سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

او یک واسطه سیاسی برای نظام بود!


بهزاد کریمی


• اعتدال میراث رفسنجانی جهتگیری علیه ولایت نبود و نمی توانست هم باشد، سقف حداکثر آن تولید مسئله بود نسبت به برخی رفتارهای ولی فقیه فعلی! "اعتدال" او را بهیچوجه نباید از جنس مقوله مبارزه سیاسی مسالمت آمیز مردمی علیه ولایت فقیه فهمید. سیاست خشونت پرهیز مدنی برای عقب راندن بساط دیکتاتوری ولی فقیه در راستای برچیدن نظام ولایی، تفاوت ماهوی دارد با "اعتدال" رفسنجانی ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۰ دی ۱٣۹۵ -  ۹ ژانويه ۲۰۱۷


داوری پیرامون کارنامه هاشمی رفسنجانی، یعنی قضاوت نسبت به تاسیس، شکل گیری و تثبیت جمهوری اسلامی. این دو، به تمامی گره خورده همدیگرند. رفسنجانی نه تنها از درشت مهره‌های این نظام به شمار می رفت که اگر بخواهیم از سه نفر اصلی در طول حیات آن نام ببریم، بطور قطع او در زمره یکی از آنهاست و از پاسخگویان اصلی این نظام در قبال تاریخ. پاسخگو هم بخاطر جنایات بیرحمانه‌ای که این نظام تا امروز مرتکب شده و هم خسارات ملی که طی این چند دهه بر مردم ایران وارد آورده است. اما از آنجا که مکث من در این نوشته بر سیاست روز است و در واقع تاثیر بود و نبود رفسنجانی بر روندهای سیاسی و نه بررسی تاریخی اعمال او، لذا صرفاً به جایگاه این اواخر وی در جمهوری اسلامی بسنده می کنم و می پردازم به نقشی که او درون میدان سیاست‌ در این نظام داشته است. بهمین منظور هم تنها بر ۱۵سال اخیر آقای هاشمی تامل خواهم کرد تا بتوانم بر کارکرد اصلی و متاخر وی در این حکومت انگشت نهم.
او یک معمار سیاسی برجسته در نظام جمهوری اسلامی بود و یک بالانسر (عامل تعادل) ماهر در تعادل قوای درون آن. او حتی در شرایطی که طی همین دوره و مرحله به مرحله از قدرت و امکانات ساختاری‌اش در نظام کاسته شد، باز اما توانست به اعتبار سوابق استثنایی خود در جمهوری اسلامی و نیز حضور موثرش در بافتار هزارتوی قدرت، نقش پررنگی در صحنه آرایی سیاسی این نظام ایفاء کند.
بزرگترین بی عدالتی اما در حق اصلاح طلبی این بوده و هست که از رفسنجانی به عنوان پدر اصلاحات در جمهوری اسلامی و امیر کبیر این نظام نام برده شود. اگر امیر کبیر سلف مصدق بود در عهد ناصری و مصدق خلف امیر در دوره پهلوی؛ رفسنجانی اما هیچیک از این دو شخصیت در قالب جمهوری اسلامی نبود. او بیش از همه، قوام السلطنه حکومت ولایی بود و یک بندباز سیاسی مجرب برای حفظ حکومت ولایت. تصادفی نیست که بیشترین مدافعان رفسنجانی در بیرون از این نظام را هم در میان آنانی می توان جست که به این کشف نائل آمده‌اند که تاریخاً گویا حق با قوام السلطنه سیاستمدار بوده است و نه که مصدق "لجباز"!
رفسنجانی را در پانزده سال نخست جمهوری اسلامی نمی شد مرد اعتدال معرفی کرد. او در آن دوره از معماران سرکوب و حذف مخالفان حکومت ولایی، در زمره طراحان ادامه جنگ برای چند سال اضافی، و جزو جاه طلبان‌ بزرگ در عرصه برنامه هسته‌ای و قدرت گیری نظامیان در ساختار قدرت بوده است و به همین اعتبار هم، نه که قابل تعریف با اعتدال بلکه بیشتر پشتیبان افراط‌های خانمان برانداز. در این پانزده سال اخیر اما، او بر بستر تثبیت جمهوری اسلامی، سمبل اعتدال شد ولی اعتدالی که برای تضمین بقای حکومت ولایی است! او در همین آخرین ماه‌های حیات خود با این تصور که توانسته برای خط اعتدال نیروی قابل توجهی فراهم آورد، این جمع بست را به دست داد که اعتدال را در صحنه سیاسی ایران جا انداخته و رسالت خویش به فرجام رسانده است!
اما کدام اعتدال؟ و موضوع مرکزی هم، همانا درک و شناخت درست از این مقوله است. اعتدال او، از یکسو کشاندن بیشترینه اصلاح طلبان بوده به زیر چتر اعتدال و ممانعت از فرارفتن آنان از سطح اصلاح طلبی به فاز تحول خواهی، و از دیگر سو انداختن شکاف بین جبهه اقتدارگرایان و جلب بخشی از آنان به سوی اعتدال. رفسنجانی متاخر را می توان پدر اعتدال در جمهوری اسلامی نامید و معمار همان تز "نرمالیزاسیون" که توسط مغز متفکر اصلاح طلبان حکومتی تئوریزه شد. اگر منتظری براستی به عنوان پدر معنوی جنبش سبز جا افتاد، برای آن بوده که با جمعیت معترض سبز واقعاً همدلی ابراز داشت و با سمتگیری کلان این جنبش یعنی حق شهروندی در برابر زورگویی‌های ولایی همنوایی کرد. این پیرمرد در ادامه اعتراضات دو دهه‌ای خود علیه مصادیق حکومت ولایی و بر بستر جنبش سبز نسبت به اصل تئوری ولایت فقیه نیز که خود در برسازی آن نقش بزرگی داشت به پرسشگری روی آورد. این مرجع تقلید و آیت الله در آخرین روزهای حیات خود از حقوق شهروندی بهائیان دفاع کرد. اصالت او در تلاش وی بود برای فرارفتن‌ها از ابطال‌ها. رفسنجانی اما در پی معتدل کردن اباطیلی بود که روند تحولات چهار دهه گذشته، مهر باطل بر آن کوبیده است و بدنبال جا انداختن اعتدال در خدمت حفظ نظام ولایی. او نیروی جنبش سبز را، هم برای مهار افراطیون می خواست و هم بخاطرمهار خود آن! سقف دفاع اعتدالی او از حقوق شهروندی را در ابراز عتاب به دخترش خانم فائزه می باید دید که چون با رفتن به دیدار همبندان بهایی خود مرز تشیع بشکست دل پدر "معتدل" را نیز شکست!
رفسنجانی نسبت به خامنه‌ای، توامان هم عشق می ورزید و هم خشم داشت! عشق او به ولی فقیه حاضر، از باور وی به حفظ بارگاه ولایت – این ستون خیمه جمهوری اسلامی- آب می خورد و کینه‌اش ناشی از نگرانی‌ها و دلواپسی‌های او بود نسبت به خطر افتادن نظام اعتقادی‌اش بر اثر افراط‌های بیش از اندازه خامنه‌ای. در تمام این سالها سیاست او در قبال یکه تازی‌های "مقام معظم" در این دو خلاصه می شد: اجتناب از هرگونه تضعیف جایگاه وی در نظام و به هر قیمت از مایه گذاری‌هایش و در عین حال تصویر سازی‌ها از تمایزات خود با وی بر سر سیاست‌های کلان حکومت. همه سرمایه‌گذاری او، روی آینده نظام ولایی بود همسو با آن سیاست‌هایی که در سر داشت. نظامی که، خود در آن مستحیل بود. او تا به آخر هم نخواست بپذیرد که نظام متعرض ولایی الزاماتی دارد که با "اعتدال" نمی خواند!
آنهایی که از زیرکی‌های رفسنجانی و تاثیرگذاری‌های او تعریف و تمجید می کنند ولی مضمون اصلی رویکرد سیاسی وی را مسکوت می گذارند، آگاهانه یا ناآگاهانه پیرو مشی و روش اویند. اینان اشخاصی یا جریان‌هایی هستند بیرون زده از جبهه اصلاح طلبی واقعی و پناه برده به دامن اعتدال‌. اینان چه بخواهند و چه نخواهند نیروی حفظ وضع موجودند اگرچه با تعدیلاتی. رفسنجانی برای اینان از اینرو شخصیت جذاب و بزرگی است که نقش اعتدالی و به اصطلاح مهار کننده او را در خدمت حفظ و تداوم وضع موجود می پسندند. بنابراین، آنکه سودای پایان دادن به این نظام در دل داشته باشد، منطقاً نمی تواند در حسرت فقد این مرحوم بنشیند! برعکس اما، همه اعتدالیون و تمامی اصلاح طلبان درون نظام و برون نظام جمع شده زیر عبای اعتدال او حق دارند که در سوگ سیاسی وی بنشینند زیرا خود را مواجه با از دست دادن یک پشتوانه سنگین می ببینند. اینکه در این سال‌ها بیشتر صحبت ها حول امکان مرگ قریب الوقوع خامنه‌ای می رفته و حساب باز کردن روی نقش آفرینی‌های وی در نبود خامنه‌ای - که هیچ صحبتی هم از مرگ خود این رهبر اعتدال نمی شد- در واقع بیانگر آرزوها و تمایلات روانشناسی اجتماعی این جریانات است!
اما تصریح این واقعیت اهمیت دارد که رفسنجانی حتی در زنده بودنش هم آب در هاون می کوبید! چون این ولایت نبود که می بایست خود را در قد و قواره اعتدال در آورد، این "اعتدال" در جمهوری اسلامی است که نهایتاً به ولایت خدمت می کند! نظام ولایی نمی تواند در اعتدال تضمین سیاسی یابد! وجود ولایت اصلاً برای تحمیل یک گرایش تنگ نظرانه و دگر ستیز معینی است بر کل جامعه و به همین دلیل، نظام ولایی نمی تواند رو به نرمالیزه شدن بگذارد. این نهاد ایدئولوژیک – سیاسی- اقتصادی منطقاً و گریز ناپذیر در جهت خلاف الزامات جامعه مدرن پیش می رود و مدام هم در راستای غیر طبیعی شدن رو به انزوا و انفراد دارد. نظام ولایی نمی تواند در خدمت اعتدال باشد زیرا در ستیز است با حق شهروندی در جامعه‌ای با بالای هشتاد میلیون نفر جمعیت. این "اعتدال" است که در خدمت آن در می آید و با به هرز بردن بخشی از نیروی تغییر به توجیه آن بر می خیزد. اعتدال میراث رفسنجانی جهتگیری علیه ولایت نبود و نمی توانست هم باشد، سقف حداکثر آن تولید مسئله بود نسبت به برخی رفتارهای ولی فقیه فعلی! "اعتدال" او را بهیچوجه نباید از جنس مقوله مبارزه سیاسی مسالمت آمیز مردمی علیه ولایت فقیه فهمید. سیاست خشونت پرهیز مدنی برای عقب راندن بساط دیکتاتوری ولی فقیه در راستای برچیدن نظام ولایی، تفاوت ماهوی دارد با "اعتدال" رفسنجانی اینک خوابیده در کنار خمینی.
از نظر سیاسی نیز اینکه، رفسنجانی در بودنش موثر بوده و در همان جهتی هم که شرحش رفت و نه که اکنون در نبودش. در غیاب او چیز زیادی عوض نخواهد شد. اولاً او تار "اعتدال" را رشت و رفت و از همین منظر بود که خود نیز پنداشت که کار خود کرده است و بر این گمان افتاد که دیگر نسبت به "ادامه انقلاب" جای نگرانی نیست! او کوشید جبهه امتناع گشوده شده در برابر ولایت فقیه را با خوردن آن از درون به جبهه اعتدال بدل کند و قسماً هم موفق شد. او بخش بزرگی از نیروی جنبش سبز را معتدل کرد و در خدمت سیستم قرار داد. فقط یک احتمال وجود داشت که او بتواند در زنده بودنش مفید افتد و آن انتخاب شدنش بود به عنوان رئیس جمهور! چرا؟ زیرا که، اینجا و آنجا ناگزیر از سرشاخ شدن می شد با ولی فقیه بر سر سیاست‌ها و سمتگیری‌ها. و این درگیری‌ها، تضاد درون ساختاری و مزمن جمهوری با ولایت فقیه را عمق بیشتری می داد و بدینترتیب کمک می کرد تا شعور سیاسی جامعه ضد ولایی دامنه بیشتری به خود گیرد. تنها در چنین حالتی بود که او اینجا و آنجا و البته ناخواسته می توانست که در خدمت مطالبات جنبش اجتماعی شهروندی و جمهوری خواهی قرار گیرد؛ یعنی بجای اینکه او پتانسیل جنبش سبز را وسیله قرار دهد، این ظرفیت جامعه مدرن بود که او را وسیله خود می کرد! این می توانسته خدمت ناخواسته رفسنجانی باشد به جمهوری و اصلاحات و تحول! اما خامنه‌ای که در بیست سال گذشته کوشیده است او را مدیریت کند و مقطع به مقطع نیز مناصب کلیدی وی در ساختار قدرت را از او باز ستانده، سد راهش شد و نگذاشت که یک رئیس جمهور مقتدر در برابرش تراشیده شود!
آری، این رفسنجانی "مدیر بزرگ" بود که در همین پانزده سال اخیر، توسط دارنده اصلی قدرت در ولایت فقیه مدیریت شد نه که او ولی فقیه را مدیریت کند! مدیریتی که حتی نوع کفن و دفن و مراسم او را هم شامل می شود! دستاورد بزرگ "اعتدال" او سرکار آمدن روحانی – این جانشین و جایگزین رویکردی وی- بوده است که تاکنون حتی در سطح بسیار پائین‌تری نیز نتوانسته و نخواسته هیچ حدی از رفتار مقابله با خامنه‌ای ولی فقیه را به نمایش بگذارد. به نمایش هم نمی گذارد زیرا که، او نیز در خدمت نظام ولایی رکاب می زند البته با قد و قامتی کمتر. و آخرین حاصل کار رفسنجانی زیرک سیاسی مسحور ولایت و در نتیجه محبوس ولایت، چیزی نبود و نشد مگر راه انداختن کارزار در انتخابات دور گذشته مجلس شورا و خبرگان که منجر به حذف دو یزدی گردید و شاگرد اول شدن او در انتخاب برای خبرگان ولایت. او که خود نیز از شاهکار انتخاباتی خویش سخت به ذوق آمده بود، اما هیچگاه هم به روی خود نیاورد که ریاست بر خبرگان نهایتاً سهم جنتی شد! او بر زمینه همین سیاست‌های اعتدالی بود که با مصادره رای بخش بزرگی از اصلاح طلبان و مردم ضد ولایت فقیه، بخش بزرگی از جامعه را پشت کسانی چون دری نجف آبادی‌ها و پورمحمدی‌ها قرار داد که از کادرهای برجسته دوره ریاست و زعامت خود وی در آن سال‌های بزن و بکوب مخالفان و منتقدان نظام بوده‌اند!
آقای رفسنجانی مرحوم، پیش و بیش از همه، یک واسطه سیاسی بود برای حفظ نظام ولایی!


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (٣)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست