یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

دوران مدرن* (۱)


پرویز دستمالچی


• تاریخ انسان، از پیشامدرن تا مدرن و تا به امروز، نشان می دهد که او نباید، اما همواره می تواند اعمال خشونت کند، و می کند. او نباید، اما همواره می تواند دست به جنایت زند، و می زند، از یک تا سدها نفر، به تنهایی یا با دیگران، در جنگ یا در صلح، در عروسی یا سوگواری، در خشم یا شادی، با سکوت یا فریاد. جنایت او می تواند اهداف گوناگون و انگیزه های متفاوت داشته باشد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۱ شهريور ۱٣۹۵ -  ۲۲ اوت ۲۰۱۶


تاریخ، در خویش، دارای تقسیم بندی نیست، تقسیم را تاریخ پژوهان کردند تا بررسیها ساده تر شود. نمی توان برای هیچ دوره ای خطی قرمز کشید و گفت اینجا شروع این و آنجا پایان آن است. هر دورانی در بطن عصر پیش اش شروع می شود و شاید سده ها به درازا بیانجامد تا خود را به کرسی بنشاند.
تولد یا شروع دوران کودکی مدرن را از میانه سده پانزده تا میانه سده شانزده تخمین می زنند. سد سالی که شاهد اختراعات، اکتشافات یا حوادثی زیر و رو کننده است. از اختراع ماشین چاپ (انفجار دانش) تا سقوط قسطنطنیه (استامبول امروز، ۱۴۵۳ میلادی) به دست عثمانیان و قطع رابطه غرب با شرق و پیروزی مسلمانان بر مسیحیان که تلاش برای کشف راههای ارتباطی جدید را در پی داشت و منتهی به کشف قاره آمریکا (۱۴۹۲) و راه دریایی جدید به هندوستان (۱۴۹۸، آغاز پروسه جهانی شدن) شد تا شکاف در کلیسا و فروپاشی وحدتش (رفورماسیون)، از پیشرفتهای بزرگ در علوم طبیعی تا اندیشه های نوین سیاسی، از اثبات علمی اینکه زمین مرکز دنیا نیست، تا خود رهایی انسان از قیمومت دین سالاران کلیسا (در اروپا)، از ایجاد اولین خط پست میان بروکسل و وین (۱۴۹۹) تا اولین عمل سزارین توسط یک دامپزشک سوئیسی که در آن مادر و فرزند هر دو زنده می مانند (۱۵۰۰). تا آنزمان، اگر بچه طبیعی به دنیا نمی آمد، یکی از آن دو، مادر یا فرزند باید میمرد، و معمولا مادر. برای اولین بار هر دو زنده میمانند. در این دوران است که دانش انسان، نسبت به گذشته، به گونه انفجاری افزایش می یابد.
حوادثی که در این مدت (نسبتا) کوتاه اتفاق می افتند و در مجموع خود در یک رابطه علت و معلولی باهم قرار دارند، دورانی را پایه می گزارند که بعدها عصر مدرن نام می گیرد. یعنی، در شروع دوران مدرن، هنوز نه کسی در فکر مدرنیسم بود و نه کسی تصوری از پیامدهای افکار و اندیشه ها یا اکتشافات و اختراعات خود یا پیامدهای تاریخی فروپاشی قسطنطنیه داشت. کسی در پی "چیزی" مدرن نبود. در این سده است که با اختراع ساعت نو، معنای زمان تغییر می یابد و به همراه ایجاد اولین خط پست، مفهوم زمان و مکان از مفهوم دوران میانه (قرون وسطا) فاصله می گیرد، وارد دورانی نوین می شود. در این دوران هنوز از جنبش روشنگری و خردگرایی هیچ خبری نیست. دوران روشنگری و در پی آن خردگرایی حدود دویست سال بعد شروع می شود.
برخلاف تصورات رایج در میان ما، دوران مدرن، دوران تنها "چیزهای خوب" نیست، مجموعه ای است از تغییرات و دگرگونیهایی که (خوب یا بد) همه همه چیز را عوض کردند. در این سده است که پرتقالیها، پس از پیروزیهایشان در آفریقا، برای اولین بار به تجارت برده می پردازند (حدود ۱۴۵۰) و واتیکان سیاست تجارت برده توسط پرتقال را تائید می کند، بویژه اگر بردگان مسلمانان یا خداناباوران بودند. و یک دهه بعد، پس از کشف قاره آمریکا، اسپانیا شروع به تجارت برده از مستعمرات آفریقایی خود به آمریکای تازه کشف شده می کند، زیرا نیروی کار لازم بود.
صنعت چاپ (۱۴۴۸)، ناخواسته، به انحصار کلیسا در انتقال دست نوشته کتب توسط طلاب پایان داد و دانش را به میان مردم برد، هرچند تقریبا تمام کتابها مذهبی بودند و تعداد آنها به سد هم نمی رسید. اما، اگر یک طلبه دستخط نویس برای نگارش و رونویسی یک نسخه از کتاب "مقدس" سه سال زمان لازم داشت، با صنعت چاپ در آن زمان، درهمان مدت سه سال، دهها نسخه کتاب به چاپ می رسید، نسخه هایی که دقیق تر، قابل اطمینان تر و ارزان تر از دستخط ها بودند. تنها پانزده سال پس از مرگ گوتنبرگ (مخترع ماشین چاپ)، از لهستان تا سیسیل، از سوئد تا اسپانیا و مجارستان چاپخانه داشتند. از آن به بعد مطبوعات بخشی جدا ناپذیر از زندگی "اینتلکتوئلی" می شود.
کشف قاره آمریکا و راه دریایی جدید به هندوستان محصول سقوط قسطنطنیه به دست عثمانیان (۱۴۵۳) و بستن راه تنگه بسفر، راه آبی میان دریای مدیترانه و دریای سیاه، به روی تجار مسیحی بود. اروپا برای تجارت با شرق نیازمند این راه بود. قسطنطنیه (استامبول) پایتخت امپراتوری عثمانی می شود که پس از فتح شرق اروپا (از جمله یونان، آلبانی، رومانی و...) بعدها تا دروازهای وین پیش می رود. تجار مسیحی شدیدا نیازمند راههای نوین برای ارتباط با هندوستان و چین بودند. برای رسیدن به هندوستان و چین، آمریکا توسط کریستف کلمب کشف می شود (که می پنداشت به هندوستان رسیده است، ۱۴۹۲) و به همراه آن یکی از بزرگترین جنایات تاریخ بشر شروع می شود. قتل عام ملل سرزمینهای نو، از میان بردن فرهنگهای هزار ساله و غارت ثروت آنها، بویژه طلا و نقره، و انتقال آنها به اروپا، وهر دو با تائید قدرتهای زمینی و آسمانی، سلطنت و کلیسا.
قاره آمریکا میان استعمارگران تقسیم شد: جنوب برای اسپانیا و پرتقال، و (بعد) شمال برای انگلستان و فرانسه. ثروت غارت شده از آمریکا، اروپا را شکوفا کرد. و بدین ترتیب در اواخر سده پانزده و شروع سده شانزده، دوران سروری و حاکمیت سفیدان بر سایر ملل شروع می شود که چند سده به درازا می کشد. پنج سال پس از کشف اتفاقی قاره آمریکا، واسکو دو گاما، دریانورد پرتقالی، قاره آفریقا را دور می زند و به هندوستان می رسد. در این دوران دنیا ی " نو" میان دو نیرو، اسپانیا و پرتقال تقسیم می شود، یک سده بعد هلند و انگلستان وارد "بازی" می شوند. با کشف این راهها و قاره آمریکا، دنیا بزرگتر می شود و گامهای نخست برای جهانی شدن ارتباطات برداشته می شود.
پرتقال، پس از دست اندازی به آفریقا، اکنون به دنیای نوین، به قاره آمریکا آمده است. سدها هزار"سرخ پوست"، بومیان آمریکا، از مکزیک تا پرو، از شیلی تا آمریکای شمالی قربانی نیروهای استعماری اروپا می شوند و فرهنگهای هزار ساله نابود می شوند، به نام سلطنت و به نام خدا که کلیسا او را بر روی زمین نمایندگی می کرد. نابودی بومیان قاره آمریکا و فرهنگ آنها وغارت ثروتشان همگی به بهانه مبارزه با کافران انجام می گرفت و برای دست یازی به هدف، دین توجیه گر هر وسیله ای بود. هر که مقاومت کرد، شورشی خطاب و خونش حلال شد، انها خود مسئول مرگ خویش بودند، درست مانند "داعش".
مورخان می نویسند استعمارگران اروپایی ( پرتقال، اسپانیا، هلند، فرانسه، انگلستان، آلمان و...) تنها میان سالهای ۱۵۰۳ تا ۱۶۶۰ بیش از سه و نیم میلیون کیلو گرم نقره و تقریبا به همین میزان طلا از سرزمینهای جدید به اروپا منتقل کردند. جواهرات بومیان در همانجا آب می شد و به شکل شمش در می امد تا برای انتقال آسان تر باشد. پرتقالیها اولین ملتی از اروپائیان بودند که به تجارت برده از آفریقا به آمریکا پرداختند. برای مناطق جدید، برای معدن طلا و نقره و برای کشاورزی در واحدهای بزرگ نیروی کار لازم بود. نیروی کار برای اربابان سفید.
بازار برده فروشی در سواحل غرب آفریقا پیشینه سدها ساله داشت. پرتقالیها بردها را در آن بازارها می خریدند و با کشتی به آمریکا می بردند و آنها را می فروختند. تجارتی بسیار پر سود. پرتقالیها برای اولین بار در سال ۱۴۴۴ دست به فروش بردگان افریقایی در خاک پرتقال زدند و در پی سود فراوان آن را به سایر کشورهای افریقایی گسترش دادند. از ۱۵۲۵ به بعد کشتی های حامل بردگان افریقایی مسقیم از سواحل غربی افریقا به سوی دنیای جدید (آمریکا) رفتند تا به نیاز اروپائیان (درآمریکا) به نیروی کار ارزان پاسخ گویند. در ابتدا (میانه سده پانزده) ۷۰۰ تا ۸۰۰، و سپس (نیمه دوم سده نوزده) ۸۰۰۰ برده در سال، و در مجموع تا سده بیست، دوازده و نیم میلیون برده از افریقا به آمریکا برده شد. از آن تعداد حدود ۱ میلیون و هشتسد هزار نفر در میان راه مردند که به دریا پرتاپ شدند. پاپ نیکولاس پنجم، دوبار (۱۴۵۲ و ۱۴۵۵) رسما و کتبا حق انحصاری بردگی کافران و دگراندیشان را به پادشاه پرتقال، آلفونس پنجم، اعطاء می کند. پرتقال نیازمند این تائیدیه بود تا از راه آن رقیب اصلی خود در تجارت برده ، یعنی اسپانیا را از میدان به در کند.
تجار اصلی بردگان در افریقا مسلمانان بودند. " بندگان" خدا را، یکی به نام خدا می فروخت و دیگری باز هم به نام خدا می خرید، به نام دو دین، اما آنچه یکی بود، از یکسو سود دین سالاران بود و از سوی دیگر بردگی مومنان یا "بندگان" خدا. تجارت با انسان آنچنان پرسود بود که جنگ می کردند تا اسیر (برده) بگیرند: کافران، دگراندیشان، "جادوگران"، مفسدان روی زمین، مخالفان دینی- مذهبی، ورشکستان، بدهکارانی که توان بازپرداخت بدهیهای خود را نداشتند و...، همه شامل بردگان می شدند. خریداران باید به حاکمان باج (به شکل طلا)می دادند، یعنی مالیات می پراختند تا اجازه خرید و فروش داشته باشند. با افزایش مهاجرت اروپائیان به دنیای جدید، نیاز آنها به برده نیز بیشتر شد، زیرا بومیان سرزمینهای نو یا توسط اروپائیان از میان برده شدند یا بر اثر بیماریهایی که اروپائیان به آنجا منتقل کردند، یعنی در اثر بیماریها از میان رفتند. همه جا کمبود نیروی کار بود. بدون نیروی کار بردگان در آمریکا، نه توسعه و پیشرفت در آنجا ممکن بود و نه انباشت اولیه سرمایه در اروپا که در نهایت نظامهای فئودالی را یکی پس از دیگری فرو پاشند.
تاریخ انسان، از پیشامدرن تا مدرن و تا به امروز، نشان می دهد که او نباید، اما همواره می تواند اعمال خشونت کند، و می کند. او نباید، اما همواره می تواند دست به جنایت زند، و می زند، از یک تا سدها نفر، به تنهایی یا با دیگران، در جنگ یا در صلح، در عروسی یا سوگواری، در خشم یا شادی، با سکوت یا فریاد. جنایت او می تواند اهداف گوناگون و انگیزه های متفاوت داشته باشد، یکی به نام "الله"، یکی به نام وطن، یکی برای این یا آن ایدئولوژی و دیگری برای ثروت یا از سر حسادت، یکی با کارد و دیگری با تانک و هواپیما. اعمال قهر، توانایی نهفته در طبیعت بشر است، توانایی که موجب تراکم و تمرکز قدرت می شود تا او بتواند از این راه بر دیگران مسلط شود، از راه حکومت، حکومت پیشامدرنی که در آن انسان و سرنوشتش و نیز اطاعت او از حکومتگران، گویا خواست و مشیعت از پیش تعیین شده الهی، قضا و قدر، بود.
در این دوران (۱۵۴۳)، کپرنیکوس با کتاب"حرکت دورانی اجسام آسمانی" انقلابی به پا می کند، انقلابی که در درجه نخست پایه های اعتقادی هزار و چند سد ساله کلیسا را در هم می ریزد. علم او قیامی بر علیه دانش "الله" و مخالف تمام تصورات خادمان "ماوراء طبیعت" بود، کسانی که علم خود را الهی و مطلق می دانستند. نگاه کپرنیکوس به جهان، پیروان تمام ادیان وعلمای آن دوره را به مبارزه می طلبید. تز کپرنیکوس که چکیده و نتیجه بیست سال پژوهشهای او در یک کتاب ۴۰۰ برگی بود، چنین می گفت: مرکز دنیا نه زمین که خورشید است( که با دانش امروز رد می شود، وجود میلیارها ستاره که هرکدام برای خود مرکزی دارند و...) و زمین نه ساکن و ثابت، بل در حال حرکت است. تصورات کپرنیکوس از "آسمان" برای دانش امروز تقریبا هیچ و در برخی موارد نادرست است، اما در آنزمان انقلابی در پندار"علما"ی دین و اندیشه های منجمد کلیسا و دین سالاران بود. علم قابل اثبات کپرنیکوس پایه های اعتقادی دین سالاران، دانش الهی و مطلق گرایی آنها را درهم می ریخت، که ریخت. اندیشه هایی که ریشه در دوران آنتیک، دوران ارسطو و افلاطون ، دوران پیش از تولد مسیح داشتند.
اگر مرکز آسمان خورشید است، پس خدا کجا است؟ بنا بر تصورات دین سالاران، انسان در روی زمین، در مرکز جهان بود و خدا در آسمان، آسمانی که هفت طبقه داشت. اگر خورشید در مرکز آسمان قرار دارد، پس خدا کجا است و هفت طبقه آسمان چه می شود؟ اگر ما اشرف مخلوقات هستیم، پس چرا نباید در مرکز باشیم؟ کپرنیکوس در پی مبارزه با کلیسا نبود، بل کنجکاوانه در پی بررسیهای علمی خود بود. او شاید هرگز به پیامدهای ویرانگر بررسیهای علمی اش برای کلیسا نیاندیشده بود. علوم قانونمندیهای خود را دارند و خارج از هر نوع دگم زمینی یا آسمانی عمل می کنند و دانشمندان دوران مدرن بر خرد و علم قابل اثبات تکیه می کنند و نه ایمان. آنها در پی رابطه علت و معلولی پدیده ها هستند و نه دگمهای هزارساله ایمانی- اعتقادی.
حدود نود سال بعد، گالیله ، یک کاتولیک مومن، به کمک تل اسکپی که خود ساخته بود، نظریه کپرنیکوس را از راه تجربی-عملی اثبات می کند. گالیله را به محاکمه می کشند (روم، ۱۶۳۳)، اتهام او: فساد در زمین از راه آموزش و نیز پخش آموزه های ضد کلام و نص مقدس الهی. گالیله، برخلاف "کتب مقدس" و دانش کلیسا، خورشید و نه زمین را مرکز دنیا می دانست و مدعی بود که زمین در حال حرکت است. اندیشه های گالیله، از نگاه دانش "مقدس" و هزار و ششسد ساله کلیسا، کفر مطلق بود. او را تهدید به شکنجه و مرگ کردند. وظیفه انگیزاسیون سرکوب دانش و دفاع از حاکمیت انحصاری و مطلق کلیسا بر دانش واقعی "الهی" بود. گالیله سخنانش را پس گرفت:"... من همواره به تمام حقایق، آموزه ها و معتقدات کلیسای مقدس کاتولیک اعتقاد داشته ام، اکنون هم دارم و با کمک خدا در آینده نیز خواهم داشت...". سیسد و پنجاه سال بعد (۱۹۹۲) کلیسا اعلام می کند که محکومیت گالیله احتمالا اشتباه بوده است و پرونده او از نو گشوده می شود و بدین ترتیب از او، وغیرمستقیم از کپرنیکوس، اعاده حیثیت می شود.
مارتین لوتر ۳۴ ساله، در آنزمان، هنگامیکه در ۳۱ اکتبر ۱۵۱۷ نوشته انتقادی خود در نود و پنج نکته را به در کلیسای شهر ویتنبرگ (Wittenberg) میخکوب می کرد تا بدین ترتیب به رفتار و سیاستهای کلیسا در رابطه با فقرا و مومنان اعتراض کند، نه خواهان شکاف در کلیسا و شکستن وحدت آن بود و نه خواهان به زیر کشیدن پاپ. او تنها می خواست در حقیقت "ایمان" اصلاحاتی درهمان محدوده کلیسا انجام دهد. اعتراض او به دستورالعملی از سوی کلیسا خطاب به مومنان بود که بنابرآن، مومنان می توانستند با پرداخت مبلغی قابل توجه برای پاپ و نیز برای اسقف محل زندگی اشان، از گناهان خود پاک شوند، مردگانشان رحمت یابند، جایی در بهشت بخرند و سرانجام به کلیسا کمکی کرده باشند. طلاب روم، نمایندگان و مبلغان پاپ، به همه جا سر می کشیدند تا آخرین ته ماندهای پس انداز مومنان را جمع آوری کنند. در واقع، آنچه موجب قیام و اعتراض پائینیان علیه کلیسا شد نه انتقادات لوتر به اشرافی گری پاپ و کلیسا، بل حرص و طمع سیری ناپذیر دین سالاران، و پیشاپیش همه شخص پاپ بود. فساد در آنزمان سراپای کلیسا را فرا گرفته بود و مردم به پاپ و "مردان خدا" به عنوان افرادی فاسد نگاه می کردند که عمدتا در پی جاه و مقام، مال و ثروت و بویژه قدرت زمینی بودند، درست مانند نگاه امروز مردم به دستگاه روحانیت شیعه در ولایت فقیه.
تزهای لوتر و انتقاداتش به پاپ و دستگاه کلیسا به سرعت برق (که در آن زمان هنوز کشف نشده بود) همه جا می پیچد، البته به کمک صنعت چاپ گوتنبرگ. انتقادات به زبان لاتین (زبان رسمی کلیسا در آن دوره) بود که به آلمانی ترجمه شدند تا افراد هر چه بیشتری آنها را بخوانند و بفهمند. بعلاوه، لوتر با استناد به انجیل از هفت سنت مراسم مقدس کلیسا، تنها دو تا را می پذیرد و بقیه را کنار می گزارد. با افزایش پیروان لوتر، بویژه در آلمان، پاپ نگران می شود. پاپ در اواخر سپتامبر ۱۵۲۰ لوتر و پیروانش را تهدید به اخراج از جمع مومنان مسیحی می کند و خواهان ممنوعیت آثار لوتر و سوزاندن آنها می شود. به لوتر شست روز فرصت می دهند تا تمام تزهایش را پس بگیرد و اعتراف کند که از "صراط المستقیم" منحرف شده است و دوباره به آغوش مقدس کلیسا باز گردد، درغیر اینصورت "مفسد فی الارض" است و تحویل ماموران انگیزاسیون خواهد شد. درست در دهم دسامبر همان سال، یعنی آخرین روز از مهلت تعیین شده برای لوتر، او نه تنها اعتراف به اشتباه نمی کند و تزهایش را پس نمی گیرد، بل در برابر دروازه شهر ویتنبرگ فرمان پاپ، آموزه های او، و نیز برخی از آثار مقدس کلیسای رم را به آتش می کشد و اعلام می کند که او، لوتر، پاپ را (بدین ترتیب) از کلیسا اخراج می کند.
پادشاه زاکسن (Sachsen) از تحویل لوتر به مقامات روم، به پاپ، خوداری می کند، زیرا در چنین حالتی مرگ او حتمی بود. لوتر برای مدتی، با کمک پادشاه زاکسن، مخفی می شود. لوتر از این فرصت حداکثر استفاده را می کند و "کتاب مقدس" را برای اولین بار از زبان یونانی به آلمانی ترجمه می نماید. تا آنزمان، زبان اداری و رسمی آلمان لاتین بود و مردم با لهجه های متفاوت آلمانی تکلم می کردند. ترجمه لوتر زبانی واحد را در میان مردمان عادی ایجاد می کند و این امکان را فراهم می آورد تا آنها خود بتوانند بدون واسطه کلیسا و مامورانش "کتاب مقدس" را بخوانند. یعنی دیگر نیازی به "وساطت" کلیسا، دین سالاران، نداشته باشند. و این امر یعنی شکاندن انحصار تفسیر و تعبیر کتاب مقدس از سوی کلیسا. تا آن زمان، دین سالاران بودند که به مردم عادی می گفتند در کتاب "مقدس" چه آمده و آنها باید به چه چیزی اعتقاد داشته یا نداشته باشند. از آن به بعد، هرکس خود می توانست کتاب را بخواند، با "خوانش" خودش. و از این راه حق انحصاری تفسیر کلام الهی که یکی از ابزارهای اساسی قدرت کلیسا بود، ترکی غیر قابل ترمیم برداشت. گامی بلند برای آزادی ایمان و رهایی انسان از قیمومیت دگمها و گامی بلند در خود مختاری انسان، از جنبش روشنگری تا جامعه باز امروز. اما ترجمه لوتر، بدون تکمیل صنعت چاپ گوتنبرگ، نمی توانست دارای آن بردی باشد، که در آن زمان بدست آورد. در سپتامبر ۱۵۲۲سه هزار نسخه از ترجمه کتاب "مقدس" چاپ و اندکی بعد نایاب می شود. تا مرگ لوتر، ۲۴ سال بعد، بیش از دویست هزار نسخه از کتاب به چاپ می رسد. در آنزمان جمعیت شهر ویتنبرگ بیش از دو هزار نفر نبود.
لوتر اعتقادی عمیق به انجیل داشت و خود را یک مومن واقعی می دانست و مخالفت او با راه و روش واتیکان بود و نه اساس دین و کلیسا یا سیاسی. برای لوتر شورش در برابر آتوریته زمینی، نظام سلطنت یا کلیسا، امری شیطانی بود و او هرگز آنرا را نپذیرفت. از نگاه او، اگر بالائیان رفتاری حتا ناعادلانه با پائینیان داشته باشند، آنها می توانند در کلیسا تسلی یابند، اما دفاع از خود، یا حتا بمراتب بدتر، شورش قهرآمیز برای تغییر روابط و مناسبات موجود، برای لوتر امری غیر قابل پذیرش بود. او نه به سیاست علاقمند بود و نه به دگرگونیهای معرفتی و نه کشف قاره جدید. از نگاه لوتر اندیشه ها، کشفیات و ادعاهای کپرنیکوس در رابطه با خورشید و حرکت زمین در تطابق با کتاب مقدس نبود و او آنها را رد می کرد.
رفورماسیون، راههایی گوناگون طی کرد. از توماس مونستر (ابتدا از پیروان لوتر) که "برای حقیقت در این دنیا" مبارزه می کرد، و پیش از لوتر به وعظ در کلیسا به زبان آلمانی (به جای لاتین) پرداخته بود و رهبری قیام دهقانان علیه فئودالها و اشرافیت برای برقراری"عدالت در این دنیا" را به عهده داشت تا گالوین (Galwin) و چوینگلی در سوئیس. جناح رادیکال رفورماسیون، در حین نقد به کلیسای بزرگ و واتیکان، خواهان انقلاب اجتماعی برای استقرار عدالت در این و نه در آن دنیا بود. عده ای نیز پیرو قیام برای دست یازیدن به "آخر زمان" و برقراری دنیای واقعی عادلانه مسیحی بودند.
لوتر به هنگام قیام مسلحانه دهقانان جنوب آلمان (بایرن و بادن- ورتنبرگ)علیه بی عدالتیهای اجتماعی و ستم بیش از اندازه مالکان و کلیسای واتیکان (تابستان ۲۵/۱۵۲۴، لغو مالیتها و خراجها)، و هجوم به کاخها و دیرها، خواهان سرکوب شدید این"سگان هار" می شود. برخلاف او، مونستر از قیام دهقانان دفاع می کند و خواهان برچیدن نظام ظالمانه کلیسا و اربابان فئودال قصر نشین می شود. مونستر که خواهان برابری همه مسیحیان است، دستگیر، شکنجه و سرش از تن جدا و برای عبرت دیگران از دروازه شهر آویزان می شود. لوتر شکنجه و قتل مونستر را یک "حکم عادلانه الهی" علیه یک "دروغگوی قاتل صفت" و یک "پیامبر لعنتی" می نامد. قیامی که بعدها انگلس در کتابش، " نبرد دهقانان آلمان"، به تجزیه و تحلیل آن می پردازد. برای لوتر وضع موجود، نظامی الهی- مقدس بود که به اساس آن نمی بایست دست زده شود. اما، ضدیت با جنبشهای اجتماعی علیه کلیسا وسلطنت تنها نقطه ضعف اصلاحگر بزرگ کلیسای کاتولیک و پایه گذار مذهب پروتستان، نبود.
لوتر در سالهای پایانی عمر با انتشار رساله " در باره یهودیان و دروغ هایشان" به دشمنی آشکار با یهودیان می پردازد. جزوه ای که چهار سد سال پس از آن مورد استناد ناسیونال- سوسیالیستهای (نازیسم) آلمان قرارگرفت. او در این جزوه به حاکمان و فرمانروایان آموزش می دهد که با یهودیان، با این "ملت لعنتی"، چگونه باید رفتار کنند: کنیساهایشان را بسوزانند، خانه هایشان را ویران و خود آنها را همچون کولیها در اردوگاهها زندانی کنند. او سه روز پیش از فوت، در یک موعظه، در شهر آیسلبن (Eisleben)، از بالای منبر، خطاب به مومنان و پیروان راهش می گوید که یهودیان از جمع مومنان مسیحی بیرون کنند، زیرا آنها همواره در حال آزار رسانی و اذیت کردن عیسا مسیح هستند.
به هنگام مرگ لوتر، آلمان سراسر کاتولیک است، و حدود پنجاه سال پس از مرگ او برای اولین بار در آلمان و تاریخ کلیسای کاتولیک، پبروان پاپ و لوتر، کاتولیکها و پروتستانها، مسلحانه در برابر هم می ایستند. با شکاف میان این دو مذهب، وحدت کلیسای واحد در اروپا از میان می رود و واحدهای ملی، مستقل از واتیکان شروع به شکلگیری می کنند. در آن دوران هنوز کسی در اندیشه گذر به عصری"نو" نبود، بل هرکس، در حوزه خود، جدا از هم، "چیزی" ارائه می داد. و سرانجام (۱۵۵۸) تمام تلاش کلیسا برای وحدت دوباره با شکست روبرو شد و در پی آن موج ناسیونالیسم و شکلگیری واحدهای ملی سیاسی مستقل از واتیکان، قدرت زمینی پاپ را درهم شکستند.
آنچه روشن است، رفورماسیون لوتر و شاخه های گوناگون آن (با یا بی خشونت)، یعنی شروع نقد دگمهای کلیسا، آغازگر و هموار کننده راه پر فراز و نشیب جنبش روشنگری در حوزه های اندیشه و جامعه شدند (ادامه دارد).

* با نگاه به ویژه نامه "تاریخ"، تولد دوران مدرن، اشپیگل، ۲۰۰۹
تماس با پرویز دستمالچی: dastmalchip@mail.com 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست