تاریخ و ادبیّاتِ داستانی
ناصر زراعتی
•
«تاریخ» را اگر شرحِ وقایعی بدانیم که در «گذشته» اتفاق افتاده یا «اکنون» اتفاق میاُفتد و این «اکنون» ـ اندکی که میگذرد ـ به «گذشته» تبدیل می شود، و «ادبیّاتِ داستانی» (یا کوتاهتر بگوییم: «داستان») را اگر زاییده ی ذهن و تخیّلِ نویسنده (یا به بیانِ مشخصتر: «داستان نویس») بدانیم، آنگاه، به تفاوتِ این دو پی خواهیم بُرد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
٨ آبان ۱٣۹۵ -
۲۹ اکتبر ۲۰۱۶
«تاریخ» را اگر شرحِ وقایعی بدانیم که در «گذشته» اتفاق افتاده یا «اکنون» اتفاق میاُفتد و این «اکنون» ـ اندکی که میگذرد ـ به «گذشته» تبدیل میشود، و «ادبیّاتِ داستانی» (یا کوتاهتر بگوییم: «داستان») را اگر زاییدهی ذهن و تخیّلِ نویسنده (یا به بیانِ مشخص تر: «داستان نویس») بدانیم، آنگاه، به تفاوتِ این دو پی خواهیم بُرد.
و امّا اینکه داستان نویس تا چه اندازه مُجاز است یا میتواند یا بهتر آن است که از «تاریخ» بهره بجوید، هیچ قاعدهی مشخصی ندارد. یعنی وقتی پایِ «هنر» (در زمینهی بحثِ موردِنظرِ ما: «داستان») به میان میآید، درستتر آن است که بپرهیزیم از هرگونه «قاعدهی» مشخص و هر بایست و نبایست و شایست و نشایستی... «هنر» اگر آزاد نباشد و «هنرمند» اگر رها از قید و بندهایِ معمولاً رایجشده، به آفرینشِ هنرِ خود دست نیازَد، اگر خود را محدود کند به هر چیز ـ ولو «چیز»هایِ خوب و پسندیده و مثلاً ارزشمند و ارجمند ـ همین محدودیّت دست و بالِ او را تنگ خواهد کرد و آنچه با ذهنِ بسته یا وابسته و دست و بالِ تنگشده آفریده شود، (نمیخواهم بگویم ارزشی ندارد، بلکه) دارایِ آن ارزشی نخواهد بود که میتوانسته باشد.
اگر کمی سِعهی صَدر داشته باشیم و بکوشیم از تعصّب بپرهیزیم و خیلی لیلی به لالایِ آن چیزی که اهلِ هنر «تخیّل»ش نامیده اند نگذاریم و آن را تنها همچون یکی از راههایی بدانیم که در اختیارِ هنرمند (از این پس، بهتر است بنویسیم: «داستان نویس») است برایِ آفرینشِ «هنر» (مشخصاً در این مورد: «داستان»)، آنگاه، میتوانیم با خیالِ آسوده برویم سراغِ آنچه «تاریخ»ش میخوانند. و تاریخ را نیز بخوانیم و از آن بیاموزیم و اگر لازم بود از این اقیانوسِ پهناور، هر اندازه که خواستیم و توانستیم، آب برداریم و بریزیم تویِ حوض (یا استخر، یا برکه، یا دریاچه یا در نهایت، دریایِ) خودمان. حالا، داوری میافتد بر عُهدهی خوانندگان (اَعَم از خوانندهی معمولیِ داستان و اهلِ بَخیه و مُنتقدانِ ادبی) که این بهره جُستنِ ما تا چه اندازه مناسب بوده است و منصفانه و ـ از همه مهمتر ـ دلنشین و پسندیده...
شاید ذکرِ این نکتهی بدیهی لازم نباشد که: هر «تاریخ»ی را «موّرخ»ی نوشته است که او نیز آدمیزاد بوده و در نتیجه، از دیدگاهِ خود روایتی از آن به دست داده است. و طبیعی است که هر موّرخ با توجه به همان دیدگاهِ خود است که به جُست وجویِ مدارک و اسناد برمیآید و هر سندی را که در تأییدِ اندیشه و نگاهِ خودش باشد، موردِ توجّه قرار میدهد و باید خیلی انصاف داشته باشد که اسناد و مدارکِ دیگر را دور نیندازد.
من معمولاً اکراه دارم از نقلِ قول آوردن از بزرگان؛ کاری که معمول است و تقریباً بسیاری به آن دست میزنند. بارها پیش آمده که در بحث ها، گفته میشود: «فلان بزرگِ نامدار چنین فرموده است!» و پس از آوردنِ جمله یا عبارتی از نوشتار یا گفتاری از نامبُرده، آن را همچون چکُشی بر سرِ مخاطب فرود آورده، به نتیجهی دلخواهِ خود میرسند. در چنین مواردی، من میگویم: «فلانی کِی و کجا و چرا و چگونه چنین حرفی را نوشته یا گفته؟... وانگهی، او برایِ خودش نوشته یا گفته... شما حرفِ خودتان را بزنید. نیازی به آوردنِ آیه و حدیث و جملاتِ قصار و نقلِ قول نیست.» امّا هماکنون، یادِ حرفی افتادم که تصوّر میکنم از چخوفِ نازنین باشد، به این مضمون که: «هرچه نویسنده تخیّلِ نیرومندی داشته باشد، باز هم تخیّلش به پایِ واقعیّت نمیرسد.»
حرفی است کاملاً درست... و مگر «تخیل» از کجا میآید؟ غیر از این است که ذهنِ آدمی بر پایهی دیدهها و شنیده ها و تجربه ها و خوانده هایِ او، کار میکند و در «آفرینش»، از آنها مایه و بهره میگیرد؟ (فعلاً واردِ بحثِ «یونگ»ی نشویم بهتر است.)
*
گذشتگانِ ما اگرچه «داستان نویس» ـ به معنایِ امروزیِ کلمه ـ نبودند و اصولاً «داستان» (چه کوتاه، چه بلند) به این صورت که از حدودِ صد سالهی اخیر رایج شده، در ادبیّاتِ گذشتهی ما وجود نداشته است (البته نقل و روایت و حکایت و داستانِ بسیارکوتاه و کوتاه و نسبتاً بلند و بلند کم نداشتهایم)، امّا اگر در آثارِ منظوم و منثورشان دقّت و تَعمُق کنیم، چه بسیار نکته هایِ آموختنی که میتوانیم یافت.
برایِ نمونه: کدام داستان نویسِ مُتَبّحر صحنه ای به دقت و زیبایی و ظرافتِ آنچه بیهقی در تاریخِ خود، در شرحِ چگونگیِ دستگیری و محاکمه و به دار آویختنِ حَسَنَکِ وزیر نگاشته، میتواند بیافریند؟
یا کدام داستاننویس یا نمایشنامه نویسِ امروزی گفتوگو[دیالوگ]هایی به دقّت و زیباییِ آنچه مثلاً حافظ و نظامی در قالبِ غزل و مثنوی ساخته اند، می تواند بیافریند؟
گفتم: «غم تو دارم.» گفتا: «غمت سر آید.»
گفتم که: «ماهِ من شو.» گفتا: «اگر برآید.»
و....
نخستین بار، گفتش ک:«ز کجایی؟»
بگفت: «از دارِ مُلکِ آشنایی.»
و....
همچنین است در «شاهنامهی» فردوسی و «مثنویِ معنویِ» مولانا و دیوان هایِ دیگرشاعران و همچنین آثارِ نظم و نثرِ ـ به ویژه ـ استادِ سخن سعدی و نیز تاریخ ها و کتابهایِ دیگر در ادبیّاتِ غنیِ فارسی...
*
زمانی، در نقدِ فیلم و گفتهای از یکی از فیلمسازانِ نامدارِ معاصر در یکی از مصاحبه هایش (که گفته بود: «من به تاریخ کاری ندارم.»)، به ظنز، نوشتم: «تاریخ هم به ایشان و آثارشان کاری نخواهد داشت. این به آن در...»
اگرچه اکنون، چنین سخنی را ـ گیرم تنها از رویِ طنز ـ درست نمیدانم و نظرم در موردِ رفتارِ آن فیلمساز با وقایعِ تاریخی، در فیلمهایش (که از دیدِ من، دارایِ نوعی ویژگی بوده که البته ممکن است با سلیقهی برخی جور دربیاید و یا برعکس، بعضی آن را نپسندند)، تفاوت کرده و معتقدم که ایرادی ندارد اگر نویسنده یا هنرمندی حتا در وقایعِ تاریخی دست هم ببرد و کاری بیافریند که امضایِ او را داشته باشد. منتها باید متوّجه باشد (و ما نیز در جایگاهِ هنرپذیر) توجّه داشته باشیم که آن اثر (یا آثار) دیگر «تاریخ» نیست. تاریخ را میتوان در کتابهایِ تاریخی یافت و خواند و گاهی هم در برخی داستان هایِ بلند یا کوتاه یا نمایشنامه ها یا فیلمنامه ها و فیلمها آن را مطالعه کرد و دید و تا حدودی روایتِ هنرمندِ آفرینشگر را از «تاریخ» و وقایعش چونان «واقعیّتِ تاریخی» در کِسوَتِ اثری هنری، بازیافت، امّا از «داستان» (در ادبیات و تئاتر و سینما) نباید توقعِ «تاریخ» داشته باشیم؛ وگرنه از آن اثر لذّتِ بایسته و شایسته را نخواهیم بُرد و از آن بدتر، خود را در دامچاله ای خواهیم انداخت که واکُنشمان پیوسته مقایسه خواهد بود و قیاس... آنهم قیاسهایی که معمولاً از نوعِ «مَع الفارق» از آب درمیآیند.
ناصر زراعتی
بیستمِ اوتِ ۲۰۱۶
گوتنبرگِ سوئد
|