بحرانِ اَنتراپسین
جان بلمی فاستر - مانتلی ریوو
ا. مانا
•
آنچه لازم است، درک این امر است که منطقِ شیوهٔ تولید کنونی ما - تولیدِ سرمایه داری - که مانع ایجادِ دنیایی با توسعهٔ پایدار انسانی است، ورای ورطهٔ فاجعه آمیزی که در صورت ادامهٔ وضعیت کنونی در انتظار بشریت است خواهد رفت. برای نجات خودمان باید منطق اجتماعی - اقتصادی دیگر بیافرینیم که جهت گیری متفاوت انسانی - زیست محیطی داشته باشد: یک انقلابِ اکو-سوسیالیستی
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲۹ شهريور ۱٣۹۵ -
۱۹ سپتامبر ۲۰۱۶
این مقاله برگرفته از پیشگفتاری است که فاستر بر کتاب ای ین انگس ( Ian Angus ) (سرمایه داری فسیلی و بحران سیستم زمین) نوشته بود.
«علت آنست که ما در مورد طبیعت جوامع انسانی، و رابطه اش با طبیعت در کُلیت آن، در تاریکی نگهداشته شده ایم - از اینجاست که ما هم اکنون با امکان نابودی کلی سیاره ای روبروییم که اجمالاً برای حیات مناسب بود.» - برتولت برشت
اَنتراپسین، به مثابه دوران زمین شناسی جدیدی نگریسته می شود که جایگزین دوران هالوسین می گردد که برای ده تا دوازده هزار سالِ گذشته در جریان بوده، و معرف آنچیزی است که در تاریخ زمین با عنوان «شکافی که مولودِ برخورد و تماسِ بشریت با طبیعت است» شناخته می شود. این عنوان در سال ۲۰۰۰ بطور رسمی توسطِ پاول کراتزِن اقلیم شناس وارد گفتمانِ علمی و زیست محیطی معاصر گردید، و معرفِ این ایده است که نوع بشر به نیروی اصلی نوپایی در عرصهٔ زمین شناسی مبدل گردیده است که آیندهٔ سیستم زمین را تحتِ تأثیر قرار می دهد. گرچه غالباً به انقلاب صنعتی در قرن ۱۸ نسبت داده می شود، اَنتراپسین را پدیده ای می دانند که به احتمالِ بیشتر در اواخر دههٔ ۱۹۴۰ و اوائل ۱۹۵۰ آغاز گردید. شواهد علمی اخیر ادعا می نماید که دورهٔ پس از ۱۹۵۰ بر نشانهٔ عمده ای دلالت دارد که متعاقبِ آن تأثیرات نوع بشر بر محیط زیست بصورت قابل توجهی تسریع گردید، و قابل توجه ترین ردپای چینه شناسیِ شکافِ بشر ساخته را نتیجهٔ عواقبِ پرتوزایی آزمایشات اتمی می دانند.
با آنچه گفته شد، اَنتراپسین می تواند تقریباً با ظهورِ جنبشِ مدرن زیست محیطی همزمان باشد، جنبشی که با اعتراضِ دانشمندان به آزمایشات اتمی بر سطحِ کرهٔ زمین پس از جنگ دوم جهانی آغاز گردید، و پس از انتشارِ اثر ریچل کارسن در ۱۹۶۲ (با عنوان بهارِ خاموش) میرفت که به جنبشی وسیعتر تبدیل گردد. نخستین هشدارهای دانشمندانِ شوروی و آمریکا، در موردِ گرمایش زمین با فاصلهٔ زمانی کوتاهی بدنبال این کتاب منتشر گردید. رابطهٔ دیالکتیکی بین شتابِ اَنتراپسین و شتاب یافتن عمل رادیکال و الزامی طرفداران محیط زیست در پاسخ به آن است که تِم اصلی کتابِ جالب ای ین انگس را تشکیل می دهد. این توانِ اوست که به ما بینشی از اَنتراپسین ارزانی می دارد که آنرا به مثابه سطح نوینِ در حال تکوینِ ارتباطِ متقابل بین جامعه و طبیعت که مولودِ تغییرات تاریخی است دیده، و اینکه چگونه اَنتراپسین الزامات نوین اکولوژیکی را بوجود می آورد که بمانند سوال محوری قرن بیستم پیش روی ما قرا گرفته - که مواجه با اَنتراپسین را چنین اجتناب ناپذیر می نماید.
امروز به نظر میرسد که اَنتراپسین در حیطهٔ علوم، بخصوص با دورهٔ پس از جنگ جهانی دوم ربط داده شود. گرچه بمانندِ همهٔ نقاط عطفِ تاریخی، نشانه هایی از آنرا در مراحل پیشین می توان یافت که به انقلاب صنعتی باز می گردد. این امر آنچیزی را منعکس می نماید که ایستوان مزاروش فیلسوف مارکسیست «دیالکتیکِ استمرار و عدم استمرار» می نامد که ویژگی همهٔ تغییرات نوین در حال تکوین در طولِ تاریخ را برجسته می نماید. گرچه مفهوم اَنتراپسین فقط با برداشت مدرن علمی از سیستم کرهٔ زمین شروع گردید، در ادامهٔ ایده های قدیمی تری آمد که نتیجهٔ تمرکز متفکرانی بود بر تغییراتِ عمده در ارتباط متقابل بشریت - محیط زیست، که زاییدهٔ سرمایه داری بود، از جمله انقلاب صنعتی، ایجاد مستعمرات در دنیا، و دوره ٔ سوختهای فسیلی.
کارل مارکس و فردریک انگلس بسال ۱۸۴۵ یادآور گریدند که «طبیعتی که پیش از جوامع انسانی وجود داشت، دیگر در جایی وجود خارجی ندارد (مگر در چند جزیرهٔ مرجانی جدید استرالیا)». نظریات مشابهی توسط جرج پرکینز مارش، در کتابش «انسان و طبیعت» بسال ۱۸۶۴، دو سال پیش از آنکه ارنست هاکل واژهٔ اکولوژی را باب نمود، و سه سال پیش از آنکه مارکس نخستین جلد «کاپیتال» را منتشر نمود که در آن نسبت به شکاف متابولیک بین انسان و طبیعت هشدار می داد، ارائه گردید.
از مفهوم زیست کره تا ربع پایانی قرن ۱۹ و اوایل قرن بیستم خبری نبود، مفهومی که ایدهٔ مدرن سیستمِ کرهٔ زمین از آن برخاست که خصوصاً همزمان با انتشارِ «زیست کره»، اثر ژئو - شیمیدان شوروی ولادیمیر آی. ورنادسکی بسال ۱۹۲۶ بود. قابل توجه انکه لین مارگلیس و دوریان ساگان در «زندگی چیست» نوشتند که «ورنادسکی مرز سختِ بین ارگانیسمهای زنده و محیطی غیرزنده را در نوردید، و زندگی را در کل عالم قبل از آنکه ماهواره ای عکسی از مدار زمین ارسال نموده باشد به تصویر کشید.»
پیدایش کتابِ ورنادسکی با اولین معرفی واژهٔ اَنتراپسین ( به همراه اَنتراپجین) توسط همکارش آلکسی پاولوف، زمین شناس شوروی، مصادف بود، که آنرا برای دوران جدید زمین شناسی بکار برد که در آن انسان به عامل اصلی تغییرات زمین شناسی مبدل شد. چنانچه ورنادسکی در سال ۱۹۴۵ اظهار نمود «با آغاز از ایدهٔ نقش انسان در امور مرتبط با زمین شناسی، پاولوف که در فاصلهٔ ۱۸۵۴ تا ۱۹۲۶ می زیست در سالهای پایانی عمرش از دوران اَنتراپجینیک صحبت نمود که ما هم اکنون در آن بسر می بریم… او بدرستی تأکید نمود که انسان، در برابر چشمان ما، به نیروی در حال رشدِ ژئولوژیکی تبدیل می شود … در قرن بیستم، انسان، برای اولین بار در تاریخ زمین، همهٔ زیست کره را شناخت و آنرا در بر گرفت، نقشهٔ جغرافیایی زمین را کامل نمود، و در سراسر آن ساکن شد.
همزمان با کار ورنادسکی روی زیست کره، بیوشیمیدان شوروی آلکساندر اُپارین و بیولوژیست سوسیالیست بریتانیایی هالدین (J. B. S. Haldane) مستقلاً در سال ۱۹۲۰ تئوری منشاء حیات را بسط دادند که با نام «تئوری سوپِ بنیادین» شناخته شده است. چنانچه بیولوژیست های هاروارد ریچارد لِوین و ریچارد لِوانتین جمع بندی نموده اند، «زندگی در آغاز از مواد بی جان آغاز گردید (آنچه که به «سوپ داغ رقیق» هالدین معروف شد)، اما آن آغاز ادامهٔ آنرا غیرممکن گردانید، چون ارگانیسمهای زنده مولکولهای ارگانیک پیچیده ای را مصرف می نمایند که برای بازآفرینی حیات از نو لازم است. بیشتر آنکه، اتمسفر در حال تحلیل رفتن که فاقدِ اکسیژنِ آزاد بود، که قبل از آغاز حیات وجود داشت، توسطِ ارگانیسمهای زنده، به گونه ای تغییر یافت که آکنده از اکسیژن ری اکتیو (گونه های شیمایی حاوی اکسیژن) است. بدینگونه، تئوری اُپارین - هالدین برای اولین بار توضیح داد که حیات چگونه می توانست از مواد غیرارگانیک بوجود آید، و چرا این روند نمی توانست تکرار گردد. به همان اندازه قابل توجه، حیات که میلیاردها سال قبل بدینگونه آغاز گردید، می تواند در روند تکاملی پیچیده ای به مثابه خالق زیست کره عمل نماید.
این ریچل کارسن بود که در سخنرانی برجستهٔ «زیست محیطِ آلودهٔ ما» بسال ۱۹۶۳ انچنانکه مشهور است مفهوم زیست بوم (اکوسیستم) را به افکار عمومی آمریکا شناسانده و با فصاحت این نظرگاه یکپارچهٔ اکولوژیکی، و نیاز به در نظر داشتن آن در هر اقدامی را، جا انداخت. او نوشت که: «از آغازِ زندگی بیولوژیکی، نزدیکترین تأثیر متقابل ممکن بین محیطِ فیزیکی و حیات جاری در آن وجود داشته است. شرایطِ کرهٔ خاکی جوان حیات را ممکن گرداند؛ و آنگاه حیات به ناگهان شرایط زمین را دگرگون نمود، بگونه ای که عملِ فوق العادهٔ آفرینش ناگهانی قابل تکرار نباشد. به اشکالی گوناگون، عمل - و عمل متقابل - بین حیات و محیط دربرگیرندهٔ آن از آنهنگام ادامه یافته است.»
اهمیت این حقیقتِ تاریخی فراتر از اهمیت آکادمیک است. به محض پذیرش آن، می بینیم که چرا نمی توان تجاوزات تکراری تاکنونی به محیط زیست را بدون تاوان ادامه دهیم. آنکه از تاریخ زمین بطرزی جدی آموخته باشد می داند که نه حیات و نه محیط فیزیکی در بردارندهٔ آن به اجزاء کوچک ایزوله شده تقسیم نگردیده اند. برعکس، وحدتِ فوق العادهٔ بین ارگانیسمها و محیط را تشخیص می دهد. بهمین دلیل در می یابد که مواد مضر وارد شده به محیط بصورتِ مشکلات آتی گریبان بشریت را خواهند گرفت.
شاخه ای از علم که با این روابط متقابل سروکار دارد «اکولوژی» است… نمی توان تنها به ارگانیسمهای زنده اندیشید؛ و بهمین صورت نمی توان به محیط فیزیکی نیز به مانندِ موجودیتی جداگانه نگریست. این دو با هم وجود دارند، هر یک بر دیگری تأثیر گذاشته تا مجتمعی اکولوژیکی یا یک اکوسیستم را بسازند.
گرچه، علیرغم دیدگاه یکپارچهٔ اکولوژیکی اشخاصی چون کارسن، مفاهیم ورنادسکی از زیست کره و چرخه های بیولوژیکی - ژئولوژیکی - شیمایی ((biogeochemical برای مدتها بعلت تسلط روشِ تقلیل گرایانهٔ حاکم در علوم غرب و پیش زمینهٔ شوروی آنان مورد قبول قرار نگرفتند. کارهای علمی شوروی بخوبی برای دانشمندان آمریکا شناخته شده بود و اغلب در سالهای جنگ سرد توسط مطبوعات علمی و حتی دولت امریکا ترجمه می گردیدند - گرچه اثرِ «زیست کرهٔ» ورنادسکی تا سال ۱۹۹۸ به انگلیسی ترجمه نگردید. این یک ضروت بود چون در زمینه هایی، از جمله اقلیم شناسی، دانشمندان شوروی از همتایان آمریکایی خود به مراتب جلوتر بودند. با این حال این بده بستان وسیع علمی، که مرزهای جنگ سرد را در می نوردید، در مواردی که آگاهی از کامیابی های علمی شوروی وجود نداشت بندرت به اطلاع توده های مردم می رسید. از این رو مفهوم زیست کره برای مدتی طولانی در پس ممنوعیتی ایدئولوژیک پنهان ماند.
با این وجود، در سال ۱۹۷۰ زیست کره با یک شمارهٔ مخصوص (Scientific Amercian) در این باب به مرکز توجه مبدل گردید. در همین اوان بری کامنر زیست شناس سوسیالیست در «چرخهٔ بسته» در مورد تغییرات وسیع در رابطهٔ انسان با طبیعت، با آغاز عصر اتمی و برآمدنِ تحولات مدرن در شیمی ترکیبی، هشدار داد. کامنر به هشدارهای پیشین، در بابِ مختل نمودنِ زیست محیطی چرخهٔ زندگی توسط سرمایه داری، که در بحث های مارکس در شکاف متابولیسمِ خاک مورد اشاره قرار گرفته بود بازگشت.
در ۱۹۷۲ (Evgeni K. Fedorov) اِووگنی کی. فِدُروف که یکی از برجسته ترین اقلیم شناسان دنیا و عضو هیئت رئیسهٔ شورای عالی اتحاد جماهیر شوروی بود، به مانند حامی اصلی تجزیه و تحلیلِ کامنر در شوروی (که نتیجه گیری ترجمهٔ روسی اثر او را نگاشته بود)، اظهار داشت که دنیا نیازمند آن است که از سوختهای فسیلی فاصله بگیرد: «افزایش درجهٔ حرارت کرهٔ زمین غیرقابل اجتناب است هرگاه ما خود را در مصرف، به مثابه منبع انرژی، به اشعهٔ مستقیم خورشید و انرژی هیدرولیکی امواج و انرژی باد محدود ننماییم، و بجای آنها انرژی را با سوختهای فسیلی یا راکتورهای اتمی تولید نماییم. برای فِدُروف تئوری مارکس در مورد «متابولیسم بین انسان و طبیعت» اساسِ روشمند یک رویکردِ اکولوژیکی برای مشکل سیستم کرهٔ زمین بود. در دهه های ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ بود که اقلیم شناسان در شوروی و آمریکا اولین نشانه ها را در کلمات کلایو هامیلتن (Clive Hamilton) و ژاک گرینِوالد (Jacques Grinevald) در بابِ «متابولیسم جهانشمول» یافتند.
برآمدِ تجزیه و تحلیلِ سیستم زمین نیز در دهه های بعد قویاً تحت تأثیر بینشِ قابل ملاحظه ای از بیرون قرار گرفت که از مأموریت های اولیهٔ فضایی ناشی می گردید. چنانچه هاورد اودِم (Howard Odum) یکی از چهره های پیشرو در شکل گیری اکولوژی سیستم در اثرش «زیست محیط، قدرت و جامعه» خاطر نشان ساخت: «ما می توانیم دیدگاهی از سیستم کرهٔ زمین را از رهگذر ماکروسکوپ فضانوردی بر فراز زمین آغاز نماییم. محدودهٔ حیات بر روی زمین از یک ماهواره در مدار بسیار ساده به نطر می رسد. لایهٔ نازکی از آب و پوسته ای از هوا زمین را احاطه نموده است - زیست کره را - که در درون با جامدات فشرده و در فضای پیرامون آن با خلاء محدود گردیده است… از فضا، سهل است در مورد تعادل های گازی، میزان انرژی به ازای میلیونها سال، و سادگی شگرفِ متابولیسم هستهٔ بیرونی نازک زمین در کُلیت آن صحبت نمود. با در نظر داشتن جریان انرژی، ژئو-زیست کره برای اکثر تاریخ گذشته اش سیستم بسته ای بوده است که مواد آن طی چرخه هایی مورد استفادهٔ مجدد قرار گرفته است.»
اودِم ادامه می دهد که ساز و کار رشد بیش از حد که این متابولیسم کلی را مورد تهدید قرار داده است، سرمایه داری است. بنابراین مفهوم امروزین اَنتراپسین از طرفی تشخیص در حال رشدِ نقش شتاب یابندهٔ عوامل بشر انگیخته در مختل نمودن روندهای زیست شناسی - زمین شناسی - شیمیایی و محدودیتهای سیستم کرهٔ زمین است، و از طرف دیگر هشداری شدید در این مورد که دنیا، اگر روند جاری بدون تغییر بماند، به فاز نوین اکولوژیکی پرتاب می گردد - فازی که کمتر با حفظِ تنوع زیستی و تمدنِ انسانی پایدار دمساز است.
جمع آوری این دو جنبهٔ اَنتراپسین - که بگونه ای متفاوت از منظرِ زمین شناسی و تاریخی، طبیعی و اجتماعی، اقلیم شناسی و سرمایه داری نگریسته می شود - در یک نظرگاه یکپارچه است که دست آورد اصلی مواجهه با اَنتراپسین را تشکیل می دهد. انگس نشان می دهد که چنانچه سرمایه داری متکی به سوختهای فسیلی متوقف نگردد، قطار در حال حرکتی است که به آپارتاید زیست محیطی در مقیاس جهانی و آنچه که تاریخدان مارکسیست برجستهٔ بریتانیایی تامپسن - شرایط تاریخی هولناک حذف گونه های زیستی می نامید که در آن شرایط بقای صدها میلیون، و شاید میلیاردها انسان بر هم خورده، و اساس زندگی بدان گونه که شناخته شده است در خطر قرار می گیرد - منجر می گردد. بیشتر آنکه، ریشهٔ این در آنچیزی است که اودِم «سرمایه داری امپریال» می خواند، که با سیستم نابرابری جهانی که به ارمغان می آورد زندگی آسیب پذیرترین بخش های جمعیت سیاره را به مخاطره می اندازد.
انگس ما را مطلع می گرداند که فقط با یک رویکرد رادیکال نوین به علوم اجتماعی (و همچنین به خود اجتماع) می توان جوابهای در خوری را برای چنین خطراتی در عصر اَنتراپسین یافت، رویکردی که هشدارهای کارسن را در این مورد جدی می گیرد که چنانچه روندهای حیات برروی کرهٔ زمین را نادیده بگیریم تاوان سنگینی خواهیم پرداخت. هنگامی که چنین تغییر فوری لازم است «فردا بسیار دیر خواهد بود.»
با این وجود علوم اجتماعی حاکم، که در خدمت نظمِ اجتماعی غالب و طبقاتِ حاکم آن است، به میزان زیادی در صدد ایجاد ابهام در این موضوعات بوده، و نیرویش را در خدمت اقدامات بهبود دهندهٔ توأم با راه حلهای مکانیکی چون بازارهای کربن و ژئو-مهندسی قرار داده است. گویی که پاسخ به اَنتراپسین در اقدامات سطحی اقتصادی و تکنولوژیکی دمساز با گسترش هر چه بیشتر هژمونی سرمایه بر کرهٔ زمین و ساکنانش است - و این در حالی است که سیستم سرمایه ریشهٔ اصلی انباشته شدن بحران کنونی است. نتیجه، راندن جهان به ورطهٔ خطراتی به مراتب بزرگتر است. آنچه لازم است، درک این امر است که منطقِ شیوهٔ تولید کنونی ما - تولیدِ سرمایه داری - که مانع ایجادِ دنیایی با توسعهٔ پایدار انسانی است، ورای ورطهٔ فاجعه آمیزی که در صورت ادامهٔ وضعیت کنونی در انتظار بشریت است خواهد رفت. برای نجات خودمان باید منطق اجتماعی - اقتصادی دیگر بیافرینیم که جهت گیری متفاوت انسانی - زیست محیطی داشته باشد: یک انقلابِ اکو-سوسیالیستی که در آن بخش اعظم بشریت شرکت می جوید.
سوال این است که در چنین تغییر رادیکالی خطراتی نهفته نیست؟ آیا مبارزات و ازخودگذشتگی های عظیم در پاسخ به گرمایش زمین به امر ترد سیستمِ حاکم تولیدی و مصرف انرژی همت نخواهند گماشت؟ اطمینانی وجود دارد که ما قادر به ایجادِ جامعه ای با توسعهٔ پایدار انسانی خواهیم بود، چنانچه اکو - سوسیالیستهایی چون ای ین انگس تصور می نمایند؟ بهتر نخواهد بود که جانبِ نادیده گرفتن را گرفته و بر فاجعه ای که در راه است اصرار نورزیم؟ نباید در مورد عمل در این زمینه پیش از آنکه بیشتر بدانیم تردید نمود؟
آنچه در پی می آید شعری آموزشی و مفید از نمایشنامه نویس فقید آلمانی برتولت برشت است بنام «تمثیل بودا از خدنهٔ در حال سوختن»:
بودا هنوز بزیرِ درخت نان نشسته و برای دیگران،
دیگرانی که در پی تضمین نبودند، این تمثیل را خواند:
اخیرا خانه ای را دیدم در حال سوختن که شعله ها
از سقفِ آن زبانه می کشیدند. نزدیک شدم و دیدم
که هنوز عده ای درون خانه باقی مانده اند. وارد سرسرای خانه شده و آنها را مورد خطاب قرار دادم
بیرون آیید که سقف خانه در آتش می سوزد، و بدینسان آنان را ترغیب نمودم
که به یکباره آنجا را ترک گویند. ولی آنها
بنظر میرسید که عجله ای ندارند. یکی از آنان
در حالی که دمای آتش ابروانش را می سوزاند،
از من پرسید که اوضاع بیرون خانه چگونه است؟ باران می بارد؟
آیا باد نمی وزد، شاید، آنجا
خانه ای دیگر برای سکونت آنان وجود دارد، و حرفهایی از این قبیل. بدون پاسخ گفتن
بیرون رفتم و با خود اندیشیدم که این مردم
باید بسوزند پیش از آنکه پرسیدن چنین سوالاتی را متوقف نمایند.
و براستی دوستان،
کسی که چنین گرمایی را در آنجا که هست احساس نمی نماید که با مسرت
آنرا با هر جای دیگری تعویض نماید، باید همانجا مانده و با چنین آدمی
هیچ حرفی برای گفتن ندارم. و چنین گفت بودا.
خانهٔ در حال سوختن امروز ما، سرمایه داری و محیط زیستِ از خود بیگانه شده ای است که آفریده، است. طرفداران محیط زیست جریان اصلی، در مواجه با این وضع دشوار هیولایی، عملاً قدمی بسیار ناچیز فراتر از در نظر داشتن صرفِ آن برداشته، نظاره نموده و در حالی که آتش از سقف زبانه کشیده و می رود تا ساختار کلی دور و بر آنان را فروریزد، تغییراتی جزئی در محیط پیرامونی خود ایجاد می نمایند. نکته، همانا، در تغییر سیستم است، در بازآفرینی خانهٔ تمدن تحتِ اصول معماری نوینی، خلقِ متابولیسمِ پایدار انسان و کرهٔ زمین. عنوان جنبشی که به این هدف دست یابد، که از بستر سوسیالیسم و جنبش زیست محیطی رادیکال بر خواهد خاست، اکو-سوسیالیسم است و مواجه با اَنتراپسین بروزترین و دقیقترین مانیفست آن است.
منبع: مانتلی ریوو - سپتامبر ۲۰۱۶
|