یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

رونوشت به احمد شاملو، از خیابان!


محمد قراگوزلو


• من تحقیقا در تمام این سال ها در این مراسم حاضر بوده ام. باری در تمام این سال ها و با وجود همه ی دشواری ها مراسم احترام به شاملو با فراز و نشیب فراوان در کنار آرامگاه او برگزار شده است. حتا در سال ۸۸ و ۸۹ که فضای کشور متاثر از "خیزش سبز" به شدت امنیتی بود، این مراسم انجام شده است... امسال اما شاهد برخورد دیگری از جنس دوگانه ی نرمالیزاسیون بودیم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ٣ مرداد ۱٣۹۵ -  ۲۴ ژوئيه ۲۰۱۶


اگر از اصلاح طلبان و کل گرایش ملی – اسلامیِ حامیِ دولت روحانی پرسیده شود که "ماجرای سه قفله کردن در امامزاده طاهر و ممانعت از ورود دوستداران شاملو چه گونه تبیین می شود" به ساده گی شانه بالا خواهند انداخت و با استناد به هزاران فاکت از منتسکیو و لاک و پوپر در ضرورت تمکین به "قانون" و "اهمیت اخذ مجوز برای تجمع" و "مبارزه ی مدنی و مسالمت آمیز" و "گذار سیصد ساله به جامعه مدنی" و ترهاتی ازین دست در نهایت به یاری تز جدید جناب حجاریان خواهند گفت که "اساسا مطالبه ی شما در چارچوب دموکراتیزاسیون می گنجد و باید آن را در قالب توسعه سیاسی پی گرفت حال آن که وظیفه و مسوولیت اصلی دولت روحانی فقط نرمالیزاسیون است." معنای سر راست چنین "تحلیل" مشعشعی چیزی جز بازگشت به یک دهه پیش از دوم خرداد نیست. دقیقا بر پایه ی همین پسرفت فاجعه آمیز است که می توان گفت در قیاس با شبه لیبرال دموکرات های نیم بند سال ۷۶ جریان اصلاح طلب معتدل کنونی به گرایشی شدیدا محافظه کار تبدیل شده است. سند عینی چنین ادعایی را در میان افراد مورد حمایت ایشان در لیست امید تهران – انتخابات مجلس خبره گان و شورای اسلامی- می شود به وضوح دید! اما این نرمالیزاسیون – که مانند کشف "تدلیس در انتخابات" – از قوطی ابداعات سعید حجاریان بیرون زده در سال آخر دولت نرمال کننده به یک شوخی بی مزه مانسته است. باری نرمالیزاسیون قرار بوده به ادعای خودش "فضای امنیتی دوران احمدی نژاد " را تعدیل و به اصطلاح عادی کند و شرایط کشور را به دوران منتهی به عروج محمود بازگرداند. شکی نیست که دولت در مهمترین عرصه ی مسوولیت خود که همانا ارتقای معیشت و بهبود اندازه ی نان مردم فرودست باشد شکست خورده است. این را در اعتراف رئیس دولت مبنی بر وجود یک رکود عمیق می توان نشان داد. اوضاع آزادی های فردی و اجتماعی از زمان احمدی نژاد بدتر نشده باشد بی تردید بهتر نشده است. در زمینه ی فرهنگی می توان به استمرار سانسور کتاب و لغو بی دریغ کنسرت های موسیقی و موارد دیگر اشاره کرد که فعلا بماند. اما آخرین مورد این نرمالیزاسیون "در ساعت پنج عصر" روز دوم مرداد به صحنه آمد! جایی که صدها تن از دوستداران شعر و ادبیات اجتماعی به احترام شاعر آزادی گرد آمده بودند تا بر اساس یک سنت پانزده ساله بر مزار احمد شاملو شعر بخوانند و یادش را گلباران کنند. سیاست نرمالیزاسیون اما به نحو عجیبی و برای نخستین بار پس از در گذشت شاملو وارد عمل شد!
من تحقیقا در تمام این سال ها در این مراسم حاضر بوده ام. جز یک بار که در جست و جوی نواله ی ناگزیر آمستردام بودم. باری در تمام این سال ها و با وجود همه ی دشواری ها مراسم احترام به شاملو با فراز و نشیب فراوان در کنار آرامگاه او برگزار شده است. حتا در سال ٨٨ و ٨۹ که فضای کشور متاثر از "خیزش سبز" به شدت امنیتی بود، این مراسم انجام شده است. در تمام این سال ها ما شاهد حضور طیف متنوعی از نیروهای پلیس سیاسی و امنیتی و انتظامی بوده ایم و با برخوردهای مختلف مواجه شده ایم. از باتوم و تهدید گرفته تا گفت و گو به منظور کنترل اوضاع! امسال اما شاهد برخورد دیگری از جنس دوگانه ی نرمالیزاسیون بودیم. خلاصه می گویم و می گذرم.
هنوز ساعت پنج نشده بود که به امام زاده طاهر رسیدم. در گرمای طاقت فرسای چهل درجه یی انبوهی از مردم متراکم در برابر در ورودی جمع شده بودند. پلیس در را بسته بود و اجازه ی ورود نمی داد. افراد متفرقه ی پلیس آن سوی در – داخل امامزاده – به صورت غیر متمرکز و در تلفیقی از پلیس انتظامی و لباس شخصی ایستاده بودند. این سو نیز دوستداران شاملو بلاتکلیف. باری در حالی که صدا به سختی به افراد پلیس می رسید و پس از هفت هشت دقیقه چانه زنی سر انجام رضایت دادند که من به اتفاق دوست دیگری برای مذاکره به آن سوی میله برویم! و رفتیم! جمعی از دوستان که زودتر آمده و خود را به آرامگاه رسانده بودند – در حدود بیست نفر- داشتند بر می گشتند که گفت و گوها قطع شد.....مرد تنومند و بلند قامت و چهارشانه یی که من به سختی به شانه ی او می رسیدم با صدای بلند تهدید می کرد که "فکر نکنید حالا زیاد هستید نمی تونیم دستگیر کنیم. اتوبوس میارم و همه رو می ریزم توش و می برم!" معلوم شد که ایشان "همه کاره " هستند. رفتیم "خدمت"شان و سلام کردیم اما به حتا به رسم سنت "مستحب " بودن نیز جواب سلام ندادند و پرخاشگرانه پرسیدند که "کی تورو راه داده تو؟" عرض کردیم "آمدیم برای گفت و گو تا مگر در بگشائید و...." فرمودند " تجمع بدون مجوز غیر قانونی و ضد انقلابی است و...."عرض کردیم که "اما پانزده سال است که این تجمع برگزار می شود بی آن که....." بدون آن که زحمت نگاه کردن به موجود ضعیف الجثه ی مقابلش را بدهد همان حکم قبلی را تکرار کردند! "بیرون!" در بیرون از امامزاده و در کنار خیابان و در حالی که به جمعیت افزوده شده بود ، از قرار مراسم هم آغاز شده بود. صدای شعر خوانی بچه ها به گوش می رسید و زمزمه ی سرودی که آشنا بود. مثل درخت و خنجر و خاطره.... مثل آفتابکاران! به جای کنج دنج گورستان خیابان شاهد مراسم ۱۶ بود. آن هم نه یک خیابان معمولی. کنار گوش اتوبان! آن هم نه یک اتوبان معمولی. مهم ترین و پر تردد ترین اتوبان کشور. بردن شاعری به دشواری شاملو به متن خیابان کار هر کسی نیست. شاملو نه حمید مصدق است که "من اگر ما نشوم تنهایم" اش به زبان مردم معترض جاری شود و نه سیاوش کسرایی است که به هر حال ناسیونالیسم چپ اش با منظومه ی آرش کمانگیر ورد زبان ها گردد. شعر او چنان که خود نیز می گفت تنها با واسطه ی شعر خطابی عزیزانی چون سعید سلطانپور می توانست به متن خیابان راه یابد. من از این موضوع در متن یک نقد تلخ در پاسخ به منوچهر آتشی تحت عنوان "شلاق بر چهره ی چراغ "سخن گفته ام و فی الحال می گذرم. باری در یک غافلگیری شگفت ناک دریافتم که پلیس بی که بخواهد شاملو را به خیابان هل داده است! آخ اگر شاملو خبردار می شد.....با این حال و بعد از نیم ساعت هنوز منتظر بودم در باز شود. رئیس یک دسته ی دیگر از پلیس امنیتی خواست که چند دقیقه یی صبر کنم تا او آخرین دستور را از مسوولش دریافت کند. و منتظر تلفن بود....معلوم شد که در میان لباس شخصی ها دو دسته وجود دارند. یک عده که اوضاع را به مرکز فرماندهی گزارش کرده و منتظرند شاید دستور جدیدی برسد و خودشان هم بلاتکلیف هستند و البته یک "برادر" دیگر که از ظاهر امر پیداست به سازمان و نهاد دیگری وابسته است. همو که از دستگیری اتوبوسی صحبت می فرمودند. با عصبانیت نزدیک می شود با اشاره پلی را که معلوم نیست کجاست نشان می دهد و می فرماید " برو زیر پل اون رئیسی را بردیم اون جا تحویل او دوستتون دادیم که ببرنش یه دفعه نگین دستگیرش کردیم...." منظورش را نمی فهمم. دوباره تکرار می کند. باز نمی فهمم. آقایی که او را "سید " خطاب می کنند به کمک فهم ناقصم می آید و من را بیرون می برد و در راه حالی می کند که "بله آقای رئیس دانا را تحویل همان دوستتون که با هم داخل شدید دادیم ....." طی سی چهل گامی که با آقای "سید" بر داشته ایم و این قدمفرسایی "آفتخار آمیز " کنار جاده است؛ چند اتوموبیل کنار پای ما ترمز می کنند و جویای ماجرا می شوند.....حال به غیر از مراسم شعر خوانی جمعی از دوستداران شاملو مشغول توضیح دادن به عابران و مسافران هستند! بیرون از امامزاده اوضاع دارد "نرمال" می شود که پلیس ناگهان جوش می آورد....تازه فهمیده اند تجمع بی آزار دور از چشم مردم رهگذر به نحو عجیبی از کنترل خارج شده است! به سرعت وارد عمل می شوند تا پروسه ی نرمالیزاسیون را تکمیل کنند. ما را برای ترک محل "راهنمایی" می کنند! داشتم به اکبر معصوم بیگی می گفتم که "تا حالا تو عمرت این جوری با شکوه اسکورت نشده بودی" که مشت محکم جناب سروان یادآوری می کند "شوخی نداریم ها...."
دور و بر ساعت شش عصر است به گمانم که گلشیری چشمکی به شاملو می زند که "ناکس خوب خودتو تو خیابون جا کردی ها!"


* بخش نظرات این مقاله مسدود است.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست