ما نارنجی نیست
خاک گرفته
سر تا پایمان را
پنجرههای بیفروغ رابطهای با آفتاب ندارند
برگهای خشک جمع شدهاند
برگهایی که حتی
نای خشخش ندارند
اما مسدود کردهاند
راههایمان را به هم
در کوچهای که دوست دوست را نمیشناسد
سگ سگ را نمیشناسد
رفتگرِ پیرِ کوچهی ما مردهست
سالهاست و از آن روز دیگر بچهها
بازی خودشان را نمیکنند
بچهها در خاک و خُل بزرگ میشوند
و خبر میبرند
از این خانهخرابه به آن خانهخرابه
برای ما از هم
در کوچهای که آب ما
باهم به یک جوب نمیرود
در کوچهای که سگ
صاحبش را نمیشناسد
در کوچهای که هر کس
راه خودش را میرود
میان زبالهها
هر کس میگوید آن دیگری است
که بو میدهد
که ما را به این روز انداخته
رفتگرِ پیرِ کوچهی ما مردهست
سالهاست و از آن روز دیگر
آب جوب لجن شده است
ما خودمان هم لجن شدهایم
با لجن کنار آمدهایم و زندگی میکنیم
با هم
با بچهها
با خبرها
حال میکنیم
با خبرهای بیخودمان
با لجن
با خودِ لجن
و آبمان در یک جوب نمیرود
رفتگرِ پیرِ کوچهی ما مردهست
خبر جدید این است
ما جدید فهمیدهایم
ولی بچهها میگویند سالهاست
سالهاست؟ چند سال؟
اصلن این رفتگر کی بود؟
و چرا مرد؟
کسی نمیداند
کسی چیزی نمیداند
اما بچهها خبرش را میبرند
رفتگر پیر مردهست
رفتگرِ پیرِ کوچهی ما مردهست
همان رفتگری که هیچ وقت ندیدیم
نخواستیم ببینیم
مشغول بودیم سالها
خودمان و بچهها
بچههای خبرچینِ خودنمایمان
که مدام از اینور جوب
به آنور میپرند
یعنی میشود مرده باشد؟
عجب! سالهاست؟
همان رفتگری که در خبرهای لجن
سالها چیزی در مورد او نبود؟
رفتگر پیر کوچهی ما مردهست
او که هیچ وقت نمیمرد!
مگر کارگرها هم میمیرند؟
پس ما که هستیم؟
ما کارگر نبودیم؟
یعنی ما هم مردهایم؟
ما کارگرانِ خبر؟
ما بیکارگانِ خبرچین؟
ما و بچههایمان؟
ما لجنپراکنان پُرکار؟
پس چه شد که سالهاست ... و... ما ...
مای اینور... و... آنور... لجن
ما ...حالا... خبردار شدهایم؟
رفتگرِ پیرِ کوچهی ما مردهست
سالهاست و کسی نمیداند چطور
یکدفعه بیخبر همهچیز لجن شد؟
چطور این همه سال ندیدمش؟
در رفتوآمد بچهها
در کوچهی خشکِ بی دارودرختمان
در کوچهی بیبرگودوست
کوچهی بیفروغ و بیدروپیکرمان
که در آن سگ
صاحبش را نمیشناسد
و خورشید دیگر نارنجی نیست
سالهاست
و برگهای پایمالِ کنارِ جوب
حتی نا ندارند
این جدیدترین خبر را خشخش کنند
که دیگر دیر شده در کوچهی ما
و حالا پشیمانی نیز سودی ندارد
حالا که ما هنوز نمیدانیم کدام ما؟
ما و بچههای اینورِ جوب و آنورِ جوبمان
و فقط بیخودی
همهباهم آه میکشیم
که کاش آبمان
در یک جوب میرفت
در کوچهای لجن که رفتگرش مردهست
رفتگرِ پیرِ کوچهی ما مردهست
رفتگر پیری که این همه سال
با خون دل
و با آه
کوچهی آفتابی ما را رفتوروب کرده بود.
نیلوفر شیدمهر- ریجاینا – ۱۲ جولای ۲۰۱۶
(پس از سرایش این شعر به نظرم رسید که در کنار موضوعات دیگر از خبر مرگ عباس کیارستمی متاثر بودهام. پس این سروده را به او و زندگیاش و شخصیتهای ساده، زحمتکش و گمنام فیلمهایش تقدیم میکنم.)
|