گوش بند های سرخ
مجید نفیسی
•
در اتوبوس سانتا مونیکا نشسته بودم
همراه با پسرم آزاد
هنگام بازگشت از مدرسه به خانه.
در بیرون, باران میآمد
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
٣۰ دی ۱٣۹۵ -
۱۹ ژانويه ۲۰۱۷
گوشبندهای سرخم را دوباره دیدم.
در اتوبوس سانتا مونیکا نشسته بودم
همراه با پسرم آزاد
هنگام بازگشت از مدرسه به خانه.
در بیرون, باران میآمد
و باد سر نخلها را میجنباند.
او پوشهاش را باز کرد
و مشق شبش را نشان داد:
"سه شال گردن, دو کلاه
چار دستکش و یک گوش... هر چه اسمش هست."
پیرمردی از صندلی جلو
سرش را به عقب برگرداند و گفت: "گوشبند."
آزاد باید آنها را رنگ میکرد
و هر گروه را جداگانه میشمرد.
اتوبوس آکنده از حرف بود
و شیشهها را بخار میپوشاند.
وقتی اصفهان زندگی میکردم
پدر جفتی گوشبند به من داد
رهآوردی از سفرش به آمریکا.
من از پنجرهی اتاقبرجی"
ریزش برف را تماشا میکردم.
او چشمهایش را گرد کرد
گوشهایش را با دو دست پوشاند
و چون گرگی در برف زوزه کشید.
گوشبندها گرم و نرم بودند
سرخرو و سفیدتو
و سربندی سبز
دو نیمهشان را بهم پیوند میداد.
صبحهای جمعه به کوه صفه میرفتیم
برف همه جا را میپوشاند
پدر پاپاخ قفقازی به سر میگذاشت
و من گوشبندهای سرخم را میبستم.
از میان خرسنگها میگذشتیم
و در کنار آب خاجیک مینشستیم
تا ناشتایی کنیم.
پدر سیبزمینی اسلامبولی میآورد
و دکتر خلیلی, مربای آلبالو.
پس از صبحانه, آقای ورزنده
دهانش را با کراوات کهنهاش پاک میکرد.
ما پشت به خرسنگی مینشستیم
تا شهر را از دور تماشا کنیم
و پدر تنها سیگار هفتهاش را میکشید.
شب که آزاد خوابید
پوشهاش را باز کردم:
گوشبندها را
سرخ سرخ کرده بود.
ششم ژانویه ۱۹۹۴
|