آوازه گری ازکدام سو؟
تقی روزبه
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۰ بهمن ۱٣٨۵ -
٣۰ ژانويه ۲۰۰۷
آوازه گری ازکدام سو؟
دو راهبرد اصلی صدای سوم
بحران هسته ای درعینیت خود دارای دوقطب است و محصول تصادم آندو. به طوری که اگربخواهیم آن را به یک قطب تقلیل بدهیم ،اصلا قادر به توضیح رویدادها وتحولاتی که اتقاق افتاده ویادرحال اتفاق افتادن هستند نخواهیم شد. بهمان گونه که بحران عراق و افغانستان راکه درآن ها حتا برحسب ظاهر دیکتاتورهای حاکم براین دوکشور سقوط کردند ولی بحران هم چنان تداوم یافت و وخیم ترهم شد،نخواهیم توانست توضیح دهیم.بنابراین هرگونه تقلیل گرائی برای یک قطبی کردن منشأبحران به معنای دستکاری کردن صورت مسأله ونتیجه گیری های گمراه کننده ازآن خواهد بود.براستی مثلا چگونه می توانیم توضیح دهیم که ملاعمرپس ازسرنگونی دوباره دارد سربلند می کند و برهمین سیاق چه تضمینی وجود داردکه آخوندها ومتحدین آن،حتا اگربفرض ازطریق مداخله امپریالیست ها،سرنگون هم بشوند وکشورهم درامن و امان بماند و چندپاره نشود دوباره سربلندنکنند؟بویژه بادرنظرگرفتن این واقعیت که تجربه و عوام فریبی آخوندها و ادعاها و کلاس آن ها اگر ازملا عمر چندمرتبه بالا ترنباشد کمترنیست. وهمین مساله به ماخاطرنشان می سازدکه اگر آنها نه بدست مردم،بلکه بدست قدرت های خارجی سرنگون شوند،با استناد به تجربه ملاعمر ویا نمونه عراق که شاهد تداوم فعالیت حزب بعث و حضور روزافزون آن درعراق اشغال شده هستیم،در ایران تحت کنترل و یا اشغال شده توسط دولت های بزرگ،چرا نیروهای سرنگون شده نتوانند دوباره سربلند کنند؟.نباید فراموش کنیم که همه اینهاتازه دربهترین فرض است که رژیم سرنگون شود وگرنه با درنظرگرفتن فرض های محمتل تردیگر، ابعاد فاجعه به مراتب بیشتر ازاین ها خواهد بود.حالادیگر آش آنقدرشورشده که خان هم فهمیده!.نمونه آن سخنان معاون جلال طلبانی است که اشغال عراق را(که با همراهی خود آن ها صورت گرفت)فاجعه می خواند!.یا خود البرادعی که گزارش دهنده اصلی وضعیت هسته ای ایران به مجامع وقدرت های جهانی است،این روزها مدام هشدارمی دهد که مداخله نظامی وحتا تحریم اقتصادی ایران به فاجعه می انجامد.البته هرکس ازفاجعه منظور خاص خود را دارد.دراین جا منظور البرادعی بیشتر تکرارحادثه کره شمالی ورانده شدن رژیم ایران به سمت ساخت سلاح هسته ای است.شاید او بنا وظیفه شغلی خود نگران عواقب فاجعه بار جنگ داخلی وانواع مصیب های اشغال کشورنشود. اما هم او مدام هشدارمی دهد که اگر سیاست های کنونی توسط قدرت های جهانی تداوم یابد بروز فاجعه ای به مراتب بدترازعراق اجتناب ناپذیراست. او که نگران قربانی شدن موقعیت خود و نهادتحت سرپرستی خوداست،مدام تأکید می کند که بابا ما درایران نشانی ازسلاح هسته ای ندیدیم،و تلویحا هشدارمی دهد که آمریکا دارد همان شیوه تدارک جنگ عراق را که درآن علیرغم گزارشات آژانس سلاحی یافت نشد،درمورد ایران دنبال می کند.
واقعیت آنست که درکشاکش بحران هسته ای واز جانب هردوسوی مناقشات هسته ای،هدف های واقعی سخت پنهان نگهداشته می شود. که آنهم چیزی جز حفظ قدرت مورد تهدید قرارگرفته ویابدست آوردن قدرت نیست.این مساله درمورد همه طرف های مورد مناقشه صدق می کند. یعنی رژیم برای حفظ وتضمین اقتدارخویش مایل به داشتن سلاح هسته ای ودروهله نخست توان تولید سلاح هسته ای است که البته درحال حاضر بصورت آش نخورده و دهان سوخته درآمده است ،و هم دولت آمریکا که تسلط برکشوراستراتژیک ایران را برای تثبیت موقعیت خود درمنطقه خاورمیانه یک هدف بسیاراساسی می داند. والبته دراین میان جریاناتی ازاپوزیسیون هم که دست یابی به قدرت بهروسیله برای آن هاتبدیل به هویت وجودیشان شده،برآنند تا سوار برموج قدرت های امپریالیستی ازاین نمد برای خود کلاهی بدوزند.دراین رابطه دوجریان مثال زدنی هستند.نمونه اول اخباری است که این روزها درمورد آموزش چریکی گروه کومله مهتدی وشرکاء توسط ارتش آمریکا منتشر می شود.جریانی که درسودای ورود هرچه زودتر ارتش آمریکا،لحظه شماری می کند*۱. نمونه دوم سازمان مجاهدین خلق است که تمام تلاش خود را برای جلب اعتماد مجدد امپریالیست ها بهرقیمتی که شده بکاربسته است.مجاهدین درواقع درتلاش برای بازیابی خود،ودرپی ناکامی استراتژی پیشین برای ورود به قدرت ازطریق بستن گاری اشان به ارابه جنگی صدام،حالامجددا بوی کباب شنیده و برای ورود به عرصه قدرت درحال بستن گاری خود به ارابه امپریالیسم است. بیهوده نیست که باهارترین و مرتجع ترین بخش طبقه حاکم آمریکا-نئوکان ها- و با استراتژی جدید آن ها هم آوا شده وآن را فرصتی برای عروج مجدد خود ارزیابی کرده است.کما آن که درآخرین اقدام ازاین گونه تلاش ها، همسو با این سیاست دست بافشای لیست بلند بالائی از کسانی که خود مدعیند مأموران جمهوری اسلامی می باشند زده اند تا ارتش آمریکا راحت تربتواندمطابق دستورالعمل"تیر" بوش ویابقول روزنامه واشنگتن پست سیاست بگیروبکش،جنگ عراق را با بحران ایران پیوند بزند.دراین جا بدلیل فقدان اشراف برآن چه که درپشت پرده می گذرد مانه می توانیم درمورد ماهیت واقعی افراداین لیست قضاوت کنیم و نه آن که برآنیم بگوئیم جمهوری اسلامی درعراق برنامه ها و پروژه های ویژه خود را ندارد.بلکه هدفمان فقط نشان دادن هم آهنگی کاملاتنظیم شده این این جریانات با خواست های امپریالیسم آمریکاو همراهی آن ها با استراتژی جدید بوش است.
امروزه با باوجود به صدادرآمدن طبل رسوائی عراق وافغانستان درچهارگوشه عالم و روشن شدن ابعاد فاجعه عراق و افغانستان درهمسایگی ما، اصراربرخی جریانات و افرادمنتسب به آن ها را نسبت به طی کردن همان مسیرفاجعه چگونه باید تبیین کرد؟.واقعیت آن است که برای هرجریانی که مدعی کسب قدرت بهرقیمت است ودرعین حال فاقد پایگاه های مردمی هم می باشد،مبادرت به این گونه اقدامات را نباید یک امرغیرطبیعی تلقی کرد.چرا که سودای چنگ زدن به قدرت،منطق توسل به هرقدرت قاهری را توجیه پذیر می کند.به عنوان مثال یکی ازآوازه گران مدافع مسیرفاجعه(ایرج مصداقی) دریک پرسش و پاسخ خود بافته، تلاش دارد که به مخالفین خود و به دول غربی که دربین آن ها دغدغه تکرارفاجعه ای به مراتب بدتراز عراق،درصورت حمله به ایران وجود دارد،بگوید نگران نباشید ایران عراق نمی شود!. و ایرادش به رئیس جمهور خودمنتصب هم آنست که چرا بجای تبریک به ملت ایران درباره تصویب قطعنامه شورای امنیت، به آن تسلیت نگفته است! وی درجائی اذغان دارد که تحریم ها گرچه موجب فشاربه مردم هم می شود،اما چاره ای نیست!(ولابد مردم چشمشان کوروقتی که خود لیاقت سرنگونی را ندارند باید افتخارانجام آن را به امپریالیسم بدهند.دست امپریالیسم درد نکند که دارداین کار شاق را برایمان انجام می دهد). او که انواع سوال و جواب ها را درخلوت خود بهم بافته ازخود نپرسیده است،درشرایطی که اروپا و البرادعی آشکارانگران فراتررفتن دولت آمریکا ازمصوبات سازمان ملل هستند،همانگونه که اکنون شاهد نشانه هایش هستیم، چه تضمینی دارد که ازسوی دولت آمریکا که خود را تنها ابرقدرت حاکم برجهان می داند، اقدامات سازمان ملل و تحریم ها سکوئی برای تاختن به سوی استراتژی اخص درنظرگرفته نشود؟ والبته همه این چرا ها بااستناد به همان هدف اصلی یعنی دست یابی به اکسیرقدرت به هرقیمت و لو با سوارشدن برقلمدوش شیطان قابل درک می شود. هدفی که ازاجزاء جداناپذیر هویت وجودی این جماعت و این نگرش است.
پس اگردرسرنوشت عیرت آموز عراق و افغانستان وچگونگی سرنگونی صدام و ملاعمر وسربرداشتن مجدد آن ها ویا حامیان آنها خیره شویم سرانجام دردناک تبدیل شدن به پیاده نظام امپریالیست ها را بخوبی مشاهده میکنیم. بهمراه این نتیجه که درمسیرطی کردن چنین فاجعه ای،قربانی شدن دمکراسی که جای خود دارد،ما حتا با عقب گرد ازوضعیت موجود مواجهیم و با بربریت و جنگ های بس ویرانگرتری که درآن مثله کردن انسان وتعرض به جان وهستی آن ها ارزانترین کالای موجود می شود.پس اگر براستی ریگی درکفش نداریدو طالب سرنگونی باهدف دست یابی به دمکراسی وارتقاء شأن انسان ها هستید، بسهولت درخواهید یافت که تنها وتنها با ملحق شدن به صدای سوم،یعنی نه به جمهوری اسلامی و نه به امپریالیسم است که قادربه تحقق چنین هدف خواهید بود. صدای سوم چون قلبش برای دمکراسی-حاکمیت مردم -می طپد،مبارزه همزمان برای سرنگونی استبدادحاکم را با مبارزه علیه امپریالیست های مدعی حاکمیت را باهم ترکیب می کند.
دو راهبرد کلیدی صدای سوم
اگربرخی مبارزه برای سرنگونی را ازمبارزه علیه امپریالیسم جدامی کنند،برخی دیگر مبارزه برای دمکراسی وعلیه استبداد(وهم چنین علیه امپریالیرم) را ازمبارزه برای عدالت اجتماعی و علیه ستم ومبارزه طبقاتی هم اکنون موجود و جاری جدامی کنند. وحال آن که درجامعه ما مبارزه علیه استبدادجداازمبارزه علیه ستم طبقاتی و اجتماعی که مضمون اقتصادی واجتماعی این استبداد را تشکیل می دهد واستبداد پاسدارآن است قابل تصورنیست. شکست اصلاحات وشعارتوسعه سیاسی خاتمی و شکست اخیرباند احمدی نژاد که با شعارنان وعدالت واردصحنه شده بود، با کسب سه درصد آراء،علیرغم مسخ این شعارها وقراردادن آن ها درچهارچوب منافع حاکمیت، وجود نیرومند دوخواست پایه ای نان و آزادی و پیوند ناگسستنی بین آن ها را به نمایش می گذارد. دوخواستی که رژیم سعی می کند با مانورحول آن ها وقراردادنشان دربرابرهم ازپاسخ دادن به ان ها طفره برود.باین دلیل است که تصور چپ بودن که هیچ،حتا دموکرات بودن بدون باور به پیوند این دو باهم ناممکن است. کسانی که این دو راهبرد را نادیده می گیرند،نه فقط قادرنیستند نیروی محرکه دمکراسی یعنی مردم را به میدان بکشندبلکه متاسفانه ناگزیرند حتا دربرابرآنان بایستند.
بنابراین درراستای دمکراسی تعمیق یابنده و برای مقابله با بحران موجود جامعه که گره خوردگی امرسرنگونی با خیز امپریالیست ها وپیاده نظام آن ها برای کسب قدرت همراه است،هیچ راهی جز به میدان آمدن صدای سوم وجود ندارد. این صدا صدای مردم و متکی برجنبش های متعلق به آن است.برای اینکار باید به دوراهبرد صدای سوم یعنی جداناپذیری مبارزه برای سرنگونی و دموکراسی ازمبارزه علیه امپریالیزم و جداناپذیری مبارزه برای دمکراسی ازمطالبات اقتصادی و اجتماعی و بطوراخص علیه نئولییرالیسم تأکیدکرد. تردید نکنیم که درغیرآن سخن گفتن ازچپ ومدعی آن بودن پیش کش!حتا دمکراسی ومدعی دموکرات بودن و سخن گفتن ازاهمیت جنبش های اجتماعی عبارت لغوی بیش نیست. بدون پای بندی باین دو راهبرد، ازگفتمان چپ و دموکراسی چه باقی می ماند؟ هیچ!مگریک روکش سراسرتزویرو ریا وبدون هرگونه محتوا.ودراین حالت چه بخواهیم و چه نخواهیم درعمل،درائتلاف و دستکم درائتلاف منفی باقطب های ارتجاع قرارخواهیم گرفت (به هنگام دعوای دوقطب با یکی ازآن ها و بهنگام آشتی باهردوی آن ها!) . ۲۰۰۷-۰۱-۲۷-٨۵-۱۱-۰٨
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com
*۱-البته غش کردن این جریان وجریان های مشابه آن بسوی خیمه امپریالیست ها امرتازه ای نیست.اما آموزش فوق فرازجدیدی ازاین سرسپردگی و دست آموزی را به نمایش می گذارد.سوالی که دراینجا مطرح است این است که سکوت سنگین وطولانی موتلفین این جریانات یعنی سازمان اکثریت و اتحاد فدائیان خلق ایران را باید به چه چیزی تعبیرکرد؟ احتمالا پایان دادن به این سکوت سنگین به عهده آن دسته از هواداران این جریانات است که دل درگرو صدای سوم دارند.
|