یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

ایران بر می خیزد (۱)
[دو سده گسستها و بازگشتها]


ایرج ارجمندراد


• پرسش کلیدی که من در این نوشته در برابر خود و خواننده می گذارم این است: «ایرانیان و نخبگان ایرانی از جنبش باب به این سو از چه گسسته اند و به سوی چه چیزهایی باز می گردند؟» ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۹ بهمن ۱٣٨۵ -  ۱٨ فوريه ۲۰۰۷


پیش گفتار: اکنون پس از نزدیک به دو سده از جنبش میرزا علی محمد باب،یک سده از انقلاب مشروطه و جنبش دنباله آن، جنبش ملی شدن نفت و ۲٨ سال از انقلاب ۱٣۵۷، ایران در آستانه یک دگر گونی بزرگ ایستاده است. من در این نوشته کوتاه در دو بخش بر آنم که تامّلاتم را در باره ی ویژه گی های تاریخی اکنون بر قلم برانم.

پیشگفتار: ایران در آستانه یک دوران تاریخی:

من در این نوشتار به مهمترین برش های تاریخ معاصر ایران و رویداد های آن در دو سده گذشته و ویژه گی های تاریخی آنها تنها از دیدگاه یک جستجوی وِیژه می پردازم. آماج جستجوی من درک و دریافت و برجسته کردن این سر اندیشه است که «ایرانیان اکنون در آستانه یک دوره نوین تاریخی ایستاده اند» و این که ویژه گی های تاریخی که اکنون در برابر ما پا به پا میشود کدامند؟ من کوشش می کنم که مرزهای گسست و تداوم این رویدادها را بازگشایم.
فشرده گذاره من این است که ایران در دو سده گذشته در تلاش برای باززایی فرهنگی، در تلاش برای به خود آمدن و خود را باز یافتن، یک روند نا متعادل و پر تنش «گسست و بازگشت» را از سر گذرانده است.
این گسست و بازگشت، بازتاب کوشش ملت ما در راستای به خود آمدن و نوگشت و از سر گرفتن جوانی و شادابی است، و هم زمان آیینه ای است از ذهنیت و روان ایرانی و به ویژه از روند دگرگشت در این گستره ی تضادها و تنشها. کنکاش من در این نوشتار کوتاه، «کنکاشی در خود»، در خویشتن و آگاهبود اکنون ایرانی نیز می باشد و در جستجوی پاسخهای درخور. پاسخی به یک پرسش کلیدی. پرسش کلیدی که من در این نوشته در برابر خود و خواننده می گذارم این است: «ایرانیان و نخبگان ایرانی از جنبش باب به این سو از چه گسسته اند و به سوی چه چیزهایی باز می گردند؟»

۱- تکانی که ایران را پس از سده های پر فراز و نشیب تاریخ به خود آورد
جنبش بای /بهایی؛ جنبشی در برابر اسلام و برای آزادی تجربه دینی بود:

جنبش میرزا علی محمد باب (از این به بعد جنبش باب) نخستین تلاش بزرگ ایرانیان برای «هوای تازه» پس از چند سده چیرگی اسلام شیعی، با زور شمشیر ترکان صفوی است. جنبش باب یا آن گونه که به تحقیر یا انکار از سوی زنده یاد احمد کسروی نام گرفت، «بابیگری»، در چارچوب ظاهری مذهب شیعه آغاز شد. این ضرورت ناگزیر هر جنبش نو آور، خواه دینی و خواه فرهنگی و ادبی و فلسفی است که از درون دیواره های تاریخی و اجتماعی تا آن زمان روشنی پا می گیرد و از آن می گسلد و در می گذرد. و درست همین ویژه گی ناگزیر آن را اماج انتقاد کسان بسیاری قرار می دهد که خود در حالت عادی کوچکترین سنجشگری از اسلام نداشته اند و در فضای عمومی آن زیست کم تنشی با آن دارند.
جنبش باب در دوره بیداد و ناامیدی تباه کننده در ایران پا گرفت. ناامیدی در برابر بیداد شریعتمداران و حکومت گران و از نخبگان و از امکان تحول و دگرگونی. باور به ظهور مهدی یا امام زمان، شاید تنها تسلی بخش و اصل امید دهنده توده ملت در زمانه های تاریک بیداد ملایان شیعه و سنی و نیز سلطان های ترک تبار مدافع اسلام در ایران زمین بود. این باور علیرغم هسته مذهبی اش و نیز پیوستگی درونی اش با شیعه، به خودی خود تنها امکان مردم عادی به امید به آینده در روزگاران سیاهی بود که حاکمان مستبد و جان ستیز و متولیان اسلام برای ایرانیان ساخته بودند.
و بیاد داشته باشیم که باور به امام زمان همواره در تاریخ، تنها در صورتی می توانست برای دارندگاه قدرت های دینی و سیاسی بی خطر باشد که در چار چوب قابل کنترلی برای دستگاه مذهب رسمی بماند. نبوغ پیشوای جنبش باب درست در این جا خود می نماید. نبوغ و دلیری میرزا علی محمد باب در این بود که این اصل امید را از تیول و کنترل ملایان شیعه بیرون آورد. این نخستین درخشش نبوغ باب بود. میرزا علی محمد با بازگشت به و عبارت بندی دوباره این نظریه که «امام زمان» (که پس از «چهار نایب امام زمان» دیگر در اختیار و کنترل همه جانبه ملایان شیعه بود) ابتدا درگاه و «باب» و دروازه ای دارد که پیش از او می آید، با یک ضربت اختیار و امتیاز نمایندگی و ولایت و نیابت «امام زمان» را از ملایان شیعه گرفت و آن را به جامعه مومنین باز پس داد. این شاید نخستین گام بلند تاریخی در بازگرداندن دین به دینداران در ایران پس از صفوی و پس از شکست و انحطاط عرفان به تصوف بود.

این نکته ساده اما کلیدی از درس خوانده های ما و نیز بسیاری ازپژوهش گران مشروطه و جنبش باب (که پاره ای تلاش دارند به خرافات و دین آلوده نشوند و از این رو نیز با منزه طلبی از درک خرافات در دامنه دین و اجتماع باز و «پاک» می مانند!) نادیده گرفته می شود که ملایان شیعه تا زمانی به «امام زمان» نیاز دارند که این امام برایشان سود آور و قابل کنترل باشد و درست این از کف دادن اختیار و کنترل به معنای بازگشت گرچه محدود آزادی تجربه دینی به مومنین است. این اما نخستین گام بود.
پیش از گسترش این گفتار شاید یاد آوری یک نکته تنها در حد ضرورت این نوشتار فشرده کافی باشد که در همه جنبش های پایه گذاری و یا اصلاح دینی، باید یک مقوله محوری و بنیادی امکان تجربه مستقیم آزادی دینی را به مومنین بدهد و بدون چنین مقوله ای، آزادی در گسست از سنت دینی کهنه نیز ممکن نیست. روشن است که بدون گسست از کهنه، نیز نمی توان دین یا مذهب نوین را پایه گذاری کرد و یا به آن گروید. برای نمونه، محمد رسول الله نیز با نفی «کیش پیشینیان» (که او «جاهلیت» می پنداشت) آزادی مومنین به گسست از تجربیات پدران خود («جاهلیت») را عبارت بندی کرد. این که اسلام برای این نو مسلمانان مومنین یک زندان هولناک شد در بحث ما جایی ندارد. مارتین لوتر بنیانگذار مذهب پروتستان نیز با سر اندیشه بنیادی «هر مسیحی، به شخصه، کشیش خودش است»، گسست از دستگاه کلیسای کاتولیک و پایه گذاری اصلاح دینی در مسیحیت را امان پذیر ساخت.

باری به بستر اصلی جستجوی خود باز می گردیم.
اکنون توده ملت و بیش از همه مومنین و بسیاری ار ملایان دون پایه در انتظار ظهور «باب امام زمان» بودند و چه کسی بهتر از خود میرزا علی محمد باب می توانست «باب امام زمان» باشد؟ اکنون توده ملت، گرچه هنوز اسیر در بیداد ملایان، امکانی می یافت تا خود به «باب امام زمان» آفرین بگوید. این تجربه مستقیم دینی بود، تجربه ای مستقیم و مستقل از دستگاه اقتدارگرای ملایان شیعه. اکنون توده مومنین ایرانی امکانی می یافت که به تجربه کهن دموکراسی در فرهنگ ایرانی خود (آفرین گویی و گزینش نخبگان سیاسی و دینی از راه به رسمیت شناختن فروزه های و نیکی های واقعی آنان در گستره اجتماع) باز گردد و آن را از سر زنده کند. این گام بعدی بود. اکنون توده ملت در جنبش باب این امکان را می یافت که آشکارا و در گستره جامعه، آزادی تجربه دینی را که سده ها از اسلام شیعی و سنی سرکوب شده و تنها نیمه جانی از آن در دامنه ادب (اشارات و نکته گویی های ادبی) و عرفان (سر اندیشه مهر بر تر از کفر و ایمان) باقی مانده بود، با یک ضربت زنده کند. اکنون می شد در باره مقدس ترین مقدسات از خود و خرد و تجربه خود و نه از کتاب و قیل و قال «علما» نظر داد. آکنون گرانیگاه حقیقت دین از کتب مقدس به کوچه و بازار انتقال یافته بود. اکنون می شد در دین و مقدسات اندیشید. آری با جنبش باب تجربه دینی نو و تر و تازه و نو بنیادی در«کوچه به کوچه» و «کوی به کوی» ایران زمین از ملت آزمون می شد. این گستاخی ملت و بخش اندکی از نخبگان ملت، چیزی نبود که کینه علمای دین را بر نیانگیزد.

این تجربه ساده شاید روشن کرده باشد که ما ایرانیان حتی از درون شرعی ترین و اسلام نماترین عبارت بندی ها و اصول ها، در صورت خردمندی و هوشیاری و شناخت فرهنگ خود، می توانیم تعادل قدرت را به زیان ملایان و متولیان اسلام عوض کنیم. تجربه دیگر جنبش باب، دلیری و توانایی رهبران آن به آزمودن وخطر کردن، به بی راهه رفتن و در یک کلام پشت کردن به «حکمت» و عقل محتاط رایج بود. شاید مقایسه آن روزگاران سیاهی که متولیان اسلام بر ملت ما تحمیل کرده بودند با این روزگاران سیاهی که دست کم در سه دهه گذشته از سوی همان متولیان اسلام بر ما تحمیل شده از یک سو و مقایسه کردار و کنش های روشنفکران و نخبگان آن روزی و امروزی در بر جسته کردن پیری و نا دلیری این یکیان کافی باشد.
امروزه به سختی می توان از گروه هم بسته و دلیر مردان ایران دوست و مردم دوست و دلسوزی که جنبش باب برای یک سده پرورید نشانی یافت. و این جای شگفتی نیست. همان گونه که در تجربیات خود آزمایی و هفت خوان رستم در شاهنامه می آید، این گزیدن آگاهانه راه پر خطر است که رستم را به شناخت «اژدها» و خطر به طور کلی و سپس به آزادی سپاه ایران زمین می رساند. جنبش باب نبز به دون دلیری پیشوایانش نمی توانست راه ملت ایران را به سوی مشروطه بگشاید. اکنون هنگام آن فرا رسیده است که ما ایرانیان، از مردمان عادی تا نخبگان درست همین توانایی در آزمودن راه دشوار و پر خطر را به یاد آوریم. اکنون زمان آن رسیده است که ما ایرانیان آرمان جوانی را یک بار دیگر آزمون زندگی خود کنیم و پندهای پیرانه سرانه و محتاط را به کناری نهیم.

نوگشت در جامعه بدون دلیری به دست نمی آید:
این تجربه های ساده شاید به درس خوانده های ما و نیز خرافات زدایان ما و نیز همه کسانی که دین را در خرافه و عقاید نادرست خلاصه می کنند، و از شناخت کارکرد اجتماعی و سیاسی آن باز می مانند نشان داده باشد که چرا بر خطایند و چرا شایسته است که ما توانایی دیدن همه رویه های پدیده های اجتماعی را در خود بپرورانیم؟ و اگر این گروه از درس خوانده ها و «روشنفکران» که در دل آرزوی نابودی دین و خرافات رادارند هنوز درسی نگرفته اند و از خطای خود نیاموخته اند، باید دلیری آن را بیابند و دست کم آن چه که در تاریخ جنبش باب در ایران زمین به صحنه می آید را با دقت و دلسوزی بجویند و بشناسند، بخوانند و درس بگیرند. و آن چه که در ادامه تاریخ جنبش باب در ایران زمین به صحنه می آید چیست؟ پاسخ به این پرسش کلیدی در یک جمله ممکن است. «دلیری و ادامه کاری بر بنیاد «آزادی تجربه دینی» تا گسستن از اسلام و جستجوی حقیقت به تن خویش». اقدام بعدی جنبش باب یا دقیق تر مهم ترین اقدام اجتماعی آن یعنی اعلام نسخ اسلام درست همین را به روشنی نشان می دهد و ارزش تاریخی آن را برجسته تر می کند.

میرزا علی محمد باب برجسته ترین شخصیت دینی ایرانی بود که آشکارا سر اندیشه آزادی تجربه دینی را از یک تجربه ساده و حتی ناچیز گزیدن علنی و آشکار «باب امام زمان» از سوی مومنین شیعه آغاز کرد و آن را راستمنشانه تااعلام رسمی و بی بازگشت نسخ اسلام امتداد داد. جنبش باب بی پیرایه ترین و ایرانی ترین جنبش دینی تاریخ معاصر ایران بود.
جنبش، باب تا آن زمان پیگیر ترین بیانیه ایرانی در آزادی تجربه دینی بود و گامی نخستین و آغازگر از انسان مومن شیعی به شهروند و انسان سیاسی ایرانی. باجنبش باب ملت ایران از درون زندان هولناک و جانکاهی که شیعه دوازده امامی برایش ساخته بود، راهی به سوی آینده گشود. این راه همواره راه آینده خواهد ماند و بازگشت ارتجاع اسلامی در انقلاب ۱٣۵۷، تنها راه های گریز و عقب نشینی را برای کلیت طیف اسلامی دشوار تر می کند و نه برای ملت ایران.
با شناخت همه جانبه جنبش باب می توان، در باره آرزوی ملت و آرمان آن به نوشدن (که نخست در یک جنبش دینی ضد اسلامی پیکر به خود می گیرد) اندیشید و آنگاه بهتر در اهداف و آماجی که ملت ایران در دو سده گذشته در پیش رو داشته و نیز در باره دشمنان و موانع این راه روشن تر از همیشه و آشکار تر از همیشه داوری کرد. جنبش باب آشکارترین صف آرایی ملت ما در برابر اسلام و متولیان آن پس از شکست «جنبش خرم دینی» بابک از ترکان نو مسلمان بود. این نه ادعایی گزاف است و نه از سر هیاهو گری. این تنها آشکار گویی یک حقیقت ساده تاریخی است. بیاد داشته باشیم که گاه حتی دلیری به زبان آوردن حقیقت های ساده زندگی به سده ها تلاش و جان افشانی نیاز دارد. دلیری و آزادگی پیشوایان جنبش باب و سپس بهائیگری را می توان در پرتو تحولات بعدی و در تاریخ این جنبش بزرگ مردمی تا انقلاب مشروطه نیز به روشنی دید.برای نمونه باید از طاهره قرءه العین (زرین تاج قزوینی) یاد آورد که ۶۰ سال پیش از مشروطه و پیش از اصلاحات رضا شاه، حجاب را لغو و برابری زن و مرد را اعلام نمود. باید از هوشیاری میرزا حسین علی بهاالله به یاد آورد که سر اندیشه هایی چون صلح میان ادیان و مذاهب و مکاتب و استقلال فردی در جستجوی حقیقت و یا برابری زن و مرد و آموزش همگانی و غیره را کار پایه نو آیین خود ساخت.

بازگشت جنبش بابی به سر اندیشه های فرهنگ ایران

ویژه گی مهم و کمتر پژوهیده شده دیگر این که در جنبش باب پس از گسست از اسلام روند بازگشت به فرهنگ ایران نیز شتاب گرفت که ردپای آن را در ادبیات دینی بابی می توان یافت. پاره ای از پژوهشگران این جنبش از جمله محمدرضا فشاهی به این موضوع پرداخته اند. من در این نوشتار به جزییات این بازگشت و بررسی فلسفی و اجتماعی آن نمی پردازم.

گسست و بازگشت، از یک آزادی تا همه آزادی ها:
این ها همه ادامه منطقی پیگیری در اصل «آزادی تجربه دینی» و گسترش بن مایه های زندگی صلح آمیز و آزادانه از درون این اصل بود. این ها همه ادامه پیگیر «یک آزادی» تا «همه آزادی ها» بود. این ها همه کارپایه های اکنون بدیهی جامعه دموکراتیک و قانون مداری است که سپس، گرچه مبهم و مه آلود، به در خواست اصلی جنبش مشروطه تبدیل شد. این نیز تجربه مهم دیگری است که آغاز گری و ابداع و نو گشت و «مدرن» شدن قبل از هر چیز پی آیند یک دگر گشت در روان و ذهنیت ملت است. چنین دگرگشتی همواره یک روند گسست و بازگشت است. انسان (و در گستره جامعه، انسان اجتماعی و فرهنگی و سیاسی) همواره از یک تجربه، واقعیت، سنت، تاریخ و گذشته می کند، مگسلد، می برد و تجربه و سنت و تاریخ و آینده ای را از نو بنیاد می گذارد. بنیاد نهادن نو روندی بازگشستی است، بازگشت به یک آرمان از سر، بازگشت به ارزش، بازگشت به یک سنت فراموش شده، بازگشت به یک ایده از سر، و در عبارت بندی کلی بازگشت به «زهدان زاینده و گشاینده» است. آینده همواره از زهدان گذشته از نو زاییده می شود، پرورده می شود و به فراز می آید. برای زایاندن این آینده باید از امروز، از واقعیت، از سنت، از تباهی، از دروغ، از شکست، از ناامیدی، از خودفریبی و از آن چه که تنکی و اسارت و زندان و نازایی است گسست. به بخش آوردن آینده ، روند میراندن و رها شدن از اسارت اکنون و زایاندن آینده در زهدان پرورنده ای از تجربیات گذشته است. البته می توان همه این تجربیات گران مایه و پر بها را به این دلیل که از دامنه تجربه دینی برخاسته اند خوار شمرد. و اکنون چنین خوار شماری ، با پسند و اقبال درس خوانده های ما رو برو می شود .و اینان «کشف» می کنند که در فرهنگ ایران به جز «دین خویی» تجربه ای وجود ندارد. و این کشف با بی سلیقکی «فلسفیدن» نام می گیرد! اما ای کاش اینان آن اندازه بینش و دانش داشتند و تنها نیم نگاهی به زهدان و پیشینه دینی و گاه مسیحی تقریبا همه جنبش های فکری و اجتماعی و برآمد آن ها در باختر زمین ، می انداختند. آیا «حقوق بشر» و دموکراسی در سویس و انگلستان و آمریکا و همه دنیای انگلوساکسن از زهدان این یا آن تجربه دینی و از دل این یا آن تفسیر و تاویل آفریننده از کتب مقدس دینی زاییده نشدند؟ این بحث سر دراز دارد و اکنون مجال پرداخت همه جانبه به آن نیست.
باری شایسته است که به دور ازچنین برداشت های بی خردانه ، همه دامنه های تجربیات انسانی را فهمید و سنجید بر ضرورت توجه دقیق به کارکرد اجتماعی تجربیات دینی ، خواه مثبت و خواه منفی بیشتر پای فشرد. همه جانبه دیدن هر پدیده و تجربه انسانی جزو مهمی از کارزار خرد مندانه و روشنگرانه است. جایگاه این تجربه دینی خاص جنبش باب ، همچون زهدان بار آورنده و رها سازنده ایرانیان را که به دون آن مشروطه ممکن نمی بود باید بیشتر شناخت.
با تاسف می بینیم که درست این تجربه ای است که از درس خواندگان و متاسفانه بیشتر پژوهش گران مشروطه نا دیده گرفته می شود. کافی است نگاهی حتی سر سری به ادبیات پژوهشی گسترده موجود در باره مشروطه بیاندازیم تا ببینیم که بیشتر این پژوهشگران به عواملی نظیر همسایگی با روسیه و قفقاز و رابطه با اروپا به عنوان عامل یا بر انگیزنده مشروطه توجه می کنند اما به روند تکان شدیدی که جنبش باب به توده مومن و اسیر در دستگاه مذهب شیعه داد و راه تاریخی گذار از انسان مومن و امتی اسلامی به انسان سیاسی و شهروند ایرانی را گشود حتی نیم نگاهی نمی کنند. به این چرایی که با پیشرفت جویی به دون انسان رابطه دارد در ریشه هایش و نمودهایش در ادامه این جستار باز خواهیم گشت. در آغاز اما در تجربه دیگر بر آمده ازجنبش باب،روند دگرگشت در ذهنیت «مومن» در راستای «انسان سیاسی و شهروند» ، است که باید از سر اندیشید ، مسیر تحول و جا بجایی را در روان و ذهنیت ایرانیان با دقت دنبال کرد و چند و چون آن را باز کاوید و آنگاه نگاهی با پیشرفت زدگی و نتایج آن انداخت.

۲- مشروطه و ناکامی هایش
جنبش مشروطه، شکست قانون گرایی و حقوق شهر وندی در برابر «شریعت» اسلام :

خمیر مایه تلاش میهن دوستان ایرانی در خیزشی که با مشروطه به فراز آمد ، ساختن جامعه ای بود که در آن «ارجمندی انسان» بن مایه رابطه اجتماعی نوین باشد. و امروز می دانیم که برداشت بیشتر تلاش گران مشروطه از «ارجمندی انسان» برداشتی مه آلود و مبهم، در بهترین حالت درکی ترجمه ای از تجربیات «حقوق بشر» اروپاییان بود و در بدترین حالت ملقمه با مزه ای از واژگان نو ظهور با محتوی تجدد خواهی سطحی و تهی مایه و آلوده به مفاهیم شرع اسلام. دو گرایش ترجمه گرایی صرف و ترجمه گرایی شرعی شده ای ، که هنوز نیز در میان روشنفکران ایرانی رواج دارد. در گرایش اول فرهنگ غربی ( امابدون درک آن) و در گرایش دوم اسلام شیعی ، اما در لباس و با واژگان ترحمه ای و اروپایی مضمون چنین روشنفکری است. در تکاپوی مشروطه خواهی رایج ترین عبارت بندی ها، فروکاستن همان برداشت مبهم از تجربه اروپایی حقوق بشر به چارچوب مورد پذیرش ملایان شیعه بود. حجم براستی انبوه چنین تلاش هایی از روشنفکران شرع زده و یا مومن به اسلام ، برای بیرون آوردن همه این مفاهیم از اسلام شیعی ، ما را به یک واقعیت مهم می رساند و ان چیره گی عقل ایمان خواه بر ذهنیت عمومی روشنفکری مشروطه است.
اما گذاره «چیره گی ذهنیت شیعی» در جامعه ایرانی ، تصویری کامل از آن به دست نمی دهد. راست این است که پیش رو ترین روشنفکران مشروطه از نقش باز دارنده روحانیت شیعه و خود این مذهب آگاهی دارند و اینان نیز بیشتر از زمینه تجربه جنبش بابی می آیند و یا در ضرب آهنگ این تجربه قرار دارند. راست این است که پیشرو ترین روشنفکران مشروطه اسلام را هم چون مانعی بر راه پیشرفت و آزادی می یافتند. اما اینان ، این به راستی دلسوزان و تلاش گرا ن ملت در برابر نوعی «بن بست» تاریخی ایستاده اند و گاه حتی به آن « آگاهی » دارند. اینان را دلیری گسست است اما نه توانایی و بینش و دلیری و نه پای جستن و بینش یافتن زهدان آفریننده در گذشته برای «بازگشت» و آفرینش آینده را . برای ایران و برای اینان راه دشوار و ناپیدا ، مه آلود و نا یافتنی است. براستی چرا چنین است؟

تراژدی ایران زمین و یک پرسش کلیدی :
این تراژدی ایران زمین است ،که تاریخ معاصرش، تاریخ یک چرخه ناقص و نازا است از فرو افتادن ها پس از به فراز آمدن ها. تاریخی از کارهای ناتمام و نابه انجام. و تاریخی از، به فراز آمدن شگرف آن پس از یک دور تلاش و جان افشانی و دلیری بهترین فرزندانش، اما وانهادن آن چه که به کف آمده در دوره ای دیگر. سرزمینی که در آن نه تنها برای اولین بار در تاریخ اش، اما برای اولین بار در تاریخ معاصرش اسلام از درون یک جنبش دینی نو پا نسخ می شود و کمتر از ۱۵۰ سال بعد از آن هم چون یک کابوس هولناک باز می گردد و ایران را به خون و آتش می کشد. براستی این تراژدی را چگونه می توان فهمید؟ ریشه این ناکامی ها و ناانجامی ها در کجاست؟ آیا ایران زمین دچار یک نفرین تاریخی است؟ آیا می توان از این تاریخ رها شد ، از آن گذشت و سنت نوینی را پایه گذاری کرد؟ بگذارید جستجوی خود را از صف آرایی جنبش روشنفکری مشروطه در برابر ملایان شیعه ادامه دهیم.
پرسشی که بیش از دو سده در برابر نخبگان ایرانی ایستاده و پاسخ می خواهد این است : آینده تمدن ایرانی به کدام سو خواهد بود و از درون کدام زهدان فرهنگی زایانده خواهد شد ؟. ایران و ایرانی بیش از دو سده است که راستای عمومی گسست از ( و یا دست کم اصلاح ) واقعیت زندگی تحت سلطه اسلام را آماج تکاپوی خود کرده است ، اما بر سر این که آینده را باید چکونه بپروراند سر در گم است. گاه شیفته تجدد سطحی پیشرفت زدگان می شود و گاه در دام چاله فریب متولیان اسلام فرو می غلطد ، اما همواره پویه به خود آمدن و باز یافتن دو باره «کیستی» و «خودی» اش او را رها نمی کند. این جستجوی «کیستی» در کلام نهایی جستجویی در یافتن یقین به خود است.

دلیری آزمودن خود در آیینه پلیدی های دشمن :
برای این که خود و نقاط تاریک عمل و اندیشه خود رابشنا سیم و برای این که ضعف و ناکامی جنبش های مردمی را در یابیم ، بگذارید از شناخت روحانیت شیعه ، هم چون بزرگترین و خطرناک ترین دشمن تاریخی بهروزی ایران و ایرانیان آغاز کنیم. در آیینه کردار دشمن می توان خود را بهتر شناخت گسست از ذهنیت شیعه ، آزمونی در شناخت خود است. شناختن خود در این آیینه پلشتی و فرو مایگی ملایان شیعه، خود آزمونی تکان دهنده و آزاد کننده است. پیشتر دیدیم که بر بستر فضای مناسب و سنت شکنی جنبش باب و بهاییگری بود که اندیشه پایه ای مشروطه ، «ارجمندی انسان» و سر اندیشه های سیاسی اصلی آن ، قانون مداری ،مجلس و حاکمیت رای ملت و تجدد امکان رشد می یافتند. این امکان رشد اما در دنیای دشمن کام تحت سلطه ملایان شیعه بود. دشمنی بی بهره از خرد و بی بهره از هر ملاک جدی اخلاقی که توحش ایمانی خود را در سر کوب آزادیخواهان و دگر اندیشان و به ویژه دگر اندیشان دینی روزانه به نمایش می گذاشت. دشمنی که هرگز نه به میهن خود و مردم خود و منافع این میهن و مردم می اندیشید و به جز سلطه ایمان خواه و تباه کننده بر جامعه ایرانی ، سودایی در سر نداشت.این خود ویژگی فقدان حس منفعت ملی و مردم دوستی در روحانیت شیعه و نیز پرورده شدگان در دامن آن تا به امروز تغییری نکرده است. برای اینان ایران تنها به عنوان جزیی تا حد امکان اسلامیزه شده از کلیت اسلامی معنی دارد و مردم آن نیز هم چون عوام و جاهل.
از دیدگاه ملایان شیعه ، خطر اصلی از دو سو بود : نخستین خطر تهدید کننده ، نفوذ مدنیت غربی بود و خطر بعدی به خود آمدن ایرانیان و بازگشت انان به فرهنگ کهن خود. در باره جرایی این دو گذاره دانسته های تاریخی فراوانی وجود دارند که اکنون نیازی به باز گفت آنان نیست. تنها می توان گفت که در هیچ برشی از تاریخ معاصر و از سوی هیچ جناح روحانیت شیعه و دست آموزان آن حرکتی به جز در راستای فوق صورت نگرفته است . این درس بعدی است که باید همواره به یاد داشت : در سراسر گلاویزی های فکری و اجتماعی از جنبش باب به این سو ، همواره راستای مواضع و اقدامات روحانیت شیعه نگرانی اش از نفوذ تمدن غربی و بازگشت فرهنگ ایران بوده است. روحانیت شیعه از تغییر شرائط مادی زندگی ملت و از به خود آمدن مردم همواره هراسناک بوده است. بر این راستای عمومی به سختی می توان استثنایی یافت. در دو سده گذشته موضع عمومی روحانیت شیعه به سختی تغییری روی داده است .

اما پس از مشروطه و در دوران پهلوی اول روحانیت با از دست دادن بخشی از قدرت و منزلت اجتماعی اش ، از هر امکان ممکن برای به دست آوردن قدرت پیشین سود جسته است :

- در روزگار پهلوی اول : مقاومت منفی و خرابکاری در برابر اصلاحات رضا شاه در راستای کند کردن حرکت نو در جامعه و به شکست کشاندن این اصلاحات.
- در روزگار پهلوی دوم : ترور ، سازش با حکومت شاه ، همراهی آشکار و پنها ن در ساقط کردن دکتر مصدق ، همراهی کج دار و مریز با اپوزیسیون رژیم شاه ؛ خیزش به قدرت.

بر این دوره نگاهی می افکنیم.
ویژه گی اصلی این دوره از رفتار روحانیت استفاده از هر امکانی برای بازگشت به قدرت است، آن هم در زمانی که تجدد خواهی حکومت پهلوی و رشد اقتصادی سال های آخرین این حکومت، امکانات و چشم اندازهای بازگشت را روز به روز محدود میکرد. در این دوره روحانیت به دستیاری روشنفکران مذهبی که نقش اصلی در دادن اعتبار به روحانیت در میان درس خوانده های مذهبی داشتند ، مبارزه فرهنگی همه جانبه ای بر علیه نفوذ تمدن غربی و در راستای معرفی کردن اسلام هم چون آلتر ناتیو و جایگزین ی که برای همه پرسش ها پاسخ دارد به پیش می برد. روشنفکر پسند ترین این مبارزه فرهنگی از جلال آل احمد (غرب زدگی) بود ، سنتی ترین، ارتجاعی ترین و کلاسیک ترین آن از سوی مرتضی مطهری و بسیج کننده ترین و مردم فریب ترین آن از سوی علی شریعتی .
اکنون پس از دوره فریب و آماده سازی ، پس از دوره دروغ به هر قیمت و حا شا کردن ها و سند سازی های رسواٍ ، پس از دوره فریبا ساختن و وانمودن زشتی ها و پلشتی های ناگزیر شرع انور ، پس از نظریه سازی های آن چنانی در دفاع از منافع ایمانی از همه اسلام گرایان ، فر جام این تلاش ها در پیش روی ماست. این فرجام حکومت ملایان شیعه است که در آن هم معنی و جایگاه واقعی بازگشت به کلیت اسلامی (آل احمد) و بازگشت به اسلام اصیل (مطهری) و بازگشت به تشیع علوی (شریعتی) هر سه آشکار شده اند. اکنون آن زشتی که برای سده ها در چارچوب عقل ایمانی زیبا ساخته و نمایانده شده بود (معنویت اسلامی) و آن چه همواره انکار شده و وارونه اش ادعا شده بود (خشونت و غارت گری اسلام) پیش روی ماست .این واقعیت های سر سخت و پیش پا افتاده البته برای کسانی که هر گز دلیری آموختن از «پیش پا افتاده ترین واقعیت ها» را نداشته اند و به تئوری های زیبا سازنده و توجیه کننده واقعیت دل خوش دارند قابل پذیرش نیست. این واقعیت های ساده و پیش پا آفتاده از سوی دارندگان معرفت های عاریتی نیز به هیچ گرفته می شود ، زیرا با معرفت آنان سر ناسازگاری دارد. این واقعیت ها برای ساده لوح ترین و یا ریا کار ترین اسلام گرایان نیز قابل پذیرش نیست. حاشا کردن ، و فریاد «دزد ! دزد ! » سر دادن از سارق زبر دست ، دام چاله نا آشنایی برای ما ایرانیان زخم خورده از شمشیر فریب و تجاوز اسلام نیست. دست کم از زمانه عبید و حافظ به این سو ، پدران هوشیار ما به این ترفند ها پوزخند زده اند! اما اکنون پس از آشکارا گشتن رسوایی ها ، این فریب کاران را باید به حال خود گذاشت و بحث را ادامه داد.

«مومن» به ملایان یا «شهروند» ایران؟
در بخش های پیشین با راستای عمومی حرکت روحانیت شیعه (ستیز با تمدن غربی ، هراس از بازگشت و نیرو مندی فرهنگ کهن ایران) از مشروطه به این سو آشنا شدیم. براستی راستای عمومی تکاپوی روشنفکری ایرانی کدام بوده است ؟ پاسخ به این پرسش ما را به درک شکست های جنبش های مردمی دو سده گذشته و درس های آن نزدیک می کند. پیشتر اشاره شد که گرایش عمومی روشنفکری مشروطه ، بی خطر وانمودن تهدید مدنیت غربی برای اسلام ، یا دقیق تر برای نفوذ روحانیت شیعه بود. در ادبیات پژوهشی دوره های پیش از مشروطه و سال های اصلی آن می توان به روشنی رد پای ذهنیت شیعه زده بیشتر تلاش گران مشروطه و پدران این جنبش بزرگ را دید. اما هر چه که این تلاش برای آشتی با ملایان به هدف به دست آوردن دل آنان بیشتر می شود و امتیاز دهی به متولیان اسلام فزونی می یابد ، از آن چه که آماج اصلی مشروطه است ،« ارجمندی انسان هم چون میزان و میزان گذار در جامعه و سیاست » کاسته و کاسته می شود.
این پرسش که ریشه امتیاز دهی به ملایان در کجاست ؟ ، از جالب ترین و آموزنده ترین پرسش های مربوط به شناخت مشروطه است. این پاسخ ها که هراس تلاش گران مشروطه از صف آرایی آشکار در برابر ملایان شیعه از یک ملاحظه تاکتیکی ، یک حکمت زیرکانه ، یک هراس و بز دلی ، و یا نتیجه منطقی ذهنیت شیعی و ...و ... بر می آمده است ، جملگی تا میزان معینی چهره های حقیقت تاریخی را در بر می گیرند. همه گزاره های پیش گفته پاره ای از حقیقت را بیان می کنند.

گروه بندی های تلاش گران مشروطه در بر گیرنده شخصیت های دشمن و منتقد روحانیت شیعه و اسلام (هسته فعال و بر انگیزنده ای که زیر ضرب آهنگ جنبش باب است)، شخصیت های میانه رو اما غیر اسلامی (شخصیت های لیبرال و ملی) ، شخصیت های اسلام گرا و نزدیک به هسته اصلی روحانیت شیعه و نیز شخصیت های برآمده از صفوف روحانیت را در بر می گیرند. روشن است که اگر اندک چهره های برجسته منتقد اسلام را از انبوه تلاش گران مشروطه جدا کنیم ، شمار بزرگ شخصیت های مشروطه خواه را به سختی می توان بیرون از چارچوب ذهنیت شیعه تعریف کرد.
شناخت این واقعیت برای درک این که تلاش این گروه بزرگ برای عبارت بندی کردن تجدد و پیشرفت و مدنیت غربی از درون اسلام ، باید به نتیجه ناگزیر شکست مشروطه از «مشروعه» می انجامید ، لازم است. انبوهی از خاطرات و پژوهش های جدی ، این روند تناقض ذهنیت شیع زده با برآمد مشروطه را در میان حتی سر شناس ترین تلاش گران مشروطه نشان می دهد.بازتاب هاو ونتایج ابن تناقض ویران کننده از سوی بیشتر پژوهش گران مشروطه از دکتر فریدون آدمیت تا نسل جوان تر آن هم چون دکتر آجودانی مورد توجه و کنکاش قرار گرفته است ، خاطرات مهم مربوط این دوره نیز از گویایی و روشنی بر خوردارند.
بادر پیش رو داشتن این بررسیها می توان ویژگی دوزیستانی قانون اساسی مشروطه که در آن حاکمیت ملت به شرع اسلام و حق وتوی روحانیت شیعه « مشروع» می شود را بهتر فهمید. این واقعیت و پیش آمد ها و پس آمد های آن را باید به روشنی شناخت.
برجسته کردن کردن این ارزیابی از مشروطیت ، از تمایل این نویسنده به بی بها کردن آن تلاش بزرگ مردمی و تلاش گران آن نیست. اگر رهبران بلند پایه روحانی مشروطه خواه را که در یک نگاه دقیق تفاوت چندانی با روحانیت شرع گرا ندارند جدا کنیم ، شمار اصلی تلاش گرایان مشروطه و پیش تازان آن با هر ذهنیت و گرایشی را باید به دون شک از ممتاز ترین و فدا کار ترین فرزندان ایران زمین دانست. ذهنیت اسلامی در این جا هم چون نوعی ارثیه نا خواسته و بد فرجام پدری است،ارثیه ای که اما رها شدن آگاهانه از آن «کار هر کس نیست». این ما را به نتیجه گیری مهم بعدی می رساند که ریشه شکست های نخبگان ما در دو سده گذشته، ناتوانی در گسستن آگاهانه از «آن چه که نمی خواهند» است که خود امکان نو شدن و جوانی از سر گرفتن را از آنان و از ملت می گیرد. این اندیشه را اکنون در پرتو تجربه شناخته شده ما از ذهنیت درس خوانده ها و بیشتر نخبگان ایرانی پی می گیریم، و در پی آمد های فاجعه باری که برای ایران زمین داشته است اندکی مکث می کنیم.
ادامه در بخش دوم و پایانی حواهد آمد.

این نوشته پس از انتشار در سایت فرهنگشهر www.farhangshahr.com   بایگانی خواهد شد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست