یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

لانه های باد و نفس های آلوده تهران


الف. خلفانی


• نمی دانم تنفس هوایی که خوابش را گم کرده و راه لانه اش را نمی داند و خودش هم در حال خفگی است و از خودش فرار می کند کدام ریه را می تواند از مرگ برهاند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۹ دی ۱٣٨۵ -  ۹ ژانويه ۲۰۰۷


۱ـ
وقتی که هنوز بچه بودم از خودم می پرسیدم که بادها شبها کجا می خوابند و خانه شان کجاست و با همین تصورات شبانه بود که سرانجام لانه های باد را کشف کردم: غارها و دره ها. یعنی فهمیدم که غارها لانه های باد اند و دره ها کوچه هایش. صبح که از خواب برمی خیزد از غار بیرون می زند و ازطریق دره ها به جاهای دیگر، به همه جای دنیا، سر می زند. و عصرها، برعکس، راه های آمده را برمی گردد و به خانه اش می رود.
یک شب که خوابم نمی برد از پنجره دیدم که باد گاهی از فضای تاریک شاخ و برگ درختان هم استفاده می کند و همانجا هم می خوابد. این البته مواقعی پیش می آید که شب ناگهانی سررسیده باشد و برای برگشتن دیر شده باشد. در این مواقع، باد هرجا که هست درختی پیدا می کند و میان شاخ و برگش لانه می کند و می خوابد. درختی که پشت پنجره خانه کودکی من بود یکی از همان درختها بود. آنجا برای خوابیدن باد جای بدی نبود. مثلا اگر صدای متافیزیکی ماه یا هذیان تاریک درخت یا بال بیموقع پرنده بیدارش می کرد گهواره‍ی خود را تکانی می داد و باز خوابش می برد: همین ها بود که باد را به این نتیجه رساند که برای خوابیدن لازم نیست حتما به خانه برود، برعکس هرجا شاخ و برگی هست می تواند بخوابد و همجفت ماه و ستاره ها شود.( تنها تفاوت خواب باد با خواب دیگران در این است که باد گهواره اش را خودش تکان می دهد و لالایی اش را هم خودش می خواند.)
چنین شد که بادها دیگر بندرت، آنهم فقط در مواقع اضطراری، به لانه های نخستین اشان ـ غارها ـ می روند. همینطور راه می افتند و هرجا شب شد برشاخ درختی به صبح می رسانند. (شبها اگر به غارها سربزنیم می بینیم که خالی اند.)

۲ـ
ولی قضیه خوابیدن بادها در شهری مثل شهر تهران از نوعی دیگر است. هوای شهرهایی چون تهران بادی است که سالهاست خواب را گم کرده است. به جای صدای ماه و هذیان درخت صدای جرینگ و جرینگ فلزات را می شنود و خواب بر او حرام می شود. گهواره و لالایی هم بی فایده است. و هرچه می گردد تا دره ای پیدا کند که او را از زیر البرز به خانه اش برساند و در خلوت آنجا بخوابد، نمی یابد. این است که در کوچه ها و خیابانهای شهر آواره و بیخواب مانده و از بس منواکسید کربن و سرب تهرانی به ریه هایش رفته، حالا نفس خودش نیز خفه اش می کند. گاهی برای گریز از نفس خود به سمت خیابان انقلاب راه می افتد می بیند که بن بست است و راه به جایی نمی برد. بعد وارد میدان آزادی می شود می بیند که فلکه است و برای فرار از خود باید فلکه را هی دور بزند و هرچه بیشتر فلکه را دور می زند بیشتر به خودش می رسد و خفه تر می شود و هرچه از خودش بیشتر فرار می کند بیشتر دور خودش می چرخد و بیشتر وارد ریه های خودش می شود وبازهم خفه تر می شود.
قضیه از این قرار است. هوای تهران در بن بست عجیبی گیر کرده. شاید تنها راه رهایی این باشد که دره وسیعی را در کوه البرز از شمال تا جنوب حفرکنیم و راه خروج از تهران را نشانش دهیم. این هم که شدنی نیست. چرا که کوه کوه است و دره دره. والبرز هم فکر می کند که مثل هر کوه دیگری راههای کافی را برای جابجا شدن باد باز گذاشته. و اینکه ساختمانهایی کوچه های باد را بسته اند مشکلی است که البته به البرز مربوط نمی شود. نمی دانم تنفس هوایی که خوابش را گم کرده و راه لانه اش را نمی داند و خودش هم در حال خفگی است و از خودش فرار می کند کدام ریه را می تواند از مرگ برهاند.

skhalfani@web.de


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست