یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

تکلیف شب ما این است: ”مامان، نان داد“
ولی مامان حقی ندارد


ناهید میرحاج


• در راه به زن نانوایی فکر می کنم که می گوید: ”در محیطی به شدت مردانه و سنتی، حتی ابروهای خود را برنمی دارم تا بتوانم کار کنم و شکم خانواده ام را سیر کنم“. از خودم می پرسم تا کی قرار است در این مملکت، فرزندان‎مان دفترهای مشق شب خود را با این جمله پر کنند: ”بابا نان داد“. پس جای این زنان که نه‎تنها نان می‎دهند بلکه نان می‎پزند کجاست ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
چهارشنبه  ۴ بهمن ۱٣٨۵ -  ۲۴ ژانويه ۲۰۰۷


دم دم های غروب به همراه فروزنده، یکی از فعالان زن در اصفهان، به قصد دیدن ”نانوائی زنانه“، راهی یکی از خیابان‎های اصفهان می شویم. سوز گزنده‎ای تا مغز استخوانم رسوخ می کند. مثل جوجه تیغی سرم را توی تنم می کشم و نفسم را در دل حبس می کنم تا شاید از لرزشی که تمام وجودم را فراگرفته بکاهم.
در میانه‎ی راه، فروزنده از صاحب نانوایی و زنان نانوا برایم می گوید، تا بالاخره صف مردان و زنان و بوی داغ نان، گرما را نویدمان می دهد و سوز سرما را از بدن‎مان دور می‎سازد.
پشت یک زنجیر می ایستیم. جلوی‎مان زنانی با لباس‎ها و مقنعه های سفید در محیطی تمیز و مرتب سرگرم کارند. فروزنده می گوید: ”سلام، ما آمدیم“.
آن ‎طرف زنجیر خانمی نسبتا بلند قد و چهارشانه با صدایی بلند می گوید: ”خوش آمدید“ و زنجیر را باز می کند تا داخل شویم. رو به فروزنده آهسته می پرسم: ”می‎شود این خانم را معرفی کنی؟“، صدایم را در آن گرمای نانوایی می‎شنود و می‎گوید: ”من ترکی‎ هستم، صاحب این دکون‎...“ و با این جمله آشنایی ما با خانم ترکی آغاز می‎شود. از او می‎خواهم در مورد خودش بیشتر برایم بگوید.
ـ ۴۱سالمه، سه فرزند دارم و حدود پنج سالی میشه که اینجا رو راه انداختم. سه سال خونگی پز بودم . بعد از طرف خود اداره غله خواستن که نانوائی رو گسترش بدم. چون درسطح اصفهان نان‎هایی که می‎پختم از نظر بهداشت و کیفیت، بسیار خوب و سالم بود. اولش خیلی سعی کردم یه مغازه بگیرم ولی با این قیمت‎ها نمی شد، بودجه ام کفاف این‎کار را نمی‎داد. بالاخره با همکاری شوهرم پذیرائی خونه‎ی خودمون رو نانوایی کردیم.
با تعجب به صورت مصمم او خیره می شوم: ”پس این‎جایی که وایسادیم، اطاق پذیرایی خونه شماست؟“
- بله، بله این مهمونخونه‎ی منه!
ـ چرا این نانوایی را راه انداختید؟
- قصدم فقط کمک به مردم بود، خدا گواهه فقط کمک. من خودم احتیاج به کار نداشتم. اول با یک تنور کوچک توی زیرزمین خونم شروع کردم و بعدا به اداره غله رفتم و همه چیز رو راست و حسینی گفتم. یعنی گفتم که بعضی از این زنانی که این‎جا کار می‎کنن، نان آور خونواده هستن و می‎خواهند به جای کارهای... ( حرفش را می خورد) بتوانند نان حلال و سالمی به خانه ببرند.
- از کجا کار نانوایی را یاد گرفتید؟ اصلا چرا به این کار فکر کردید؟
- این تو خونم بود، آخه من بچه کشاورزم. از بچه گی خمیر و نون رو دوست داشتم، پول نونوایی هم نقده، من از چک و سفته بدم میاد. با این دکون همیشه می‎تونم به این بنده خداها هر وقت که احتیاج داشته باشن پول برسونم. این زنها خود سرپرست خونواده هستن، خرجشون به دخلشون نمی خوره، عیالوارن. همه از راه‎های دور میان این‎جا کار می‎کنن.
دستش را می زند به شانه یکی از زنان نزدیکش : ”مثلا این شاطرمون از افجه* میاد“.
زن مسن دیگری که در کنار اوست، می گوید: «منم با دخترم از همون جا می‎آییم و هر روز صبح ۴۵ دقیقه توی راه هستیم. » و اشاره می کند به دختر جوانی که برخلاف بقیه، روسری سیاهی بر سر دارد.
از دختر می‎پرسم: ”اسم شما چیه؟“
- اسمم؟ زینبه
- چند سالته؟
- ۲۰ سالمه، سه چهار ماهی می‎شه که اینجا کار می‎کنم، درسم رو تموم کردم. دیپلم کامپیوتر دارم. از کارم راضی هستم، ما ۷ تا خواهر و برادریم و اگر کار نکنم زندگیمون نمی چرخه...
زن دیگری لبخند زنان می گوید: «بابای منم بیکاره و خودم هم کار نداشتم، خواستم خرجم رو در بیارم که اومدم اینجا برای کار.»
می پرسم: «اسم شما چیه، ازدواج نکردین؟»
- اسممو نمی خوام بگم... نه هنوز مورد خوبش پیش نیومده
- از کارت راضی هستی؟
- رفت و آمدم سخت و وقت گیره، پولش هم کفافم رو نمی ده ولی بهتراز هیچیه.
از خانم ترکی سوال می کنم که در ماه چقدر حقوق به هر نفر می‎دهد؟
- من فی سبیل الله اینجا رو باز کردم، هرچقدر افتاد برای خودشونه، اول هزینه رو برمی دارم و بعد بقیه رو تقسیم می کنم. پولی هم که خودم از اینجا برمی دارم خرج سه چهار خونواده ای می شه که ناشنوا هستند و راهی به جایی ندارن.
- این خانم ها بیمه هستن؟
- با سیصد تا کیسه آرد که به ما میدن که ما نمی تونیم پول بیمه بدیم. اگر این بنده خداها پول بیمه بدن چی خونه ببرن، دیگه دخل و خرج نمیشه، تنها کاری که تونستم بکنم اینه که برای همه دفترچه پس انداز باز کردم، اگر هم احتیاج به پول بیشتر داشته باشن از صندوق قرض الحسنه محله مون براشون وام می گیرم. راستش رو بخواهید خیلی از خودم برای اینجا مایه گذاشتم. از هیچ اداره یا ارگانی به من کمک نشد حتی برای یک مجوز سه سال دویدم. مثلا اگر بخوام استاندار رو ببینم به من میگن برو نامه بنویس. یعنی استاندار نمی دونه من یک زن بین این همه مرد، دکون نانوایی راه انداختم و ۱۵ خانوار از اینجا بهره می برن؟ این حق مسلم منه که کار منو زودتر راه بندازن. اگر به من کمک بشه چهار گوشه اصفهان نانوایی می زنم تا زن‎ها بیان از دست رنج خودشون نون ببرن که به قول معروف این چیزا ... در مملکتمون کمتر بشه! همه از سرگردونی نجات پیدا کنن و به یه لقمه نون حلال برسن . آخه تو این مملکت کارخانه هم که می‎سازند مال مردهاست و مردها رو استخدام می‎کنن. انگار فقط و فقط آقایون باید بروند سرکار، کسی نیست به ما زن‎ها کمک کنه تا به یه جایی بتونیم برسیم و نونی دربیاریم.
خمیر تمام می شود. تنور را خاموش می کنند. نوبت اول پخت تمام شده است.
فروزنده کاغذی از کیفش در می آورد و رو به زنان می گوید: ”حالا تو این فاصله، تا دوباره دست به کار بشین می خوام موضوعی رو باهاتون در میون بذارم”.
سپس فروزنده شروع می کند به صحبت کردن و پرسش‎های مختلفی را مطرح می کند، سوال هایی مثل اینکه چرا مردها در جامعه ما می توانند چند تا زن بگیرند یا اینکه چرا دیه زنان نصف دیه مردهاست و چرا صیغه و ...
با شنیدن سخنان فروزنده، یکی از زنان سرش را تکان می دهد و زیر لب حرف‎هایی می زند که مفهوم نیست، دیگری آهی از ته دل می کشد و زن مسنی بلند می گوید: ”گل گفتی ولی دیر گفتی“.
فروزنده برایشان توضیح می دهد که عده ای از زنان در حال جمع‎آوری امضا هستند تا این قوانین تبعیض آمیز را عوض کنند. قوانینی که بر ضد همه‎ی زن‎هاست....
وقت استراحت تمام می‎شود و دوباره تنور را باید روشن کنند. کار و تلاش دوباره شروع می‎شود. خانم ترکی دو قرص نان به من می‎دهد و می گوید: ”بخورید، نمک گیر نمی شوید“.
با مانتوهای آردی از مغازه بیرون می آییم. در راه به زن نانوایی فکر می کنم که می گوید: ”در محیطی به شدت مردانه و سنتی، حتی ابروهای خود را برنمی دارم تا بتوانم کار کنم و شکم خانواده ام را سیر کنم“. از خودم می پرسم تا کی قرار است در این مملکت، فرزندان‎مان دفترهای مشق شب خود را با این جمله پر کنند: ”بابا نان داد“. پس جای این زنان که نه‎تنها نان می‎دهند بلکه نان می‎پزند کجاست؟


* روستایی در حوالی فلاورجان اصفهان

منبع: سایت زنستان


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست