دستمان برابر نیست
شهلا بهاردوست
•
خسته از دیرها، دورها، فاصله ها
اندوهی میان درخت و آسمان
حس بودن ِ همزبان، در کوتاه درازای ِ یک سلام
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
دوشنبه
۲٣ بهمن ۱٣٨۵ -
۱۲ فوريه ۲۰۰۷
خسته از دیرها، دورها، فاصله ها
اندوهی میان درخت و آسمان
حس بودن ِ همزبان، در کوتاه درازای ِ یک سلام
دلم از بختها می گیرد
سوگواران آبرو، جستجوگران آواره
قناری ِ من نمی خواند
صدایم که می رود
نمی گوید دوستت دارم
سوتِ عاشقانه نصیبِ نسیم می کنم
اندوهگین گُم می شوم
کسی به رویاهایم دست می برد!
دست نزن، دست نزن
بگذار تازه بمانند
قدرت در خانه همسایه کهنه لمیده
دستمان برابر نیست
در کوچه، زخمها مرثیه فریاد می کنند
یک وجب قدم بود که به ستیز برخاستم
اولین ناسزا که بر دهانم دوید، آزادی بود
و تاوانش، سیلیِ چهارده سالگی
حلقه ای سرخ و دیرترحکم آوارگی
خسته از دیرها، دورها، فاصله ها
شِکوه های روزانه چه درازند
من، مادرم، هنوز دلگیر انتظار می کشیم
انتظارِ لبخندی که در دوست داشتن گم می شود
با جذبه های سرخ عشق
پشت حلقه های شفاف چَشم
خجالت تنگدستی را از کودکی پنهان می کنیم
چِشمه ها خشکیده اند امروز
پشتِ پنجره، عشق کفر است
و من شرمسار ِ روی سرخش
برای قناری می خوانم
آه ه ه ه
باغچهء من کوچک است
خاکش تنی ست که می لرزد
و گلهایش وجب وجب
روی رگهای ناباورش می رویند
باغچهء من کوچک است
بی تشریفات باغها و رودها
هر قطرهء شبنم در باغچه
از نوازش تهی نمی ماند
سیراب که می گذری
اینجا، به هیچ چیز دست نزن
دستمان برابر نیست
و
اوّلین ناسزا هنوز بر زبانم آشکار می رود!
هامبورگ، ۱۰ فوریه ۲۰۰۷
|