سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

لیبرالیسم و نو لیبرالیسم، امپریالیسم و سرمایه ی مالی: انساندوست یا انسان ستیز؟
پاسخ به بخش دوم مقاله ی مشترک آقایان حمید آصفی و کمال اطهاری


علی رضا جباری (آذرنگ)


• مقصود از این سخن این نیست که بخواهم بگویم حزبیگری در کشوری با سیاستهای امپریالیستی مثل آمریکا به طور کلی بی معنی است و هیچ گونه تفاوتی میان سیاستهای دو حزب اصلی کشور نمی توان یافت. تأکید بر فرعی بودن نقش احزاب و اصلی بودن نقش مراکز اصلی قدرت امپریالیستی در آن کشور که به طور معمول از هر دو حزب اصلی می آیند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۱۶ آذر ۱٣۹۵ -  ۶ دسامبر ۲۰۱۶


در زیرعنوان نخست بخش دوم مقاله ی خود در اخبار روز، تحت عنوان امپراتوری یا امپریالیسم نو، نگارندگان به تفکیک میان جمهوریخواهان و دمکراتهای آمریکا پرداخته و از جمله نوشته اند: "جمهوریخواهان برای تک قدرت ماندن به نیرو و عمل نظامی تقدم می دهند؛ اما دمکراتها که چند جانبه گرایی را تا حدودی پذیرفته اند به مشروعیت تقدم می دهند.
    بدنیست نگاهی به چند نمونه ی بیانگر درکار بودن سیاستهای امپریالیستی متمرکز در کلیت نظام نظری بیندازیم تا نقش فرعی رئیس جمهوری منتخب و اعضای کابینه و به طور کلی احزاب اصلی آمریکا در مجموعه ی تصمیم گیری های نظامی کمی روشنتر شود.
    ۱. آبراهام لینکلن، رئیس جمهوری جمهوریخواه آمریکا، منادی و مبارز راه الغای بردگی بود و در همین راه جان باخت؛
    ۲. اردو کشی آمریکا به ویتنام در زمان ریاست جمهوری جان اف کندی، رئیس جمهوری دمکرات آمریکا رخ داد و سپس در زمان رئیس جمهوری دمکرات بعدی، لیندون جانسون، با شدت بیشتر ادامه یافت تا اینکه سر انجام در زمان ریاست جمهوری ریچارد نیکسون، رئیس جمهوری جمهوریخواه آن کشور، به مذاکره و سرانجام به صلح میان دو کشور و بهبود روابط آمریکا با کشورهای کمونیست خاوردور و اتحاد شوروی انجامید؛
    ٣. ماجرای خلیج خوکها و حمله ی آمریکا به کوبا، در زمان جان اف کندی، رئیس جمهوری دمکرات آمریکا رخ داد و جهان را تا آستانه ی جنگ اتمی پیش برد؛
    ۴. حمله ی امپریالیستی به لیبی و براندازی و قتل فاجعه بار معمر قذافی و شرایط هرج و مرج کنونی کشور لیبی و وجود دو دولت متخاصم در آن کشور در زمان ریاست جمهوری اوباما رخ داد که آنچه اکنون در لیبی می بینیم همه از نتایج سحر است و از جمله اینکه همین هرج و مرج لیبی را به صورت مکانی امن برای ارتجاع قرون وسطایی داعش در آورده است؛
    ۵. آنچه هم اکنون در سوریه شاهد آنیم و نیز پدید آمدن و تقویت داعش در زمان ریاست جمهوری اوباما پیش آمده است که آثار آن هم اکنون نیز ادامه دارد.
    ۶. سرکوب جنبش دمکراتیک وال استریت در زمان ریاست جمهوری اوبامای دمکرات رخ داد و دست دمکراتها را در سرکوب نیروهای مردمی و کارگری به هنگام احساس ضرورت آن رو کرد.
    این رخدادهای ناگوار مشت نمونه ی خروار سیاست جهانی امپریالیسم جهانخوار آمریکا در زمان برتری دمکراتها بوده است. و از جمله نولیبرالیسم که نگارندگان در اینجا به عنوان شاهکار دمکراتها به آن اشاره کرده اند اولین بار در زمان ریاست جمهوری رونالد ریگان در آمریکا و مارگارت تاچر در انگلیس به اجرا در آمد.
    مقصود از این سخن این نیست که بخواهم بگویم حزبیگری در کشوری با سیاستهای امپریالیستی مثل آمریکا به طور کلی بی معنی است و هیچ گونه تفاوتی میان سیاستهای دو حزب اصلی کشور نمی توان یافت. تأکید بر فرعی بودن نقش احزاب و اصلی بودن نقش مراکز اصلی قدرت امپریالیستی در آن کشور که به طور معمول از هر دو حزب اصلی می آیند و در شرایط دشوار به طور معمول با یکدیگر به وحدت نظر می رسند مقصود اصلی من از این مقایسه بود.
    در اینجا لازم است حمایت برنی ساندرز، نامزد چپگرای حزب دمکرات، از هیلاری کلینتون، با توجه به پیشینه ی سیاسی او، از جمله در منطقه ی خاورمیانه، و حمایت همه جانبه ی جمهوریخواهان ارشد و میلیاردرهای جمهوریخواه از هیلاری کلینتون و دست تنها گذاشتن ترامپ در انتخابات، و سرانجام پیروزی پوپولیسم ترامپ را یادآورشوم که سر انجام با پیروز پوپولیسم ترامپ این نمایش پایان پذیرفت. پیش بینی من این است که ترامپ نیز با وجود سخنانی که درباره ی سیاست ملی و بین المللی خود گفته است نمی تواند مستقل از مراکز قدرت امپریالیستی حاکم در امریکا عمل کند و پس از مدتی کوتاه پیروی او از این مجموعه سیاستها نمایان خواهد شد. کوتاه سخن اینکه، هیچ یک از رئیسان جمهوری منتخب در امریکا نمی توانند در این رابطه پا از گلیم خود فراتر نهند وگرنه بلای کندی، لینکلن و... و دوره ی نامزدی برنی ساندرز را سرشان می آورند.
    در متن از جمله می خوانیم: "در "امپریالیسم نو" سازمانهای بین المللی و منطقه ای و نهادهای وابسته به آنها به محل اصلی چانه زنی کشورهای مرکزی و پیرامونی تبدیل شده است. برخی از این سازمانها چون شورای امنیت و صندوق بین المللی پول... به طور عمده تحت هژمونی آمریکا یا نوامپریالیسم قرار دارند؛ برخی... مانند یونسکو یا کمیسیون اقتصادی سازمان ملل برای آمریکای لاتین ... به طور عمده تحت هژمونی دگراندیشان اند؛ برخی نیز چون بانک جهانی دادگاه بین المللی لاهه و خود سازمان ملل متحد خصلتی بینابینی دارند."
    این بخش کمابیش درست است؛ اما می توان این شرح را بر آن افزود: هرچند گروه دوم از سازمانها ممکن است رابطه ای روشن با محافل امپریالیستی نداشته باشند، اما گروه سوم به استثنای دیوان داوری لاهه که مشمول شرح درباره ی گروه دوم است، به روشنی از سیاستهای امپریالیستها تأثیر می پذیرند و نمی توانند خارج از حیطه ی نفوذ انها قرار گیرند. دراین میان نقش بانک جهانی از دو نمونه ی دیگر روشنتر و شفافتر است چون در شمار مراکز مالی بین المللی امپریالیستی و تحت سیطره ی آنهاست.
    در همین بحث، تصویری مشخص از رئیس بانک جهانی و کشور متبوع او (به عنوان کشور وابسته به امپریالیسم در خاور دور) و نیز از واژه ی نهادگرایان جدید داده نشده است. درباره ی بخش اول این پرسش می توان گفت که لازم نیست به طور مشخص شخصی از کشور مرکزی در سازمانی مانند بانک جهانی حاکم باشد تا سیاستهای آن کشور مرکزی پیاده شود، بلکه شخصی با گرایش سیاسی از کشوری وابسته می تواند در سیاستگذاریهای این گونه سازمانها موثر باشد. در باره ی قسمت دوم بحث نیز تعریف مشخص لازم است آورده شود.
    درباره ی بخشی از متن که به "کوشش کشورهای مرکزی برای در آوردن ایران، مانند همه ی جهان، به حوزه ی تسلط سرمایه ی مالی و موفقیت آنها از نگاه برخی ایرانیان (مقصود برخی از چپهای ایرانی است – ناقد) "و نفی این نگاه به کوشش نگارندگان متن، می توان چنین گفت: البته، چنین اعتقادی که همه ی دنیای پیرامونی چشم و گوش بسته تابع فرمان امپریالیسم اند از نگاه ما نیز درست نیست و به هر حال، مبارزه با امپریالیستها در سطح ملی و جهانی از آغاز شکلگیری امپریالیسم تا کنون همواره جریان داشته است و دارد و در هرکشور به فراخور حال آن، نیروهایی هستند که با چنین سیطره ای مبارزه می کنند و حدودی از تأثیر را نیز بر روند رخدادها می گذارند. ممکن است در برخی از کشورها، از جمله ایران، کسانی در زمره ی حاکمان باشند که بخواهند از چنین سیطره ای پیروی کنند؛ اما مخالفت مردم با این روند موجب می شود که آنان نتوانند دست بسته تسلیم این شرایط شوند یا اینکه به صورت پنهان در پیشبرد این سیاست بکوشند. به هر حال، پیشروی در این زمینه نسبی و تابع وضعیت ویژه ی حاکم بر هر کشور است.
    سپس می خوانیم: "پل استریتن، اقتصاد دان توسعه، می گوید دو دسته معتقد به وجود قوانین ثابت اقتصادی در جهان اند. نوکلاسیستها و مارکسیستهای ارتودوکس. این قضاوت به راستی برازنده ی هر دو است. چون اجماع واشنگتنی همان اندازه قوانین حاکم بر اقتصاد جهان را واحد می انگارد که مارکسیستهای ارتودوکس ایران، البته در تخالف با یکدیگر."
    پرسش من این است که چطور ممکن است چنین قضاوتی درست باشد، و حال آنکه اجماع واشنگتنی حاکم نسبی سرنوشت جهان امروز است و مارکسیستهای ارتودوکس مقهور سیاستهای آن اند و در راه نفی آن مبارزه می کنند.
      البته، برپایه ی این بحث درست است اگر سخن را عامه فهم تر بیان کنیم و بگوییم: چپهای ارتودکس ایران و هر جای دیگرجهان، به قدر توان خود و سهمشان در موازنه ی قوای ملی و بین المللی، خواهان نفی هرگونه سلطه و استثمار فرد از فرد و کشور از کشورند و درهمین حد نیز به مبارزه رو می کنند. آنان این را می دانند که رها کردن کارها به دست سرنوشت و تن سپردن به هرگونه سلطه و استثمار به بدتر شدن دم افزون شرایط موجود می انجامد و ازاین روست که به مبارزات خود درحد توان ابعادی گسترده تر می دهند و خواهان تغییر سرنوشت خویش اند. به باور من، چپهای اصیل، مفهوم اتحاد ملی با مشارکت طبقه ی متوسط میانه و خُرد را که خود در زیر تهدید ورشکستگی تحت فشار بورژوازی بزرگ "رانتخوار"و... اند در می یابند و گاه به تقویت این اقشار نیز پرداخته اند و می پردازند و در باره ی این موضوع بر خلاف نظر دوستان حکم کلی نمی توان صادر کرد. به نظر من از صغرا و کبرای نادرست حاکم بر این بند از متن، نتیجه ای درست بیرون نمی آید.
    سرمایه ی انحصاری هرنوع کوشش را برای حفظ نظم موجود انجام می دهد؛ اما با مبارزات مردم کشورخود و کشورهای متروپل و نیز مردم ستمدیده در هرجای جهان رودررو می شوند و این رودر رویی تا تعیین تکلیف مبارزات ادامه می یابد.
    سپس به تقسیم بندی انواع امپریالیسم به سه دوره ی اصلی، شامل دوره ی امپریالیسم کهنه ( قرن نوزدهم)، امپریالیسم قرن بیستم تا دهه ی ۱۹۷۰ و امپریالیسم نو (از ۱۹٨۰ تاکنون) در کشورهای مرکزی و کشورهای پیرامونی و نیمه پیرامونی، به ترتیب پیشا صنعتی- استعماری و نیمه استعماری، نیمه صنعتی- نواستعماری و دوره ی صنعتی- جهانی شدن می رسیم. دوره های وارد در این تقسیم بندی چه تفاوتهایی با هم دارند و چه چیز آنها را از هم جدا می کند. به عنوان مثال، چه چیزی در شکل استثمار در این دوره ها متفاوت است؟ کدام شیوه های متفاوت را امپریالیسم در این دوره ها اعمال می کند که تفاوت ماهوی، نه شکلی، دارد؟ پس ازاین، نگارندگان بر یکسانی ماهیت این انواع "امپریالیسم" تأکید کرده اند که ضرورت تقسیم بندی پیشین را در این بحث تحلیلی منتفی می کند.
    در جای دیگر نگارندگان درباره ی افراطگرایی گوندر فرانک در رابطه با نظریه ی پل باران از-جمله نوشتهر اند: "... او (گوندر فرانک) نمی خواهد باورکند که امپریالیسم مجبور شده است به خاطر بقا نو شود، بدون اینکه دقت کند که قانون اساسی سرمایه تولید و بازتولید گسترده است. به قول مارکس سرمایه دار نوکر سرمایه است نه آقایش و این قانون در دوره ی امپریالیسم هم باقی است. در نتیجه، در نهایت در کشورهای پیرامونی نیز سرمایه داری به جوهر روابط اقتصادی تبدیل می شود. به طور طبیعی، این برداشت افراطی از نظریه ی وابستگی مقبول اردوگاه سوسیالیستی هم بود که در این دوران دیگر از بورژوازی ملی امید بریده و تمایل داشت به رهبری اردوگاه سوسیالیسم خرده بورژوازی راه رشد غیرسرمایه داری را در پیش بگیرد. "
    نخست اینکه امپریالیسم چگونه به خاطر بقا نو شده است و کدام تحولات چشمگیر در جهت نفی گذشته در آن پدید آمده است؟ این تغییر در امپریالیسم از کجا به کجا بوده است و دنیا شاهد کدام تغییر سازنده در آن بوده است؟ دیگر اینکه کدام چپ و کدام اردوگاه از بورژوازی ملی امید بریده و به چه دلیل اردوگاه سوسیالیستی تمایل داشته است خرده بورژوازی به رهبری اردوگاه سوسیالیسم راه رشد غیرسرمایه داری را در پیش بگیرد؟ آیا می دانید که چپها بورژوازی ملی را مستقل از اقشار دیگر بورژوازی، از جمله بورژوازی دلال صفت وابسته و بورژوازی انحصاری می دانند و بورژوازی ملی را در شمار متحدان طبقه ی کارگر و خرده بورژوازی می انگارند؟ مگر نه این است که چپها به دو نوع برامد راه رشد غیرسرمایه داری، یعنی انقلاب دمکراتیک خلق و انقلاب دمکراتیک ملی، باور دارند و در نوع دوم بورژوازی ملی را نیز دخیل می دانند؟
    درجای دیگر می خوانیم: "کشور هایی چون کره ی جنوبی راهبرد جایگزینی واردات را کنار گذاشته و راهبرد پشتیبانی از صادرات را بر گزیده اند با این استدلال که پیروی از جایگزینی واردات به معنی وابستگی همیشگی به کالاهای پیشرفته ی کشورهای مرکزی و در نتیجه مبادله ی نابرابر همیشگی خواهد بود. از این رو، باید تولید کالاهای صادراتی پیشرفته را در دستور کار قرار داد تا از طریق آن بخشی از مازاد اقتصادی را بتوان بازگرداند."
    با توجه به مفهومی که پیش از این درباره ی جایگزینی واردات با صادرات کالاهای پیشرفته دیدیم مفهوم به نظر نمی آید و معلوم نیست که کنار گذاشتن جایگزینی واردات (با راهبرد تولید صادرات پیشرفته) چه تعارضی دارد که کره ی جنوبی به دلیل همیشگی شدن مبادله ی نابرابر آن را کنار گذاشته است؟ و چگونه از طریق نفی راهبرد جایگزینی واردات (با راهبرد تولید کالاهای صادراتی پیشرفته) بخشی از مازاد اقتصادی به کشور باز می گردد؟ طرح موضوع به صورت معما در آمد. توضیح بیشتر لازم است.
    براین باورم که در پاراگراف بعد جواب این پرسش داده شده است. آنجا که نوشته اند: "... اما، در همین زمان، بسیاری از کشورهای جهان، از جمله دیکتاتوری برزیل در دهه ی ۷۰ که بسیار هم ضدمارکسیست بودند از همان راهبرد جایگزینی واردات پیروی کردند، یعنی در پی آن بودند که عمدتأ با شرکتهای بزرگ دولتی و حمایت بی دریغ از صنایع داخلی صنعت را توسعه دهند." آنان، سپس این شیوه را پوپولیسم معرفی کرده اند. ضمن اینکه پاراگراف پیش چندان مفهوم نیست، نتیجه ی حاصل از این پاراگراف نیز مستدل و عامه فهم نیست. پاراگرافی که پس از آن بحث به رنگ قرمز امده باز تکرار همین سخن را در بر دارد و دوباره درآن به دیدگاه چپها استناد شده است که به دلیل کافی نبودن توضیح کل تحلیل به زیرعلامت سوال می رود.
    سپس در توجیه اصلاحات ارضی رژیم شاه و موفقیت آمیزبودن آن نیز سخن گفته اند. اصلاحات ارضی شاه اگر چه اصلاحات ارضی موفق نبود، به هرحال اصلاحات ارضی بود. به چه دلیل این اصلاحات موفق نبود؟ به این دلیل که سهم مالک درآن به طور کامل محفوظ می ماند یا اینکه اگر برسر تقسیم بندی بین مالک و زارع توافق شکل نمی گرفت، سهم مالک بر طبق قرارهای پیشین به زارع فروخته می شد و تفاوت با گذشته دراین بود که به گفته ی شاه دهقانانی که حاضر به توافق با مالک خود نبودند مالک زمین به حساب می آمدند و می توانستند به میل خود زمینشان را نگه دارند یا به اشخاص ثالث بفروشند. درنتیجه، سهمی عمده از کشاورزان زمیینهایی را به آنها تعلق گرفته بود فروختند و برای گیر آوردن کار راهی شهرهای بزرگ شدند. بنابراین، اصلاحات ارضی شاه، بیش از آن که تغییر مالکیت زمین باشد، تغییر شیوه ی مالکیت آن بود و در جریان ان نقش مالکان به شیوه ای متفاوت با گذشته پا برجا می ماند. مالکان صاحب نفوذ توانستند زمینهایشان را به قیمتی افزون بر قیمت تعیین شده ی سازمان اصلاحات ارضی به روستاییان بفروشند و در مواردی که بنا بر تقسیم زمین میان روستاییان و مالکان بود، زمینهای مرغوب را برای خود بر دارند و زمینهای نامرغوب را برای روستاییان گذارند. و چون سهم مالکانه پیش از این بر اساس نسق بندی و در هر روستا با هر روستای دیگر براساس شرایط و وسایل کشت و زرع متفاوت بود، در جریان اصلاحات ارضی نیز زمین یا قیمت آن برهمان پایه میان مالک و زارع تقسیم یا معامله می شد و به همین دلیل اصلاحات به صورتی نابرابر در روستاهای گونه گون انجام گرفت.
    در سایت مشرق نیوز، به تاریخ ۱۵ آذر ۹۵ می خوانیم: "... موفقیت عملی از لحاظ منافع مثبت واقعی برای دهقانان مشمول قانون (اصلاحات ارضی) عملأ صفر بود. اصلاحات ارضی ایران یک برنامه ی محافظه کارانه بود که مزایای مثبت محدود داشت. در ۱۹۷۱ (۱٣۵۰) اکثر روستاییان از نظر موقعیت اقتصادی بهتر از سالهای قبل از اجرای برنامه نبودند."، یا "گزارشگران سازمان ملل و پژوهندگان غربی که درباره ی اصلاحات تحقیق می کردند نتیجه ی شکست برنامه ی اصلاحات را این گونه گزارش می دهند: "فقیرتر از همیشه شدن میلیونها روستایی، سیر صعودی بیکاری، کار با مزد کم در دهه ی ۱۹۶۰ و آبیاری ناکافی. رشد فراورده های کشاورزی در سال تنها دو درصد بود، و حال آنکه سالانه سه در صد بر تعداد جمعیت و شش درصد بر خرج زندگی افزوده می شد. در سال ۱۹۶٨ (۱٣۴۷) برای نخستین بار دولت شروع به واردات گندم برای تغذیه ی مردم کرد."، یا "... هجوم گسترده ی دهقانان به شهرها باعث شد که ٣۰ درصد از شاغلان بخش کشاورزی در طی سالهای ۱٣۴۲ تا ۱٣۵۴ کم شود. و سهم کشاورزی در تولید ناخالص ملی، طی سالهای۱٣۲۰ تا ۱٣۵۶ از ۵۰ درصد به ۹ درصد کاهش یابد."
    آمار و گزارشها از این دست بسیار است و من دوستان را از جمله و به ویژه به خواندن نوشته های داوود نوروزی، عضو وقت کمیته ی مرکزی حزب توده ی ایران، در مجله ی دنیا ارجاع می دهم.
    اگر دوستان ما مایل اند اصلاحات ارضی شاه را اصلاحات دمکراتیک و نتایج آن را به مثابه ی کاری تمام شده و موفق معرفی کنند، این نظرخودشان است و به آنان خرده نمی توان گرفت؛ اما به باور من نه خود آن اصلاحات و نه آنچه پس از انقلاب بهمن رخ داد، هیچ یک اصلاحات ارضی دمکراتیک و گامی به سوی پیشبرد موثر جریان تحول اجتماعی نبود.
    در بخشی دیگر از بحث نگارندگان نوشته اند: "حالا که مکانیزاسیون به مشکل برخورده و زمینهای زراعی و باغ و مرتع و جنگل همه ویلا می شود، و سفره های آب زیرزمینی به غارت رفته به فکر تجمیع زمین و مسدود کردن و هوشمند کردن چاه آب و غیره افتاده اند. ... اگر ما آن شرکتهای سهامی را داشتیم این طور سفره های زیر زمینی غارت نمی شد که هر کس روی یک تکه زمین که دارد یک چاه آب بزند یا ممکن نبود که خرده مالکان با سازمانهای مربوطه در قوه ی مجریه بسازند و کلاردشت و گردنه ی حیران و روستاباغ های کویری و ... را برباد دهند."
    دوستان شاید فراموش کرده باشند که زدن چاههای عمیق و نیمه عمیق حتی پیش از اصلاحات ارضی شاه آغاز شد و پس از آن نیز به شکلی گسترده تر ادامه یافت. و انچه اکنون می بینیم ادامه ی آن شرایط است. شرکتهای کشت و صنعت نیز نه در همه ی کشور، بلکه به صورت نمونه در بخشهایی از کشور، از جمله در خوزستان و دشت مغان، به اجرا در آمد و در همان حد امکان رشد یافت.
    سپس می خوانیم: " این درواقع برایند ایدئولُژی چپ خرده بورژواست که با بزرگنمایی خطر بورژوازی، ابتدا در خدمت منافع خرده بورژوازی دهقانی و سنّتی و بعد در نهایت در خدمت بورژوازی مستغلات رانتجو و پوپولیسم قرارمی گیرد که همگی خصلت ضد توسعه ی اجتماعی دارند."
    این دیگر از نمونه های همان از شاخه ای به شاخه ی دیگر پریدن است که گاه در نوشته هایم از آن سخن به میان آورده ام. دو پاراگراف نقل شده پشت سر هم آمده است. از خواننده می خواهم که ببیند چه رابطه ای میان از میان رفتن سفره های آب زیر زمینی و جنگکلها و شرکتهای سهامی زراعی و زدن چاه عمیق و نیمه عمیق و... که در پاراگراف پیشین آمده است وآنچه در نقل قول آخر، در باره ی برایند ایدئولُژی چپ خرده بورژوا و... می خوانیم وجود دارد.
