سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

لنا
بخشی از رمان منتشر نشده


دکتر اسعد رشیدی


• سایه اندوهی قدیمی را در سیما و چشمان لنا که اینک قدری تیره تر شده بود و سبز تر به نظر میآمد احساس کرد. نیرویی که به حسادت شبیه بود تا به همدردی و یا حسی کنجکاوانه زن را وامیداشت که گوشه ای از زندگی خصوصی لنا که (همیشه خواسته بودمخفی نگاه بدارد) را برملا کند. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۱۴ دی ۱٣٨۵ -  ۴ ژانويه ۲۰۰۷


 
  آفتاب بی رمق اواخر سپتامبر از میان ابرهامی لغزیدوپرتوکمرنگی راروی درختان خیس زیرفون می افکند.کاجهای سبزتیره به موازات بنای قهوه ای رنگ بزرگی در طول خیابان گورکی گسترده شده بودند.ورودی بناباچند ین پله به طول چهار تا پنج متروعرضی کوتاه کارگران را به آستانه دربزرگ وآهنی می رساند،که باصدای هولناکی وبسوی راهرووی با آجرهای زردروشن گشوده می شد.درسمت راست راهرو،اتاقکی تاریک ونمورباپنجره ای که روبه ورودی ساختمان باز می شدقرار گرفته بود.کمی دورترروی میله آهنی خاکستری رنگی،زمان سنجی ویز ویزکنان کارتهای کارگران ر اخط می زد.
مرددرشت وچهارشانه ای که (اونیفورم)آبی رنگی به تن داردوموهای پرپشت وتیره اش را به طرف راست سر شانه کرده است به پله های مشرف به حیاط کارخانه تکیه داده وبرای کارگرانی که با سروصدامی گذرندسر تکان می دهد.دستهایش راپشت کمرقفل کرده وبه اتاقک کوچک نزدیک می شود.به انگشت سبابه اش تف می کند ودفتربزرگ وخط خورده ای راکه روی پیشخوان چرکین اتاقک ولو شده است را ورق می زند.در آهنی با صدای خشداری باز وبسته می شود.لبخد بی رنگی لبهای مرد را از هم می گشاید:
- روزبخیر لی نیچکا، امروز از همیشه زیباترشده ای.
لناکنار پاگرد رسیده است. شال بلند سیاهی از شانه هایش آویخته است.بارانی خاکستری رنگی تازانوهایش را می پوشاند.کلاه پشمی سیاه رنگ را از سرمی گیردودسته موهای خرمایی رنگ روی شانه اش پریشان می شود. به مرد لبخند می زند.وموهای آشفته را از روی صورت به کناری می راندوباشتاب پله هارابالامیرود.طبقه دوم راهن وهن کنان پشت سرمی گذارد.نفسش به شماره افتاده است.دکمه بارانی رامی گشایدوشال سیاه رنگ راازگردن می گیرد .میان پله هاقدری می ایستد،نفسی تازه می کند.کیسه پلاستیکی آبی رنگ نم داری رادر مشت می فشردوچهار پله دیگر راشتابان پشت سرمی گذارد وواردمحوطه ای با آجرهای قهوه ای می شود که دودربزرگ چوبی به ارتفاع سه متریابیشتردرسینه دیواری پت وپهن باملاتهای ریخته کاشته شده اند.ماشینهای چاپ تق وتق کنان باآهنگی یکنواخت صفحه های رنگی راازروی ریلهای چرمی عبور می دهند.دو کارگردرمسیرریلهاصفحه های چاپ شده رادسته می کنندوروی میزسفیدی درکنارماشین می چینند.
پرتو نوربی رمقی بر لایه نازک وسفیدی که در هواشناور است می تابد.پشت پنجره هاآشوب باد است که زوزه کشان دانه های ریزوآشفته برف راپراکنده می کندوسوز ملایمی را ازلای پنجره هابه درون هل می دهد.
لنا طول سالن را پیمود .روبروی ماشین خاموشی ایستاد،که زنی لاغروکوتاه موهای طلایی رازیرلچکی سرمه ای فراهم کرده بودوآخرین بسته های چاپی رااززمین بلند می کردوبانخی نایلونی آنهاراگره می زد. سالن بزرگ ووسیع می نمود.ماشینهای بزرگ چاپ به فاصله نیم مترودردوسوی سالن قرار گرفته بودندواوراق سفیدی راازروی ریلها باسروصدامی غلتاندند.فضای تنگ وباریکی سالن رادونیم می کردوانتهای کارگاه به اتاقی باپنجره های مات منتهی می شد.ردیف مهتابیهای آویخته ازسقف بالکه های زردوسیاه یک در میان می سوختندوشعاع کمرنگی را منتشر میکردند.زن که حضورلنارانادیده گرفته بودابروهای باریکش رادرهم کشید ،کمی به عقب چرخیدوبسته سنگینی را جابجاکرد.ماشین ازکار افتاده بود.چندبرگه سفیددرحلقوم وزیردنده هایش گیرکرده بود.لنانگاهش را روی زن گیراند.چشمانی یکدست آبی ،صورتی سفیدبادانه های قهوه ای رنگی روی گونه ها، بینی کوچک وسربالایی رادر خودمی گرفت. زن خم شدوباحالتی تحقیرآمیزبه دنده هاوریل چرمی ماشین نگاه کرد.دکمه دستگاه را چندبار فشرد.ماشین خس خسی کردودوباره خاموش ماند.لگدی به بدنه فلزی کوبید،تکیه دادبه دیوارودست راروی ورقه های کپه شده کذارد.
-امروزحال و حوصله کارکردن ندارم.
انگشت اشاره راروبه لناتکان داد،خندید،
-توهم که بازدیرکردی!
لحن زن آشتی جویانه بود.فکرکردتاماشین راه بیفتتد،کار روزانه به نیمه خواهدرسید.مکانیک رادیدکه روی  ماشین دیگری خم شده بود وعرق سروگردنش را بادستمالی سیاه و چرکین پاک می کردو یکریز فحش می داد.
-بارانی را چرادرنمی آری
لچک سرمه ای اش را کـمی به پشت سراند،نک دماغ راخاراند.
-نامزد خارجی ات ،(واژه خارجی راقدری کشیده اداکرده بود)بلاخره کی می آد ?
سایه اندوهی قدیمی را درسیما وچشمان لنا که اینک قدری تیره تر شده بود وسبزتربه نظرمیآمد احساس کرد. نیرویی که به حسادت شبیه بود تا به همدردی و یا حسی کنجکاوانه زن ر ا و امیداشت که گوشه ای از زندگی خصوصی لنا که (همیشه خواسته بودمخفی نگاه بدارد) را برملا کند. لنا شانه هایش را  بالاانداخت .دوکف دستش راازهم گشود.واژه هایی که پشت لبهایش گردآمده بودندفشار می آوردند.لبهایش حرکت آرامی کرد.
-تازگی نامه ای دریافت کرده ام؛ کمی خوشحال کننده است؛ ازنامه های قبلی اش بهتر است .
تکیه داد به بسته کاغذی که روی هم تلمبارشده بودند.پلکهاێش سنگین شدند.
-خورشید کوچولوی من، می خواهم کوتاه بنویسم. همین کار راهم خواهم کرد. کاردرکارخانه دیگر فایده ای ندارد.بیشتر کارگران، کارخانه راترک کرده اندودنبال کسب وکار خصوصی رفته اند .من اما هم چنان در بخش خودم عرق می ریزم .امیدواریم را هنوز از دست نداده ام.در نامه قبلی نوشته بودم که رافائل کسی را یافته است که می تواند کمک کند.قول وقرار با این شخص تقریبأبه هیچ تبدیل شد.اما من دنبال کارراگرفته ام ؛اگرچه مردک دندان گردی است ؛امادستهای درازی دارد.مجبور شدم مقداری قرض بالا بیآورم .فعلأ به امیدقولی که گرفته ام روز شماری می کنم .درضمن در هفته های آینده وشاید دراکتبریکی ازهموطنهای من برای کارهای تجاری به مسکو می آید،آدرس تو را به او داده ام،اگر تماس گرفت ووقتی برایت باقی بود ،میتوانی اورا کمک کنی.
ازاینهامهمتراشکالات املائی ودستوری رااگردیدی زیاد نخند.می بوسمت .سامان تو.-
لنا سرش رابالاگرفت .لبهای گوشتالود وقرمزش قدری ازهم گشوده شد،چال گونه اش عمیق تر به نظرآمد.
زن ماشین خاموش را دور زد.آمدکنار کپه های بلندکاغذ،تکیه داد به بازوهای لنا که روی هم قفل شده بودندوباآرنج آرام به پهلوی لنانواخت .
-دولت اجازه می دهد شماازدواج کنید.آخرهرچه باشدنامزدت خارجی است!
واژه های خارجی ودولت را کشداروباتأکیدبیان کرد.می خواست ترسی را که مدتهاپیش لنا به آن اعتراف کرده بودرادراو  دوباره زنده کند.
-دولت چکاره است در کاری که به اومربوط نیست دخالت کند.
پرتو نور مهتابی بر نیمه راست صورت برافروخته لنا می تابید. موجی اندام وپستانهای گردوبرجسته اش را،که ژاکتی تیره آنرادرخودمی فشردلرزاند.
بیرون سایه شب برروی زیرفونهاوکاجهای سبزتیره فرودآمده بود.باددانه های ریزباران رابه پنجره های دوجداره ای که دراطراف سالن وروبه خیابان باز می شدند می کوبید.
 
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست