در چهلم استیو جابز
هادی خرسندی
•
در چه حالی تو کامپیوترجان
ای زده خیمه بر فراز جهان
تازگی خستهای و غم داری
یاد تلخی به رام و رَم داری
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
شنبه
۱۵ آبان ۱٣۹۵ -
۵ نوامبر ۲۰۱۶
این شعر مال پنج سال پیش است که فیسبوکم رو کرد. انگاری من توی این مدت پس رفته باشم!
در چه حالی تو کامپیوترجان
ای زده خیمه بر فراز جهان
تازگی خستهای و غم داری
یاد تلخی به رام و رَم داری
یاد روزی که آن گرامی رفت
یار خوشفکر و مرد نامی رفت
غم استیو- جابز کرده پُرت
پر ز ماتم شده پروسِسُورت
ماوسِ افسرده و غمین داری
گرد غم روی اسکرین داری
آمدم پس پی تسلایت
که یتیمی و مرده بابایت
خود من هم زیاد غم دارم
غم و اندوه ملک جم دارم
اولاً معرفی کنم خود را
بدهم خدمت شما کد را
بنده یک فرد انقلابزده
بی خبر از شنا به آب زده
به غرور جوانی ذاتی
چهگوارا شدم چه افراطی
رفتهام با شعار و با فریاد
در المپیک فوزیه– شهیاد
اولش که به راه افتادم
مثل آدم شعار میدادم
بعد دیگ قیام من سر رفت
رشتهء کار از کفم در رفت
مارکس را ناگهان رها کردم
سرِ خر سوی کربلا کردم
پشت سرگیجهای، تبی آمد
مذهبی پشت مذهبی آمد
اولش در پی لنین بودم
بعد با زینالعابدین بودم
گفت با ما رفیق تشکیلات
بفرستید پشت هم صلوات
بعد وقتی که اربعین آمد
با شله زرد و دارچین آمد
گفت این را ببر به حوزه شما
که گرسنه بود پرولتریا
بردم و هست همچنان یادم
که به دست ژوزف-علی دادم
دلم اینجا به دارچین خوش بود
که در آن طرح داس و چکش بود
قَر و قاطی مرام و دینم شد
حضرتعباس، استالینم شد
سلطنت مشکل چپ و دین بود
هدف طرح مشترک این بود
«مرگ بر شاه» شد شعار همه
کار خود کرد وحدت کلمه
تاج شاهی مثال قابلمه شد
آریامهر بیمجسمه شد
آن که بودی خدای را سایه
از سر اسب خم شد از پایه
ما به غوغا و آنهمه فولاد
ناگهان روی کلهمان افتاد
کله پز چون نبود با ما راست
ما نهیبش زدیم و او برخاست
بعد آن رهبر عزیز آمد
نقشه بیرون ز زیر میز آمد
انقلابی عظیم حادث شد
وطن آبستن حوادث شد
***
حالیا این منم اپل جانم
چه بگویم دگر نمیدانم
این منم آدمی که بوده قوی
صاحب کاپ در پیاده روی
بوکسوری هستم آرزومرده
توی رینگ از خودش کتک خورده
مرغ حقی که از نفس رفته
در نیاورده پر قفس رفته
بانکداری کلافه سرگشته
چک فکرش ز بانک برگشته
ناخدائی ز کشتی افتاده
اختیارش به موج ها داده
عالِمی رفته در خودش چون میخ
ضربه خورده ز چکش تاریخ
مرزبانی ز خاک خود رانده
مرز او رفته بان او مانده
نانوائی بر استخوانش کارد
نرسیده ز آسیابش آرد
آسیابان گیج و سر در گم
نرسیده ز مزرعش گندم
زارعی زار و تشنه و بیتاب
نرسیده ز آسمانش آب
من همان آرش کمانگیرم
که خلاف جهت رود تیرم
من همان یکه رستم گردم
که ز همخون خود کلک خوردم
من حکیم سخنور طوسم
که ز هرچه حماسه مأیوسم
حالیا ای عزیز کامپیوتر
که بر احوال من شدی ناظر
آنچه گفتم تو با وقار و خموش
مثل سنگ صبور کردی گوش
تو که آن دیسک و «سی پیو» داری
آنهمه مغز تو به تو داری
پس بگو با کمال آزادی
پند اگر خواستم، چه میدادی؟
زین گذشته چه میتوان آموخت ؟
+_ӣ!_()*&^%$##@!{
……( آه .... انگار کامپیوتر سوخت .....!!)
***
من چه ظلمی به این اپل کردم
بیخود اینجور درد دل کردم
خواستم تا غمش سبک بکنم
نه که او را اسیر شوک بکنم
آمدم از برای دلداری
تا رها سازمش ز غمخواری
غافل از اینکه طاقتش کم بود
نه که چون من صبور و محکم بود
بدتر از این اگر شود روزم
من ولی تا ابد نمیسوزم
با همه آن گذشتهء غمناک
اصلاً از آتیه ندارم باک
هارد دیسکم اگر فتاد از کار
قویاش میکنم به سختافزار
پی دانلود فونتهای درشت
روی کیبورد میزنم انگشت
متن "آینده" را ادیت کنم
هرچه بدکاره را دیلیت کنم
میکنم تایپ با چه دلشادی
آی آزادی! آی آزادی!
|