بیکاری: ده سالی که ایران را لرزاند!
مصطفی اسدپور
•
کمتر دوره را می توان در تاریخ دنیا یافت یک پدیده با چنین سرعت و چنین عمقی زندگی مشترک یک ملت را در خود بلعیده باشد. مهر "بیکاری" بر دنیای سیاست و مناسبات طبقاتی، بر کشش و کوشش روزمره، بر باورها و امید و ناامیدی، بر زبان و ادبیات، بر ارزشهای فردی و اجتماعی حاکم بر جامعه ایران شگفت انگیز و غیر قابل انکار است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲۷ مرداد ۱٣۹۵ -
۱۷ اوت ۲۰۱۶
هنوز هم رسم است دوره های تاریخی با تحولات معینی اسم گذاری میشود. تحولاتی که زندگی مشترک مردم یک سرزمین را تحت تاثیر قرار میدهند. مشخص کردن چنین دوره هایی و هر گونه نام گذاری آنها همواره با لغزشها و ملاحظات همراه است. هیچ اما و اگر نمیتواند مانع بشود که ده ساله جاری در ایران را "دوره اسارت بیکاری یک ملت" نام نهاد: ده سالی که ایران را لرزاند! کمتر دوره را میتوان در تاریخ دنیا یافت یک پدیده با چنین سرعت و چنین عمقی زندگی مشترک یک ملت را در خود بلعیده باشد. مهر "بیکاری" بر دنیای سیاست و مناسبات طبقاتی، بر کشش و کوشش روزمره، بر باورها و امید و ناامیدی، بر زبان و ادبیات، بر ارزشهای فردی و اجتماعی حاکم بر جامعه ایران شگفت انگیز و غیر قابل انکار است.
هنوز هم در کتب اقتصاد درتوجیه مشقات حاصل از مناسبات سرمایه داری از "دستهای نامریی بازار" اسم برده میشود. قبل از اینکه کودک پنج ساله یک خانواده کارگری به این حکم بخندد، صف طولانی از صاحب منصبان، از وزرا و وکلا را ردیف میکند که برای بیکاری نقشه میریزند، قانون میاورند و میبرند، فخر میفروشند و با خونسردی در مقابل عواقب خانمان برانداز آن شانه بالا میاندازند. این دهه برای آیندگان تاریخی است که سیمای سیاسی ایران از پلاتفرم دولتها و ارگانهای حکومتی تا تصویر مشترک عمومی مردم از خوشبختی به یکباره از هر گونه بلند پروازی تهی شده و به کف خیابانها سقوط میکند: یک شغل و نه بیشتر!
بیکاری برای بورژوازی در طول تاریخ فرصتی بوده که در جنگ زرگری میان احزاب درون خانوادگی در راه خواستهای طبقه کارگر سنگ اندازی کنند. گفته میشود بورژوازی از پدیده بیکاری برای خود یک نعمت میسازد. اینجا باید گفت "بیکاری" برای بورژوازی در ایران یک "معجزه" بوده است. در تاریخ سیاسی سی سال اخیر آن جامعه و در دل یک کشمکش حاد و بلاوقفه و چه بسا خونین در میان بالایی ها، اما یک وحدت نظر در میان بورژوازی ایران نضج پیدا کرده است. این وحدت نظر حول باز سازی اقتصادی ایران است که به آن عقلانی سازی نیروی کار نام داده اند و بیکار سازی هسته اصلی آن را شکل داذه است. تاریخ مدرن ایران، درست از فردای انقلاب سال 57 در زیر سایه "بیکاری چیست؟ و راه حل آن کدام است؟" شکل گرفت. در آن جامعه از تندروان تا اصلاح طلبان، از رفسنجانی تا احمدی نژاد، از سبزها تا طایفه شریعتمداری، از آیت الله ها تا تکنوکراتها خرخره همدیگر را جویده اند؛ در عین حال هر یک به سهم خود در شکل گیری یک صف قدرتمند بورژوایی حول پاسخ مشترک به این سوال زیر بغل همدیگر را گرفته اند. آن روزی که "کارفرما هر وقت عشقش کشید، بتواند دُم کارگر را بگیرد و بیاندازد بیرون" رویای مشترک بورژوازی ایران است. تک تک کلمات این پلاتفرم را بخاطر بسپارید! ساختار لمپنانه این تقصیر کسی نیست. محترم ترین مقامات حکومت کارگران بیکار را "علاف" و تن پرور و مفت خور نامیده اند. در بندهای بعدی باید از اختیارات کارفرما گفت که هر وقت عشقش کشید دستمزد بپردازد، هر وقت عشقش کشید قوه قضائیه را شلاق بدست به جان کارگران اخراجی بیاندازد. یک پلاتفرم، یک معجزه که بر متن یک لجنزار آنرا شکل دادند.
"احزاب و دولتهای بورژوایی را نه بر اساس ادعاها بلکه بر اساس پراکتیک و نتیجه عملی سیاستهایشان باید قضاوت کرد." مارکس در اثبات این حکم و آگاه سازی کارگران پیچیدگی زیادی را پشت سرگذاشت. تجربه زنده کارگر ایران گواه طبقه بورژوا است که در عمل بیکاری را سازمان داده است. "مشکل" این دولت در اینستکه با چه زبانی باید این مردم را متوجه کند که قرار نیست بیکاری حل شود. مشکل در اینستکه حرفهای "صادقانه" و روشن حکومت بخرج کارگر جامعه نمی رود و حاضر نیست دست از توهم خودساخته خویش بردارد.
نسل بیگاری
سیاستهای بیکارسازی، تعطیلی مراکز تولیدی و اخراج و تعدیل نیروی کار که از زمان ریاست جمهوری رفسنجانی شروع شده بود در طول ریاست جمهوری خاتمی به پایان خود نزدیک شد. در دنیای پر از دعوای درون جناحی اما همزمان یکی پس از دیگری در یک پلاتفرم مشترک با سرعت سرسام آور از مصوبات و پروژه های تاریخ ساز یکی پس از دیگری قوانین از هر نشانی از امنیت شغلی کارگران پاک میشود. این دوره را باید دوره حراج حقوق و حرمت و ارزشهای فردی و اجتماعی طبقه کارگر و کل جامعه دانست. قانون کار، حاصل سالها مبارزه به یکباره دود شده و به هوا میرود. دستمزد، امنیت شغلی، بیمه ها، مقررات نازل بر ساعات و شرایط کار؛ در یک گانگستریسم آشکار تاراج میگردد. صفحات روزنامه ها در میان تلنباری از بازی دلقک مابانه ارقام و منحنی های بغایت پوچ و مسخره هر روز میتواند، هر بخشی از زندگی شهروندان را با مخاطره روبرو سازند. این دوره، دوره رکود و بحران و کسر بودجه است، اما سهم بی سابقه ای از خزانه عمومی به جیب ورشکستگی و ورشکسته ها میرود. این دوره سال پس از سال شعار نظم و صرفه جویی برافراشته میشود تا ساختار دولت رسما با فساد و ارتشاء در تنیده گردد . این دوره ای است که بخش عظیم طبقه کارگر بیشتر و بیشتر کار میکند و با هر گام تعداد بیشتری از همین طبقه به کام بیکاری و تباهی فرو میرود سه محور اصلی درحمله مستقیم به معیشت طبقه کارگر در این دوره به اوج خود میرسد.
اول، دستمزدهای پرداخت نشده: ساکنین خطه ایران شانس آورده اند که بنا به روایت پروردگار بنا به تعریف ادیان ابراهیمی پوچ و من درآوردی است، در غیر اینصورت با کوچکترین اثری از یک خداوند عادل، خداوندی که در همین دنیا میتواند بر علیه بندگان گنه کار به غضب درآید، میبایست خاک ایران به توبره کشیده شده باشد. دستمزدهای عقب افتاده داستان ملت لعنت خورده ای است که در آن از یک طرف حاصل کار و عرق جبین توده عظیمی با یک "نُچ" رسما، علنا و قانونا به جیب زده می شد (و میشود) و از طرف دیگر قربانیانش و توده عظیم ناظر جز تماشا و سر تکان دادن کاری نکردند! آیندگان در تاریخ این دوره از عدم اثری از به آتش کشیدن مسجد و منبر و وزارت کار و ساختمان خانه کارگر انگشت بدهان خواهند ماند. هیچ اداره دولتی مسئولیت ثبت این دزدی و جنایت را بعهده نداشت و ندارد. هیچ مرجع قانونی و هیچ بند قانونی برای ثبت شکایات کارگران هرگز معین نگردید.
دوم، پروژه های کار آفرینی: این پدیده چیزی جز وادار ساختن یک جویای کار به کار مجانی نیست. جلوه حکم "دولت در خدمت منافع طبقه بورژوا" در قالب این پدیده به زمخت ترین و زننده ترین شکل خود بروز پیدا میکند. حتی برای یک عضو طبقه کارگر و دشمن حکومت سرمایه طرف شدن با وزیر کار در این هیبت "کسر شان" باید باشد!ً مطابق این طرح وزارت کار راسا با زور و با گرو گرفتن نان، یقه جویای کار نگون بخت را گرفته بدست کارفرما می سپارد، وزارت کار نظارت بر کیفیت کار و اساسا مجانی بودن آنرا راسا به انجام میرساند. وزارت کار رسما بیشرافتی "وعده استخدام در پایان پروسه" را بعهده میگیرد. و هر چند یکبار وزیر کار با نیش تا بناگوش باز برای خود و کارفرمایان بخاطر ایحاد فرصتهای شغلی طلب دعای طول عمر میکند. بر مبنای آمار دوایر کارآفرینی وزارت کار در استانهای مختلف سالانه قریب یک میلیون نفر در قالب این طرح بکار گرفته میشوند.
سوم، اختگی بیمه بیکاری: سال 1393 را میتوان سال پرتاب طرح بیمه بیکاری به سطل آشغال نامید. در آخرین ماههای ریاست جمهوری احمدی نژاد با حکم شورای نگهبان سقف پرداخت بیمه بیکاری بر اساس میزان پیش بینی شده در بودجه سالانه پرونده فکاهیات بیمه بیکاری در ایران بسته شد. با فرض اینکه همه مشمولین واقعا کارگر باشند کل تعداد دریافت کنندگان بیمه بیکاری از 230 هزار نفر فراتر نرفته است. وزیر کار هفته قبل آخرین آمار را 170 هزار نفر اعلام کرد. این رقم دربر گیرنده کمتر از 1 درصد کل بیکاران مطابق محاسبات دولتی است.
دوره ای که بورژوازی ایران خود را کشف کرد!
سه دهه اخیر و بخصوص دهه اخیر را باید بهترین و پر جوشش ترین دوره های تولید در تاریخ ایران محسوب کرد. در طی این سالها اساسا به یمن بیکاری و بی پناهی مطلق طبقه کارگر یک دور جدید از تولید در ایران براه افتاد. این دوره را باید از سیاه ترین فصول تاریخ سرمایه در ایران و جهان ثبت نمود. در این دوره نیروی کار تقریبا مجانی کارگر ایران و چهار میلیون کارگر افغانی در مشت سرمایه دار ایران قرار کرفت. مهمترین مشخصه این دوره نامحدود بودن نیروی کار در دسترس کارفرمایان است. میلیونها، ده میلیون، بیست میلیون، سی میلیون، چهل میلیون، زن یا مرد، کودک، با هر دستمزدی و یا بدون دستمزد، بدون هیچ حفاظی در اختیار کارفرمایان بوده است. در تاریخ توحش سرمایه نام ایران بعنوان خطه ای که در آن کشتن کارگر در محل کار بلامانع است، جاودانه خواهد ماند.
بناگهان تاریخ به عقب برگشت و "صنایع" فراموش شده رونق تازه پیدا کرد. بدون نیاز به یک چهار دیواری، بدون نیاز به بیل و کلنگ، بدون نیاز به یک کاغذ پاره قراردادی، بدون نیاز حتی به وعده دستمزد؛ میلیونها کارگر به جان معادن کار افتاده، گیاهان بیابانها، به جان آشغالدانی ها انداختند. مرگ، مرگ بر اثر بیکاری و گرسنگی محرک رونق "صنایعی" گردید که سود سرشاری را نصیب نسل جدید سرمایه داران ایران ساخت. مطابق محاسبات اداره آمار هر کس با دو ساعت کار در طول دو هفته گذشته، شاغل محسوب میشود! حق با اداره آمار است. شرایط کاری یک کارگر در ایران همینقدرمستقیم و تنگاتنگ با بیکاری گره خورده است.
نساجی ها و قالی بافی ها هر یک با یک تا دو میلیون کارگر باید به مثابه تقاطع میان دو پدیده مرگبار، از یک طرف بیکاری و از طرف دیگر کار شاقه، و بعنوان شاخص این دوره شکفتگی بورژوازی ایران ثبت کرد. از دهه دوم حکومت جمهوری اسلامی احیای نساجی ها با کمک مستقیم دولتی دهها هزار کارفرمای جدید در ایران متولد شد. آنچه که در ابتدا پروژه بازسازی صنایع ملی اسم گرفت خیلی سریع پرده از یک کلاشی مرگبار برداشت. در حالیکه موج تجمع کارگرانی که با ماهها و سالها دستمزد پرداخت نشده با گارد ویژه سرکوب گلاویز بود؛ کارفرمایان از فرش زمینهای کارخانه های مربوطه "پول مفت پارو کردند". این عبارت سر زبانها گویا است. اما پرونده این کلاشی بزرگ را باید با رسوایی تمام عیار همه کسانی که در سوگواری ورشکستگی نساجی ها دال بر" ناتوانی دولت در سازمان دادن اقتصاد" و " ایجاد فرصت های شغلی واقعی" در بوق کردند، بهم گره زد. عبارات مشعشع ذکر شده ستون فترت فکری حاکم بر جامعه را نمایش میگذارد که هرگز نتوانست از زاویه استثمار کارگران در لابلای چرخ دنده های ماشین های ریسندگی خواهان تعطیلی فوری این مسخره بازی گانگستری گردد.
وضعیت صنعت فرشبافی از این بدتر است. با این تفاوت که این صنعت بر دوش یک میلیون انسان کماکان در گردش است. بکارگیری عبارت "صنعت" در تولیدات فرشهای دستباف یک طنز تاریخی است. "صنعت" با یک طنین مثبت به استفاده از ماشین و کاهش درد و فرسودگی کارگران وجه تشابهی با تولیدات فرش که دقیقا به سیاق هزار سال پیش کار کودک و پشتهای خمیده را میطلبد، ندارد. دشمنی بورژوای ایرانی با بیمه بیکاری کاملا بجاست. با پیدا شدن کوچکترین اثری از بیمه بیکاری کل این "صنایع" دود شده و به هوا میرود. تار و پود این "صنعت" بوی خون میدهد. عشق مردم به این "صنعت" بیمار گونه است. چگونه میتوان بر شرایط دهشتناک نهفته بر تک تک بندهای این تولیدات چشم پوشید؟ به آتش کشیدن بیغوله های فرش بافی نشانه خوبی از اراده انسانها برای حکمرانی وجدان انسانی در آن جامعه است.
نسل بی کار و بی افق
امار دقیقی از میزان بیکاری در ایران در دست نیست. بعضا به دلیل انواع مشاغل موقت و سیال تشخیص این کار دشوار است. اما عبارات "سیل و سونامی"، "غول" و یا امثال آن گواه یک بیکاری دست کم پنج تا هفت میلیون نفری و اساسا جوانان است. هیچ افقی برای اشتغال این جمعیت در دست نبوده و حتی در بهترین و خوشبینانه ترین روندهای سرمایه جهانی و داخلی وضعیت از همین قرار خواهد ماند. این جمعیت، این نسل و بیکاری انها مهر ویژه خود را بر تحولات آن جامعه زده است. مشخصات این نسل چیست و کدام روندها را پیش روی جامعه قرار داده و میدهند باید مشغله طبقه کارگر تبدیل شود.
اول: بخش اصلی بیکاران نسل فعلی از تجربه کاری تا چه رسد به تجربه مبارزاتی کارگری برخوردار نیستند. حتی تماس و یا شرکت در شبکه های اعتراضی کارگری نیز در میان انها به سختی قابل مشاهده است.
دوم: این نسل بشدت زنانه است. این جنبه به معنای نقاط قوت ویژه ای برای مبارزه طبقه کارگر است بخشا به دلیل ابعاد وسیع زنان در ترکیب جمعیتی آن و مهمتر اینکه بخش اصلی این زنان با افکار و انتظارات برابری طلبانه از قبل تحصیلات و تجربه کاری را با خود دارند.
سوم: این نسل جنگ خود را با جمهوری اسلامی هنوز شروع نکرده است. ترسی که در دل نسل های پیشین بر اثر سرکوب گسترده جنبش کارگری توسط حکومت لانه کرده است، در مورد این کارگران میدان عمل بسیار محدودتری دارد. حدس و گمان درباره آینده، و نتیجه تخمیر فکری و مبارزاتی این نسل هنوز زود است.
ده سال پیش رو: باز هم بیکاری و پایان سانتیمانتال طبقاتی
بقول مارکس انقلابات پرولتری " ... دشمن خود را گویی فقط برای آن بر زمین میکوبند که از زمین نیروی تازه بگیرد و بار دیگر غول آسا علیه آنها قد برافرازد، در برابر هیولای مبهم هدفهای خویش آنقدر پس مینشینند تا سرانجام وضعی پدید آید که هر گونه راه بازگشت آنها را قطع کند..." این توصیف مارکس از انقلابات کارگری قرن نوزدهم است، اما شرح حال طبقه کارگر ایران در مقابل پدیده بیکاری است. غول بیکاری همه شیره توانایی و ظرفیت های سازندگی یک طبقه را مکیده است. هیولای بیکاری مگر چقدر میتواند قد بر افرازد؟ بازار میلیونی کار کودکان و تن فروشی و جان کندن خانوادگی بجای خود، مگر بازار دیگری جز فروش کلیه و خون و مغز استخوان هم میتواند آزمایش شود؟! طبقه کارگر در ایران در در مقابله با مصیبت بیکاری و در مقابل یک بورژوای هار با توسل به همه ذخایر توهم از "تولید ملی" تا "برجام" برای خود وقت خریده است. بعد از بازار گسترده "نذر و دعای بیکاری" و بعد از نسخه مناطق آزاد صنعتی، آیا توهم دیگری باقی است که طبقه کارگر بتواند با توسل به آن از نبرد تعیین کننده پس بنشیند؟
بیکاری یک هیولاست. جلوی چشمان همه است. رژه قربانیانش در مقابل پنجره ها پایان ندارد. عوارض آن خروار خروار از در و دیوار میبارد. زمانیکه در همسایگی، در سر هر چهار راه، با چرخاندن سر آدم های زنده و سرگذشت آنها در مقابل همگان قرار دارد، زمانیکه عاملین بیکاری خود در انعکاس این واقعیت در رسانه ها پیش افتاده اند، افشاگری دیگر از معنا تهی میشود.
مبارزه برعلیه بیکاری باید بر یک نقد بی پروا، تعرضی و طبقاتی کارگری در سطح کل جامعه متکی باشد. "بیکاری" بنا به تعبیر بورژوایی جامعه و حتی خود طبقه کارگر را کور و فلج کرده است. کار با مفهوم کارگری آن بعنوان ابزار شراکت انسانها در سازندگی و نه اسباب سودجویی سرمایه دار باید بجای سموم ضد کارگری فعلی قرار بگیرد. بدون یک افق سوسیالیستی مبارزه بر سر بیکاری به هیچ جا نمیرسد. بیکاری از صد سال پیش در دنیای حاضر حتی در چهارچوب جامعه سرمایه داری قابل حل بوده است. صد سال پیش در روسیه، هفتاد سال پیش در کشورهای اروپایی با بیمه بیکاری زندگی یک ملت یکباره از لجن زار مشابه ایران نجات داده شد. کاهش ساعت کار، دستمزد کافی و بیمه بیکاری بمثابه خواستهای فوری باید با آلترناتیو حکومت کارگری برای حل فوری مساله بیکاری همه گیر شود.
اتحاد کارگران شاغل و بیکار برای به کرسی نشاندن بیمه بیکاری مهمترین لازمه پیشرفت کارگران در این زمینه است. اما همزمان باید دو سوال مهم طبقه کارگر جهانی را در میان طبقه کارگر ایران زنده کرد: تشکل یابی کارگران بیکار و بعلاوه اهرمهای فشار بیکاران بر دولت. نشریه علیه بیکاری تلاشی در جهت پاسخ به این دو سوال است.
سالهای آتی دیگر نمیتواند جای "طلب حمایت قشر زحمتکش از حکومت مستضعفان پناه" و یا "افشای" فقر مردم فقیر و زحمتکش با پرونده کلفت کار و بعد بیکاری باشد. سانتی مالیسم روشنفکر طبقه بالا و وعده های پوچ در مقابل طبقه کارگر در زمینه بیکاری بلاخره باید جواب قاطع بگیرد.
برگرفته از شماره نوزدهم نشریه «علیه بیکاری» شهریور 95
|