یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

رودرروئی ملیِ ملیت ها - بهنام چنگائی



اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٣۰ شهريور ۱٣۹۵ -  ۲۰ سپتامبر ۲۰۱۶


هریک از ما ناخواسته و اتفاقی تبار تاریخی بیگانه و شناسه فردی ـ اجتماعی ـ جغرافیائی یگانه ای دارد؛ و بیرون از وزن، شکل و گسترهِ کمی و کیفی آن، اصولا حتی اگر قائم به ذات هم نباشد باز به دوری از دیگران متمایل بوده و هست، و توامان ویژگی ناگزیر ملی خود را اگرچه بی هوده، اما دلبخواه چسبیده و بارش را برکول می کشد و برایش نیز سخت کوشاست. او بی گمان دارای یک میدان دید، نسبت به هستی، و یک برگزیدگی سبک و نحوه زندگی برای خود و دیگر هم سانانش می باشد. در این نظم و نگاه بلند تاریخی، تجربی، تکراری، و مهمتر از همه سلیقه گرائی های فردی ـ جمعی که به باور و عادتِ ملی فراروئیده است، مجموعه ای از خوی، خواست و خصلت های دیرینه نیز حاکم شده، و رویدادهای فراوانی در تکوین چسانی حفظ علایق، به این تفاوت های فرهنگی ـ ملی، چنان جای پای محکمی یافته است، که می تواند چگونگی دوستی و دشمنی ها، مرزبندی ها، سمتگیری ها، ستیزه جوئی ها و چشم اندازهای مستقل ذهنی، عینی و آتی زندگی انسان ها (ملیت ها)را تعریف و در هرگوشه ای از این دنیا وظایف آنانرا روشن نموده و الزاما، بازتاب های خاص آنها را نیز دیکته کند و اغلب می کند. رودرروئی انسان با انسان بخاطر این دلبستگی های فرهنگی که همزمان مصیبت ستم سرمایه و دیکتارتورها را بر تارک همگان سوار دارد، سزاوارنیست و جز ویرانگری هولناک فردا نمی باشد، و بسود دشمنان همبستگی نوع انسانی می انجامد. و نه به ضرورت همسوئی مشترک خود توده های ملت های همدرد، و برابر مبارزه متحد طبقاتی و تبعیض ستیزانه و برابریخواهانه است.
بنا بر این پذیرش این ویژگی ها و استقلال خواهی های فرهنگی و داشتن اراده مستقل و آزاد آنها، کم هزینه تر و سازنده تر از رد جبری هرکدام است. زیرا بخش بزرگی از این برگزیدگی های سنتی، محصول تدریجی قرن ها اوج و فرودهای خاص زندگی "پیشینیانِ همرنگ" و متأثر از کنش و واکنش های آنان در یک جغرافیای فرهنگی سیاسی اقتصادی معین هویت یافته است. و بخشی نیز نتیجه مستقیم دریافت و ثمر عمر سپری شده ی خود امروزها می باشد که ناگزیر به آن وابسته اند و عادت، باور و دلبستگی آگاهانه، یا ناخودآگاهانه دارند که کندنشان ساده و کنارزدنشان مجاز نیست و طبعا ملیت ها اگر بتواند در برابر هرگونه تعدی به آداب و سنن و حقوق خویش با حساسیت تمام پاسخ می دهند و برای نگهداری و گستراندن مطلوب های شان، هریک برای خود تعهدهای ویژه ابا و اجدادی قائل هستند که نام عمومی هرکدام آنها می تواند نوعی جهانبینی، وصفی فرهنگی، دلبستگی موسیقائی و بی گمان تمایل آموزش به زبان خودی و یا در بدترین حالت، برای بخشی هم، فرصتی در جستجوی برتریجوئی، بدلیل تعلق خونی ـ یا تبختر نژادی باشد که تحقیربرانگیز و بسیار مخاطره آمیز است. نقطه مقابل آن در عرصه خردورزی نوعدوستانه اما، جای هیچ شکی ندارد که نام جهانی او همبستگی "نوع انسانی" می باشد که یکراست تابع جایگاه و منافع طبقاتی و لزوما فراملی ست.
بهررو جای گمان ندارد که دخالت، تحدید، تحقیر، و یا هرگونه تهدید و چشمپوشی بر نابرابری ها در این حوضه های مهم حقوقی حقیقی واقعی فردی جمعی ملی در یک کشور رنگین به هیچوجه روا نیست و می بایست آگاهانه از گزند دیگر گرایش های تمامیتخواه و تندروی ملیت های قوی که وزن عددی بالا دارند به یاری قوانین اساسی تفسیرناپذیر پرهیزداده شود. زیرا این ویژگی ها را آنگونه که هستند باید پذیرفت و "ناگزیری"چند و چون جغرافیائی تاریخی زبانی فرهنگی ملی ملیت را که قرن ها وجودداشته و هویت هرکدام از ملیت ها را در برابر دیگر ویژگی های فراوان ملی در کشورما از یکدیگر متمایز کرده و می کند آشکارا پاسداشت. و همه ی این گوناگونگی ها برای وابستگان شان ارزشمند و ستودنی ست؛ همانگونه که دیگران مشابه هم چنین وابستگی ها و دلبستگی هائی به مجموعه این و یا آن نوع دلبخواهی، برای خویش باوردارند. پس بایسته و شایسته است که علایق ملیت ها و آنگونگی هریک همواره مورد احترام متقابل قرارگیرد تا مگر فرهنگ انسانی و سیاست چندقطبی و مسالمت جویانه رنگین، راه دوستی فراملی و همبستگی طبقاتی را در بستر ساختارهای کثرتگرا و غیرمتمرکز بگشاید، و تشویق و تعمیق یکپارچه کند.
با این پیشگفتار کوتاه برگردم به پایه این نابرابری ها، ناخوانائی ها و نارسائی ها، و دعواهای تاریخی و کلی خواست اِعمال سلایق ملیت ها که منشأ بحق داشته و دارد، و زمینه ستیزناک آن، ناشی از سرکوب های تاکنونی شیخ و شاه بوده که خواست امروزین حق تعیین سرنوشت ملیت ها را ایجاب کرده و ناگزیر، مخالفت با آن پاسخی جز رودرروئی های ویرانگر و خونبار نداشته و نخواهدداشت. بایستی هرچه زودتر اهرم و ظرفی برای این عادت ها، باورها و خواسته های سرکوب شده کهنه یافت و مشتاقانه دست مهر به آنان داد و پذیرفت که بر حقوق شهروندی آنها ناگوار و نابرابرانه رفته است و دیگر با شیوه پیشین نمی توان همبستگی سراسری و آزادانه را اراده گرایانه تداوم داد. زیرا، شیوه های تاکنونی کارائی اندکی هم نداشته و ندارند و راهکار پیشگیر و هوشیار شایسته است راهبردی و سیاستی فراخ و فدرالیستی ( که باید پیرامونش دیالوگ غیرمتعصبانه داشت)برای خودمدیریتی ملیت ها در مسیر حق تعین سرنوشت آنها، آنهم توسط اراده ی مستقل و آزاد خود آنها بیابد و در آنصورت همبستگی ملیت ها را در چهارچوب کشور ایران، دلبخواهانه برانگیزاند تا آگاهانه و انتخابی هر ملیتی بتواند در کنار دیگر ملیت ها سنگر ایرانگرائی خویش را خود برگزیند. چراکه همبستگی با زور نه درست و نه کارآمد است. مگر با زور و اسلحه می توان ایرانی شد؟ حق تعیین سرنوشت تا سرحد جدائی جزو حقوق پایه ی ملیت هاست؛ اگرچه آگاهی تاریخی مردمان ایران و جهان در راه مبارزه با بهره کشی انسان از انسان، بسوی همسوئی های فراملی و طبقاتی و جهان وطنی ست، و خود من نیز با جدائی و هرگونه تجزیه طلبی در ایران به صِرف خواست فرهنگی مخالفت سرسختانه دارم؛ چراکه هیچ ملیتی به تنهائی پیروز نمی شود و محکوم به شکست است؛ اما با سرکوب استقلال جویان نیز هرگز سر سازگاری ندارم.
بیایید اقرارکنیم که در سیاست تاکنونی کشور رنگین ما ستمگری مذهبی، ناسیونالیسم ایرانی و شوینیسم آن حرف آغاز و پایان را زده، و هرگز بازتاب اراده اجتماعیِ ملیت ها نبوده، و سنت مرسوم رواداری و حقوق شهروندی و چندپایه وجودنداشته، و ناچار فرصت قطب بندی های خودگردانی در گذشته و حال جای پای مدنی، قانونی و همه شمول نیافته است. زیرا قوانین در چهارچوب تنگ"فرهنگ ملی ایران"تمرکزداشته و اصولا همین شیوه به انکار رنگینی ملیِ ملیت ها برخواسته و بر برابری حقوقی آنها در قالب ایران یکدست سایه افکنده و به همین خاطر ستم، نابرابری و غیرستیزی های بسیار کهنه ای را به همبستگی آگاهانه و دلبخواهی ملیت های ما تحمیل شده است.
فدرالیسم، حقوق بشر و حق تعیین سرنوشت ملیت ها تا سرحدجدائی، بینش و دانش شگرف جوامع متمدن می باشد که ما ایرانی ها هنوز قادر به هضم آن نیستیم و نمی توانیم بردبارانه پا به میدان دیالوگ آزاد و سازنده آن یگذاریم و در نتیجه هنوز پی به علل خوب، بد و خطرناکی دادن حقوق مستقل ملت ها نبرده ایم. امروزه برجسته ترین اندیشه ورزان مترقی و نوعدوست، اغلب چپ اند، که دیریست آنها پی به راز مبارزه ی فراملی و نوع انسانی فکر و باور کرده و رودرروئی انسان با انسان را بخاطر سرکوب سلیقه ها و دلبستگی های فرهنگی جنایتکارانه دیده و می بینند؛ همانگونه که برابر راسیست ها، پانیست ها، ناسیونالیست ها و شوینیست ها هم بی هیچگونه سازشی ایستاده اند. فراموش نکنیم که پیدایش قلل قطبی طبقات، و فروریزی تمرکز قدرت تکقطبی، تقسیم قدرت سیاسی میان استان های کشور، تقویت و تعمیق و تعدد آزاد فرهنگ زبانی عقیدتیِ ملی در میان ملیت ها، و حقوق تعیین سرنوشت و... هرگز به یکپارچگی سراسری ما در صورت پاسخ درست بخواست ملیت ها، آسیب نمی زند؛ بل بیشتر تعهد و همبستگی مسئولانه آنها را بسود سیاست چندسویه تشویق می کند. و نه پایه های ناسیونالیسم و خردستیزی های ناسیونالیستی و پانیستی را!
حق آزاد و آگاهانه ملیت ها در ظرف کلان ایران نه با زور دادنی و نه ستاندنی ست. تازه یادمان نرود که تیغ بی رحم و تیز بهره کشی سرمایه که اصلا تابع منافع ملی نیست، قادرست پوست تک تک ملیت های منفرد را بسادگی توسط بورژوازی ملی و وابسته یکجا بکند و خردورزان آگاه ملیت ها هیچگاه تن به بندگی سرمایه سالاران داخلی و جهانی که هم پشت همدیگر هستند نمی دهند. برای من لرستانی آمال و اهداف خودم، با هرکدام از بلوچ ها و عرب ها و آذری ها و کردها و ترکمن ها و گیلانی و مازندرانی ها و... خواستی یکسان است و هیچکدام از آنانرا از خودم کمتر ایرانی نمی دانم. بگذارید یادبگیریم و بتوانیم با تقسیم برابر حق زندگی برای ملیت های زیر ستم، یگانگی انسانی را سازمان دهیم. 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست