بالاترین درجه سانسور: زندگی در «حباب انفرادی»
قباد بخشی
•
تا کنون هیچ ملت و مردمی وجود نداشته اند که برای گذار خودشان به دنیای اسارت و بردگی، دستمزدی هم پرداخته باشند. صنعت اینترنت موفق شده است مردم را به پرداخت هزینه برای خدماتی وادارد که در واقع با آن، سلب اختیارمی شوند. و اینگونه است که این صنعت، در جهت تعمیق حماقت عمومی پی گیرانه و مداوم فعال و متمرکز شده است. البته این تمرکز و فعالیت تا کنون، بطور ناباورانه ای نتیجه بخش هم بوده است.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
چهارشنبه
۲٨ مهر ۱٣۹۵ -
۱۹ اکتبر ۲۰۱۶
«گوگل همچون خدایی واقعی ما را کنترل می کند و اگر ما چیزی از او بخواهیم، او فقط هم سنگش را به ما می دهد.»
- کاتیا پترووسکایا، شاید استر
سازمانهای امنیتی سنتی می بایستی اطلاعات مورد نیازشان را منحصراٌ خودشان تهیه می کردند. آنها مجبور بودند دستگاه های پرخرج شنود کار بگذارند، مامورانی را برای بازجویی به کار بگیرند، هزینه جاسوسان را بپردازند، از کلمات رمز استفاده کنند و غیره و غیره. دستگاه تهیه و تولید اطلاعات آن سازمانها درعین حال ظرفیت و مرزهای محدودی هم داشت زیرا اگر انسانهای تحت تعقیب و کنترل، مهارت کافی برای دورزدن آن سیستم داشتند، می توانستند امکاناتی را فراهم کنند که خارج از دسترس و کنترل پلیس و سازمانهای امنیتی دیکتاتورها باشند. ولی امروزه امکانات و ابزار دسترسی، کنترل وتعقیب بیشتر و ساده ترشده اند. زیرا « دیکتاتوری اسمارت » این امکان کنترل و دسترسی به انسانها را بطور دقیق در جایی کشف کرده است که در آنجا متابولیسم زندگی مدرن صورت می گیرد: یعنی در مصرف.
صنعت اینترنت موفق شده است مردم را به پرداخت هزینه برای خدماتی وادارد که در واقع با آن، سلب اختیارمی شوند. و اینگونه است که این صنعت، در جهت تعمیق حماقت عمومی پی گیرانه و مداوم فعال و متمرکز شده است. البته این تمرکز و فعالیت تا کنون، بطور ناباورانه ای نتیجه بخش هم بوده است.
انسان در جامعهِ فَرا مصرف زده
جامعه ای که ما در آن زندگی می کنیم از نوع جوامع غرق در مصرف زدگی است. شهروندان این جوامع به طور دائم و بدون وقفه مشغول تهیه، خرید و تبادل کالاها و خدماتی هستند که برای امور روزمره زندگی، گذراندن اوقات فراغت، گرفتن ارتباطات و غیره بدانها نیاز دارند. اگر همه این اطلاعاتِ مربوط به خریدها و تدارکات به طور آنلاین جستجو شوند، دقیقا همان چیزهایی هستند که کاربرد اقتصادی و امنیتی دارند و دسترسی به آنها برای شناسایی، ردیابی و کنترل انسان از اهمیت بالایی برخوردار هستند. این بدان معناست که نه تنها می توان دستگاه سابق پُردردسر و پُرهزینه ردگیری از طریق شنود و جاسوسی را بدون جایگزین حذف کرد بلکه اهمیتش بیش از همه در این نکته است که مسئله کنترل در زندگی روز مره نه تنها توجه کسی را جلب نمی کند و سوء ظنی ایجاد نمی کند، بلکه می توان آنرا به شکل هایی انجام داد که حتی از طرف کنترل شونده با رضایت خاطر استقبال شود. حتی می توان جذابیت کار را برای او آنقدر بالا برد که در ارائه اطلاعات لازم به نوعی پیش قدم شود. در این حالت، متابولیسم جامعه مصرف کنندگان و کنترل امنیتی، هم زمان واقع می شوند یا بر هم منطبق می گردند.
این مسئله در تاریخ جوامع انسانی کاملا جدید است: تا کنون هیچ ملت و مردمی وجود نداشته اند که برای گذار خودشان به دنیای اسارت و بردگی، دستمزدی هم پرداخته باشند. من بارها از خودم می پرسم که چرا و چگونه ماشین توانمند و عظیم کنترل اسمارت، این گونه روان و بدون اصطکاک کار می کند، با وجودیکه همواره هشدارهای زیادی در مورد دست اندازی به دموکراسی و مخدوش کردن تدریجی و صلح آمیز آن، توسط صنعت کنترل و اطلاعات وجود داشته و دارد.
موفقیت دهها سالهِ رام کنندگان و مربیان ِ مصرف کننده بدانجا کشیده شد که دو دنیای متفاوت آنها در فصل مشترک فن آوری اطلاعات با هم آشنا شده و آشتی کنند. زیرا مصرف کننده ای که اطلاعات، عَرضه ها و پیشنهادها را با علاقه به کار می گیرد در عوض اطلاعاتی را هم با دست و دلبازی و احساس مثبت پس می دهد که آن اطلاعات دوباره برای سهولت بیشتر در رام کردن و تربیت خودش بکار گرفته می شوند.
انسان به عنوان ماشین « افزونگی »
بالاترین درجه این تربیت " شخصی سازی" نام دارد. برای این جریان، در حال حاضر می توان به عنوان مثال از شرکت خدماتی آنلاین- موزیک « اسپوتی فای » نام برد که هفتاد و پنج میلیون مشترک ثابت دارد. آنگونه که از مفاد قرارداد با مشتری برداشت می شود، شرکت می تواند و اجازه دارد تمام اطلاعاتی را ثبت و جمع آوری کند که دردستگاه موبایل مشترک و مصرف کننده، ذخیره شده اند. از جمله ارتباطات، عکسها، فایل های صوتی و تصویری او را.
چرا «اسپوتی فای » باید تمام اطلاعات یک مشتری را جمع آوری کند در حالیکه مشترک مورد نظر فقط می خواهد مثلاٌ آخرین آهنگ گروه موزیک توکوترونیک را گوش کند و یا بخرد؟ پیش از این جایی سابقه نداشته است که یک شرکت فروشنده صفحه گرامافون از مشتریانش بخواهد و بپرسد که آنها به عنوان مثال در اوقات فراغت شان به چه کاری مشغول هستند، زمانی که موزیک گوش نمی کنند.
توضیح شرکت در ظاهر این است که می خواهیم برای مشتری مان در شرایط مختلف زندگی روزانه اش موزیک مناسب را انتخاب کرده و به او ارائه دهیم. این کار مثل آن می مانَد که شرکت خدماتی موزیک ادعا کند که: می خواهد ریتم و آهنگ یک موزیک را با سرعت مشتری ورزشکاری که در حال دویدن است، هماهنگ و تنظیم کند و برای این کار باید بداند که مشترک مورد نظر چگونه خود را حرکت می دهد و می دَوَد. این خیلی عجیب است. لابد به این نتیجه رسیده اند که آن ورزشکار نمی تواند موزیک مناسب خودش را براحتی پیدا و انتخاب کند!
این کار شرکت «اسپوتی فای » را می توان " شخصی سازی" نامید. اِلی پاریسر در این مورد در کتاب معروفش « فیلتربابل/Filter Bubble » بطور مشروح نشان می دهد که چگونه فیس بوک و گوگل و خیلی های دیگر، اطلاعات جمع آوری شده زیادی را به شما پیشنهاد می دهند که ظاهراٌ فقط به خودتان اختصاص داده شده اند. قاعده کار هم کاملاٌ ساده است، همان چیزی که آنرا در آمازون به خوبی می شناسیم: هر نوع تلاش آنلاین برای گرفتن اطلاعات و هر کدام از قرارداد های خرید یک کالا در اینترنت در عین حال اطلاعات جالب و سودمندی محسوب می شوند که می توان آن را بلافاصله برای شما و یا برعلیه شما به کار برد. به همین دلیل است که شما دائماٌ اطلاعاتی از آمازون در مورد کتاب های جدیدی دریافت می کنید که یا سایر مشتریان آن راخریده اند و یا بنا به محاسبات الگوریتمی باید برای شما هم جالب باشند. این هم احتمال دارد که آمازون برای این پیشنهادها و توصیه ها از کسانی پول دریافت می کند تا کتاب های مورد نظرشان را در لیست کتابهای موردعلاقه شما قرار دهد. شگرد انحصاری دنیای اسمارت این است که به شما بیشتراز آن چیزی فروخته شود که واقعا می خواهید و یا نیاز دارید. ( این پیشنهادها و تبلیغات همیشه هم، چندان با ظرافت انجام نمی شود. به عنوان مثال به خود من مرتباٌ خرید کتابهای خودم توصیه می شود، چیزی که از طرفی باعث تشکر من از آمازون است و از طرف دیگر خریدی صورت نمی گیرد.)
شخصی سازی بی پایان: الگوریتم همه چیز را می داند
ابتکار اولیه بکارگیری الگوریتم برمی گردد به جِف بتسوز، با این دیدگاه، که نقطه قوت کتابفروشی های عرفی در آن بود که فروشنده باادب و آگاه کتابفروشی ، توجه مشتریانش را به کتاب های جدیدی جلب می کرد که ممکن بود برایشان جالب باشند. جف بتسوز تلاش کرد این شیوه از وابسته کردن مشتری را به زبان الگوریتم انجام دهد. این ایده، همان گونه که در توسعه آمازون می توان مشاهده کرد، موفقیت عظیمی به همراه داشته است.
این موفقیت به طور یقین به آمازون محدود نمی شود: حالا دیگر این بنیانِ مهم، همه جا در شبکه اینترنت اعتبار دارد، که باید از اطلاعات بایگانی شده شما اطلاعات جدیدی برگرفته شوند که بتوان توجه شما را با آن به خرید بعدی جلب کرد، چیزی که احتمالا مورد علاقه شما هم باشد و بر این بنیاد است که هم زمان به شما، پیشنهاد هتل، سفر، مبل، پزشک، دستگاه همزن برقی، دارو، شریک زندگی و غیره توصیه می شوند.
روزنامه آلمانی "فرانکفورتر الگماینه سایتونگ" در چهارم اوت سال 2015 گزارشی از پژوهش یک شرکت امنیتی فرانسوی به نام ایروکوم منتشر کرد. این شرکت، دوهزار واحد از انواع مختلف اپلیکیشن ابزاری رایگان را به طور آزمایش در گوگل پلی استور بارگذاری کرده و سپس تغییر و تحولات در شبکه را زیر نظر گرفته و مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است. نتیجه پژوهش: این برنامه ها بطور مخفیانه بیست و پنج هزار آدرس اینترنتی را هدایت کرده و بدان وسیله انبوهی از اطلاعات را جا به جا می کردند. موزیک ولوم ای کیو، که یک اپلیکیشن در زمینه صوتی است، با بیش از دو هزار سِروِردر این زمینه پیشگام است. مجله تخصصی، سی تی، هم برنامه های پنجاه اپلیکیشن رایگان در آلمان را بطور تصادفی انتخاب و تجزیه و تحلیل کرده و نتیجه گرفته است که فقط دو تا از این اپلیکیشن ها اطلاعات به شبکه های تبلیغاتی نمی فرستادند. همه اینها در خدمت آن هستند که شما تبلیغات « شخصی سازی شده » مخصوص خودتان را دریافت کنید.
از اینکه گاهی این تبلیغات کمی ساده لوحانه به نظر می آیند، نباید ذهن ما از اهداف اصلی آنها منحرف شود. چون ممکن است شما به طور مثال یک بار در اینترنت دستگاه قهوه جوش جستجو کنید و تبلیغاتش را چهل هفته متوالی پس از آن کماکان دریافت کنید و به طور یقین دچار این اشتباه شوید که این تبلیغات کوکورانه و بدون برنامه ریزی است. ولی شایعات حاکی از این است که این نوع بی سلیقگی وافراط در یک تبلیغ ، عمداٌ طوری برنامه ریزی شده اند که شما متوجه سایر تبلیغات برنامه ریزی شده، نشوید.
الی پاریسر می گوید: جوابی که به جستجو و رصد شما در گوگل داده می شود، معمولا چیزی است که مخصوص شما برش داده می شود. برای نمونه در بهار 2010 وقتی که دکل نفتی غرق شده BP در خلیج مکزیک فوران می کرد، من از دو نفر از دوستانم خواهش کردم که عنوان BP را در گوگل جستجو کنند. این دو نفر شباهت زیادی به هم دارند. هر دو تحصیل کرده با گرایشات سیاسی چپ هستند و هر دو نفر در شمال شرقی ایالات متحده زندگی می کنند. ولی آنها دو نوع پاسخ متفاوت برای جستجویشان دریافت کردند. یکی از آنها در صفحه اول پاسخ جستحویش اطلاعات سرمایه گذاری شرکت BP و لینکی هم مربوط به فاجعه فوران نفت دکل در دریا را دریافت کرد و دوست دیگرم چیزی در این رابطه درصفحه اولش نداشت جز یک لینک آگهی تبلیغاتی از کنسرن BP.
این نوع هدایتِ اطلاعات در زمینه ها و به شکلهای متفاوت ومتنوعی صورت می گیرد، به ویژه آن جایی که اخبار در جریان باشد از ابعاد وسیع تری برخوردار است. از زمانی که انسانها ترجیح دادند اخبار را از طریق اینترنت باخبر شوند، معمولاٌ بیشتر، خبرهایی را دریافت می کنند که به نوعی برایشان جالبترهستند. کسانی که به ورزش علاقه دارند، بیشتر خبرهای ورزشی را دریافت می کنند، آن هم با جزئیات خیلی زیاد: الگوریتم می داند که شما برای کدام تیم فوتبال تب می کنید و تلاش می کند که ر مورد آن تیم پر هیجان ترین خبرها را عرضه کند، در حالی که نسبت به سایر تیم ها مثل نامادری رفتار می کند. این مسئله در مورد سیاست هم به همان شکل صدق می کند. موضوعات بر اساس اولویت شما فیلتر می شوند: به طور مثال اگر شما علاقه مند به تغییر کاربری انرژی هستید یا موافق حفظ تنوع زیستی و یا مخالف ایده جدید تجارت آزاد می باشید، اطلاعات فیلتر شده ای را دریافت می کنید که مخصوص شما جدا می شوند. و اگر شما بطور مشخص، مخالف همان موضوعات باشید، نوع دیگری از اطلاعات در آن زمینه ها را دریافت می کنید. مختصر اینکه: اگر آقای زِهوفر رهبر حزب سوسیال مسیحی ایالت بایرن آلمان چیزی را در گوگل رصد کند اطلاعات متفاوتی دریافت می کند تا آقای اوزدمیر، رئیس حزب سبزهای آلمان. این اطلاعات با سمت و سوی متفاوت، در جهت تثبیت نامطلوب جهان نگری آن دو به موضوعات مشترک هماهنگ می شوند.
از دیدگاه روانشناسی شناختی، روشن است که ما دنیای شخصی خودمان را بر اساس اولویت هایمان سر و سامان می دهیم و به طور طبیعی شناخته شده ها در آن اولویت ها، بیشتر مورد پسند ما قرار می گیرند تا ناشناخته ها. و به همین دلیل هم، این دومی را به طور معمول یا نادیده می گیریم یا از کنار آن به سرعت عبور می کنیم. الگوریتم هم همین کار را برای ما می کند. فرصت طلبی و سوءاستفاده شبکه ها از این قاعده، در فیس بوک حتی کاملتر هستند: به عنوان مثال اگر یک عرضه کننده در شبکه، نه تنها از آن با خبر باشد که شما چه می نوشید و یا می خورید و چه گوش می کنید یا نگاه می کنید بلکه حتی بداند که دوستان شما چه می خورند و یا می نوشند و چه چیزهایی نگاه یا گوش می کنند، میتواند یک پیشنهاد هدف مند جدیدی را آماده و ارائه کند که بطور نسبی سلایق و علاقه مندیهای همه شما را شامل شود. زیرا معمولاٌ در اجتماعات کوچک، علاقه مندیهای مشترک، سلایق خرید، نیازهای سرگرم کننده و همچنین زمینه های به اصطلاح دانش عمومی و تخصصی افراد مشخص و روشن می شوند. اگر من اطلاعات و تبلیغاتی دریافت کنم و بدانم که آنها در کمون دوستی من مورد استقبال قرار می گیرند طبیعتاٌ مصرف و کاربرد آنها را به اعضای کمون و دوستانم پیشنهاد می کنم. مگر اینکه من به عنوان انسانی تَکرو و ناسازگار با روح جمعی کمون، شناخته شده باشم، در این صورت الگوریتم خیلی ماهرانه پیشنهادها و تبلیغاتی را برش داده وعرضه می کند که برآیند سلایق اکثریت اعضای کمون باشد ( او برای من هم احتمالاٌ یک اونیفورم شخصی مخصوص تکروها و خودسرها می دوزد).
جهانی نو با امکاناتی دست کاری شده
همه این راهکارها برای مطلوب تر شدن کنترل در آینده هنوز ظرفیت بالا و میدان بزرگی برای مانور دارند: بنا به گفته پاریسر، فیلترهای شخصی می توانند در آینده، پیشنهادها و اطلاعات دیگران را دسته بندی و جدا کنند. آیا شما پُست های دوست تان در مورد فوتبال را می پسندید ولی تراوشات فکری اش را در مورد یک مسئله اجتماعی نمی توانید تحمل کنید؟ یک فیلتر که محتوای مشغولیات ذهنی شما دراینترنت را نظارت و حفظ می کند، بالاخره روزی می تواند یکی را از دیگری تشخیص دهد و جدا کند و حتی دخالت ها ی محدود دوستان و افراد نیمه ماهر را پس بزند و یا مانع شود. گوگل رایدر، محصولی دیگر از گوگل که باید فقط در خدمت هماهنگی و مرتب کردن پستهای نوشتاری باشد یک عملکرد جدیدی هم به عنوان « زورت بای ماگیک » دارد که وظیفه جدا کردن و فیلتر مطالب و پست ها را به عهده دارد.
در عمل، وقتی انسان نگاه می کند و پی می برد که همه آن چیزی را که به عنوان اطلاعات ارائه می دهد، در واقع برای بی اختیار کردن خود او به کار میرود، دچار وحشت می شود. شما در کتابهای الکترونیکی امکان علامت گذاری بخش هایی از متن کتاب، حاشیه نویسی و غیره را دارید. وقتی شما از آن ها استفاده می کنید، در واقع جزئیات دقیق تری در مورد اولویت ها وعلاقمندیهای خودتان در کتاب را به ماشین جمع آوری اطلاعات تحویل می دهید. همچنین انتخاب فیلم در شبکه نت فلیکس، نه تنها اطلاعاتی از شما را در اختیار شبکه می گذارد بلکه می تواند با توجه به علاقه مندیها وگرایشات مشترکین شبکه ، در خدمت بالا بردن ضریب موفقیت تولیدات سینمایی آینده هم قرار گیرد.
فن آوری شخصی سازیِ اطلاعات در حوزه سیاست هم، دنیای جدید و بزرگی از امکانات قابل کنترل و دستکاری شونده را کشف و باز می کند: اگر فرض کنیم که نود درصد سیاستمداران برای استدلال شان، لینکهایی را پیشنهاد کنند که روبرتو زیوانووسکی، منتقد دنیای مجازی، به آنها اشاره کرده ، هم زمان نه تنها یک سیستم افزونگیِ منحصر به فردِ تراکم اطلاعات حاصل می شود بلکه انبوهی از امکانات واحتمالات سیاسیِ دست کاری شده هم به دست می آید. به عبارتی دیگر: اگر من اولویت های سیاسی شهروندان را بشناسم، امکانات جدیدی را برای شستشوی مغزی و دخل و تصرف در دیدگاه های مردم در اختیار دارم: برای کسانی که در انتخابات شرکت نمی کنند در سخنرانی هایم استراتژی متفاوت تری را دنبال خواهم کرد و برای رای دهندگان وفادار حزب برنامه دیگری ارائه می کنم. برای پیمان شکنان چیزی و برای کسانی که دائما به حزب جدیدی رای می دهند، چیز دیگری در برنامه های تبلیغاتی خود می گنجانم.
تیم انتخاباتی باراک اوباما به عنوان پیشرویِ موفق در بکار گیری برنامه ریزی شده از رسانه های اینترنتی برای سخنرانی های انتخاباتی و جذب رای دهندگان مشهور است. نسبت به امروز، در آن زمان هنوز اطلاعات اختصاصی و شخصی سازی شده در مورد رای دهندگان به مراتب کمتر بود. اگر امروز از هر دو نفر امریکایی، یک نفر کاربر فیسبوک باشد، نه تنها می توان میزان شرکت در انتخابات را بالا برد بلکه در تصمیم گیری رای دهنگان بر له یا علیه یک حزب هم تاثیر زیادی گذاشت.
روبرت اُپشتین و رونالد روبرسون، پژوهشگران رفتار شناسی از موسسه امریکایی، بهاویورال ریسرچ و تکنیک، گروهی از دواطلبان را جهت انجام یک آزمایش با نتایج به طور عمد دستکاری شده انتخابت پارلمانی استرالیا مشغول کردند. برای این کار، کسانی را انتخاب کردند که احتمالاٌ آشنایی کمتری با سیستم سیاسی استرالیا داشتند و همچنین تصویر خیلی کمرنگی از دیدگاه ها و مواضع سیاسی نامزدهای انتخابات در ذهن داشتند. اپشتین و روبرتسون می خواستند تحقیق کنند آیا اطلاعات در اینترنت تاثیری در اولویت گزینی داوطلبان دارد یا نه؟
به گروه اول، مطالبی حاصل از جستجوی اینترنتی را نشان دادند که شانس برنده شدن خانم یولیا گیلارد، نخست وزیر سابق را خیلی برجسته کرده بود. به گروه دوم هم مطالب و اخبار خنثی و بی طرفی را ارائه دادند. نتیجه پژوهش این بود که: گروه اول، آنهایی که برنامه های دستکاری شده به نفع خانم گیلارد را دیده بودند، بطور آشکاری نسبت به او سمپاتی ونقطه نظرات مثبت پیدا کرده بودند. همچنین اولویت انتخاب هم در گروه اول به طور چشمگیری به نفع خانم گیلارد تغییر کرده بود. این نشان می دهد که مطالب موجود در سیستم جستجوگر اینترنت می توانند اولویت گزینی رای دهندگان را هدایت کنند. و این عمل نمی تواند در دنیای امروز یک امر عادی و پیش پا افتاده باشد وقتی جرج بوش در انتخابات سال 2000 امریکا فقط با پانصد و سی وهفت رأی بیشتربرنده شد، نتیجه ای که یک فاجعه برای تمام دنیا به همراه آورد و پی آمدهایش به این سادگی پایانی نخواهند داشت. بکارگیری اطلاعات شخصی سازی شده در انتخابات می تواند برای برنده شدن یک حزب نقش بالایی داشته باشد. ممکن است برخی بر این عقیده باشند که کاربرد این امکان می تواند از طرف تمام احزاب درگیر انتخابات به خنثی بودن اش منجر شود، اما این تا حدود زیادی بستگی به ابزار و امکانات احزاب دارد، چیزی که به هیچ وجه به سود احزاب جدید و کوچک وگمنام تر نخواهد بود. مدافعین دنیای شبکه ای اسمارت همانند ( رمان"دایره" از دایو اِگرز) استدلال می کنند که بررسی آماری در باره اولویت های انسانها می تواند حتی دربرابر مدل قدیمی و کهنه شده دموکراسی، شاخصی برای حکومت بهتر باشد تا انتخاباتی دقیق تر. و دقیقاٌ به همین دلیل است که برای منسوخ شدن دموکراسی وارد میدان شده اند وعمل می کنند.
هجوم همه جانبه : تنها فضای اجتماعی که برایم باقی می ماند، خود من هستم
البته با توجه به پدیده همه جانبه شدنِ شخصی سازیِ اطلاعات باید جنبه اساسی دیگری را هم در نظر داشت. و آن هم، هجوم فزاینده وهمه جانبه یا افزونگی اطلاعات است. زیرا شخصی سازی اصولاٌ غیر از این نمی تواند باشد. بنیاد کار برای اطلاعات شخصی سازی شده ای که شما دریافت می کنید، خود شما هستید – جمع بندی رفتاراجتماعی شما، چگونگی رفتار در جستجوی اطلاعات توسط شما و بالاخره رفتار شما در مصرف. شما تبدیل به یک موش آزمایشگاهی می شوید و اطلاعاتی را می دهید که با آن دستکاری شوید. بهتر گفته باشم، هدایت شوید. زیرا دستکاری شدن بر اساس یک فریب و یا باور و بر بنیاد روشهای مکتب از مُد افتادهِ تبلیغات تجاری، دیگر قدیمی شده است. تا جائیکه به حقیقت مسئله برمی گردد ، موضوع دیگری در میان است و آن اینکه طرح بنای یک فضای اجتماعی مجازی دیگری مد نظر است که شما در آن جایی را اشغال کنید که ترجیحاٌ برای کسانی ایده آل باشد که می خواهند به شما چیزهایی را بفروشند. یک کالا و یا یک باور را و اصلاٌ یک باور به عنوان یک کالا را.
به عنوان مثال، برای عملکرد ماشین افزونگی می توان از صنعت مُد نام برد. زیرا امروزه در این صنعت که به عنوان رشته خلاقیت ها و نوآوری مشهور است، روی نبوغ و خلاقیت طراحان دارای سبک، کمتر برنامه ریزی می شود و در عوض بیشتراز الگوریتمی بهره برداری می شود که گرایش عمومی مُد را از جستجوهای کاربران در شبکه اینترنت بیرون می کشد. بطور مثال، شرکت کلوین کلاین برای اینکه بتواند انبوه اطلاعات و گرایشات مشتریان را در کلکسیون جدید خود به کار گیرد با گوگل همکاری و کار می کند. صنعت زنجیره ای مُد که مُدهای ارزان را در دست دارد یا هدایت می کند، مدتهاست به این کار مشغول است. دیگران هم از خدمات شرکتهای عرضه کننده اطلاعات چون « سوسیال مدیا آنالیتز »، سود می برند که راهنمایی ها و جستجوها را از هرجایی که ارتباطاتی در شبکه موجود باشد، می قاپد. کمی افسرده کننده است وقتی آینده ای را در نظر بگیریم که در آن هرچیزی که عرضه می شود، چیزی است که از چرخاندن یا تغییرات ظاهری و سطحی چیزهای دیگر بوجود می آیند. کمتر پیش می آید که در این دنیای جدید، چیز جدیدی هم بوجود بیاید. بطور بنیادی، گویا این دنیا به یک تالار آینه ای مصرفی تبدیل میشود که در آن هر کس خودش را با اندکی تغییر در جاها و شرایط و انسانهای مختلف باز می یابد. گویا این دنیا به یک جهنم آینه ایِ مصرف ومصرف زدگی تبدیل می شود که در آن، هرکسی چیزی شبیه خودش دریافت می کند و یا می یابد، چیزی که تناسب وچگونگی و کیفیتش را از اطلاعات مصرف کننده بیرون می کشند. یک دنیای تمام عیار پاولوفی که فقط یک عیب بزرگ دارد و آن اینکه راه هر گونه ابتکار غیرمنتظره و غافلگیر کننده بطور سیستماتیک بسته می شود.
نوآوری واقعی را نمی توان در آینده چندان انتظار داشت. هر چیزی فقط و منحصراٌ به گرایش، بستگی خواهد داشت . در هر صورت، فضای اجتماعی شما- فضایی که در آن تجارب مثبت و منفی فردی شما ممکن می شود- با روش شخصی سازی دنیای شما،بطور ریشه ای و بنیادی تغییر خواهد کرد.
مشروط سازی تمام عیار
حتما می توانید آزمایش مشهور واکنش شرطی را به یاد بیاورید که در آن حیوانی آزمایشگاهی با هر پاداشی که می گرفت هم زمان سیگنالی راهم می شنید و یا احساس می کرد. تکرار هر کدام از سیگنالها در آن آزمایش به معنی شرطی شدن رفتار حیوان بود و وابسته شدن واکنش هایش را در پی داشت. ما در این باره خوشحال بودیم که هنوز فضای خصوصی، خودآگاهی، افکار، رویاهای روزمره و احساسات ما حاصل و نتیجه نفوذ موجودات خارج از خود ما نیست بلکه تابع الهام و آفرینش خودمان است. نه، دیگراینطور نیست: شما در یک صف طولانی شرطی شدن قرار می گیرید که هر کلیکی به معنای تقاضای تقویت آن شرط و وابسته شدن بیشتر شما خواهد بود. آنگونه که پاریسر می نویسد: " شخصی سازی، فضا و محیطی می آفریند که منحصراٌ از ناشناخته های نزدیک تشکیل می شود. تازه های ورزشی یا سیاسی و غیره، به شکلی ارائه می شوند که برای ما کاملاٌ نو و جدید جلوه کنند بدون اینکه مغز و آگاهی ما را تکان بدهند. محیط شخصی سازی شده می تواند به هر نوع پرسشی پاسخ دهد ولی نمی تواند سوال یا مشکلی را طرح کند که خارج از میدان دید ما قرار دارد.
شخصی سازی به طور دقیق در آماده داشتن ناشناخته های نزدیک و نه البته دورتر، است که به عنوان خواهر نوآوری از کار در می آید. همان مارک تبلیغی « افزونگی دیکتاتور اسمارت » است. نو آوری با پیشرفت، تفاوت محتوایی دارد و آن این است که نوآوری باید در مقایسه با همه چیزهای دیگر، کاملا جدید و نو و متفاوت باشد.
به عنوان مثال، تخته سیاه کلاس دانشکده من در حال حاضر باید یک نوآوری ویژه باشد. برای بالا پائین کردن تخته سیاه باید دکمه هایی را انتخاب کرد و فشار داد که به موتوری الکتریکی وصل هستند. این دکمه ها معمولاٌ اشتباه فشار داده می شوند و همیشه دردسرهایی هم به همراه دارد. گذشته از اینکه این تخته سیاه در مقایسه با تخته های ساده سابق هیچگونه پیشرفت کاربردی ندارد، نیاز به یک موتور الکتریکی، تسمه چرخ دنده و چیزهای دیگر هم دارد و طبیعتاٌ انرژی هم مصرف می کند. چنین نوآوری هایی محصول فرهنگ بیمارگونه ایست که در آن، پرسش در مورد اهداف کارها عمداٌ و همیشه فراموش می شود. چنین تخته سیاهی حتی نمی تواند پیشرفت نامیده شود بلکه یک چیز پوچ و بی ارزشی ست که مواد خام مصرف می کند و زندگی را دشوارتر و بدتر می کند. امروزه ما دچار بیماری مصرف محصول چنین نوع آوری هایی با چنین ماهیتی شده ایم. دقیقاٌ به این دلیل که آنها به هیچ چیزی خارج از خودشان رجوع نمی کنند. آنها مانند " فردیت شخصی سازی شده" تهی هستند. فقط تولید می شوند که تجارتی صورت بگیرد و پولی به جیب زده شود، فارغ از اینکه فایده یا مفهومی را هم پدید بیاورند یا نه.
پایان دوره پیش بینی نشده ها
زندگی هایی که ما می شناختیم اگرچه همیشه افزونگی هایی هم در خود داشتند ولی چیزی را که انسان ها تعریف می کردند و یا از زندگی خودشان حکایت می کردند کاملا چیز دیگری بود: داستانهای بی دردسر ویکنواختی نبودند که در آنها همه چیز با نقشه و برنامه ریزی شده پیش می رود وکاملا بدون جذابیت هستند. یک داستان زمانی هیجان انگیز میشود که در آن یک چیز پیش بینی نشده ای روی دهد. پیچیدگی یا رویدادی که در داستان پیش می آید آن را شنیدنی می کند. حوادثی که انسانها تجربه می کنند، جریان های برنامه ریزی شده ای نیستند که بر اساس دستور و نمونه « مشکل – راه حل/ مشکل بعدی- راه حل بعدی »، پیش بروند بلکه آنهایی هستند که فیلسوف آلمانی اودو مارکوارد بر اساس قاعده " آمیزش کنش و رویداد " بیان می کند. این آمیزش نه منحصراٌ طبق قوانین طبیعی جریانات و نه بر بنیاد رفتار و رویکردهای از قبل طراحی شده، صورت می گیرد. زیرا آنها اصولاٌ زمانی به عنوان حادثه قلمداد می شوند که حاوی رویدادهایی باشند و یا چیز جدیدی درآن میان اتفاق افتاده باشد . جریان یک زندگی، بدون وجود احتمالات و تصادفات بی معنی ست: مسیر زندگی ما بیشتر از حوادث شکل می گیرد تا از اراده و توانایی ما. اگر کلومبوس بجای امریکا به هندوستان می رسید، اگر کلاه قرمزی در راه دیدار مادر بزرگ اش به گرگ برخورد نمی کرد، اگر اودیسه بدون رویدادهای مسیرش به خانه می رسید، اینها دیگر نمی توانستند داستان باشند: در این صورت باید ادعا می شد که همه چیز طبق نقشه و پیش بینی ها موفقیت آمیز بوده است.
مضحک به نظر می آید اگر فرض کنیم در دنیای مشکلات و پیچیدگی ها با راه حل های گوگل و شرکا چیز پیش بینی نشده ای اتفاق نمی افتاد. کولومبوس می توانست با جی پی اس در مسیر راهش دچار اشتباه نشود، کلاه قرمزی می توانست با بکارگیری اپلیکیشن چهره شناسی، گرگ را به راحتی از مادر بزرگش باز شناسد و اودیسه به طور حتم هم موفق می شد از سفرش به ترویا سر ساعت مشخص به خانه اش برسد : پنه لوپه هم لابد به محض رسیدن اودیسه،می گفت: " سلام عزیزم ، می دانم که روز خوبی داشتی."
آنت لوئیزان، خواننده مشهور ترانه زیبایی دارد با این عنوان : " با راه حل هایت به سوی من نیا، آنها مرگ مشکلات مرا همراه دارند."، و پابلو پیکاسو هم گفته: " کامپیوترها بی معنی هستند. آنها فقط می توانند به پرسش های ما جواب بدهند." اَبَرکامپیوتری هم در برنامهِ " سیری در کهکشان ها"، پرسشِ " پس از زندگی و بعد از همه کهکشانها و بقیه هستی" چه اتفاقی می افتد، را تا 7.5 میلیون سال آینده حساب کرده و در پایان اعلام نموده که پرسش به طور کامل دقیق و درست نبوده است.
به دلایل بالا هر چقدر آزادی عمل در افزونگی اطلاعات بیشتر و قابل پذیرش تر باشد، تضاد و اصطکاک و چالش کمتری در زندگی وجود خواهد داشت. اگر من همیشه چیزهای یکسانی را دریافت کنم و ارتباطات دائمی ام را داشته باشم که با آنها اولویت هایم را تعیین و یا تقسیم کنم، دیگر هیچ چیز غیر عادی، عجیب و ناگهانی در زندگی من روی نخواهد داد ومن بطور دائم، تجربیات دیگران را تجربه و زندگی میکنم.
کجا وچگونه آفرینشی صورت می گیرد و چیز جدیدی خلق می شود؟
هر چیز جدیدی آنجا پدید می آید که دو دنیای واقعی متفاوت با هم در ناحیه ای تماس پیدا کنند، جایی که تجارب و آزمونهای مختلف، گرد هم می آیند. اولین الهام نبوغ آمیز هنری فورد این بود که گفت، اگر قرار است صنعت اتوموبیل موفق شود باید تولید انحصاری اتوموبیل های لوکس و اشرافی را رها کنیم و به تولید انبوه آن فکر کنیم. ولی در عین حال، باید این اتوموبیل تولید شده آنقدر ارزان باشد که کارگران خط تولید هم بتوانند یکی از آنها را بخرند. دومین امتیاز این الهام، صرفه جویی های زیاد در تولید انبوه در برابر تولیدات تکی و لوکس اتوموبیل اشرافی بود. ایده تسمه نقاله ای تولید را، که هنری فورد با آن، مدل افسانه ای T را تولید کرد در واقع در سلاخ خانه شیکاگو الهام گرفته بود. در اینجا تجارب و ایده های اقتصادی، اجتماعی، فن آوری تولید و فن آوری اتوموبیل سازی از دنیاهای آزمونی متفاوتی گرد هم آمدند و بستر پیشرفتی را فراهم کردند که تا امروز هم در دنیای صنعت حرف اول را می زند.
هنری فورد ناشناخته های نزدیک را به کار نگرفت بلکه دور ترها را دور هم گرد آورد. مثال های دیگر: راه آهن باید در واقع یک الهام از ترکیب منطقی ماشین بخار، درشکه و ریل آهن باشد. اریک کاندل چگونکی کارکرد حافظه را با آزمایش روی انسانهای پیرامونش کشف نکرد بلکه با حلزون های دریایی به آن نتیجه رسید. زیرا حلزون های دریایی سیستم عصبی قابل دیدن و نمایان و روشنی دارند. جامعه شناس معروف نوربرت الیاس، در واقع در رشته پزشکی سنتی تحصیل کرده بود و جین پیاکت بنیان گذار روانشناسی رشد هم روی زیست شناسی نرم تنان پژوهش می کرد. خلاقیت ها به دنبال گِردِ هم آوردنِ ناشناخته های دور ممکن شدند. انگیزه این ابتکارات، پیوند زدن و آمیزش پدیده های متمایز بودند نه جمع زدنها و روی هم ریختن های آن پدیده ها. تفاوت بنیادی بین مغزانسان و یک سیستم الگوریتم به طور حتم در همین نکته نهفته است.
هیچ کدام از نوآوری های موجود در " استارت- آپ" ها را که به کمک سرمایه گذاری های ریسک پذیر ارائه می شوند نمی توان به عنوان پیشرفت قلمداد کرد. در این مورد اگر کمی به گذشته نگاه کنیم، می بینیم که آخرین جهش فن آوری که بتوان آن را به عنوان پیشرفت نامید، همان ایده تیم برنر بود. او توانست سیستم های مرجعی را گرد هم آورد که برای ترکیب پروتکل های انتقال و سیستم نامگذاری DNS( دوماینس) با اَبرمتن ها به کار گرفته می شوند. عبارت مشهور "the Word Wide Web" که تقریباٌ بیست و پنج سال پیش رخ داد.
دنیای کوچک من
برمی گردیم به شخصی سازی زندگی موش آزمایشگاهی در زمان کنونی و آینده. شخصی سازی به معنی ضد اجتماعی کردن است و به عبارت دیگر، بریدن یا جدا کردن شخص از روابط و تشریک مساعی اجتماعی است.
شناخت در نتیجه اصطحکاک تفاوت ها بوجود می آید نه با انطباق پذیری شباهت ها.
زندگی فردی در شکل و صورت «شخصی سازی شده» بدون آزمون و تجربه می ماند. زیرا فرد بطور سیستماتیک از آن باز داشته می شود که خودش چیزی را تجربه کند. به همه چیزهایی که شما برخورد می کنید و برای شما ناشناخته هستند، چنانچه در چارچوب تجارب شرطی شده شما قرار نگیرند، بی درنگ به عنوان ناکافی و ناگوارطبقه بندی و پس زده می شوند زیرا اینها چیزهایی را به شما ارائه نمی کنند که پیش از آن به آنها عادت کرده اید.
من به تازگی در یک قطار تندرو، کودک شش ساله ای را زیر نظر گرفتم که با تردید و درماندگی تلاش می کرد با لمس پی در پیِ تصویرِ ثابت مانده روی مونیتور نصب شده در قطار را تغییر دهد. او نمی توانست این را بفهمد که هر چقدر هم دلش بخواهد، می تواند صفحه را لمس کند و فشار دهد، ولی این کارش برای نمایشگر رایانه قابل فهم نخواهد بود. این مسئله به طور یقین برای پسر بچه خیلی ناراحت کننده بود که تصویر نمایشگر طبق تجربه شرطی او تغییر نکرد. درهمه موارد و شرایط همگون، هرجا که رویدادها و انسان ها مطابق تجربه فرد نباشند و خواسته او را برآورده نکنند، به شکل شرطی و ساده انگارانه ای به عنوان ناکافی و ناقص دیده و طبقه بندی می شوند.
این اصل، یکسره با آن منطق دوگانه ای چون « می پسندم / نمی پسندم » سازگاری دارد که فضایی برای احتمالات و امکانات دیدگاه های متفاوت باز نمی گذارد. از اینکه در چنین فضایی، چیزی تردید آمیز، دو مفهومی، متضاد، ناکامل و یا باز باشد و به همین دلیل هم یک مفهومی را درخود داشته باشد، در دنیای شخصی سازی شدهِ « حباب انفرادی من » غیرقابل انگاشت و پذیرش است.
در دنیای واقعی، هنوز فضاهایی وجود دارند که به طور آشکاراشغال نشده باشند یا چیز هایی که بین فضاهای اشغال شده قرار دارند، چیزهایی که به طور کامل بسته نشدند و به همین دلیل شاید هنوز به یک فرد امکان دسترسی به دنیای خارج از خودش را بدهد. ولی ماشینِ « افزونگی الگوریتم شخصی سازی » کم کم این فضاها را ازبین می برد. کدام دنیا و تجربه شخصی برای انسان باقی می ماند یا بوجود می آید، کسی برایش پاسخی ندارد.
امروز کودکی که دریک خانواده متوسط آلمانی بزرگ می شود، در واقع در یک دنیای رازآلود و پوشیده اجتماعی رشد می کند. در جوامع مدرن، دیگر زندگی کودکی در کوچه و خیابان وجود ندارد که در آن کودکان به طور عینی با تجارب متفاوتی در موارد سن و سال، جنسیت، منشا خانوادگی، لهجه و زبان و غیرهِ سایر کودکان هم بازی آشنا شود. به عنوان مثال در محله زندگی زمان کودکی من، بچه های رئیس بیمارستان و پرستار و آتشکار قطار و فرزند یک کارگر با هم بازی می کردند. در ضمن آنها بدون نظارت و کنترل، در فصل های مختلف بازی های متفاوتی می کردند. خانواده ها هنوز مثل پَهباد روی سر بچه ها در پرواز نبودند تا هر قدم و حرکت کودکان شان را کنترل و یا هدایت کنند. در آن میان، اگر بگو مگو و کتک کاری و اختلافی هم بین آن بچه ها پیش می آمد و حتی اگر پی آمدهایی هم به همراه داشت و برای پیدا کردن مقصر و قربانی و حل و فصل اختلافات و ابراز پوزش و جبران خسارت، نیاز به داوری و کمک خانواده پیدا می کردند، بدون پیش داوری و دخالتهای جانبدارانه از آن ها تقاضای یاری و مشورت می کردند. و این گونه بود زندگی واقعی.
زندگی تک بعدی همیشه گی
امروزه، روند شخصی سازی فضای زندگی برای انسان در همان سالهای نخست کودکی و با تجهیزات اولیه شروع می شود و در دوره های بعدی با درس های ورزش و موزیک ادامه پیدا می کند و حتی در رسانه هایی که از طرف خانواده با احتیاط و مراقبت انتخاب شده اند هم به پایان نمی رسد . کودکان هم سن وسال بندیکت و لاتیتای کوچک هم امروز در چنگ آپل و گوگل گرفتار هستند. آنها پیش از آنکه بتوانند فکر کنند، صفحه آی پود یا آی فون را خیلی با اطمینان لمس می کنند و می گذارند که اطلاعات کمکی و لازم از طرف باربی و دینو، یعنی عروسک های همزاد دیجیتال و مجازی شان داده شوند. این عروسک های امروزی به همین دلیل برای خانواده ها خیلی مفید و کاربردی هستند زیرا: الف) از بار و فشار مسئولیت تربیتی والدین یا مربیان می کاهند و ب)، از آنجائیکه این عروسک ها واکنشی عمل می کنند و همه چیزهایی را که بندیکت و لاتیتای کوچک از آنها می پرسند، ضبط می کنند، پدر ومادر میتوانند شبها پرسشهای ضبط شده را خوب گوش کنند وبه دغدغه ها و نگرانی ها و کاستی های مسایل تربیتی کودکانشان بپردازند!
از دیدگاه اجتماعی، بندیکت و لاتیتا در دنیای کوچک خودشان منزوی شده اند و این انزوا با افزایش سن در بزرگسالی بیشتر و بیشتر خواهد شد. البته اطلاعات و پیشنهادهای افزونگی دنیای شبکه ای اسمارت به شکل و شیوه انحصاری و یگانه ای برای این هدف تلاش می کنند که این کودکان با چیزهای پیش بینی نشده ای روبرو نشوند و تازه هایی را تجربه نکنند که پیش از آن احتمالش داده نشده باشد. این کودکان در مراحل بعدی زندگی به طور شبانه روزی، طوری با عرضه ها و پیشنهادها و اطلاعات سلسله وار از کالاها، امکانات اوقات فراغت و تفریح، اطلاعات و مفاهیم و تفسیرهای سیاسی تامین می شوند تا با اطمینان خاطر از ورود چیز ناشناخته ای به ضمیر ناخودآگاه و یا خودآگاه آنها جلوگیری شود. چیزی که آنها نمی شناسند و بطور مسلم نمی دانند که چطور با آن کنار بیایند.
این بدان معنی است که: دنیای آزمون گریزی که تحت شرایط شخصی سازی شده بوجود می آید، دنیایی تک بعدی است که در آن تا حد امکان، رویدادی پیش نمی آید که بطور بنیادی، نو و ناشناخته باشد و یا اینکه معنی و ماهیت و پی آمداش چیزی برای یاد دادن و تغییر داشته باشد. آن چیزی که ارنست بلوخ به عنوان « شوک شناخت » نامیده است، در این دنیای تک بعدی پیش نخواهد آمد زیرا « شوک شناخت» در زمانی رخ می دهد که انسان، به طور ناگهانی و ناخودآگاه با یک پدیده ناشناخته ای برخورد کند و دچارشگفتی و تحول شود.
نوربرت الیاس در اندیشه هایش در مورد « اجتماع فردیت ها » شرح داده است که هر انسانی به یک « خویشتن و شخصیت » غیر قابل جایگزین و منحصر بفردی تکامل پیدا می کند زیرا او مجموعه تجاربی را کسب می کند که هیچ کس دیگر آن را با تمام کلیات و جزئیاتش نمی تواند تجربه کند. اگرچه هر یک از تجربه ای که انسان ها می کنند، بدون تردید متأثر از جامعه است ولی تعدّد و گونه گونی انسان ها، موقعیت ها و چیزهایی که هر کس با آن ها برخورد می کند و در تماس با آنها، تجارب مختلف ومتفاوتی کسب می کند، در واقع کاملاٌ یگانه گرا و فردی هستند. به همین دلیل انسانهای مدرنی که در دنیای اجتماعی تر و پیچیده تر زندگی می کنند به مراتب از اعضای جوامع قبیله ای باستانی فردگراتر و تنهاتر هستند. بدتر اینکه ، انسان دنیای مدرن حتی این آرزو را دارد که شخصیت و فردیتی داشته باشد که با آن بتواند از پس تصمیم ها و معانی زندگی خود برآید.
ولی زندگی در « حباب انفرادی» بر پایه فردّیت و فرد گرایانه هماهنگ نمی شود بلکه کاملاٌ شاخصی والگو سازی شده است. فردّیت، در میان مدلهای ارائه شده انتخاب می شود و یا با تأثیراز آنها شکل می گیرد و بطور دقیق، مانند این است که انسان در یک فروشگاه بزرگ و یا بهتراست بگوئیم شبکه آمازون، یک سبد از کالاهای فردی خود را گرد آوردی کند. فردّیتِ شخصی سازی شده، در واقع یک شکلک با ادا واصول تقلید شده از روابط دنیای کالا و مصرف است. این فردّیت و چنین سوژه ای فقط از داده ها، اطلاعات، عرضه ها و پیشنهادهای موجود و یا به طور محدود قابل دسترس، تشکیل می شود. نمی توان غیر از آن عرضه ها، چیز دیگری را خواست زیرا ممکن است آن چیز، دیگر در لیست داده ها و پیشنهادها وجود نداشته باشد و عرضه آن هم تکرار نشود.
*این نوشتار با کمک از کتاب " دیکتاتوری اسمارت: حمله به آزادی های فردی ما" از هارالد ولسر جامعه شناس و منتقد مشهور دنیای مجازی از کشور آلمان گردآوری شده است.
|