    به گفته ی شاعر: " چپ آوا در افکند و از راست شد." استاد اطهاری از پیشینه ی چپ خرده بورژوایی دهقانی خود دست کشیده است و به نظر می رسد که اکنون از آن ور بام افتاده و به راست در غلتیده¬باشد؛البته، ایشان منکر این موضوع است و برخی از چپها را که با او سرو کار دارند متهم می کند که انگ راستگرا شدن به او می زنند. استاد، به باور من مانعی در این کار نیست و باورهای هرکس باید درحد خود در معرض احترام دیگرا¬ن قرار¬گیرد و زمینه ی لازم برای ابراز آن وجود داشته باشد.
    سپس دوستان نوشته اند: " در واقع در استانه ی انقلاب روشنفکران دو طبقه ی اصلی مدرن در ایران ( بورژوازی و طبقه ی کارگر) نظریه یا راهبردی را که ( به قول مارکس ) با رجوع به انسان رادیکال باشد داشتند در نتیجه نتوانستند نهادهای کارامدی برای توسعه ی ایران برپا کنند. در همین هنگام کشورهای مرکزی ( به قول مارکس ) با انقلاب پیاپی در تولید وارد دوران پساصنعتی شدند و با همین انقلابات تکنولُژیک توانستند انقلابات سیاسی را که در سراسر جهان صورت می گرفت خنثا کنند. اردوگاه سوسیالیسم را ازپا بیندازند و برای اولین بار در تاریخ، سرمایه داری را از لحاظ اقتصادی جهانی کنند. " و " حالا در میانه ی این رخداد عظیم که رخ داده ما کشوری شده ایم که عمده ی روشنفکران حکومتی و اُپوزیسیون درک ضرورت توسعه را نمی کنند و طرفداری و نقد نولیبرالیسم به شدت امیخته با نخوت و ابتذال است و هر دو به جهان واکنشی نخوت آمیز و ایدئولُژیک دارند، آن هم از نوع ایدئولُژی اولیه. "
    خواهشمندم دوستان ما توضیح دهند که زمان وقوع آن انقلابهای پیاپی که مارکس گفته است چه ربطی با شرایط سالهای پایانی سده ی بیستم داشته است؟ و آیا آنچه کشورهای غربی را در شرایط مناسبتر تکنولُژی نظامی برای ایجاد زمستان اتمی قرار داد همان انقلابهای پیاپی است که مارکس می گفت؟ آیا تکنولُژی بدون عدالت چیزی جز ادامه ی سلطه و بهره کشی در مقیاس جهانی است؟
      سپس می خوانیم: " گفتمان رایج در رسانه ها هر چند در درجه ی اول طرفداری کم مایه، تقلیلگرا و مبتذل از نولیبرالیسم است، اما ملغمه ای کم مایه از انواع ایدئولُژی های اولیه خرده بورژوازی نیز در ضدیت با نولیبرالیسم، مرکب از تئوری وابستگی و ایدئولُژی های قشری مذهبی، عدالت پرستی به جای عدالتخواهی، یا عدالتخواهی با گریز از آزادی و... در آن رایج است و این هرچه می گذرد به نفع خودکامگی و رانتجویی گشته و فرصتهای توسعه ی دمکراتیک را بیشتراز جامعه ی ایران می گیرد. شگفت اینکه این کم مایگی گریبان برخی از رادیکالهای غربی را نیز گرفت. و ... "
    این بحثهای کلی نیاز به توضیحی دارد که بدون آن دریافت اصل موضوع ممکن نیست. معلوم نیست درباره ی کدام بحثهای رایج در رسانه ها سخن به میان آمده است. چه کسانی نولیبرال کم مایه و تقلیلگرا یا به جای عدالتخواه عدالت پرست اند و سخن گفتن از تئوری وابستگی کجایش به کم مایگی راه می جوید و همه ی اینها چه ربطی به ایدئولُژی های قشری مذهبی دارد که در یکجا در ضدیت با نولیبرالیسم گرد¬هم¬آمده اند. من پیش از این درباب یگانگی اتفاقی میان دیدگاه های دمکراتیک ضد امپریالیستی و دیدگاه های افراطگرای بر سر مسائل معیّن از جمله اقتصاد مقاومتی و غیرآن سخن گفته ام و در ضمن اشاره به مسئله ی حمایت از سوریه به ضرورت برخورد با مسئله ی فساد نهادینه ی داخلی سخن به¬ میان¬آورده ام و نیازی به شرح افزونتر درباره ی آن نمی بینم. دوستان باید به روشنی بیان کنند که چه کسانی عدالتخواه اند و ازآزادی می گریزند و آیا آزادی و عدالت طلبی به عنوان دو و جه دمکراسی از یکدیگر قابل تفکیک اند؛ و حال آنکه می دانیم دمکراتها و چپهای اصیل حقوق دمکراتیک و آزادیهای دمکراتیک را دو وجه مکمل مفهوم دمکراسی می انگارند. دوستان همچنین لازم است مشخص کنند که :کدام بخش از این کلیات هرچه زمان می گذرد بیشتر به خودکامگی و رانتجویی می انجامد؟
    در آمیختن این دو سوی متضاد و انتگونیست موضوع که در بالا از آن سخن گفتم با فوتِ شعبده ممکن شده است. و سرانجام اینکه، از این درآمیزی مفاهیم اندیشه ی حفظ نظم موجود برمی آید.
    و در جای دیگر نوشته اند: " بن بست های جامعه ی ایران در زمینه های مختلف از همین اراده ی نادرستِ بزرگ کردن دولت ناشی شده است. ایدئولُژی اولیه ی چپ خرده بورژوازی نیز بین آنچه می-تواند پایه ی اقتصاد شایسته ی جامعه ی مدنی باشد و انچه در خدمت امپریالیسم نوقرارخواهد گرفت نمی تواند تفکیک قایل شود. از گرامشی زندان رفتنش برایش مهم است، اما از وی نمی آموزد که باید ازجامعه¬ی مدنی به هرقیمت دفاع نمود، چون جای مبارزه برای اعمال هژمونی است."
    از دوستان می پرسم "اراده ی نادرستِ بزرگ کردن دولت" چه ربطی به " تفکیک قایل شدن میان آنچه می تواند پایه ی اقتصاد شایسته ی جامعه ی مدنی باشد و آنچه در خدمت امپریالیسم نو قرار خواهد¬گرفت دارد؟ گذشته از این، ما دولت داریم تا دولت. همه ی تاریخ نیز شاهد مبارزه ی دولتها با دولتها بوده است. دولت رانتخوار خودمحور البته که نمی تواند کاری بجز بدترکردن وضع مردم انجام دهد؛ اما حضور جامعه ی مدنی، اصناف و اتحادیه های صنفی و تشکلهای سیاسی در عرصه ی تشکیل و تداوم دولت به مفهوم نماینده نه ارباب مردم، اهمیت بنیانی دارد.
    و سپس: " دولت در ایران خیلی جاهایش تعدیل شده با جنبش اصلاحات، ولی ماهیت نهاییش همین دولت رانتیراست که تا حالا کوشیده جامعه ی مدنی را محدود کند وچپ پوپولیستی یعنی چپی که پوپولیسم را ترجیح می دهد به آزادی ( همان که مارکس به عنوان سوسیالیستی مسخره اش می کند. ) این را تقویت می کند.
    نخست اینکه قسمت آخر پاراگراف عا مه فهم، حتی خاصه فهم هم نیست و نیاز به توضیح بیشتر دارد. دوم اینکه: چگونه چپی که عدالت را ترجیح می دهد دولت رانتیر را تقویت می کند؟ شاید اشتباهی پیش¬آمده¬باشد. اصلأ چپها که این دولت را نمی گویند.
    در زیرِعنوان بعد می بینیم: " این نوع ایدئولُژی اولیه خرده بورژوایی ( کدام نوع؟ ) برنامه را ضد جامعه ی مدنی و در واقع ضد دمکراتیک تعریف می کند و درک نمی کند که برنامه ای که بدین ترتیب به دست می آید حضور دوباره ی سیاست در جامعه ی مدنی به اسم برنامه ریزی یا بازگشت به فئودالیسم است. "
    سرانجام درنیافتم که برنامه از نگاه ایدئولُژی اولیه ی خرده بورژوایی بد و ضد جامعه ی مدنی است یا از نگاه دوستان حضور سیاست در جامعه ی مدنی به اسم برنامه ریزی بازگشت به فئودالیسم است؟ اگر برنامه بداست که نگاه ایدئولُژی اولیه ی خرده بورژوایی با نگاه دوستان همانند است. به هر حال، دوستان باید در این تعریفشان نکلیف را روشن کنند.
      در ادامه ی بحث آمده است: " دوره ی دولت قبلی اوج بازگشت فئودالیسم به اقتصاد بود. وقتی سازمان برنامه منحل می شود، یعنی اینکه من این اندک تکنوکراتها و شایسته سالاری را نمی خواهم و چندتا بوروکرات حرف شنو که ماشین حساب و کامپیوتر دارند برایم کافی است؛ چون فقط می خواهم این حساب و کتاب را داشته باشم که به کی چقدر تیول دادم و چقدر در ازایش برای من رأی می آورد. این برنامه که نوشته می شود توزیع تیول است بین نمایندگان جناحهای مختلف، یعنی بازگشت همان امتیازاتی که مشروطه¬خواهان در قانون اول برداشتند و تیول را ملغی کردند."
    در اینجا نیز همان خلط مبحث که در قسمت پیشین بحث دیدیم عمل می کند. یعنی اینکه ما هنوز نمی دانیم و در اینجا نیز در نمی یابیم که برنامه فئودالی است یا ضد فئودالی. در پاراگراف پیشین در این نکته احتجاج کردم و لازم به تکرار آن نیست. دوم اینکه، چگونه در مدت ٨ سال ممکن است یک فرماسیون منسوخ ( تیولداری ) بیاید و جای فرماسیون متداول ( بورژوایی) را بگیرد؟ اگر به راستی تغییر فرماسیونها به همین آسانی بود که کارها آسان می شد و دیگر نیازی به دهها سال و بیشتر برای گذر از سرمایه داری به سوسیالیسم نبود. دیگر اینکه فئودالسم و هرفرماسیون دیگر تعریف خاص خود را دارد و زمانی که بخواهیم مفهومی را به مفهوم دیگر تعبیر کنیم لازم است آن تعریف دست کم در گیومه نوشته شود تا خواننده در یابد که مقصود نگارنده طنزاست.
    در مباحث بعد نیز به چنین تعبیری ازتیولداری بر می خوریم که به باور من مشمول همین نقد است. در اینجا تیولداری، یا به تعبیر خودمان واگذاری نهادهای تولیدی به اشخاص یا گروههای وابسته به دولت، آمده است که لازم است دقت بیشتر در آن به عمل آید. واژه ی رانتخواری نیز به غلط یا شاید به ظنز میان اغلب ما جا بازکرده است که به ترتیبی مشمول همین نقد است.
    در بخشی از بحثهای بعد آمده است: " ... نماینده ی صندوق بین المللی پول به عنوان نماینده ی مالی امپراتوری آمریکا که گردش دلار در دست اوست می گوید: قیمت حامل انرژی را واقعی کنید و به آن سوبسید ندهید تا هزینه های دولتی پایین بیاید و نیز در تولید دمپینگ نشود. " در باره ی این موضوع که پایین آمدن هزینه های دولتی چه ربطی به دمپینگ دارد و چگونه یکی ممکن است موجب دیگری شود توضیح بیشتر لازم است. رابطه ی موجود میان این دو مفهوم عامه فهم نیست.
    در مطالب بعد به مفهوم رانت بازتوزیعی می رسیم و می خوانیم که فشار اقشار مختلف ( پزشکان، دهقانان و...) یا رسته های نامولد ( کلیسا، ارتش ) آن را بر سرمایه داری تحمیل می کند. این تعبیر نیز در کلیت خود چندان مفهوم به نظر نمی رسد و نیاز به شرح بیشتر دارد.
    سپس به اینجا می رسیم که : " ... رانت انحصار طبقاتی از مالکیت طبقاتی بر منابع یا توانایی اعمال قدرت برای کسب عایدی غیر معمول از منابع برمی آید. در کل اقتصاد ایران رانت با فروش نفت و کسب بخشی از ارزش اضافی تولید شده در جهان به دست می آید و به این معنی دولت در ایران رانتیر (رانتخوار) است.
    پرسش من این است که پول تجارت نفت خود رانت است یا اینکه در عمل دولت و توابع با آن به-منزله ی رانت برخورد می کنند؟ همین تعبیر در قسمت بعد نیز که به رنگ قرمز آمده نیز تکرار شده است.جمله¬ی اول این نقل قول نیز چندان مفهوم نمی نماید و به شرح بیشتر نیازمند است. سپس: " ... در چنین شرایطی، حتی اگر تحلیل انتزاعی- فلسفی برخی از نولیبرالیسم و سرمایه ی مالی درست باشد، هیچ ربطی به ایران ندارد."
    مقصود آنان که می گویید برنامه هایی است که قرار است پس از برجام انجام شود یا عوامل حکومت بنای اجرای آن را دارند. مگراینکه اوضاع همان طور که دیگرانی ترویج می کنند به صورت گذشته اداره شود.
          و سرانجام یافتن اتفاق نظرهای گهگاهی و با نگاههای جداگانه میان راستگرایان افراطی و نیروهای چپ، اتفاقی و به رخ کشیدن آن قیاس مع الفارق است که پیش از این در قسمت اول به آن اشارهکردم.
    در مجموع زحمت دوستان درخور تقدیر است و من تنها به یاد آوری چند نکته ی کوتاه دیگر بس می کنم.
۱. زیاد بودن تکرار مکررات که به تطویل کلام انجامیده است،
۲. وجود برخی نکات که عامه فهم نیست ونیاز به توضیح دقیقتر و بیشتر دارد تا خواننده ی عادی نشریه بتواند به مفهوم آنها برسد؛
٣. اشاراتی که گاه و بیگاه به مخاطب خاص انجام می شود و بیانگر نگاه از بالاست؛ در حالی که مخاطب با استناد به چنین مفاهیمی نه تنها اقناع نمی شود، بلکه احساس وهن را در آنها می بیند؛
۴. این مطالب پس از انتشار در اخبار روز در نشریه ی چشم انداز ایران نیز منتشر شده است که اگر دوستان نتوانند انتشار پاسخها را نیز به آن نشریه بقبولانند وضعیت برابر میان نگارندگان و ناقدان رعایت نشده است.

با امید به ثمربخش بودن این بحث و گفت وگوها

علی رضا جباری ( آذرنگ )
۱۶/۹/۹۵ (۲۰۱۶/۱۲/۶)


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست