سرشتهای دیکتاتوری و داد و ستدهای ثروت و قدرت**
فرهنگ قاسمی
•
یکی از فجایع بزرگ نخستین دهه قرن بیست و یکم همین ادعای صادرکردن دموکراسی به جوامع غیردموکرات است. بدتر و فاجعهبارتر از آن گدائی دموکراسی توسط برخی فعالان برای کسب قدرت سیاسی و روشنفکران از قدرتهای جهانی می باشد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۱٨ دی ۱٣٨۵ -
٨ ژانويه ۲۰۰۷
صبح روز ٣٠ دسامبر ٢٠٠٦ صدام را به دار زدند و در همه وسائل ارتباط جمعی بعداز برشمردن تجاوزات او به بشریت و بیان کشتارهای فردی و دستجمعی او را دیکتاتور خواندند.
بکاربردن صفت دیکتاتور در مورد برخی درست و بجاست اما در مواردی این صفت درباره افرادی بکار گرفته شده است که با واقعیت تطابق ندارد.
دیکتاتوری چیست؟ دیکتاتور کیست؟
در مفهوم سیاسی و بنا بر تعریف و ضوابط نوین جوامع انسانی دیکتاتوری را به رژیمی نسبت می دهند که تمامی قدرت در دست یک نفر یا یک گروه و یا یک حزب متمرکز بوده و سرشتهای پنجگانه زیر را دارا باشد:
سرشت نخست رژیمهای دیکتاتوری، عدم نظارت دموکراتیک شهروندان و نهادهای اجتماعی و سیاسی بر قدرت یعنی عدم انتخابات آزاد است، که نتیجههای آن در جامعه عبارتند از: اختناق، زندان، شکنجه و اعدام مخالفین و اقلیتها. دیگر سرشت یک رژیم دیکتاتوری قدرت مطلقه است که بوسیله عدم رعایت حکومت قانون یعنی تجاوز به قانون اساسی و برقراری قوانین اضطراری اعمال می شود. سرشت سوم رژیم دیکتاتوری عدم رعایت جدایی قوای سهگانه (قانونگذاری، قضائی و اجرایی) می باشد. سرشت چهارم زیرپاگذاشتن منشور جهانی حقوق بشر و میثاقهای وابسته به آن است. سرشت پنجم یک رژیم دیکتاتوری عدم رعایت آزادی مطبوعات و آزادی بیان می باشد.
دیکتاتور کسی یا نهادی است که ارکستر دیکتاتوری را رهبری می کند. دیکتاتوری نیز خود انواع و اقسام دارد. یکی همچون دیکتاتوری در جمهوری رُم باستان است که در موارد بحرانی، ویژه و ضروری، به یک نفر از اعضای عالیرتبه پارلمان برای مدت حداکثر شش ماه « قدرت دیکته کردن » داده میشد. همه باید آنرا اجراء می کردند و اصولاً واژه دیکتاتوری از همین جا ست. (واژه "دیکته کردن" از نظر "Etymologie " که از کلمه "Dictate " لاتین می آید که معنای تکرارکردن دارد و به مرور، در زبانهای انگلیسی و فرانسه به معنای اجبارکردن، دستوردادن و فرماندادن تبدیل شده است.) دیگر اینکه دیکتاتوری می تواند نظامی باشد. (موریتانی، بولیوی، اروگوئه، گواتمالا، حکومت سرهنگها در یونان... ) همینطور، دیکتاتوری می تواند بوسیله حزب و ایدئولوژی واحد تحمیل شود. (اتحاد شوروی، دیکتاتوری پرولتاریا، آلمان هیتلر... ) نوع دیگر آن، قدرت مطلقه میباشد (کوبا به هنگام باتیستا، ایران به هنگام رضاشاه، مکزیک به هنگام دیاز ... ).
جا دارد یادآوری شود که یکی از اسنادیکه هنوز قدرت بیان و اعتبار خود را در تبیین دیکتاتور و دیکتاتوری حفظ کرده، فیلم با ارزش چارلی چاپلین «دیکتاتور» است که نظریات اندیشمندان قدیم و جدید را در اثر خود مورد توجه قرار داده است.
صدام حسین و اگوستو پینوشه
صدام حسین یک نظامی و دارای ایدئولوژی حزب بعث و بطور عینی در حیطه اندیشه و عمل دیکتاتور بود که کشتن انسانها برایش خیلی ساده و پیشپا افتاده بود. صدام در کودتا علیه عبدالکریم قاسم نقش عمده داشت او مخالفین خود را یکی پس از دیگری دستگیر و بدون محاکمه تیرباران نمود؛ مردم کُرد را بطور وحشیانهای اعدام کرده و هزاران هزار از آنان را با بمبهای شیمیایی از بین برده و در جنگ با ایران از هیچ اقدام غیرانسانی و از زیرپاگذاردن همه کنوانسیونهای بینالمللی دریغ نکرد. در داد و ستد قدرت و ثروت مورد حمایت و تحت نفوذ قدرتهای بزرگ، ابتداء روسیه شوروی بعداً فرانسه و آمریکا قرار گرفت. متأسفانه بخشی از اپوزیسیون ایران مثل دکتر بختیار و مجاهدین خلق بطور تاکتیکی و هر کدام با تحلیلها جداگانه حمله او به ایران را تأیید و با او همکاری کردند. صدام یک دیکتاتور به تمام معنا بود که برای حفظ قدرت خود بیلیاردها ثروت مردم را خرج ابزار و آلات جنگی کرد. او یکی از عوامل مهم بوجودآورنده حزب واحد با تمرکز قدرت در شخص او و خانوادهاش بود که در کارنامهاش کشتارهای دستجمعی مخالفان ثبت است.
صدام حسین در واپسین لحظات زندگی، در پاسخ به کسی که از او می پرسد چرا عراق و ما را نابود کردی؟ چرا ما را به گرسنگی کشاندی و به آمریکائیها اجازه دادی تا اینجا را اشغال کنند؟ پاسخ می دهد: "من متجاوزین و ایرانیها را نابود کردم، من دشمنان عراق را نابود کردم... من عراق را از فقر به ثروت رساندم."
اما اگوستو پینوشه یکی از چهرههای شناختهشده دیکتاتوری مدرن است که بدون محاکمه مُرد. او هزاران هزار از مخالفین خود را به هنگام و بعداز کودتا علیه سالوادور آلنده در سپتامبر ١٩٧٣ کشت و زندانهایش پر از مخالفین بود. بسیاری از فعالان سیاسی ایرانی، تبعیدشدگان شیلیائی را در تظاهرات و جلسات گوناگون ضد اختناق در کشورهای آزاد دیدهاند.
پینوشه شیلی را با دستهای آهنین اداره کرد. فلسفه او این بود که "برای مخالفین آزادی، آزادی مفهومی ندارد. پس باید آنها را خفه کرد. " و درست از همینجاست که دیکتاتوری شروع میشود.
وی در آخرین مصاحبه خود میگوید: "من با کمال صمیمیت اعلام می کنم که بسیار خوشنود و مفتخرم از اقدامات مهمی که باید انجام میدادم تا جلوی به قدرت رسیدن مارکسیسم – لنینیسم را بگیرم... استفاده از روشهای مختلف نظامی مانند زندان، تبعید و احکام دادگاههای نظامی لازم بودند." او تأکید می کند: "اگر تجربه بخواهد تکرار شود باز همان کار را و اینبار با هوشمندی بیشتری انجام خواهم داد."
تفاوتی است بین عاقبت کار این دو دیکتاتور. یکی حاضر به رهائی قدرت نبود، کشورش را نابود کرد و مردمش را به فقر و بدبختی کشانید و بفرمان "سزار" در قفس شیرهای درنّده افتاد، دریده و خورده شد؛ اما دیگری قدرت را در واپسین سالهای عمرش رها کرد، مورد حمایت و تأیید الیگارشی جهانی قرار گرفت و به مرگ طبیعی کارش عاقبت پذیرفت.
پینوشه از نظر بینش و مبانی اخلاقی و اجتماعی و رفتار دموکراتیک مدرن نبود، اما در طبقهبندی دیکتاتورها یک دیکتاتور مدرن است زیرا توانست قدرت را رها کند.
آیا محمدرضاشاه دیکتاتور بود؟
هرگز نمیتوان صدام و پینوشه را با محمدرضاشاه مقایسه کرد. محمدرضاشاه علیرغم همه نوشتههائیکه توسط اپوزیسیون از جمله خود بنده در سالهای گذشته تولید شده است، دیکتاتور نبود؛ او ضعیفتر از آن بود که دیکتاتور باشد. اما نمی توان فراموش کرد که در دوران حکومت او بسیاری از زندانیان سیاسی اعدام شدند، بسیاری سالهای طولانی در زندانها به سر بردند، عدهای نیز سالها در تبعید ماندند. رهبر مورد علاقه ایرانیان محمد مصدق با کودتا "CIA" برکنار شد و تا آخر عمر خود در احمدآباد ماند و در همانجا به خاک سپرده شد. طرفداران مصدق از جمله خود من در سالگرد فوتش یا به مناسبتهای تاریخی دیگر که مربوط به اقدامات او در دوران حکومتش بود اجازه رفتن بر سر خاکش را نداشتیم و بارها و بارها بوسیله سربازان و ارتش ایران از چندصدمتری تهدید شده و مجبور به عقبنشینی می شدیم. رقم دقیق کشتهشدگان کودتای ٢٨ مرداد را حداقل من نمی شناسم ولی بطور مثال و باید بگویم عموی من "ایوب قاسمی" مسئول حزب ایران در شهرستان درگز وابسته به احزاب جبهه ملی – در درگز تیرباران شد تا مقاومت مردم که چند روزی بعد از ٢٨ مرداد هنوز ادامه داشت در هم بشکند. بسیاری دیگر از اعضاء و فعالین جبهه ملی و احزاب وابسته به آن در تهران و شهرستانهای دیگر یا کشته شدند یا مفقودالاثر گردیدند. بر خلاف صدام و پینوشه این شاه نبود که کودتا کرد؛ این آمریکا بود که بوسیله نوکران و دستنشاندگان خود با همکاری مذهبیون مرتجع کودتای ٢٨ مرداد را واقعیت داد. محمدرضاشاه ماریونتی – "marionette" - (عروسک خیمهشببازی) بیش نبود که فقط وقتی زمینه آماده شده و آزادیخواهان قلع و قمع شدند به ایران بازگشت.
هنوز معلوم نیست نقش شاه در اعدام مبارزان بزرگی چون گلسرخی، بیژن جزنی، ... تا چه حدی باشد.
محمدرضاشاه دیکتاتور نبود، او یک شاهزاده زیر نفوذ و دستنشانده آمریکا بود، جسارت و تجربه عملیاتی نداشت، از واگذاری قدرت حتی به نزدیکان خود بطور مثال علی امینی، هراس داشت. او بود که باعث شد تا احزاب سیاسی، سندیکاهای کارگری و کارمندی، انجمنهای حرفهای، هنری، ادبی، فکری و ... در ایران رشد پیدا نکنند؛ رژیم شاه باعث شد که سازمانها و احزاب سیاسی بطور طبیعی فعال نشده و با زندانی کردن مخالفین خود یعنی رهبران جبهه ملی ایران که بطور آشکار و بدون وابستگی به قدرتهای خارجی و با صمیمیت فراوان خواهان مشارکت مردم در قدرت بودند، رشد نکنند. او باعث شد که جوانان خوشفکری نظیر مصطفی شعاعیان و ... بجای مبارزه قانونی و فعالیت در احزاب آزاد از شهر و کوه و جنگل به جنگهای مسلحانه دست زنند، اسیر و فراری و زندانی و اعدام شوند و جایشان به هنگام دگرگونیهای اجتماعی خالی ماند. نتیجه این شد که وقتی خمینی به ایران آمد، قدرت سیاسی متشکل و نهادینهای در مقابل وی نبود، در نتیجه بنابر ملاحظات و اعتقادات مذهبی، توده بدون آموزش سیاسی که بشدت قابل دستکاری بود بطور عجولانه و غیردموکراتیک نقش تعیینکننده در انتقال و تغییر و تحول قدرت بازی کرد؛ تنها مذهبیون بودند که از تشکیلات سنتی و دستجات مذهبی استفاده کرده و با از بینبردن مخالفین خود یکی بعداز دیگری قدرت را تصاحب و بقول آقای ابوالحسن بنی صدر نخستین رئیس جمهور بعداز انقلاب علیه دولت او کودتا کردند.
دموکراسی و صلح اجتماعی
در یکی دو سال گذشته جهان شاهد تحولات سیاسی مهمی در بخشی از کشورهایی است که سالها در شرائط دیکتاتوری اداره میشدند. بزرگترین شمار از این تغییرات در کشورهای آمریکای لاتین روی داده است که قدرت سیاسی یکی بعداز دیگری بدست مدیران سیاسی میانه، چپ میانه و چپ افتاده و یا در حال افتادن است. همین دانستن و توانستن در رهاکردن قدرت خود یکی از عوامل مهم دموکراسی است. بدیل و بدیلسازی پدیده و لازمه حرکت بسوی دموکراسی می باشد و این فرآیندی است که باید در داخل هر اجتماع از واحد خانواده گرفته تا محله و روستا و شهر و کارخانه و صنعت و شغل و حرفه بطور طبیعی زندگی کند و فعال باشد. قبول بدیل، قبول توافق اجتماعی بوده و اساس و پایه و زیربنای رشد طبیعی دموکراسی است. طرد بدیل، تکقدرتی و اعلام جنگ و نابودسازی دگراندیشی باشد. دموکراسی مدال و منصبی نیست که توسط کسی یا مقامی به فردی حقیقی یا حقوقی جایزه داده شود و یا در داد و ستدهای ثروت و قدرت، مقیاس و میزان عرضه و تقاضا باشد.
در اپوزیسیون ایران بودهاند و هستند کسانی که چشم به قدرتهای خارجی از جمله آمریکا دوختهاند، روحیه مبارزه سیاسی آنها بر اساس اطلاعیهها و موضعگیریهای سران آمریکا دائماً در حال تغییر است. حتی در جلسات عمومی به خود اجازه می دهند تا حمله آمریکا به ایران را توجیه و تأیید کنند. اینها کسانی هستند که تجربه کافی در مدیریت و سیاست نداشته و تحلیل درستی از نقش، وزنه و تأثیرگذاری خود در کل حوادث سیاسی ایران ندارند. – باید بدانها خاطر نشان کرد که - تکیه بر قدرت خارجی هر که باشد، بر اساس هر تحلیل و اندیشهای توجیه شود، کاری نادرست است و منافع و حقوق مردم را در نظر نگرفته و اصول اولیه دموکراسی را که مشکل بزرگ جامعه ما می باشد زیر پا خواهد گذاشت. دموکراسی فقط میتواند در شرائط صلح رشد پیدا کند. شعار برای دموکراسی به تنهایی هیچ مفهوم عینی و عملی ندارد چرا که دموکراسی و صلح مکمل یکدیگرند و هر یک شرائط رشد دیگری را فراهم می آورد.
وانگهی، دموکراسی کالا نیست که قابلیت خرید و فروش و صادرات و واردات را داشته باشد؛ دموکراسی فرهنگ و نحوه رفتار در زندگی جاری و روزمره است که ذرّه ذرّه جمع شده و عینیت و مادیت پیدا می کند؛ باغچه گلی است که باید بذر و تخم آنرا ریخت، آبش داد، هوا باید مناسب حالش باشد و به نگهداری دائم و بوِیژه در شرائط بحرانی احتیاج دارد. دموکراسی روند و روش زندگی فردی و اجتماعی است که نیاز به ابزار و نهادهای خود، نیاز به افراد دموکرات وجانفشانی آنان، به ویژه نیاز به اخلاق سیاسی دارد. یکی از فجایع بزرگ نخستین دهه قرن بیست و یکم همین ادعای صادرکردن دموکراسی به جوامع غیردموکرات است. بدتر و فاجعهبارتر از آن گدائی دموکراسی توسط برخی فعالان برای کسب قدرت سیاسی و روشنفکران از قدرتهای جهانی می باشد. آنهائی که هنوز در اندیشه وارد کردن دموکراسی بوسیله این یا آن قدرت جهانی هستند باید عاقبت کار کسانیکه روزی به آمریکا یا فرانسه و یا روسیه شوروی و آلمان ... نزدیک شدند را بیاد بیاورند، که نه برای خودشان مثبت بود و نه برای مردم نتیجه و عاقبتی بهمراه داشت.
آیا جمهوری اسلامی یک رژیم دیکتاتوری است؟
اگر پنج اصل لازم برای رشد روند دموکراسی، که در ابتدای این نوشته آورده شده، یکبار دیگر مرور کرده و بدان توجه کنیم و آنها را با شرائط ایران تطبیق دهیم، خواهیم دید که جمهوری اسلامی هیچیک را رعایت نمی کند. در ایران انتخابات آزاد وجود ندارد؛ جای حکومت قانون را حکومت ولایت فقیه گرفته است؛ قوای سه گانه مملکتی نه تنها از هم تفکیک نمی شوند بلکه به انحاء گوناگون موجودیت یکدیگر را نقض و نفی میکنند؛ حقوق بشر نه تنها رعایت نمی شود، بلکه رژیم جمهوری اسلامی در نهاد و بنیاد فکری خود اعتقادی به حقوق بشر ندارد و بالاخره آزادی بیان و مطبوعات به منحوسترین نحو و فجیحترین شیوهها پایمال می شود.
جمهوری اسلامی یکی از پیچیدهترین نوع دیکتاتوریهای جهان است که دیکتاتوری نظامی آگوستو پینوشه، دیکتاتوری حزب و ایدئولوژی واحد ژوزف استالین و آدولف هیتلر، پوپولیسم فرانچیسکو فرانکو، تحجر قرون وسطائی عمران بشیر در سودان، ضیاءالحق در پاکستان، صدام حسین در عراق را با هم یکجا دارد.
farhangg@free.fr
* رئیس مدرسه عالی مدیریت و کارشناس دفتر فرانسوی کیفیت در مدیریت آموزشی
Les caractéristiques des régimes dictatoriaux et le commerce du capital et du pouvoir **
Farhang GHASSEMI
2007-01-07 Paris
|