گُریز از ترس
مه ناز طالبی طاری
•
عصر غریبی است این ...
و تـأملِ ملال در برکه ی تبعید
که لَجَن گیر میکند گاه
نیلوفرِ اِدراک را ...
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۱ بهمن ۱٣٨۵ -
۲۱ ژانويه ۲۰۰۷
برای مسـعود نقره کار و "قبیله" اش
باز می شوی اینچنین
و در فصلِ لبانت
" نهانگاهان " واژه ای میشود بی تَبار ...
وَهمِ شب میدَرَد
آنسان که بازیافتِ خویشتن را
گُریزی نیست
و نه چندان گُزیر !
عصر غریبی است این ...
و تـأملِ ملال در برکه ی تبعید
که لَجَن گیر میکند گاه
نیلوفرِ اِدراک را ...
مرزی نیست
میان دیروز میان فردا
بر بلندای امروز ایستاده
این چشم اندازِ درد است
که می بافد هماره و تَنگ در تَنگ
ریسمانِ هستی ات را
به هر سو که بنگری
ستاره ی فرداست و دانشِ امروز
چه سنگین ریشه بسته در زخمِ دیروز
عریانیِ کلامت اما
راستینه ایست رسا
که در رسمِ رُسوایی ات می جوشد
و در آوارِ آوا ــ از این دست بی حصار
بی پیام و مانده از راه
نمی یابیم به درون
قبیله ای از تَباری گُسیخته عنان
که می تَپد بودنش را
چه تلخ
در نبضِ دوران ، راه می گیرد
در تکرارِ هر مرگ ، در آگاهیِ خاک
در سُرخیِ هر کتاب ، تا ریشه ی هر واژه
هر کلام ، تا بلندایِ هر سرنوشت
هر سروده ، تا وزنِ هر عشق ...
اینک باد ، مُکَرَر میکند دیگر بار
سرودِ سردِ سپیداری را
در ترانه ای آشنا ــ در خالیِ ملولِ زمان
در حسی پریده رنگ از جنسِ اِطمینان
تـا " نـه! "
فرودِ فریادِ نعره ای شود ، بِدَرَد
رشته ی پوشالِ هر پیوند
در بطنِ دروغینِ هر اعتماد
تاریـخِ مـا ، تاریک تر از ما شهرِ ما
دیریست شُماره میکند
بسانِ خورشیدی کور
ستاره های سیاه را در انتظاری گُود می خواند :
ــ تاریک تر از مرگ بیگانگی ست با نفسِ خویش ــ
یـادها دورنـد و دیـر ، لیکن مانـدگار !
بر تاریک تختِ آزمونِ تلخِ این تاریـخ بِنشَسته
رها کُن اندیشه ات را ، رهــا !
تا در طراوتِ انگیزه ات شکوفا شوی ...
مـه نـاز طالبی طاری ــ برلن ، مِه ٢٠٠٦
|