سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

سی مرغ و سیمرغ


علی اصغر راشدان


• سی مرغ تازه نفس و همه مدعی، میزنند به سینه راه. دنیائی از رنگ، نوع و جنسند. جوجه های تازه سر از تخم درآورده، جوانک های با کله های پر باد و بروت و رگهای گردن ورم آورده، هارت-هورتشان گوش فلک را کر کرده. یکریز به جا افتاده تر ها کنایه و پوزخند میزنند: ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۲۴ شهريور ۱٣۹۶ -  ۱۵ سپتامبر ۲۰۱۷



      سی مرغ تازه نفس وهمه مدعی، میزنندبه سینه راه. دنیائی ازرنگ، نوع وجنسند. جوجه های تازه سرازتخم درآورده، جوانک های باکله های پربادوبروت ورگهای گردن ورم آورده، هارت-هورتشان گوش فلک راکرکرده. یکریزبه جاافتاده ترهاکنایه وپوزخندمیزنند:
« ازرده خارج شده ها، کوتوان سنگلاخ وصخرو پیچ وخم راه هارابالا رفتن! دورانتون تمام شده، خبرندارین! سدراهمون نشین، بکشین کنار، برین دنبال دوادرمون کسالتهاتون! چاردستی دنیارو چسبیدین که چی؟ توفکرآخرتتون که چندون هم دورودیرنیست، باشین! »
    میانه سال هادنیائی دیگردارند. هرکدام خودرااقلیدوس زمانه می انگارد. مگرمیشودگفت راه ازآن طرف که شمامی پنداریدنیست. یلخی به راه زدن، راه نیست. راه هزارپیچ وخم خاص خودرادارد. این راه، میانبر زدن بردارنیست. بایدروغنتان دراین راه گرفته شود. بایدتمام عصاره زندگیتان رابه پایش بریزیدکه گاهی نازی بفروشدوعرض وجودی بکندیانکند - آن هم نه برای هرمدعی تازه ازراه رسیده طالب نام ونان. خودراه مردراه رابهترازهزاران چومائی می شناسدوکشفش میکند. باهزار عشوه ی نهانی ودورازچشم مدعیان ظاهربین، هرازگاه جلوه ای میفروشدوبه چهارمیخ سلطه خودمیکشدش. نیروواراده هرکاردیگری راازصفحه هستیش پاک میکند. این راه بلهوسی، سربه هوائی، دمدمی مزاجی ولاابالیگری بردار نیست. بایدچشم روی تمام مواهب دیگربست. بایدباششدانگ تمام وجود، دقت وحرکت کرد. درپیچ وخم این راه، چاه، چاله، پرتگاه، بیغوله وسراب فراوان است. راه این است ونه آن که اکثریت شما میروید! حالااین اکثریت گول، خنگ وخرفت شستشوی مغزی شده، خودشیفته ی خود بزرگ پندار، همه چیزدان هیچ ندان، ستون فقرات کبرونخوت، به جای درخودباریک شدن، پوزخند میزنند، ریشخندمیکنند، لب ودندان وسروشانه به تمسخرمی جنبانند. به عمق وجودخنجرمیکشند. چه بایدکرد؟هیچ! نادانی ده هابارازآگاهی نیرومندتر است. رهروان کج راه، بارهامقبول ترند. چه باید کرد؟هیچ! «گرمردرهی، میان خون بایدرفت »، خون دل خوردن وطی طریق کردن. باآن همه کج راهی، راه هم نشان میدهند. جماعتی دشمن کیش، به فکرنان ونام، دنبال میانبرزدن، مثل هزاران گول وگیج دیگر، راه گم کرده...
   « عشقت به دست توفان، خواهدسپردحافظ! »، ازاین راه بلاخیزتوفان زا، گریزیت نیست. مرگت را، فنایت را، خواب وخوراکت را، دررفتن می بینی ومیدانی. ازترس کابوسها،به سوی راه وطی کردنش میگریزی! راه وراهگذرنباشد، نفس کشیدن، آرامش وهستی نیست. دیگرجزراه وراهگذردرست، راهی نمانده، بایدباتمامی هستی طی یریق کرد...
    به نیمه راه نرسیده، بادوبروت جوانکهافروکش میکند. سرکنارگوش یکدیگر میگذارندوپیچپچه میکنند:
« چندبارزندگی میکنیم؟ پائین یاکمرکش کوه باشیم یابالای قله، چه فرق میکنه! چورفتی،رفتی! ماکه دیگه نیستیم....»
       هرکدام جفتی برمیگزیند، لانه ای دست وپامیکند، دانه ای میجوید وجوجه هائی میکارد. شماتت شان نبایدکرد. قانون زندگیست. حرکت تاریخ رانمیشودتعطیل کرد. جوانهابایدبروندونسلهاودنیای درراه رابسازند. بگذاربروند....
    مرغ های میانه سال قبیله، اندکی ازکمرکش راه گذشته، چندبه چندویکی یکی فروکش میکنند. خودراازتک وتا نمی اندازند، ازهمه گریز، تک رووجنون زده ات جلوه میدهند، میکوشندبه وادی جنونت بکشند، تاازراه به درشدگی وواماندگی خودرا معقول جلوه دهند.لق لقه زبان میگیرند:
« این همه سنگ وصخره وسنگلاخ رو بریم که چی! گیریم به قله رسیدیم، گیریم گل دنیارو روسرمون بزنن، به چه دردمون میخوره؟ ماکه دیگه به آخرخط رسیدیم وعنقریب عزرائیل میادسر وقتمون. ما که رفتیم، بگذاردنیاتوآتش بسوره وخاکسرشه. دانه های چرب وچیل، لانه های گرم ونرم ومعشوقکان برگ گل، آب انگورسکرآور، فرداروکی دیده؟ امروزرو عشقه! مخمون مثل این یارو معیوب که نیست، تموم افتخارات راه وقله مال اون، مام رفتیم.....»
   حالاسی مرغ شده سیمرغ. تک وتنهابالای قله ایستاده. هراس تنهائی مطلق دودمانش رابه بادداده. روی نوک قله دورخود می چرخد. نگاه همه جاگیرش برهمه جامسلط است. همه جارا می پاید: آخرین دست آوردانسان، آخرین ومدرن ترین سلاحهادرکارند، کشتارمردوزن وکودک بیگناه ومعصوم سراسرزمین رادرخودگرفته، ظلم وزوروجنایت حاکم مطلق است، هیچ جنایتکاری هیچ خدائی را بنده نیست. سیمرغ سرروی آخرین سنگ قله میگذاردودرخودمیگوید:
« تواین دنیای دیوانه ی ظلم وزوروجنایت، چه کاری ازتوی تک وتنهاساخته است؟ همان ابتدای راه، مثل دیگران، دنبال جفتی ولانه ای ودانه ای رفته بودی، معقول ترنبود؟!....»


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست