یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

گزارش برگزاری مراسم یادمان و بزرگداشت پدر اعظمی در پاریس



اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۲۰ مرداد ۱٣۹۵ -  ۱۰ اوت ۲۰۱۶




به دعوت خویشان ودوستان مراسم با شکوهی برای بزرگداشت پرویز خان اعظمی بیرانوند در روز یکشنبه دهم مرداد ۱٣۹۵ برابر ٣۱ ژوئیه ۲۰۱۶ در پاریس برگزار شد.
در این مراسم تعدادی از فرهیختگان فرهنگی، ادبی، هنری و سیاسی با گرایشات مختلف شرکت نمودند و تلاش شد تا از جلوه های مختلف زندگی سرافرازانه و شرافتمندانه پدر اعظمی سخن گفته وهمچنین از استواری ستودنی وی و دیگر اعضای خانواده بزرگ اعظمی بیرانوند که همواره در برابر ظلم و بی عدالتی ایستادگی کرده اند، تجلیل گردد.
این مراسم با نواختن آهنگ چمریانه لری که در آئین سوگواری در لرستان نواخته میشود، آغاز شد.


مراسم توسط فخری زرشگه، عروس بزرگ آقای اعظمی اداره شد. او برنامه را اینگونه آغاز نمود:
"قبل از ازدواجم با فریدون و زمانی که فرزندان بابا اعظمی در حبس بودند، من زیاد به بابا اعظمی و مامان سلی -سلطنت اعظمی- سر می زدم. به رغم نگرانی آنها برای بچه ها، محیط خانه آکنده از مهر و صفا بود. گاه پیش می آمد که هر کس دنبال کاری می رفت و تنها در خانه می ماندم. جالب اینجاست که اصلا احساس ناراحتی نمی کردم. وجود مامان سلی که سراپا عشق و محبت بود و بابا اعظمی که چون کوهی محکم و سرشار از انرژی بود، محیط را برای من و امثال من دلپذیر می کرد. به یادم مانده است پس از اعدام رضا برادرم-که در مهر ۱٣۶۰ در سن ۲۰ سالگی به جوخه اعدام سپرده شد- بابا اعظمی هر روز به پدرم سر می زد و دلداریش می داد. او نسبت به رفتاری که با پدرم پس از اعدام رضا انجام داده بودند، بسیار برافروخته بود و می گفت که این همه سنگدلی و رفتار غیر انسانی که پدری را نیمه شب بالای جسد پسرش ببرند و وادارش کنند که گورش را بدست خود بکند، حیرت انگیز است. بعد از اعدام فریدون نیز چون ستونی استوار، مهربانانه پشتیبان من و دو فرزندم بود. او نمی خواست شرایطی را که خود زیسته بود، نوه هایش تجربه کنند. بعد از گذشت سال ها زمانی که به آن دوره های سخت و دشوار فکر می کنم می بینم که بدون عشق و محبت بیکران مامان سلی و بابا اعظمی نمی توانستم آن سال های سیاه را به سلامت پشت سر گذارم....یادش هیچگاه از ذهن و عشقش هر گز از قلبم بیرون نخواهد رفت....."
روزبه والیزاده نوه پدر اعظمی نفر بعدی بود که پیرامون پدربزرگش صحبت نمود. روزبه که همراه خواهرش مهرناز پس از دستگیری پدر و مادرش در سال ۱٣۵٣ تا آستانه انقلاب و آزادی آنها، در آغوش پدر بزرگ و مادر بزرگش- بابا اعظمی و مامان سلی- بزرگ شده است در باره پدر بزرگش چنین گفت:
بعنوان نوه بزرگ نقش فرزند کوچک خانواده را داشتم، در غیاب مادر و پدر که در زندان استبداد بودند وظیفه من هم بر دوش پدر و مادر بزرگ بود، بتدریج نقش پدر و مادر بر تنشان نشست و باقی ماند، همواره آن خانه برای من خانه آرامش یود، حتا زمانی که بعد از اتمام دانشکده پزشکی در خرم آباد بودم، اظطراب کار را در تعطیلات آخره هفته با فضای آن خانه التیام میدادم
وجود پرویز خان با عناصر خاصی گره خورده بود
سحرخیزی، چای آماده، استکان کمر باریک، نان و ماست وووو
خوش مشرب بود، راهی به خلوت هر فردی میافت
وجودم از خاطراتش آکنده است، خاطراتی که یا حضورا حس کرده ام یا نقل محافلمان بوده اند
از یکی از خصوصیات معروفش که عجولی بود بسیار میگویند، حکایت آبادان رفتنش با شوهرعمه مادرم بسیار شیرین است که فرصت یک توقف کوچک به او نداده بود، گفته بود پرویز ترا بخدا بزار پایم به زمین برسد تا قسم بخورم که آبادان رفته ام!
یا نماز خواندنش که هر دو سه سالی یک بار بود و بمدت چند ثانیه! و میگفت همین هم زیاد است!
پرویز خان عمر طولانی و پرباری داشت، درگذشتش از دست دادن آخرین فردی بود که سه استبداد پی در پی را لمس کرده بود و این غم هجران را سنگین تر میکند


پس از روزبه، سهراب اعظمی پسر بزرگ فریدون اعظمی، که در آبان ماه ۱٣۶۱ به جوخه مرگ سپرده شد، چنین سخن گفت:

"این روزها برای همه آشنایان در سنین مختلف، نسبت به بابا اعظمی احساس مشترکی بیان می شود. پدر بزرگی مسئول و مهربان. این دقیقا احساس من هم هست. بابا اعظمی فقط نقش پدر بزرگ برایم بازی نکرده است. پدرم هم بود. او با کارها و رفتارها و تعریف هایش هر لحظه و هر روز و در همه حال برایم راوی یک تاریخ بود. خود تاریخ بود، ساقه درختی بود که ما را به ریشه وصل کرد. بدون او از ریشه جدا بودیم.
راوی این تاریخ، البته تنها او نبود. عمه ها و عموها هم، این تاریخ را با زبان دیگری تعریف می کردند. اینها خاطرها و سرگذشت خانواده را هر کدام با زبان خودشان اما حدودا مشابه هم تعریف می کردند. حاصل تلاش بابا اعظمی این شد که ما شدیم.
چندی پیش گرد آفرید دختر عمویم از من خواست نوشته ای را برایش به فرانسه ترجمه کنم تا به دوستش اولیویه توضیح دهد. در این نوشته کلماتی بود مثل مبارزه کردن، در تلاش بودن، رنج و سختی و ... برایم دشوار بود هدف این مبارزه و تلاش را روشن ترجمه کنم تا هم کلمات را درک کرده و هم مفهوم آنها را احساس کند. هدف مبارزه و تحمل رنج و سختی را، تلاش برای ساختن معنا کردم. اما راضی نشدم. مگر نه اینکه همه در حال ساختن زندگی خویشند؟
حالا می خواهم توضیح بیشتری بدهم. برای زندگی در طوفان دو برخورد وجود دارد. عده ای برای ساختن زندگی خود و بنا کردن کلبه شان با طوفان قهرمانه در می افتند و پرواز می کنند. کارشان بسیار ارزشمند است. مثل پدرم و عمویم. اما کسانی هم هستند که پاهاشان روی زمین است و کلبه را در طوفان می سازند و از زندگی خود و اطرافیان در برابر کلیه آفت ها و بلایا دفاع می کنند و آنرا از گزند آتش و باد محافظت می کنند. بابا اعظمی اینگونه بود."

سخنران بعدی محمد اعظمی بود. او سخنان خود را چنین آغاز نمود: سخن گفتن در باره پدرم، پس از او، برایم دشوار است. امروز هم تمایلی به صحبت کردن نداشتم. اما به خواست دوستانم، که بار تدارک سنگین این مراسم را بدوش گرفته اند، پذیرفتم به کوتاهی، خاطراتی از او را، بازگویم. خاطراتی بسیار معمولی از زندگی روزمره مان. می خواهم از طریق این خاطرات، جنبه هایی از اخلاقیات و خصوصیات و رفتار او را معرفی کنم.(متن کامل سخنان محمد اعظمی در سایت های عصرنو و اخبار روز منتشر شده است)

پس از محمد اعظمی یکی از دوستان نزدیک خانواده اعظمی، بهروز خسروی، شعری از شاملو را دکلمه نمود. و بعد از او استاد مهرداد باران که به احترام پدراعظمی با اشتیاق در مراسم نکوداشت شرکت کرده بود با اجرای قطعه بسیار زیبایی از باخ تحسین شرکت کنندگان در مراسم را برانگیخت.

محمد رضا معینی یکی از بستگان نزدیک خانواده هم، با مروری تاریخی بر زندگی پرویز خان اعظمی، شرکت کنندگان را با جنبه هایی از شخصیت ایشان آشنا نمود. رضا معینی در بخشی از سخنان خود گفت:

انسانها و روابط انسانها یا بازهم بهتر بگویم روابط انسانی نیز تغییر می کنند. اما انسانهایی هم هستند که در ظلمت و نور همان انسان می مانند. از قهرمانان اسطوره ای چنان که در ادبیات از آن ها یاد می کنیم که " در برابر تندر می ایستند و چراغ را روشن می کنند و.." نمی گویم. در این ادبیات و در باره این انسانها ما همیشه کسان دیگر را فراموش می کنیم، آن ها که همراه و یا پشت و پناه این اسطوره ها با همه بزرگی وعظمت شان بوده اند، آنها که بودند تا اینان بتوانند در برابر تندر بایستند. من از انسانهایی ساده که تندرستیزان را پرورش داده و حمایت کرده اند می گویم. ازعموهایم و پرویزخان اعظمی بیرانوند که زندگی اش یکی از بهترین نمونه های پشت و پناه بودن است. از شکیبایی اش در پایداری و تلاشش برای به زیستن دیگران....
...... توجه آقای اعظمی به فرزندان و نوه ها و حتا فرزندان آشنایان و خویشان نمونه ای از مسئولیت یک پدر بود. اینگونه است که در نبود توکل و فریدون و هبت نوه هایش را پدری کرد و تا جایی که می توانست نگذاشت به قول خودشان غبار غم بر چهر ه شان بنشیند. در میان آن همه سوگ و رنج و آزار، پایداری شکیبای پرویز خان تکیه گاه بزرگی بود...
در گذرگاه های تاریک تاریخ، اشیاء تغییر می کنند، انسانها هم، در همین تاریکی انسانهایی هستند که ظلمت را بی هیچ ادعایی با روشنی درون خود به پس می رانند. اینگونه
« شعبده بازان لبخند
در شبکلاه درد
با جا پایی ژرف تر از شادی
در گذرگاه پرندگان»
خانه ی ما
« در برابر تندر ایستادند»
اما به همت پرویز خان ها بود
که خانه ی ما در این تاریکی روشن ماند.
در فاصله صحبت‌ها، دو فیلم کوتاه، ازعکس های پدر اعظمی در دوره های مختلف به همراه فرزندان و نوه هایش و دیگری فیلمی از زمان آزادی فرزندان و خویشانش از زندان شاه در دوره انقلاب، که تعدادی از آنان پس از انقلاب به جوخه مرگ سپرده شدند، به نمایش گذاشته شد که بسیار خاطره انگیز بود.
برنامه با سخنان گرداننده جلسه، فخری زرشگه چنین به اتمام رسید:
" یکی از همسایگان بابا اعظمی در فیسبوک خود توصیف دلنشینی از او کرده است:
پدر بزرگ دوران شیرین زندگیم رفت
پدر بزرگ دوستان عزیز کودکی ام رفت
انگار شب سیاه را بروی خاطرات طلایی آنروزهای صمیمی در آن خانه کوچک، در آن حیاط بی حوض که درختچه گل یخ، آدم برفی زمستانمان را عطرآگین می کرد....کشیدند.
باز کتاب دیگری از خاطرات زیبای زندگیم بسته شد.
پدر بزرگ روزهای خوب کودکی خدا نگهدار. "
چه خوب است که یاد بابا اعظمی را گرامی میداریم با صداقتش،،،،انسانیت وشرافتش،،،،، فداکاری ودلرحمیش،،،،، مردم داری وخویش نوازیش،،،، پاکی وپشتکارش........و چه خوبتر اینکه به یاد و احترام پدر اعظمی، نه ساعتها بلکه دقایقی به اطرافیانمان بیندیشیم و روی خصایل نیکشان مکث کنیم و گرامی بدارمیشان و آنچه نمیپسندیم بر هم ببخشاییم و قدر یکدیگر بدانیم ،که تا ناگه زیکدیگر نمانیم.

رحمان ساکی
پاریس آگوست ۲۰۱۶ 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست