سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

"سیاوش کسرایی، شبان بزرگ امید"


انوشیروان مسعودی


• سیاوش کسرایی هشتاد ساله می شد، اگر بود. اگر دق نمی کرد در غربت. یازده سال پیش قلب سیاوش کسرایی در غربت، دور از وطنش، وطنی که قلبش تنها برای او می تپید از حرکت بازایستاد. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۰ بهمن ۱٣٨۵ -  ۹ فوريه ۲۰۰۷


سیاوش کسرایی هشتاد ساله می شد ، اگر بود . اگر دق نمی کرد در غربت . یازده سال پیش قلب سیاوش کسرایی در غربت ، دور از وطنش ، وطنی که قلبش تنها برای او می تپید از حرکت بازایستاد . سیاوش عاشق ایران بود ، عاشق ایرانی بود " وطن / وطن/ نظر فکن به من که من به هر کجا / غریب وار/ همیشه با تو بوده ام / همیشه با تو بوده ام " و غربت را تحمل نتوانست . حقیقت این است که سیاوش را باید بیرون   از اندیشه سیاسی و ایدئولوژیک دید و شناخت . سیاوش   در کالبد تنگ یک حزب نمی گنجید و روح بی کران شاعر چنین قالبی را نمی پذیرفت . سیاوش را باید فراتر از این ها دید .فراتر از   سیاست و ایدئولوژی ، سیاوش را باید در انسانیتش شناخت . متاسفانه امروزه در ایران نام سیاوش در سایه قرار گرفته و نسل جوان شناخت درستی از او ندارد .
سیاوش کسرایی به سال هزار و سیصد و پنج هجری خورشیدی در اصفهان چشم به جهان گشود. پس از تحصیلات متوسطه به تهران آمد و در رشته علوم سیاسی از دانشگاه تهران فارغ التحصیل شد . از آن پس شعرش   با تاریخ و اسطوره ی سرزمینش عجین شد. اما سیاوش بیش از آنکه سیاستمدار باشد، شاعر بود. کسرایی همراه با بسیاری از روشنفکران در دوره تلخ پس از کودتا با عقاید انسان گرایانه اش، سعی   کرد امید را زنده نگاه دارد. او همراه با "ابتهاج" و "مرتضی کیوان" به عضویت حزب توده ایران در آمد و سالیان درازی را به تکاپوهای سیاسی پرداخت .اما اینک قصد ما شناخت سیاوش شاعر است نه سیاوش سیاستمدار.  
  سیاوش کسرایی از شاگردان نیما بود ، شعر نیمایی را به درستی   دریافت و در همان مسیر با زیبایی شناسی خاص خود اشعاری بس زیبا ، خاطره انگیز و ماندگار سرود
" آی نیمای نفس دریایی / چه خوش آوردی از سینه خروش/ و چه بس نادره ها گفتی نغز ".
اشعار او بر پیش زمینه ای   تاریخی، اساطیری و شاهنامه ای   بالید و اوج گرفت. زبان او در بسیاری از اشعارش حماسی و نزدیک به اشعار حکیم طوس است. به علت مضامین اجتماعی و اندیشه خاص سیاسی سیاوش ،   اشعار او بیشتر نمادین اند و بی شک این ویژگی در ماندگاری اشعار او نقش بسزایی داشت و از این رو در هر دوره   تفاسیر مختلفی از شعرهایش می توان به دست داد . بیشتر اشعاری که از وی باقی مانده و ماندگار شده است اشعاری است درباره انسان ، طبیعت ، ایران . سیاوش شاعر مردم و شاعر انقلاب بود . همواره دغدغه ایران را داشت و از ایران گفت و از انسان ایرانی . مهمترین اثر او منظومه آرش کمانگیر است . او با استفاده از اسطوره آرش مضامین عمیق انسانی و اجتماعی معاصر را به زیبایی تصویر کرد . زبان شاعرانه و لطیفش از تندی و تلخی واقعیت های زمانه می کاهد و بدین گونه آثارش پیام آور امید ، زندگی و سرفرازی انسان است. در دوره ای که اخوان "زمستان" می سراید و سایه "در این سرای بی کسی" را فریاد می کند، کسرایی از امید نهفته در دل سنگ ها می گوید . سیاوش غرور تحقیر شده ایرانی را بار دیگر زنده می سازد و از انسان می گوید
" جنگلی هستی تو ای انسان / جنگل ای روییده آزاده " از " در غم انسان نشستن / پا به پای شادمانی های مردم پای کوبیدن/ کارکردن کار کردن / آرمیدن "، می گوید . سیاوش در روزگار تلخ و سیاه دوره خود از آرش می گوید " منم آرش سپاهی مردی آزاده /   به تنها تیر ترکش/ آزمون سختتان را اینک آماده " . سیاوش عاشق زندگی است " آری آری / زندگی زیباست/ زندگی آتشگهی دیرنده پابرجاست / گر بیفروزیش رقص شعله اش در هر کران پیداست / ورنه خاموش است و خاموشی گناه ماست ". مرگ را نمی پذیرد" تا همدم اوست نفس های زندگی " و از مرگ نمی هراسد چرا که " تا هست در زمانه یکی جان دوستدار/ کی مرگ می تواند بروبد نام مرا از یاد روزگار ". سیاوش می داند   روزی خواهد مرد   " می ریزد عاقبت یک روز برگ من / یک روز چشم من هم در خواب می شود / زین خواب چشم هیچ کسی را گزیر نیست / اما درون باغ همواره عطر باور من در هوا پر است " . آری سیاوش امروز نیز با همین اشعار انسان دوستانه اش زنده است . باید از علاقه سیاوش به انقلاب گفت ، انقلابی که برای چندین نسل با شعر او و صدای فرهاد مهراد عجین شده است "   در تنگ پرتبرک آن نازنین عبا/ دیرینه ای محمد / جا هست بیش و کم آزاده را/ که تیغ کشیده است بر ستم ؟ " .اما چه بد فرجام این عشق دیرزمانی طول نکشید که با منحل شدن حزب توده ایران و دستگیری رهبران و اعضایش ،   سیاوش به ناگزیر از ایران گریخت " با پیکر خونین و با تنجامه پاره / ز کف داده دیار و یار و هر پیوند آواره ". ابتدا به افغانستان می رود ، هنوز هوای انقلاب درسر داشت " نگفتمت دلم هوای آفتاب می کند ؟ "، سپس به شوروی می رود و در اینجاست که حقیقت را می بیند ، آنچه که او سالیان دراز عاشقانه   فریادش زده بود سرابی بیش نبود . سیاوش این را زود اما تلخ می یابد " کشاندم خویشتن را بر فراز قله میعاد/ ولی دیدم در این اوج بی فریاد / زتو / اورنگ تو/ جانداروی آوازه گیر تو/ نشانی نیست " . آری ، سیاوش در تمام سالهای مبارزه ، نه برای یک مکتب فکری ، که برای انسان ، انسانیت ، آزادی و میهنش جنگید " وطنم قلب من است ، قلب من زندانی است ". سیاوش دیگر خسته و دلشکسته ، به اتریش می رود . در پایان عمر منظومه ای دیگر می سراید به نام " مهره سرخ" که میراث دوره ی سالخوردگی و پریشانی و دربدری ها است و پیامی برای فرزندان آینده ایران زمین . در نوزده بهمن ماه سال هزار و سیصد و هفتاد و چهار ، ریه های سیاوش هوای غربت را پس می زند . سیاوش دور از ایران برای همیشه خونین دل و ناکام چشم بر جهان فرو می بندد و این گونه است که کسی می آید ، عشق می ورزد ، انسان را بر تارک هستی می نشاند و سرانجام رخت بر می بندد. بی تردید در باغی که ایران است نامش ، همواره عطر باور فرزندان آرمان جویش مشام آیندگان را نوازش می دهد. آنکه برای مردم شعر می گوید بی شک
  " پل می کشد به ساحل آینده شعر من تا رهروان سرخوشی از آن گذر کنند ، پیغام من به بوسه لب ها و دست ها پرواز می کند . باشد که عاشقان به چنین پیک
آشتی یک ره نظر کنند . در کاوش پیاپی لب ها و دست هاست کاین نقش آدمی بر لوحه زمان جاوید می شود".
 
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست