سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

رنه گوسینی
ازاومدن شبای کریسمس خیلی خوش حالم!


علی اصغر راشدان


• امروز روز آخر پیش از تعطیلی بوده. جورج یه پدر خیلی ثروتمند داره، هر سال واسه ش بهترین چیزارو می خره، ما حسودیمون نمیشه. جورج یه رفیق بزرگه، از انصاف دوره که مثل یه احمق همیشه هدیه بگیره و ما فقط روزای تولد یا کریسمس یا وقتی آدم تو انشاش ۲۰ میگیره، هدیه بگیریم – این قضیه م گاه گاهی پیش میاد، واسه این که آدالبرت همیشه بهترین انشا رو داره و عزیز دردونه ی خانوم معلمه. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۲٣ آذر ۱٣۹۶ -  ۱۴ دسامبر ۲۰۱۷


 
Rene Goscinny
Ich freue mich schon auf Weihnachten!
رنه گوسینی
ازاومدن شبای کریسمس خیلی خوش حالم!
ترجمه علی اصغرراشدان



    گرچه پاپاهمیشه میگه بابانوئل خیلی فقیره ونمیتونه وسائل عالی ئی که دوست دارم برام بیاره، اماامسال عالی میشه، واسه این که پاپابهم قول داده تموم چیزائی که میخوام، واسه م بیاره.
    امروزروزآخرپیش ازتعطیلی بوده. جورج یه پدرخیلی ثروتمندداره، هرسال واسه ش بهترین چیزارومی خره، ماحسودیمون نمیشه. جورج یه رفیق بزرگه، ازانصاف دوره که مثل یه احمق همیشه هدیه بگیره ومافقط روزای تولدیاکریسمس یاوقتی آدم توانشاش ۲۰میگیره، هدیه بگیریم – این قضیه م گاه کاهی پیش میاد، واسه این که آدالبرت همیشه بهترین انشاروداره وعزیزدردونه ی خانوم معلمه.
    جورج که وقت زیادی نداشته درباره عینک خلبانیش توضیح داده باشه، زنگ تفریحم زده شده وبایدخودمونوآماده رفتن سرکلاس کنیم. توکلاس خانوم معلم سرزنش کرده، واسه این که جورج وفرانتزهمیشه بلندحرف زده ن. خانوم معلوم دادزده:
« جورج! فرانتز!میخواین تموم تعطیلی کریسمسوتوبازداشت بگذرونین؟ »
جورج گفته « ممکن نیست، من صب میرم اسکی بازی! »
فرانتزگفته « خب، بازداشت که باشی، همون کاری رومیکنی که من میکنم واسکی بازی نمیری، الفاتحه! مگه نه، واقغا؟ جدی میگم! »
جورج گفته « راست میگی؟پدرم هتل وبلیط جای نشستن توقطارم رزروکرده! »
خانوم معلم داده زده « ساکت!شوماتحمل ناپذیرین!...نیک! – دارم حرف میزنم، انگاراصلاتوکله تون فرونمیره...نمیدونم امروزچتون میشه، شوماغیرقابل تحملید! فقط یه کلمه دیگه، همه تونوهمینجابازداشت میکنم، سفراسکی برین یانرین. »
فرانتزگفته « نگاکن. »
وخانوم معلم فرانتزوجورج روفرستاده گوشه ی راست وچپ تخته سیا. گوشه هادرست پشت سرکلودویگ بوده ن – سین جیم شده بوده ن وهمیشه خودشون رفتن طرف گوشه ی اون پشت. ماکس ورولاندم واسه این سین جیم شده ن که رولاندیه یادداشت به ماکس داده که نوشته بوده:
« توزنگ تفریح بایدیه چیزی بهت بگم. »
خانوم معلم یادداشتودیده ودوست نداشته ماسردرس یادداشت ردل وبدل کنیم – واسه همین بایدتازنگ تفریح سرپاوایستیم.
    رنگ زده که شده، خانوم معلم همه مونوازگوشه جریمه فرستاده بیرون. خانوم معلم خیلی خوبه، امامعمولادوست داره تنهاتوکلاس بمونه.
    توحیاط مدرسه ماکس ازرولاندپرسیده « میخواستی چی بهم بگی؟ »
رولاندگفته«عجب احمقیه این، گذاشت خانوم معلم یادداشتوورداره. دیگه چیزی بهت نمیگم.»
ماکس اینوبه رولاندکه گفته، اون خواسته بپرسه « میخواستی چی بهم بگی؟ »
    مادورجورج جمع شدیم. جورج عینگ خلبانیشو زده وواسه مون توضیح داده که واسه اسکی بازی اونولازم داره.
من پرسیده م « میتونی اسکی بازی کنی؟ »
جورج جواب داده « نه هنوز، توتعطیلات یه مربی اسکی یادم میده، بعدش مثل تیپائی که توتلویزیون دیده م، تومسابقه اسکی شرکت می کنم. به این خاطرکه خیلی سریع حرکت میکنم، این عینک خلبانی رولازمش دارم. »
فرانتزگفته « تومیتونی خیلی چیزاواسه مابگی! »
جورج ازاین حرف خوشش نیامده وفریادزده« توفقط همینو میگی، واسه این که حسودیت میشه! »
فرانتزگفته « حسودی؟ خنده دارنیست! اگه توشبای ژانویه ازاینجورعینکای خلبانی دلم بخواد، یه عالمه میگیرم! »
جورج فریادزده « تومیتونی خیلی ازاین حرفابزنی، وقتی اسکی بازنیستی، اجازه شم نداری عینک خلبانی بزنی! »
فرانتزگفته « واسه من فرق نمیکنه که اجازه داشته باشم، ازاون گذشته، وقتی یه جفت چوب اسکی آرزوکنم، خیلی بیشترازیه عینک خلبانی احتیاج دارم، واسه این که خیلی سریع تراسکی بازی میکنم! »
    اوناشروع کرده ن به کتک کاری، هونربرو(سوپ مرغ ) اومده اونجا، هونربروناظممونه، نمیدونم قبلاگفته م واسه چی اینجورنامیده میشه. اون خیلی وقتابهمون میگه:
« توچشمام نگاکنین! »
       خب، آره، توسوپ مرغم چشم هست – خیلی ازآدم بزرگابه این قضیه فکرکردن. هونربرودادزده:
«شوما، لاتای کوچولو! مثلااین روح کریسمس شوخیه؟ بایدتاروزآخرپیش ازتعطیلاتم وحشی بازی دربیارین؟واسه چی دوباره توسروکله ی همدیگه میزنین؟ توچشمای من نگاکنین! همه! وجواب بدین! »
جورج دادزده « اون میگه ازمن سریعتره، بااسکی احمقش . »
هونربروگفته « کافیه، یه کلوم دیگه نباشه. هردوتاتون بامن هیجی کنین:توزنگ تفریح توحیاط مدرسه ادعاهای احمقانه ومثل یه بی سروپارفتارنمی کنم، باکوچکترین خرخره کشی، توهمه مواردو همیشه مستحق تنبیه مناسب هستم. این قضیه به بعدازتعطیلاتم منتقل میشه – حالابرین اون گوشه وایستین ! »
جورج فریادزد « من بازم تعطیلات میرم اسکی بازی! »
اوتوگفته « تومیتونی واسه ماخیلی حرفابزنی! »
هونربرواونم فرستاده گوشه که وایسته. کلودویگ گفته:
« من واسه بابانوئل مینویسم، اون بایدواسه دوچرخه م یه کمک دنده بیاره. »
یواخیم پرسیده « کی مینویسی ؟ »
کلودویگ جواب داده « آره به بابانوئل، بایدوقتی بنویسم که یه کمک دنده آرزوکنم. »
یواخیم گفته «حالامن نباس بخندم! منم به این قضیه اعتقادداشتم، وقتی که کوچیک بودم. حالامیدونم که بابانوئل پدرمه. »
کلودویگ یواخیم رو نگاکرده، بعدباانگشت روپیشونیش زده. یواخیم دادزد:
«اینم بایدبهت بگم: سال پیش بیدارموندم، دراطاق بازمونده وخودم دیده م چیجوری پدرم هدیه هاروزیردرخت کریسمس گذاشته.درخت نزدیک پدرم افتاده وپدرم حرفای زشتی گفته.»
کلودویگ دادزده « هی، بچه ها، اون میخوادواسه م بگه پدرش بابانوئله! بایدبه حرفش کرکرخندید – شایدپدرتم دیده باشی، امامن بابانوئلوتوفروشگام دیده م، باریش سفیدوپالتو قرمزش، توبغلشم نشسته م وحسابیم ازش ترسیده م که ازم بپرسه تومدرسم رفتارم خوبه، امااون پدرم نبوده! »
یواخیم دادزده « طبیعیه که اون پدرم نبود! واسه اینکه پدرم یه تیپ اونقده بیچاره ایه که اجازه نشستن توبغلشو نمیده. »
کلودویگ گفته « منم توبغل پدرتونمی شینم، هیچوقت واسه پول! وقتی اون میادخونه واونهمه آشغال زیردرخت کریسمس مون میگذاره – بعدپدرمن بلافاصله اوناروپرت میکنه طرف در، پدرتو! هیچوقت به صورت جدی! بهترین آرامش واسه تون اینه که درخت کریسمس رو سفت بچسبین، وقتی هنوزنمیتونه خودش به تنهائی سرجاش وایسته»
یواخیم گفته « یه باردیگه بگو، چیزائی که درباره درخت کریسمس ماگفته ای! »
    هونربروپریده بیرون، واسه این که کلودویگ ویواخم همدیگه روسیلی زده ن.
« وقتی پدرمن بخوادزیردرخت کریسمس تون آشغال بریزه، پدرتونمیتونه جلوگیری کنه، ووقتی بخوای توبغل پدرمن بشینی، بایدمدت زیادی منتظربمونی! »
کلودویگ گفته « اصلامن احتیاج ندارم که توبغل پدرتوبیشنم! »
صورت هونربروکاملاقرمزشده. اون قسمت پشت حیاط مدرسه رونشون داده، به کلودویگ ویواخیم گفته:
« هیس!...برین اون گوشه، پیش دیگرون. مثل اونابازداشت هستین. »
هونربروپیش ازپایان زنگ تفریح، دوباره بایدبره طرف رولاند،که روخاک درازشده وماکس روش نشسته وبهش گفته:
« آخرش حالابهم بگو، مییخواستی چی بگی؟میگی، یانمیگی؟ »
رولان سرشوتکون داده ولباشو سفت به هم چسبونده.
    بعدازساعت آخرتوکلاس، بایدمی پریدیم توحیاط مدرسه، مدیراومده وگفته:
« واسه تون کریسمس شادی روآرزومیکنم. »
    اون میدونه بعضی ازماخیلی هیجانزده هستیم، واسه خاطراین که الان تعطیلی شروع وتموم جریمه هاوتنبیهات کنارگذاشته میشه. مدیرراست گفته – منم متوجه شدم خانوم معلم وهونربروقبل ازتعطیلی اونقده هیجانزده ن که دنبال خیلی ازجریمه هاروول کرده ن.
    مدرسه بسته که بوده، یه مدتی طول کشیده تاهمه مون واسه همدیگه کریسمس شادی آرزوکنیم. واسه این که مایه عالمه دوست هستیم. کلودویگ دوباره بایواخیم کناراومده، گفته هرچی درباره آغوش پدریواخیم گفته، تمومش شوخی بوده. یواخیم گفته ازپدرش می پرسه که میتونه یه کمک دنده دوچرخه زیردرخت کریسمس کلودویگ بگذاره. رولاندچیزی روکه میخواسته به ماکس بگه، سرآخربهش گفته، اونم این بوده که تویه اسباب بازی فروشی یه تلفن دیده که واقعاکارمیکرده، اگه ماکس همسایه رولاندمی بوده، واسه کریسمس اون یه تلفن آرزومیکرده، بعدواسه خودشم همون تلفنوآرزومیکرده، بعدمیتونستن تموم وقت باهم گپ بزنن. ماکس گفته که یه آرزوی معرکه ست واونامیتونن تلفوناروتومدرسه م ببرن. بعدمیتونن تموم گفتنیاروبه هم دیگه بگن، معلمم مثل دیدن اون یادداشتاعصبانی نمیشه دیگه. اوناکاملاباهم رفیقن وباهم ازمدرسه بیرون رفته ن که ازپدراشون یه تلفون آرزوکنن. همه مون به آدالبرت خندیده یم، اون گفته سال پیش سه جلداول یه لکسیکون معرکه راگرفته وامسالم سه جلدآخرشو، ازحرف ام. تاحرف زد،آرزومیکنه - آدالبرت دوست داشتنی. فرانتزواسه خودش یه جفت چوب اسکی آرزوکرده.
    بعدش من بااوتورفته م طرف خونه. اوتوبهترین دوستمه، خیلی خپله ست، همیشه میخوره. خونه شون نزدیک خونه ماست.
سرشب کریسمس مادربزرگ، خاله دروتی وعموئیوگن اومده ن پیش ما. من بهشون گفته م:
« اوتوبه من گفته امشب سوسیس سفیدوبوغلمون دارن. »
    من اوتوویترین مغازه هاروتماشاکرده یم، تمومشون واسه شبای کریسمس سرتاپاباریسه های لامپای رنگ وارنگ ، درختای کاج، برف، درختای کریسمس باگلوله های براق، بچه های عروسکی وبابانوئلها، تزئین شده ن. ویترین فروشگاه وسائل زندگی آقای کمپانی، بایه درخت کریسمس سرتاپاپوشیده ازقوطیای ساردین واطرافش پوشیده ازکوههای شکر، خیلی قشنگ تزئین شده بوده. مدت زیادی واسه خاطرکیک کریسمس جلوی شیرینی پزی وایستاده منتظرموندیم، یه خانوم ازشیرینی پزی بیرون وطرفمون اومده که به اوتوبگه بایدبره جلوتر، اونجورجلوقاب شیشه که وایسته وبینی شوروشیشه فشاربده، مزاحمه.
   حتی رودزغال فروشی که فقط کیسه های کثیف دیده میشه، یه ریسه باسه تا لامپ کوچیک آویزون شده. طبیعیه که فروشگاه وسایل الیکتریکی قشنگ ترین چراغونی روداشته. لامپای خیلی خیلی زیادباتموم رنگاتوویتریناش بوده وتموم وقت باسرعت تموم خاموش - روشن می شده ن. لامپااونقده پرنوربوده ن که ازپنجره فروشگاه، خونه روبه روشم روشن میکرده. اوتوناغافل رفته، اون دیرکرده بوده واگه سروقت سرمیزقهوه بعدازظهرنمیرسیده، بزرگتراش نگران میشده ن.
به خونه که رسیدم،مامان گفته « دوباره بعدازمدرسه، تواطراف خیلی وقت تلف کردی. عزیزم، توروتوخونه میگذارم وتنهامیرم توشهرکه فروشگاهاروتماشاکنم. »
من دادزده م « لطفا مامان، خواهش میکنم، مامان. »
مامان خندیده وگفته « خیلی خب، به خاطرشروع شدن تعطیلیای کریسمس، اجازه میدم باهام بیایی، اول بایدنونتوبخوری، بعدبریم. »
   نونموتندی خوردم ولباساموعوض کردم، واسه اینکه روپولیوروپیرهنم لکه ی قهوه بوده. مابااتوبوس رفته یم. اتوبوس پربوده ازخانوماوبچه های همقدخودم، یه جماعت غول آسااونجابوده، اماماخیلی خوشحالی میکرده یم، ماتموم بچه ها.
    توشهرم عینهوتواتوبوس شلوغ بوده، توفروشگاهام یه عالمه چراغونی بوده که به همه طرف می چرخیده ن، چراغای خیلی ازماشینائی که توخیابوناحرکت میکرده ن، چشمک بازی میکرده ن. راننده هافریادوبوق میزده ن وخیلی خیلی قشنگ بوده. بازم یه عالمه فروشگاه الکتریکی پرچراغونی نزدیکمون بوده. فقط آدم نمیتونسته خوب داخل فروشگاهابشه. مامان گفته:
« اومدن اینجاها، پیشنهادعالی من بوده! »
من گفته م « آه، آره. »
یه خانوم به مامان گفته « اینجورهل نده! »
مامان گفته « من هل نمیدم، پشت سریام هل میدن. »
   جلوی یه ویترین رسیده یم پرعروسک که خودشونوحرکت میداده ن – معرکه! یه فیل بزرگ تویه گاری نشسته واطرافش پرقطارای الکریکی بوده باتونلاوراه آهن، ایستگاه وگاوای کوچیک وپل بوده. مامان گفته:
«تندبیاجلوتر، قبلابهت گفته م که. »
« نه، بگذاریه کم بیشتربمونم، لطفا، مامان! »
خانوم پشت سری گفته « بالاخره میرین جلوتر!شماتموم راهو بندآوردین!شماتنهااینجانیستین که! »
مامان گفته « بیابه دیگرونم بگوبرن جلودیگه! »
راه آهن خیلی تماشائی شده! مخصوصاقطارابالوکوموتیوای قدیمی که دودمیکنن!
دودواقعی ازشون بیرون میامده!
خانومه گفته « بالاخره میرین جلوتریانه؟ »
مامان گفته « آدم فکرمیکنه توباخودت بچه نداشتی! وگرنه شعورنداری! »
خانومه پرسیده « اونیکه اینجاست، بچه نیست؟»
بعدخانوم شروع کرده به دادزدن « رابرت؟ رابرت؟ رابرت؟ کجائی رابرت؟ فوری بیااینجا، رابرت!...»
بعدش یه ویترین دیگه باچرخ فلک دیده یم که واقعامی چرخیده وبااسبای چوبی اصلی ویه عده سربازای حلبی، شوالیه های زره پوشیده، ماشیناوتوپا. ازمامان پرسیده م:
« نمی تونیم بریم داخل ووسایل بازی رودست بزنیم؟ »
مامان گفته « تواین جماعت؟ ممکن نیست، نیک! آدم بایددیوونه باشه که خودشوتوآشوب بندازه، میتونی یه دفه دیگه همراه پاپابیائی ! »
    نمیتونستیم بریم بیرون، به خاطراین که آدمای خیلی زیادی پشت سرمون بوده ن وماروتواون فروشگاه هل داده بودن. مامان گفته :
« خیلی خب، حالایه دورکوچیک میزنیم، امابعد همونوقت دیدیم دوباره بیرون آمده یم.
    ماازراه پله های پیچ واپیچ اومده بوده یم، توقسمت آسباب بازیا، من نتونسته بوده م خیلی چیزببینم، واسه این که همه جاآدم بزرگاجلوم وایستاده بوده ن، رواین حساب بهتره باپاپابرم فروشگاه که میتونه منوبلن کنه، بعدمیتونم همه چی روببینم، پاپاخیلی قویه.
      یه صف خیلی درازاونجابوده، ازآدم بزرگاوبچه ها، منتظروایستاده بوده ن که بابابانوئل حرف بزنن. یه مردم توصف وایستاده بوده، عصبانی به نظرمیرسیده، یه پسربچه رورودستش گرفته بوده که دادمیزده وگریه میکرده، پسره نخواسته دوباره واکسینه بشه.
مامان گفته « مامیریم. »
من داد زده م « هنوز نریم!...»
   مامان چشماشو واسه م بزرگ کرده ومن دیده م موقع مناسبی واسه تاتربازی کردن نبوده، واسه این که یه کم دیگه مونده به شروع شب کریسمس.
    به خاطراونهمه آدم بیرون رفتن ازفروشگاه ساده نبوده، سرآخربیرون اومده بوده یم، صورت مامان کاملاسرخ شده بوده، یه لنگ دستکششم گم کرده بوده.
   خونه که رسیده یم، پاپااونجابوده.
« خب، که ساعتای زیادی توراه بوده این! منوحسابی نگران کردین! »
مامان گفته « اتهاماتتو بگذارواسه یه وقت دیگه، لطفا! »
مامان لباسشوعوض کرده، پاپاپرسیده« پس اینهمه مدت کجابودین؟ »
من واسه ش توضیح داده م :
« خیلی خب، مارفته بوده یم توفروشگاها، خیلی تماشائی بوده! ویترینائی روتماشاکرده یم که اسباب بازیای متحرک، قطارای راه آهن بالوکوموتیوای قدیمی توشون بوده که دودواقعی داشته ن. اتوبوساازآدمائی مثل ماپربوده ن. جلوفروشگاه یه خانومی بوده که بامامان دعواکرده وپسرش رابرتوگم کرده بوده. همه جاچراغونی وپرموزیک بوده. یه بابانوئل یه پسره کوچیکوروزانوش نشونده بوده، پسره ازبابانوئل ترسیده بوده. مابایدمدت زیادی منتظراتوبوس وامی ایستادیم، تمومشون پرپرآدم بوده. خیلی بهمون خوش گذشته بوده. »
پاپاگفته « اه ها!...»
    دیرشام خورده یم، مامان خیلی خسته به نظرمیرسیده. کنارمیزشام (پای سیب امشب عالی بوده )، پرسیده م :
« پاپا، واسه شب کریسمس چی میگیرم؟ هرکدوم ازدوستام یه عالمه چیزگرفته ن! » پاپاخندیده وگفته «قضیه برمیگرده به این که تویه کم صبرداشته باشی، توازبابانوئل چی میخوای؟ »
من گفته م « یه قطاربرقی بادودواقعی، یه دوچرخه نو، یه کمک دنده واسه دوچرخه نوه، سربازای حلبی، یه ماشین آبی کوچیک باچراغای پرنورجلو، یه جعبه ابزارویه تیلیفون که مثل یه تیلیفون واقعی کارکنه تابتونم سرکلاس بااوتوحرف بزنم. »
پاپانخندیده وگفته « تمومش همیناست؟ »
من گفته م « یه توپ فوتبال ویه توپ راگبیم میخوام. »
« میدونی نیک! امسال بابانوئل پول زیادی نداره. »
من گفته م « همیشه همینومیگه، این حق کشیه، دیگرون همیشه همه شومیگیرن، هرچی رومیخوان، من هیچوقت نمی گیرم! »
پاپادادزده « نیک !...»
مامان گفته « نه، دوباره شروع نکنین! نمیتونین یه دفه آروم باشین ودعواهاتونوول کنین؟ دیگه وقت زیادی نمونده! من یه میگرن وحشتناک دارم! »
پاپاگفته « خوب، خیلی خوب، به خاطرجلوگیری ازدرگیری بیشتر، هرچی روخواستی، همه شومیگیری. واسه کامل شدن همه چیزم، یه کتم من بهت هدیه می کنم، راضی هستی؟ »
مامان خندیده، اون بلن شده و پاپارو بوسیده، بعدگفته:
« معذرت میخوام، عزیزم. اماتارسیدن کریسمس، نیک بایدکاملاصبرداشته باشه. »
پاپاگفته « آه، اره! »
    روهمرفته پیش بینی می کنم بهترین کریسمس باشه. پیش ازهمه، به این قضیه فکر میکنم که بعدازکریسمس، باکت تازه ویه عینک خلبانی روبینیم، باعجله واردکلاس که میشم، می بینم جورج صورتشوچی شکلی میکنه...


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست