یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

«تو امشب میروی راه!»


هادی خرسندی


• غروب جمعه ای رفتم به مسجد
فضولی چیره گردیده به اکراه

نشستم کنجی و با کنجکاوی
نظر کردم به هر سو خواه ناخواه ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲ شهريور ۱٣۹۵ -  ۲٣ اوت ۲۰۱۶


غروب جمعه ای رفتم به مسجد
فضولی چیره گردیده به اکراه

نشستم کنجی و با کنجکاوی
نظر کردم به هر سو خواه ناخواه

امامِ جمعه شان آمد سراغم
لب خیس اش پر از الله الله

به روی شانه ی من دست بگذاشت
کشید آن دست را سمت کمرگاه

نگاهی سوی سقف و آسمان کرد
سپس گفتا: «تو امشب میروی راه!»

به او گفتم که سالم هست پایم
نه افلیجم، نه دارم درد جانکاه

نشد قانع، دوباره چون پیمبر
به حرف آمد: «تو امشب میروی راه!»

که دیگر در دلم گفتم «ولم کن»
به سوی کفش ـکن جستم بناگاه

گرفتم کفش و همچون تیر آرش
زدم بیرون از آن دالان و درگاه

دریغا که ندیدم در خیابان
فولکسم را سر جای خودش .... آه!

به گوشم همچنان میآمد از دور
همان فرمان: «تو امشب میروی راه!»

-----------------------
اول شهریور ۹۵ - ۲۲ اوت


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۱)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست