دست نامرئی وجود ندارد
جاناتان اشلفر، ترجمه ی: محمد معماریان
•
بانک مرکزی ایالات متحده با اعتقاد بسیار ابلهانهاش به دست نامرئی بازار، نتوانست بحران وامهای بیپشتوانه را پیشبینی و پیشگیری کند. پیشفرض مدلهای مورداستفاده ی بانک مرکزی ایالات متحده آن بود که بازارها همواره در حال تعادل لحظهایاند؛ و چنین بازاری چطور میتواند دستخوش بحران شود؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲ آبان ۱٣۹۵ -
۲٣ اکتبر ۲۰۱۶
ترجمان- در علم اقتصاد، یک راز را خوب پنهان نگه داشتهاند: از نظریه ی «دست نامرئی» به لحاظ علمی نمیتوان دفاع کرد. پس از یک قرن تلاش در جهت اثبات خلاف این امر، در دهه ی ۱۹۷۰ میلادی، نظریهپردازان اقتصادی به این جمعبندی رسیدند که دلیلی ندارد باور کنیم گویی دستی نامرئی در حال هدایت بازار به سوی تعادل بهینه یا کلاً هرگونه تعادلی است. ولی این نکته به اطلاع همکاران این نظریهپردازان در حوزهی بهاصطلاح «اقتصاد کاربردی»، همان کارشناسان همهفنحریف، نرسید. اکثر آنها یا گفتههای نظریهپردازان را نشنیدند، یا با لجبازی نشنیده گرفتند.
البته تاریخچه ی پویا اما متلاطم سرمایهداری زیرآب دست نامرئی را میزند. بحران مالی که در سال ۲۰۰۸ سر برآورد و بحران بدهی که اروپا را تهدید میکند آخرین شواهد این امرند. من که در دوران بحران مالی ۱۹۹۴ مکزیک در آنجا زندگی میکردم و بدهبستانهای قدرت را در آن ماجرا مطالعه میکردم، بعینه در عمل شاهد «فقدان دست نامرئی» بودم. بعداً که درگیر نظریه ی اقتصاد شدم و فهمیدم نظریات اقتصادی نیز همراستای آن مشاهدات عملیاند شگفتزده شدم.
در سال ۱۷۷۶، آدام اسمیت ایده ی «دست نامرئی» را در بخشی مبهم و متفاوت از کتاب «تحقیقی پیرامون ماهیت و اسباب ثروت ملل»۱ مطرح کرد. اسمیت فقط یکبار این عبارت را در کتابش به کار برد، اما چندین و چند بار به وضعیتهایی اشاره کرد که «آزادی طبیعی» در آنها جواب نمیدهد. اگر اجازه دهید بانکها بسیار بیشتر از ۵% بهره بگیرند، لاجرم به «قماربازان اقتصادی»۲ وام میدهند که تشدیدکننده ی فرآیند ایجاد و ترکیدن حبابهای مالی است. اگر اجازه دهید «افراد همحرفه» جلسه بگذارند، از دل گفتگویشان لاجرم «تدبیری برای افزایش قیمتها» درمیآید. اگر اجازه دهید رقابت بازار همچنان سائقه ی تقسیم کارها باشد، کارگرانی «در منتهی درجه ی بلاهت و جهالتِ ممکن برای نوع بشر» پدید میآیند.
در دهه ی ۱۸۷۰ میلادی، اقتصاددانان دانشگاهی دستبهکار خلق مدلهای «تعادل عمومی» شدند تا وجود دست نامرئی را اثبات کنند. امیدشان این بود که نشان دهند مبادلات بازار میان افراد (با هدف منفعت فردی) و بنگاهها (با هدف حداکثرسازی سود) اقتصاد را به سوی تعادلی پایدار و بهینه رهنمون میکند.
در سال ۱۸۷۴، لئون والراس (استاد دانشگاه لوزان سویس) با انتشار کتاب «مولفههای اقتصاد محض»۳ گمان کرد موفق شده است، اما به نظر اقتصاددانها اصلاً راه به جایی نبرده بود. نهایتاً در سال ۱۹۵۴، کِنِت آرو (از دانشگاه استنفورد) و جرارد دبرو (در کمیسیون کاولز در دانشگاه ییل) مدل رایجِ «تعادل عمومی» را طراحی کردند که به خاطر آن برندهی جایزه ی نوبل شدند. آنها بر اساس پیشفرضهایی که مشخصه ی بازارهای رقابتی حساب میشد، نشان دادند مجموعهای از قیمتها وجود دارند که عرضه و تقاضا برای تمامی کالاها را متعادل میکنند. اما هیچکس اثبات نکرده است که دستی نامرئی عملاً بازارها را به سمت این سطح هدایت میکند. حالت مدنظر آنها وضعیتی است که اگر بنا به اتفاق رُخ دهد، تعادل میان عرضه و تقاضا ایجاد میشود.
در سال ۱۹۶۰، هربرت اسکارف از دانشگاه ییل نشان داد که اقتصاد مدنظر آرو-دبرو میتواند دچار چرخههای ناپایداری شود. ماجرا از این هم بدتر شد. مقالههای اساسی دهه ی ۱۹۷۰ (ازجمله مقالهای به قلم خود دبرو)، به تعبیر فرانکلین فیشر، استاد ام.آی.تی، «آخرین امیدها» برای اثبات اینکه اقتصاد توسط بازار به سمت تعادل هدایت میشود را از بین بردند. فرانک هان، یکی از نظریهپردازان برجسته ی دانشگاه کمبریج، داستان را اینطور جمعبندی میکند: «هیچ دلیل شایستهای نداریم که فرض کنیم نیروهایی وجود دارد که اقتصاد را به سمت تعادل هدایت میکند.»
شاید قیاس این مطلب با مهندسی روشنگر باشد. ایده ی «دست نامرئی» اقتصادهای بازار را مانند هواپیماهای مسافری میبیند که علیرغم تمام مکافات سفر هوایی ازلحاظ آیرودینامیکی پایدار هستند. آنها در مواجهه با تلاطم هوایی مسیرِ نسبتاً متفاوتی را برای پرواز دنبال میکنند. ولی نظریهی تعادل عمومی که در دهههای ۱۹۶۰ و ۱۹۷۰ توسعه یافت میگوید اقتصادها مانند هواپیماهای جنگندهاند. جنگندهها در مواجهه با تندباد، در مسیرِ نسبتاً متفاوتی قرار نمیگیرند؛ بلکه اگر سیستمهای هدایت رایانهایِ «کنترل زمینی» همواره آنها را از فاجعه دور نگه ندارند، از کنترل خارج شده و هزار تکه میشوند.
شاید اقتصاددانها قیاس با جنگنده را دقیق ندانسته و دربارهاش بحث داشته باشند، اما هیچ نظریهپرداز مطلعی نمیگوید که مدل بهاصطلاح «تعادل عمومی» پایدار است. حتی واژه ی «تعادل» نیز گمراهکننده است چون وضعیتی را توصیف میکند که نه به معنای لغوی و نه در معنای مهندسیاش «تعادل» نیست. «تعادل اقتصادی» (وضعیت پایداری که اقتصاد به سوی آن حرکت کند) آن چیزی است که اقتصاددانها امید دارند رُخ دهد، نه آنکه سازوکاری در تاروپود یک مدل پذیرفتهشده باشد. اقتصاددانها با تعبیر «تعادل» هم خودشان و هم دیگران را گول میزنند.
طنزآمیز است که ناکامی در مدلسازیِ «دست نامرئی» معنای شگرفی دارد. مدلهای اقتصادی متعددی داریم که احتمال وقوعشان اندک است؛ و این مسئله جای تعجب نیست. اما اگر برجستهترین ذهنهای اقتصادی طی یک قرن نتوانسته باشند مدلی حتی غیرمحتمل ارائه دهند که نشان دهد دستی نامرئی بازار را به سمت تعادل هدایت میکند، آیا باور به وجود چنین سازوکاری معقول است؟ لذا چیزی خارج از بازار باید جلوی فاجعه را بگیرد: مثلاً هنجارهای اجتماعی، مقررات اقتصادی؛ یا بِن برنانک (رئیس فدرال رزرو از ۲۰۰۶ تا ۲۰۱۴) اما به شرط آنکه بهتر از دوران مدیریتش کار کند.
چرا برخی مدلهای اقتصادی همچنان پیشفرض ثبات بازار را دارند؟ مدل آرو-دبرو هر فرد، بنگاه و محصول را متمایز میداند. اقتصاددانهای بهاصطلاح کاربردی، الگوهایی توسعه میدهند که همهچیز را تجمیع (یا همگن) میکنند. آنها ذرّت، آیپاد و مُدل اصلاح مو را در یک واحد یکنواخت تجمیع میکنند و اسم «کالا» روی آن میگذارند و روی محور Y نمودار نشان میدهند. و کل طیف متنوع افراد درگیر را با برچسب «عامل نماینده» نشان میدهند. با این فرضیات تخیلی میتوانید در چنین مدلی ثبات ایجاد کنید. اما این فرضیات تخیلیاند. اگر تنها یک محصول وجود داشته باشد، مبادلات غیرمتمرکز چطور میتوانند بازارها را به سمت تعادل ببرند؟
در مجموع، اقتصاددانهای بهاصطلاح کاربردی بهندرت باخبرند که نظریهپردازان اقتصادی در پژوهشهای خود سرانجام قائل به «بیثباتی» شدهاند؛ که این انزوای پژوهشگران دانشگاهی مایهی تأسف است. شاید در یک دورهی آموزشی گذرا به آن برخورد کرده باشند، ولی به نظرشان بیشازحد نخبگانی و شاید ناخوشایند آمده است و نادیدهاش گرفتهاند. دیگران هم این نتایج پژوهشگران را رد میکنند. میلتون فریدمن۴ یکبار به فرانکلین فیشر گفته بود مطالعه دربارهی پایداری مدل «تعادل عمومی» هیچ فایدهای ندارد، چون اقتصاد بهوضوح پایدار است؛ و اگر نباشد، «داریم وقت تلف میکنیم.» فیشر به طعنه میگوید حرف فریدمن درباره ی وقت تلف کردن اقتصاددانها نشانه ی بصیرت است؛ ولی نکتهاش درباره ی پایداریِ واضحِ اقتصادها بیبصیرتی است.
بانک مرکزی ایالات متحده با اعتقاد بسیار ابلهانهاش به دست نامرئی بازار، نتوانست بحران وامهای بیپشتوانه را پیشبینی و پیشگیری کند. پیشفرض مدلهای مورداستفاده ی بانک مرکزی ایالات متحده آن بود که بازارها همواره در حال تعادل لحظهایاند؛ و چنین بازاری چطور میتواند دستخوش بحران شود؟ اما پس از وقوع بحران، بانک مرکزی آن مدلهای پیشرفته ی مبتنی بر دست نامرئی را کنار گذاشت و با تمام قوا برای پشتیبانی از اقتصاد وارد میدان شد.
اما استعاره ی قدرتمند «دست نامرئی» جان نباخت. آنگلا مرکل صدراعظم آلمان، بااینکه در آلمان شرقی زیر سیطره ی کمونیسم بزرگ شده بود، از همین استعاره قوت قلب گرفت که کاهش بودجههای مالی و مقرراتزدایی از بازار کار بحران یورو را خاتمه خواهد داد. تفکر بر مبنای رویای دست نامرئی موجب شده است که مقامات اروپایی با تأخیر و دست خالی به طوفانهای بازار واکنش نشان دهند. و به همین دلیل بحران یورو ازآنچه باید وخیمتر شد.
پینوشتها:
* این مطلب در تاریخ ۲۹ جولای ۲۰۱۶ با عنوان There Is No Invisible Hand در وبسایت هاروارد بیزینس ریویو منتشر شده است.
* جاناتان اشلفر (Jonathan Schlefer) نویسندهٔ کتاب پیشفرضهای اقتصاددانان، دکترای علوم سیاسی خود را از ام.آی.تی گرفته است و هماکنون در دانشکدهٔ کسبوکار دانشگاه هاروارد مشغول پژوهش است.
[۱] An Inquiry into the Nature and Causes of the Wealth of Nations
[۲] Prodigals and Projectors
[۳] Elements of Pure Economic
[۴] Milton Friedman: یکی از مشهورترین اقتصاددانان هوادار اقتصاد آزاد.
|