آیا حضور بیشتر زنان در قدرت به معنای تقویت صلح بینالمللی است
واقعیت تاریخی یا کلیشهای سیاسی
نوژن اعتضادالسلطنه
•
تاچر، گلدا مایر و گاندی خود را فمینیست نمیدانستند و هویتشان را از این مکتب جدا میکردند. اما هر یک، از مولفههای فمینیستی در زمان انتخابات برای جلب آرای زنان بهره میبردند. تاچر آشکارا از زنان خواستار مشارکت در انتخابات شد. دو رهبر دیگر نیز در جریان انتخابات، پیش از بهقدرترسیدن خواستار بسیج سیاسی زنان شدند؛ نقطه اشتراک این سه زن علاوه بر اولین نخستوزیران زن بودن و حضورشان در دموکراسی پارلمانی، شهرتشان به دلیل مواضع و رویکرد ضدفمینیستیشان بوده است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲٨ تير ۱٣۹۵ -
۱٨ ژوئيه ۲۰۱۶
شرق- مردها دارای روحیهای تهاجمیتر هستند و زنان پختهتر و مدبرانهتر عمل میکنند. این جملهای است که زیاد شنیدهایم اما آیا این مسائل کلیشه و اسطورههایی ساختگی هستند یا مبتنی بر واقعیت؟ واقعیت آن است که هیچگونه شواهد تاریخیای نشان نمیدهند رهبران سیاسی زن لزوما صلحطلب بودهاند. در این میان میتوان به سه چهره کلیدی یعنی «مارگارت تاچر»، نخستوزیر سابق بریتانیا، «ایندیرا گاندی» نخستوزیر سابق هندوستان و «گلدا مایر» نخستوزیر سابق رژیم اسرائیل اشاره کرد که همگی علاوه بر شهرت به اقتدارگرایی، در حوزه سیاست خارجی نیز رویکردی تهاجمی داشتند. اکنون با نخستوزیری «ترزا می» در بریتانیا و نامزدی «هیلاری کلینتون» در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا بررسی این موضوع ضروریتر مینماید.
علاوه بر شواهد تاریخی، نتایج آزمایشهای روانشناختی نیز نشان میدهند زنان و مردان از نظر روانی تفاوتهای عظیمی با یکدیگر ندارند. برای مثال، در سال ٢٠٠٥ میلادی «ژانت شیبلی هاید» که روی روانشناسی زنان کار کرده است، در بررسیهای خود درباره تفاوتهای جنسیتی نسبت به مولفههایی مانند تهاجم، رهبری، انگیزههای اخلاقی، ارتباطات و ... دریافت تأثیر تفاوتهای جنسیتی روی متغیرهای روانی اندک است و در واقع، ٧٨ درصد از پیشفرضهای تفاوتهای جنسیتی یا اندک بوده یا نزدیک به صفر هستند.
زمانی که او به بحث روحیه تهاجمی رسید، نتیجه جالبتر شد. او دریافت تفاوت جنسیتی ملایمی در حوزه واکنش تهاجمی در میان زنان و مردان وجود دارد. نتایج زمانی پیچیدهتر شد که مشخص شد زنان در روابط خود تهاجمیتر هستند و تنها شکل بروز خشمشان با مردان متفاوت است. در بررسی دیگری که درباره جنگ خلیجفارس و جنگ علیه تروریسم انجام شده بود، نتایج نشان دادند ٥١ درصد از مردان خواستار اقدام نظامی هستند و ٤٣ درصد از زنان نیز از قوه قهریه و استفاده از آن حمایت کرده بودند که نسبت قابلتوجهی به شمار میآید.
مثلت ٣ گانه رهبران زن فمینیسمستیز
در فاصله دهه ٦٠ تا اوایل ٨٠ میلادی سه رهبر سیاسی مذکور سقف جهان سیاست را درهم شکستند. ظهور آنان همزمان با رونق فمینیسم در جهان بود. آنان اولین سیاستمداران برجسته زن و نخستوزیران زن در دموکراسیهای پارلمانی (که رژیم اسرائیل نیز خود درباره خویش چنین ادعایی دارد) بودند.
در نتیجه دانشمندان علوم سیاسی جنبههای مختلفی را درباره هریک از سه زن سیاستمدار و رابطهشان با جنسیتشان بررسی کردهاند. آیا همه آنها فمینیست بودند؟ در مدت ریاستشان چه عملکردی داشتند؟ بسیاری از تحقیقات نشان میدهند اتفاقا رهبران مذکور کمتر به مسائل زنان پرداختند و کمترین قدمها را برای ارتقای حقوق زنان برداشتند. مهمتر از همه آنکه همه آنها خود را از جنسیتشان جدا کردند. تاچر، گلدا مایر و گاندی خود را فمینیست نمیدانستند و هویتشان را از این مکتب جدا میکردند. اما هر یک، از مولفههای فمینیستی در زمان انتخابات برای جلب آرای زنان بهره میبردند. تاچر بهخصوص در دوران حساسی که به قدرت رسید، آشکارا از زنان خواستار مشارکت در انتخابات شد و کار زنان در خارج از خانه را در سخنرانیهای رسمی خود تشویق کرد. دو رهبر دیگر نیز در جریان انتخابات، پیش از بهقدرترسیدن خواستار بسیج سیاسی زنان شدند؛ اگرچه آشکارا زنان را به مشارکت سیاسی همانند مردها تشویق نمیکردند. با وجود این، نقطه اشتراک این سه زن علاوه بر اولین نخستوزیران زن بودن و حضورشان در دموکراسی پارلمانی، شهرتشان به دلیل مواضع و رویکرد ضدفمینیستیشان بوده است. البته سیاستهای آنان متفاوت بود. تاچر طرفدار فردگرایی و تفوق آن بر همه چیز بود؛ درحالیکه مایر از سیاستهای سوسیالیستی حمایت میکرد و گاندی نیز سیاستهای نیمه چپگرایانه داشت.
اهمیت توجه به نسبت این سه رهبر زن با فمینیسم آن است که موضوع پیوند مفاهیم مکتب واقعگرایی از جمله قدرت و امنیت در نظریههای روابط بینالملل با جنسیت مردانه مطرحشده از سوی فمینیستهاست که باور دارند سالها با غلبه این مکتب بر اصول روابط بینالملل، دیدی همراه با قدرتطلبی و منازعهجویی و رقابت ایجاد شده که از دید آنان ریشه مردانه دارد.
ابتدا نیاز به تعریف فمینیسم وجود دارد تا این موضوع مشخص شود که نسبت سه رهبر یادشده با فمینیسم چه بوده است. تعریفی اولیه وجود دارد که فمینیسم را نظریه برابری اقتصادی، سیاسی و اجتماعی جنسیتها میداند. در تعریف دوم فمینیسم بهمثابه فعالیت سازمانیافته توسط نمایندگان زن در دفاع از حقوق زنان و منافع آنان قلمداد میشود. در تعریف نخست احتمالا تمام رهبران مذکور فمینیست قلمداد میشوند اما واقعیت آن است که این افراد فعالیتهای سازمانیافتهای در راستای ارتقای حقوق زنان نداشتند.
در نتیجه، از چشمانداز جنبش دفاع از حقوق زنان هیچیک از سه رهبر ذکرشده فمینیست نبودند.
ایندیرا گاندی در نامهای در سال ١٩٥٢ میلادی به «دوروثی نورمن» دوستی آمریکایی نوشت که او احساس نمیکند یک فمینیست است؛ با این حال باور دارد که زنان میتوانند هر کاری را انجام دهند. او نوشت که در صورت وجود فرصت، زنان هندی به مناصب بالا میرسند.
مشابه او، گلدا مایر نیز تلاش میکرد از فمینیستخواندهشدن دوری کند. در می سال ١٩٤٨ میلادی همزمان با تأسیس رژیم اسرائیل، تمرکز او بر مبارزه برای برابری یهودیان در تشکیل یک دولت یهودی بود. او در خودزندگینامهاش نظرش را درباره فمینیسم بیان کرده است. او نوشته است که وجهه تهاجمی جنبش فمینیستی را دوست ندارد و ادامه میدهد: «من ستایشگر آن شکلی از فمینیسم نیستم که به سوزاندن لباس زیر زنان علاقه دارد، از مردان نفرت دارد یا کارزاری علیه نقش مادری است. او در مصاحبهای فمینیستهای رادیکال را دیوانه خواند. او گفت که چگونه میتوان ایدههای زنان دیوانهای را پذیرفت که معتقدند بارداری یک بدبختی است و بچه بهدنیاآوردن یک فاجعه و جنایت در حق دنیاست و در نهایت آنکه باور دارند زنان بر مردان تقدم و تفوق دارند! من از ١٦یا ١٧سالگی در جریان جنگ جهانی اول که درباره فمینیسم شنیدم، عضو هیچ سازمان زنانی نشدم. واقعیت آن بود که زنبودنم هرگز مانعی در مسیر راهم نشد».
بررسی سخنرانیهای تاچر نشان میدهند او بهشدت ضدفمینیسم بوده است. او در سال ١٩٧٨ میلادی در پاسخ به پرسشی در یک مصاحبه گفت که نه؛ من یک فمینیست نیستم. او معتقد بود سروصدای فمینیستها «گوشخراش» است. او معتقد بود استعدادهای فردی هستند که پیشرفت افراد را تعیین میکنند نه جنسیت آنها. تاچر باور داشت که فمینیسم ایدهای منسوخ است چراکه از دید او تمام فرصتهای پیشرفت بستگی به فرد دارند. از دید گاندی و مایر، فمینیسم رادیکال ایدهای بیمعنی بود.
تاچر در عمل نهتنها به مسائل زنان توجهی نکرد بلکه برنامههای رفاهی و آموزشیای که به نفع آنان بود را نیز لغو کرد. «تاچر شیردزد» لقب بدنامی بود که در اوایل دهه ٧٠ میلادی به او برای لغو برنامه توزیع شیر رایگان در مدارس دولتی داده شده بود. تاچر حتی تعداد زنان در کابینهاش را نیز افزایش نداد. در ابتدا سه زن در دولتش بودند اما در دومینبار انتخاب اعضای جدید کابینه ٢٢نفره هیچ زنی در بین آنان نبود. خلاف تاچر، گلدا مایر به طور آشکار علیه حقوق زنان موضع نمیگرفت چراکه مواضع چپگرایانه داشت. او در همین راستا برنامههای بودجه حمایتی و رفاهی را قطع نکرد. سیاست چپگرایانه او متفاوت از تاچر لیبرال بود.
از یوم کیپور تا جنگ با پاکستان و فالکلند
نگاهی به کارنامه سیاسی سه رهبر زن ذکرشده در کنارگذاشتن کلیشههای مطرحشده پیرامون نسبت ورود به جنگ و منازعات نظامی با جنسیت، میتواند راهگشا باشد.
گلدا مایر
گلدا مایر زمان تأسیس رژیم اسرائیل در می سال ١٩٤٨ از چهرههای کلیدی سیاسی بود. «بن گوریون» از موسسان آن رژیم گفته بود که خواهان حضور دستکم یک زن در کابینه است. او این موضوع را نمادی سیاسی در خاورمیانهای میدانست که در اکثر کشورهای عربی آن، زنان نقش فعال سیاسی نداشتند. او در واقع سعی کرد از زن به عنوان ابزاری برای نشاندادن بهزعم خود یگانهبودن دموکراسی رژیم اسرائیل در منطقه و برتری آن رژیم در مقایسه با دولتهای عربی استفاده کند. تحت فشار بن گوریون، او نامزد کسب سمت شهرداری شد اما نمایندگان مذهبی در شورای شهر علیه او به دلیل زنبودنش رأی دادند. از آن رو مایر جذب جنبش کیبوتصیسم شد که شعار برابریطلبی و ساخت دهکدههای اشتراکی را سر میداد. مایر پس از آن در بیشتر سخنرانیهایش از صهیونیسم و جنبش کارگری اسرائیل گفت. او در فاصله سالهای ١٩٥٦ تا ١٩٦٦ میلادی وزیر خارجه بود و پس از آن در حزب «کارگر» اسرائیل عهدهدار سمت دبیرکلی شد و در نهایت به سمت نخستوزیری موقت رسید؛ پس از مرگ «لوی اشکل» نخستوزیر وقت نخستوزیر دائم شد. او نیز مانند تاچر زنان را به مشارکت دعوت میکرد. خلاف تاچر که تأکیدش بر فردگرایی و تقویت جامعه لیبرال بود، مایر تمرکزش بر برابریطلبی و جامعه اشتراکی بود. تاچر با گروههای زنان کار نمیکرد اما مایر فعالانه با کیبوتصها فعالیت داشت.
مایر در سیاست خارجی رویکردی تهاجمی داشت. رگههای آن را میتوان در رویدادهای دهه ٥٠ میلادی یافت. او به همراه «موشه دایان» و «شیمون پرز» در سال ١٩٥٦ میلادی مخفیانه به فرانسه سفر کرد تا برای همکاری در زمینه حمله نظامی علیه مصر همزمان با اعلام ملیشدن کانال سوئز توسط «جمال عبدالناصر» با مقامهای فرانسوی گفتوگو کند. پس از آن بود که اشغال صحرای سینا و نوار غزه توسط اسرائیل و تحت فشار قرارگرفتن آن رژیم برای خروج از سینا توسط ابرقدرتهای شوروی و آمریکا صورت گرفت. در طول مذاکره در سازمان ملل، وزیر امور خارجه عراق در مجمع عمومی فریاد زد؛ خانم مایر به میلواکی بازگردید؛ جایی که به آن تعلق دارید! اشاره او به محل زندگی اولیه مایر و اعضای خانوادهاش در آمریکا پیش از مهاجرت به سرزمینهای اشغالی بود.
«آوی شلیم» پروفسور روابط بینالملل دانشگاه آکسفورد مینویسد: «او از نظر شخصیتی شدیدا به اعراب بیاعتماد بود و از آنان هراس داشت؛ میتوان گفت حتی دیدگاه نژادپرستانه و تهاجمی داشت. ترس او ریشه در کشتار جمعی یهودیان در هولوکاست داشت. موضع او مشخص بود: آنها یا ما. او این موضوع را نمیپذیرفت که اعراب به دلیل بیعدالتی متحملشده، حس انتقام، درونشان بهوجود آمده است. او درون حزب کارگر نیز در جناح تندرو و جنگطلب قرار داشت. در سال ١٩٥٦ میلادی بن گوریون او را جایگزین «موشه شارت» وزیر خارجه وقت کرد. دلیل مشخص بود؛ مایر موضعی تهاجمیتر از شارت میانهرو داشت.
این استاد دانشگاه اشاره میکند که او نهگفتن را بهخوبی بلد بود. او مینویسد: «مایر به هر پیشنهاد صلحی نه میگفت. در فوریه سال ١٩٧١ میلادی انور سادات برنامهای را مبنی بر عقبنشینی محدودشده اسرائیل از صحرای سینا و بازگشایی کانال سوئز به سوی کشتیهای بینالمللی در پیش گرفت که از سوی مایر رد شد. او نمیخواست در تاریخ صهیونیسم اولین رهبری باشد که از اراضی عقبنشینی میکند.
همین سرسختی او بود که تجربه جنگ یوم کیپور میان اعراب و اسرائیل را در سال ١٩٧٣ میلادی رقم زد. شاید بتوان بین رویکرد گلدا مایر در زمینه سیاست خارجی و رویکرد نسبت به فلسطین و جهان عرب مشابهتهایی با «بنیامین نتانیاهو» نخستوزیر اسرائیل دید. با وجود آنکه از نظر طیفبندی سیاسی با یکدیگر تفاوتهای زیادی داشتهاند، او نیز همانند نتانیاهو باور داشت همتایان عربش جرئت حمله علیه اسرائیل را ندارند که البته خطای محاسباتیاش پس از حمله نیروهای مصری در جنگ یوم کیپور یا رمضان آشکار شد. او نیز مانند نتانیاهو با طرح بهانه امنیت و قدرت از تعامل با اعراب سر باز میزد و در نهایت اینکه هر دوی آنان متقاعد به نشستن پای میز مذاکره با اعراب تحت فشار آمریکا نشدند. شاید پاسخ گلدا مایر به منتقدانش درباره رویکردش در قبال فلسطینیان، شخصیت سرسختانه او را نشان دهد. او گفته بود: «آیا اعراب به زمین بیشتری نیاز دارند. آنان اکنون چهار کشور هستند، ما فقط یک کشور هستیم».
ایندیرا گاندی
ایندیرا گاندی، سومین نخستوزیر هندوستان و نخستین و تنها زن نخستوزیر آن کشور بود. او دختر «جواهر لعل نهرو» نخستین نخستوزیر هندوستان بود و در فاصله سالهای ١٩٦٦ تا ١٩٧٧ و ١٩٨٠ تا زمان ترورش توسط محافظش در سال ١٩٨٤ میلادی نخستوزیر بود. او برنامه مترقیانهای در حوزه کشاورزی برای کمک به وضعیت فقرا اجرا کرد. اما مورخان میگویند او رهبری اقتدارگرا بود و دولتش فساد زیادی داشت. ایندیرا گاندی همچنین کشورش را به سوی عصر هستهای و تبدیلشدن به یک قدرت اتمی سوق داد. در سال ١٩٧٤ میلادی دانشمندان هندی تجهیزات هستهای زیرزمینی را آزمایش کردند که زمینهساز ساخت بمب هستهای در سالهای پس از آن شد. بلندپروازیهای او به حوزه فضانوردی نیز تعمیم یافت و در سال ١٩٨٠ ماهواره هندوستان با توانایی حمل موشک به فضا پرتاب شد. ایندیرا گاندی هند را به قدرت مسلط در شبهقاره هندوستان تبدیل کرد و در جنگی ١١ماهه پاکستان را شکست داد و زمینه جدایی بنگلادش از پاکستان و اعلام استقلال آن منطقه را به عنوان کشوری مستقل فراهم کرد. ایندیرا گاندی در حوزه سیاست خارجی، سیاست «پرو هندی» با رویکردی شدیدا ملیگرایانه را در پیش گرفت. او بیش از آنکه رویکردی مبتنی بر نهادگرایی لیبرال یا پیروی از اصول اخلاقی را سرلوحه کارش قرار دهد، با دید امنیتمحور و از منظر رویکرد واقعگرایی و با عملگرایی به تحولات پیرامونی مینگریست. دوستی او با شوروی سبب شد هند تجهیزات نظامی بیشتری را از شوروی خریداری کند. منتقدانش میگفتند که وعدهاش برای محو فقر از جامعه هند موفق نبوده و آن کشور کماکان با مشکلات اجتماعی و اقتصادی دستوپنجه نرم میکرد. آنان میگفتند او تشنه قدرت است و مشاورانش افرادی فاسد هستند.
پس از مداخله گاندی در جنگ داخلی پاکستان در سال ١٩٧١ میلادی و حمایت از جدایی پاکستان شرقی (بنگلادش امروزی) از پاکستان غربی، هندوستان به قدرت هژمون مسلط در جنوب آسیا تبدیل شد. دکترین ایندیرا تلاش برای گردآوردن دولتهای ملی از جمله بوتان و نپال تحت نفوذ هندوستان بود. گاندی زمینه پیوستن ایالت سیکیم را نیز به هند از طریق برگزاری همهپرسی فراهم کرد؛ اقدامی که چین آن را عملی شنیع خواند و محکوم کرد.
مارگارت تاچر
او در فاصله سالهای ١٩٧٩ تا ١٩٩٠ میلادی نخستوزیر بریتانیا بود. نگاهش این بود که استعدادهای فردی فارغ از جنسیت و اجتماع است که میتواند باعث پیشرفت فرد شود. او به زنان توصیه میکرد خارج از خانه کار کنند؛ اما با ذکر شرط توجه به خانهداری و نگهداری از فرزندان. تاچر همزمان در داخل، اتحادیههای کارگری و معدنکاران را تحت فشار و سرکوب قرار داد و سیاست خارجی تهاجمی را نیز در پیش گرفت. او در سال ١٩٨٢ میلادی، بریتانیا را وارد جنگ فالکلند با آرژانتین کرد. جنگ فالکلند بر سر اعاده حاکمیت بر جزایر فالکلند، جورجیای جنوبی و ساندویچ جنوبی آغاز شد و ١٠ هفته به طول انجامید که در جریان آن دستکم ٩٠٠ نیروی نظامی بریتانیایی و آرژانتینی جان خود را از دست دادند و در نهایت با تسلیم آرژانتین پایان یافت. گفته شد که جنگ با حمله به جزایر فالکلند توسط آرژانتین آغاز شده بود. دولت آرژانتین استدلال میکرد که دولت بریتانیا در جریان یک حمله در دوران استعماری در سال ١٨٤١ میلادی، این منطقه را به خاک خود الحاق کرده بود؛ درحالیکه تا اوایل قرن نوزدهم ساکنان آن منطقه بومی بودهاند و پس از آن، ساکنان بریتانیایی به آنجا وارد شدند تا از نظر جمعیتی تغییری به نفع حاکمیت بریتانیا بر آن جزیره ایجاد شود. پس از این حمله، اشعار و سرودهای میهنپرستانه با شعارهای ملیگرایانه و خصمانه در هر دو کشور سروده و نواخته شدند. این جنگ به تثبیت قدرت حزب محافظهکار کمک کرد و سبب پیروزی مجدد تاچر در انتخابات شد. جنگ در حالی صورت گرفت که محبوبیت تاچر در حال کاهش بود. تاچریسم رویای تحققنیافته او بود و دولت وسواس زیادی روی کاهش نرخ تورم دورقمی و کاهش هزینههای عمومی داشت و به نظر میرسید مسائل دیگر از نظرش ربطی به دولت نداشت؛ بهخصوص رسیدگی به مسائل رفاهی که تاچر به طور کامل آن را کنار گذاشته بود. در آن زمان حزب سوسیالدموکرات نیز به چالشی برای محافظهکاران و اعضای حزب کارگر تبدیل شده بود و تاچر درون حزب نیز با مخالفتهایی مواجه بود. پیروزی در جنگ، تاچر را از خطر سقوط نجات داد.
بانوی آهنین همچنین دهه ٨٠ میلادی از پذیرش عنوان زندانی سیاسی برای مخالفان محبوس در سرزمینهای شمالی بریتانیا بهخصوص در ایرلند شمالی خودداری کرد و در واکنش، با اعتصاب غذای زندانیان مواجه شد. او بهقدری در ایرلند شمالی منفور بود که خبر فوتش موجی از شادی را در آنجا به همراه آورد.
نتیجهگیری:
با توجه به شواهد ذکرشده به نظر میرسد تا حدود زیادی در سخنگفتن از نسبت صلحطلبی با مقوله جنسیت اغراق شده است. واقعیت آن است که آنچه در تصمیمگیری رهبران سیاسی تأثیرگذار است، محیط پیرامونی آنها و نوع روابط حاکم بر نظام بینالملل است. بازیگران سیاسی فارغ از جنسیتشان در خلأ زندگی نمیکنند؛ نوع علایق فردی و ترجیحات شخصی، ایدئولوژی، میزان دسترسی به منابع و ساختارهای تصمیمگیری در کنار قابلیتها همگی در تصمیمات نهایی یک رهبر سیاسی تأثیرگذار هستند. فارغ از جنسیت رهبران سیاسی، واقعیت موجود نشان میدهد که هنوز هم رویکرد غالب در روابط بینالملل مبتنی بر واقعگرایی است. در نتیجه در آنارشی موجود، رهبران سیاسی فارغ از جنسیتشان درصدد بهحداکثررساندن منافع ملی و تأمین قدرت و امنیت برای کشورهایشان خواهند بود.
|