تاگس سایتونگ
تصور باطل علم اقتصاد
قباد بخشی
•
مارکس، اسمیت و کینز مثل همه تئوریسین ها فرزندان عصر خود بودند و طبیعی است که جنبه هایی از ایده های آنها طی تکامل تاریخی نادرست از کار در بیایند ولی اگر خوب به دنیای واقعی نگاه کنیم، پی می بریم که آنها دقیقا برعکس اقتصاددان های امروزی پرسش های اساسی و عمده ای را مطرح کردند
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۲۷ شهريور ۱٣۹۵ -
۱۷ سپتامبر ۲۰۱۶
سرمایه داری نه، فقط سلطه خدایان
اوضاع اقتصادی رو به وخامت می رود. ظاهرا پاسخی برای نابرابری وجود ندارد. چه چیزی می توانیم هنوز از اندیشمندان کلاسیک، اسمیت، مارکس و کینز یاد بگیریم.
چرا ثروتمندان توانگر هستند و فقیران تهی دست؟ رشد اقتصادی چگونه ممکن می شود؟ بحران های اقتصادی چگونه پدید می آیند؟ چرا بیکاری وجود دارد؟ این ها پرسش هایی هستند که حتی از طرف کودکان هم می توانند مطرح شوند. ولی اقتصاددانان برای این پرسش ها هیچ پاسخ روشنی ندارند.
آنها حتی اغلب سوال ها را نادیده می گیرند و ترجیح میدهند به مدل های ریاضی مسئله بپردازند، چیزی که به هیچ عنوان با واقعیت ها همخوانی ندارد.
در علم اقتصاد کنونی مکتبی به نام" نئوکلاسیک" مسلط شده است. این مکتب تئوریهای خود را طوری طراحی می کند که گویا ما در یک دوران فرضی قرون وسطایی بسر می بریم و انقلاب صنعتی هم هیچگاه پیش نیامده است. اقتصاددانان کنونی دنیایی را الگوسازی می کنند که در آن فقط بازارچه های هفتگی وجود دارند که در آنها فقط سیب و گلابی خرید و فروش می شوند.
این شاید وحشتناک است ولی کارشناسان اقتصاد ملی از قرار معلوم نمی توانند تصور کنند که ما در دنیایی زندگی می کنیم که در آن سرمایه داری به درجه ای از تکامل رسیده، که فقط کنسرن های بزرگ مسلط هستند و بورس بازی در همه جا حاکم است. در تئوری های این حاکمان، سرمایه گذاری و اعتبارات دیگر نقش اصلی را بازی نمی کنند و پول و سود هم کمتر به چشم می آیند.
متاسفانه این دانشمندان اقتصادی درانزوای برج عاجی زندگی نمی کنند که از آنجا نتواند آسیب و گزندی متوجه کسی بشود. کاملا برعکس، آنها قدرتمندتر وبا نفوذتر از هر نظم و نظام دیگری هستند. آنها به همه حوزه های کارشناسی حاکم هستند. به حکومتها مشاوره می دهند و بانک های مرکزی را هدایت می کنند. این مبالغه نیست اگر بگوییم که خطاهای این اقتصاددان ها نه فقط به قیمت میلیاردها دلار بلکه حتی به قیمت جان انسانها تمام می شوند.
فقط آخرین بحران اقتصادی در جهان به قیمت بیلیونها دلار تمام شد. این نوع ورشکستگی های بزرگ فقط در سایه تئوری ای ممکن است که در آن، نه تنها بحران اقتصادی به هیچ وجه پیش بینی نشده است بلکه ادعا می شود که بازارهای مالی دائما به سمت سوددهی گرایش دارند.
افسانه جاودانگی و همه چیزدانیِ مصرف کنندگان
اشتباه کردن امری انسانی ست ولی در مورد کارشناسان اقتصادی این تصور پیش می آید که آنها به هیچ عنوان نمی خواهند از اشتباهات خود چیزی یاد بگیرند. آنها روی مدل های اقتصادی نامأنوس و عجیبی پافشاری می کنند که حتی خودشان هم به نقاط ضعف این مدل ها کاملا واقف هستند.
بهترین مثال برای این تناقض اولیور بلانخارد است. این فرانسوی ۶۷ ساله از اقتصاددانان برجسته دنیا محسوب می شود. او زمانی در MIT کرسی تدریس داشت و از سال ۲۰۰٨ تا ۲۰۱۵ ریاست اقتصاد ملی در صندوق بین المللی پول را به عهده داشت. او به تازگی در مقاله ای مهم مدل اقتصادی نئوکلاسیک را بطور مستقیم مورد انتقاد و حمله قرار داده است. او می گوید که پیش شرط سیستم نئوکلاسیک این است که مصرف کنندگان دائم زندگی کنند و همه چیز را بدانند. او بدون پرده پوشی یادآور شد که این فرض با تمامی دانش ما در باره مصرف کنندگان و شرکتها در تضاد است. حتی کودکان هم میدانند که انسان ها باید روزی از دنیا بروند.
اگر کسی با توجه به نظرات بالا انتظار دارد که بلانخارد، خواهان یک تئوری بازگشت از این سیستم است، شدیدا در اشتباه است. زیرا بلانخارد فقط تقاضا می کند که اطلاعات تجربی و آزمایش شده در این سیستم بیشتر بکار گرفته شوند. ولی چگونه می شود یک تئوری، آزمونی و تجربی بشود وقتی مبنایش این است که انسان ها نامیرا و همه چیزدان هستند- و اینکه ساکنین زمین فقط خدایان هستند.
جهالت به عنوان یک متد
بلانخارد از یک مشکل تعیین کننده طفره می رود: سیستم نئوکلاسیک فقط در صورتی عمل میکند که هر نوع تجربه و آزمونی نادیده گرفته شود. زیرا این سیستم می خواهد به هر شکلی شده القاء و ثابت کند که تمامیت اقتصاد مدام گرایش به تعادل و موازنه دارد. ولی این اثبات زمانی ممکن است که مسایل دنیای واقعی را نادیده بگیریم. مدل های نئوکلاسیک حتی خیلی افراطی تر از آن عمل می کنند که بلانخارد به آن اشاره دارد. این مدلها نه تنها ادعا می کنند که انسان ها نامیرا و همه چیزدان هستند بلکه در این دنیای پلاستیکی، فقط یک مشتری مصرف کننده موجود است که آن هم فقط یک نوع کالا مصرف می کند. زیرا دو مصرف کنندهِ متقاضی دونوع کالا برای سیستم نئوکلاسیک زیاده خواهی محسوب می شوند.
دنیای تئوریک نئوکلاسیک بیشتر به رمان "روبینسون کروزه" شباهت دارد. مصرف کننده مهجور و تنها، که هیچگاه نمی میرد و فقط یک نوع کالا در تنها شرکتی تولید میکند که صاحب وتنها کارمند آن شرکت هم خودش می باشد. بانک، اعتبار و پول در این مدل تقریبا زاید و غیرضروری به نظر می آیند.
رونالد کاوس، برنده جایزه نوبل، با کنایه اشاره می کند، نئوکلاسیک میتواند فقط رفتار فروشنده گوشه گیری را تجزیه و تحلیل کند که در حاشیه جنگل مشغول خرید و فروش گردو و توتهای وحشی است.
این تئوری بیش از همه برای طبقه ممتاز سودمند است
این تئوری بی معنی می توانست بیشتر به یک شوخی خنده دار شباهت داشته باشد اگر عواقب ویرانگر سیاسی به همراه نمی داشت. زیرا ادعای این که اقتصاد دائما به سمت توازن گرایش دارد، می تواند نقشی داشته باشد که با آن، موضوع پردردسری به نام "قدرت" پالایش شود و بلافاصله ضرورت این پرسش، دیگر از بین میرود که، چرا معدودی ثروتمند وجود دارند و تعداد زیادی فقیر. و اینکه هر کس ظاهرا مطابق بازدهی اش دریافت می کند. این تئوری برای طبقه ممتاز بسیار قابل فهم و سودمند است.
نئوکلاسیک ها با بردباری هشدار می دهند که اجرای قانون حداقل دستمزد و دریافت مالیات از ثروتمندان و طرح رونق اقتصادی را باید به کناری گذاشت. این کارشناسان به رأی دهنگان هیچ گاه نخواهند گفت که این توصیه ها از دنیای یک مدل اقتصادی سرچشمه می گیرد که در آن فقط خدایانِ نامیرا و دانا زندگی می کنند.
اقتصاد فعلی با علم و دانش دیگر سر و کاری ندارد - زیرا دیگر به یک دین تبدیل شده است. و هر کسی که به «مانترای»* توازن اعتقاد نداشته باشد، نمی تواند در یک دانشگاه معتبر موفقیتی داشته باشد. همه کرسی های دانشگاه های مهم بوسیله نئوکلاسیک ها اشغال شده است.
مارکس، اسمیت و کینز دیگر تدریس نمی شوند
بنابراین نمی توان دیگر انتظار داشت که اقتصاد خودش را از درون نوسازی کند. حتی نسل های مختلف از دانشجویان اقتصاد به مسیر های دلخواه هدایت می شوند: در حال حاضر فقط در آلمان ۴۲۹.۶۷۶ دانشجو در رشته اقتصاد تحصیل می کنند. آنها یاد نمی گیرند که نظم موجود را به انتقاد و چالش بکشند. در عوض آنها باید خودشان را با درس ها و تکالیفی عذاب بدهند که به عنوان نمونه به آنها دیکته می شوند. هرچه باشد، باید به آنها تلقین شود که حقیقتی وجود دارد.
از دگم اندیشی اقتصاددان های سلطه همین کافیست که بگوییم، آنها تئوریسین های مهم رشته خودشان را حتی عملا نادیده می گیرند. آدام اسمیت، کارل مارکس و جان مینارد کینز در دانشگاه ها یا تحریف می شوند و یا اصلا تدریس نمی شوند. همین تئوریسین ها در علم اقتصاد شالوده تئوری های خود را ریختند و دنیای این علم را زیر و رو کردند. بدون این تئوریسین ها، نظریات مدرن در اقتصاد ملی اصلا وجود نداشت ولی اقتصاددان های سلطه طوری وانمود می کنند که گویا زمان مارکس، اسمیت و کینز دیگر بسر آمده و آنها اشباحی در تاریخ بشمار می آیند. برای این کارهمیشه از حُقّه محبوبشان استفاده می کنند مبنی براین که، هر آنچه در حال حاضر جمع بندی و ارائه می شود بطور طبیعی "مدرن" بشمار می آید. به نظر این ها چیزی امروزی است که امروز بوجود بیاید. این ردیف خوانی بر این حقیقت سرپوش می گذارد که تئوری نئوکلاسیسم اصلا ریشه در قرن نوزدهم دارد.
شهروندان باید اقتصادی فکر کردن را یاد بگیرند
اوضاع وخیم است: بحران های اقتصادی دیگر اجتناب ناپذیر و قابل پیش بینی هستند ولی اقتصاددان های سلطه بر مدل اقتصادیی پافشاری می کنند که فقط بازارهای ساده و بی خطر هفتگی را می شناسد. از آنجائیکه هیچ رفرمی را نمی توان از درون این اقتصاد انتظار داشت، باید فشار از بیرون وارد شود: شهروندان بایستی خودشان کارشناس اقتصادی بشوند. رأی دهندگان دیگر نباید خطر کنند و تفکر اقتصادی را به دیگران واگذار کنند.
راه های اشتباه اقتصاددان های سلطه را در صورتی می توان براحتی شناخت، اگر آلترناتیوها را بشناسیم: مارکس، اسمیت و کینز مثل همه تئوریسین ها فرزندان عصر خود بودند و طبیعی است که جنبه هایی از ایده های آنها طی تکامل تاریخی نادرست از کار در بیایند ولی اگر خوب به دنیای واقعی نگاه کنیم، پی می بریم که آنها دقیقا برعکس اقتصاددان های امروزی پرسش های اساسی و عمده ای را مطرح کردند: آدام اسمیت نزدیک ۲۴۰ سال قبل تشخیص داد که، نه بازدهی و نه هوش و توانایی ذهنی، هیچکدام پاسخگوی این نیستند که یک نفر ثروتمند و یا فقیرباشد. برعکس، او دقیقا توضیح داد که این منشاء و شرایط هستند که در این مسایل تعیین کننده اند- و اینکه فرزندان کارگران شانس خیلی کمی برای بالا رفتن دارند.
کینز یک محافظه کار بود
برخی اعتقاد دارند که زمان مارکس دیگر بسر آمده، زیرا برخلاف نظرات او، حالا دیگر توده های مردم مثل سابق در فلاکت و گدایی بسر نمی برند. البته اینها نادیده می گیرند که این مارکس بود که برای اولین بار تشخیص داد، تکنیک چه نقشی در سرمایه داری بازی می کند. همچنین این مارکس بود که به عنوان اولین نفر اعلام کرد که رقابت در سرمایه داری به سمتی خواهد رفت که شرکتهای بزرگ، روز بروز بزرگتر و کم رقیب تر شوند طوری که زمانی دیگر از رقابت خبری نباشد و تعداد کمی کنسرن به دنیا حکومت کنند.
از طرف دیگر، کینز هم ترجیحا به عنوان یک دیوانه چپ معرفی می شود. این هم یک اشتباه دیگر. کینزنه تنها چپ نبوده بلکه یک محافظه کار هم بوده است. منشاء خانوادگی او طبقه نخبگان و الیته انگلستان بود. او با اشراف و دولتمردان رفت و آمد داشت. او همچنین یک دلال و سفته باز حرفه ای بود. سر و کارش با معاملات ارز، مواد خام و سهام بود و از امتیازات و اعتبارات خاصی بهره می برد. او در این راه طوری موفق بود که ثروتی در حدود ۲۲ میلیون یورو با حساب امروزی از خود به جای گذاشت.
ولی دقیقا از آنجائیکه کینز از طریق دلالی و سفته بازی زندگی می کرد، می دانست که باید دلالی و سفته و بورس بازی ممنوع شوند. او می خواست "کازینو مالی" را دوباره تعطیل کند – ضمنا واژه "کازینوی مالی" هم از خود کینزبه یاد گار مانده است.
*مانترا: در آیین هندو، بودایی، سیک، جین و مزدیسنا عبارتست از مجموعهای از کلمات و آواهایی که با آهنگ خاصی به دفعات تکرار میشود.
|