یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

نامه های عاشقان، پاره های جان
۵ ـ غوغایِ جان، حیرتِ بی خبران


منیر طه


• یک خرمن یاس سپید ارمغان آوردی و دانه دانه بر بسترم افشاندی. همچنان غوغای جان بود و نه جای حرف و زبان .  یک غروب بود، پیش از سفرم . یادت است؟ در بیداریِ نیمه شب بر برگ هایش نوشتم: در این شبانِ دور و دراز / یادت مرا رها نکند / لب های با تو بسته ی من / بی تو خدا خدا نکند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
آدينه  ۴ اسفند ۱٣٨۵ -  ۲٣ فوريه ۲۰۰۷


 
در دلِ اون بیابونا       دل به دلت داده بودم
مثالِ بچه آهوان         به دامت افتاده بودم
ــ      
به میانگاهِ سینه‌ام می‌روم ، کلید را بر می‌دارم .
دلهره ندارم .
کلید را می‌چرخانم .
باغ ، توفان زده . غروب ، تفته .
پاره های جان اینجاست ، یادِ یاران همه جا .
این است دیروز ، امروز .
از فردا هم بی خبر نیستم .
***
  ـ « آی ، اگر کسینجر ... » ،
  ـ حکم فلانم دهد .
   ـ میر آخور دارا گفته . تو اخبار روز بود . دست راست ، ستون آخرین خبر ها . قضیه همان پیر زن است که روبروی سفارت امریکا چادرش را دورکمرش پیچیده فریاد می‌زد وای اگر خمینی حکم جهادم دهد حالا اینم لچک بسر ، جلوی همان سفارت داره اعلامیه پخش می‌کنه . از آنجا که‌ حافظه نداره ، بعد از آنهمه هارت و پورت ، قیام ملی ، انقلاب شاه و ملت و سی هفت سال امارت ، صدارت ، وزارت ، وکالت ، دملِ کودتای کسینجری و این حسرت به دلی امروز داره سر باز می‌کنه . جراحت بیرون زده از زخم چرکینش نوش جان حسرت به دل نشینش .
  ـ آب که از سر گذشت چه یک وجب چه صد وجب .
  ـ یه کسینجریِ دیگه هم تو یکی از این پادگان های به چپ چپ به راست راست ، بی حرکت . گفته ، اگه من چپ بودم شاه از من چپ تر بود و به همین جهت هم در برنامه اصلاحات ارضی و اصلاحات مشابهش ، برای زخمی نشدن و مراعات دست راستش ، بیل و کلنگ را به دست‌ِ چپش داد و تقسیم اراضی‌ کرد . ولی نگفته هر آنچه دیکتاتورِ پدر سرقتِ اراضی ‌کرده بود و دیکتاتورِ خاتم السلاطین با اراضی مسروقه بازی بازی ، آنقدر خاک ریزی و خاک برداری شد تا گندابش زد بیرون و گند زد به هرچه سلطنتش بود و هر آنچه ما قبل و ما بعدش . اینها هر وقت لنگه کفششونو تا به تا و دست چپ و راستشونو جا بجا ‌کنند یعنی باز خیال چپاول به سرشون زده .
  اصلاحات مشابهش هم نصیب بچه چپی ها شد تفنگشو صیقل داد ، با دست چپش ماشه را کشید و تا می‌تونست شکارشون کرد . بعضی ها رو هم روی منقل کباب کرد و خورد . آنهایی رو هم که بین دست چپ و راستشون گیر افتاده بودند و پای راستشون می‌لغزید و پای چپشون می‌لنگید ، به نسبت ، توبره خورشان کرد . گرفتارانِ بلای کودتا  رو هم بُر زد تو چپی ها ، کشتنی هاشونو کشت موندنی هاشونم شلاق کشان فلک کرد . آخه نمی‌شد که هم اون چپی باشه هم اونای دیگه ، وزنه چپانه منم شاه شاهان به هم می‌خورد . راستش تو این چپل چپوی راست راست خوردن ها و چپ چپ بردن ها ، من هیچوقت بجا نیاوردم که شاه چپ تر بوده .
  ـ گفت که ، تو بجا نیاوردی ، من خودم بزرگی کردم . از این بزرگواری که بگذریم ، دکتر معین در
فرهنگ فارسی می‌نویسد : چپ مقابل راست به معنای نا راست و نا درست و کج هم مقابل راست به
معنای نا راست و منحرف است . بنا بر این ترادف ، آریامهر ،
  ـ کجِ کج بود .
  ـ به این هم توجه کن تا آنچه را بجا نیاوردی بجا بیاوری :
 
آریامهر چپ نبود؛
دستورالعمل ۱۴ ماده‌ای ‌امریکا او را چپ کرد!
محمد حسیبی
۱۲ فوریه ۲۰۰۷ برابر با ۲٣ بهمن ماه ۱٣٨۵
 
  چند روز پیش خانم فرح دیبا ( پهلوی ) در یک گفت و گوی تلفنی با یکی از خبرنگاران پیشین ( درباری ) در یکی از تلویزیون های لوس آنجلس که پرسیده بود " آیا شما در ادامه دوران دانشجویی خود پس از ازدواج با شاهنشاه نیز دارای تمایلات چپی بودید؟" (نقل به معنی) . چنین پاسخ داد که " اگر راستش را بخواهیم بدانیم شاهنشاه که به‌اصلاحات ارضی و دیگر اصلاحات مشابه دست زدند از من چپ تر بودند . (نقل به معنی) .
حال به ترجمه یک مدرک غیرقابل انکار (دستورالعمل ۱۴ ماده ای امریکا به شاه) و منابعی اصلی انگلیسی آن که در پائین هر صفحه درج شده از کتاب تاریخ سیاسی بیست و پنج ساله ایران (از کودتا تا انقلاب ) تألیف سرهنگ غلامرضا نجاتی در زیر نگاه می کنیم تا "چپ بودن آریامهر" را چنانکه سیاست امریکا به وی دیکته کرده بود دریابیم نه آنچنانکه خانم فرح دیبا به یاری خبرنگار خانه زاد دربار به مردم ایران تحویل میدهد:

">www.akhbar-rooz.com
">www.akhbar-rooz.com
">www.akhbar-rooz.com

***
ما گرفتار غوغای جان ، خلق بر ما نگران ، حیرتِ بی خبران .
  من در درگاه با تو روبرو ، تو در کنارِ شعله های گرمِ آتشدان گرمِِ گفتگو ، که اتفاق افتاد . چیزی رفت و چیزی آمد . آتشی درسرِ تو رقصید و در پای من سر بر زمین کوبید . همین . همه دیدند و خدا خدا کردند خاکستر شود . صدایشان را شنیدم  . انگشت هایم را توی گوش هایم فشردم ، وحشتناک بود . یادت است ؟
  برخاستم . تو به دیوار روبرو ، من به دیوار مقابل تکیه کردیم . نگاهت فریاد زد : کجا می‌روی لختی درنگ کن . همه شنیدند ، به من و پس ، به تو نگاه کردند . چشم ها ترسناک بود و نگاه ها بی باک . آه این پای من است که قدم های کوتاه و ناراضی بر می دارد ؟ و می‌گوید شب دیر وقت است مرا به خانه برسان ؟
    پشتِ سرت نشستم و نه در کنارت . دست هایم را در گریبانت حلقه کردم و سر بر شانه ات افشردم . من همچنین ماندم و تو همچنان راندی . آینه مرا و تو را تماشا کرد و گاه هر دو را با هم . سرم می‌کوفت می‌خواست بپرسد ، کجا می رویم ؟ پرسش بجایی نبود آن هم به این زودی و با شتاب . صدایش را شنیدی ، بی تابیش را دیدی ولی غوغای جان بود و نه جای حرف و زبان . شانه های مشتاقت را به گونه های محتاجم فشردی ، تو همچنان راندی و راندی و راندی ، من همچنین ماندم . یادت است ؟
  بعضی ها در یاد نمی‌مانند. یادِ برخی دیر می‌پاید. کمترینی از یاد رفتنی نیستند. تو کجا ایستاده‌ای ؟    ( بر گرفته از یادداشت های ۱٣٣٨ و یاد مانده ها ) .                                                            
به دامت افتاده بودم
یادت بیار ، یادت بیار / وقتی‌که توی ‌اون ‌خونه / درگاهیِ مهمونخونه / دیدمت و شناختمت / عشقِ جوونی ‌باختمت / تو هم منوُ پسندیدی ‌/ مثلِ یه بچه خندیدی ‌/ از سرِ‌شوق چرخیدی ‌/ اون روزا مثلِ این روزا / عابد و زاهد نبودی ‌ـ یادت بیار، یادت بیار / تنها شبِ عشقمونوُ / رویِ کُرندِ چابکت / که دستایِ عاشقموُ / گِردِ تنِ تناورت / سخت بهم بسته بودم / با همه تن ، با همه جان / من به تو پیوسته بودم / در دلِ اون بیابونا / دل به دلت داده بودم / مثلِ یه نیلوفرِ مست / رو تخته سنگِ شونه هات / وِل شده افتاده بودم / اون روزا مثلِ این روزا / عابد و زاهد نبودی ـ یادت بیار ، یادت بیار / بیایونا آدم نداشت / دریا وصحرا غم نداشت / آسمونا ستم نداشت / روز و شبایِ بی‌کرون / دنیای بی نوم و نشون / اینهمه لحظه ، دَم نداشت / در دلِ اون بیابونا / دل به دلت داده بودم / مثالِ بچه آهوان / به دامت افتاده بودم / اون روزا مثلِ این روزا / عابد و زاهد نبودی ـ یادت بیار ، یادت بیار / راهِ شبونمون همه / روشنی‌و سپید بود / نگاهامون امید بود / نفس هامون نوید بود / ‌اینهمه من ، اینهمه تو / در دلِ ما زبون نداشت / مثلِ دل و دیده ما / زبونِ ما جنون نداشت ـ اینهمه روز ها گذشت / اینهمه سال ها گذشت / باز نمی‌خوامت بگم / دوسِت دارم دوسِت دارم / باز نمی‌خوامِت بگی/ دوسِت دارم دوسِت دارم / اما بازم می‌خوام بگم / اون روزا مثلِ این روزا / عابد و زاهد نبودی  ( ۱۹٨۵ ، ۱٣۶٣ ، از کتابِ پاییز در پرچینِ باغ ) .         
***
سازم شکسته ، زندگیم خسته ، آدمک ها به آتش افروزی نشسته .
می خواستم بگریزم ، اما به کجا ؟ به جایی غیر از اینجا . به جایی ، آسمانش بلند تر ، زمینش هموار تر . اما به کجا ؟ ؟
یک نقاشی را بارها با هم تماشا کرده بودیم و یک بار تو گفتی : « مثل اینکه رهایش کرده اند و رفته اند ، » . استخوان هایم لرزید . پیش از آنکه اتفاق بیفتد ، ..........
هرکس شنیده بود آمده بود ، آمده بود و مهرش را به بدرقه‌ام آورده بود . اما چگونه می‌توانستم اینها را بگذارم و بگذرم ؟ چگونه ؟ من این آسمان کوتاه تر را ، که ستاره هایش را می چیدم و در لابلای گیسوانم می نشاندم و آفتابش را در پیچ و خمش می افشاندم ، من این آسمان را ، که می چرخیدم و رنگین کمانش را دور کمرم می چرخاندم ، من این آسمان را که در میان ابرهایش آب تنی می کردم ، و همین آسمان را که رگبارش را بر سر شکوفه ها و میوه های نارس می کوفت ، دوست داشتم . من این زمین ناهموار را که پیموده بودمش تا به آن روز ، و به هر قدمِ کوتاه و بلند سنگ و سنگلاخش در  پایم خلیده و استخوانم ترکیده بود ، من همین زمین را که چنگ و دندانِ زمین خوارانش زخمِ و زخمه‍ی جانش بود ، دوست داشتم . از زمین تا آسمان ریشه دوانده بودم . گذشته های کوتاه و جوان من ریشه‍ی من بود من گذشته هایم را دوست داشتم گذشته ای که مال من است و هیچ نیرویی در توانش نیست آن را از من بگیرد . چگونه می‌توانستم ریشه ام را درکَنم . چگونه می‌توانستم تیشه در ریشه ام در افکنم . آنچه از من ‌رفت ساقه ها و شاخه های لرزان من بود آنچه با خود ‌بردم پوست و پوسته‍ی بی توان من بود . ریشه‍ی جانم ماند ، مغز استخوانم ماند . منِ من ماند و تو هم ماندی ، یادت است ؟
  هرکس شنیده بود آمده بود . حیاط خانه جای ایستادن نداشت دیوار را شکسته ، خیابان را به خانه پیوسته بودند محتسبِ محدوده مُرده بود . روی پله ها نشسته بودی ، یادت است ؟
  راه روشن بود ، پدرم سکوت غمش را شکست : « ببین همه‍ی چراغ ها هم سبز است » . جمع مستان و چامه به دستان تا فرودگاه آمدند تو آخرین کسی بودی که دستم را به سویت گشودم ، یادت است ؟
  و او آدم مهمی شده بود آنقدر مهم شده بود که می توانست تا توی هواپیما هم بیاید . بعد مهم تر شد و از رویارویی با مهم نشده ها می‌گریخت یا می‌هراسید . همیشه آدم های مهم از آدم هایی که مهم نیستند می ترسند جرأت ندارند توی چشمشان نگاه کنند ، در کنارشان بنشینند ، می دانند مهم نبوده ها آتشفشانِ دماوندند که هرگاه بفشرند و بیفشرند مهم ها را با خاکسترِ خود ذوب می کنند .
( برگرفته از یادداشت های ۱٣٣٨ و یاد مانده ها ) . او را در وانفسای گرسنگی و تشنگی به آب و نان نرسانده بودند خودش قلم و قدمش را فروخته بود دست دلال و دلالی در کار نبود . آنهائی هم که امروز فروش می‌روند دیروز هم خریدنی بودند گیرم که خریدار نداشتند . تا سود و سرمایه‍ی ملتی بازار چرخانِ سودجویان و سوداگران است ، بنده پروری و برده گستری همچنان هست که بود . آنکه خود را بفروشد وطنش را نیز بفروشد در همان بازار با همان سود و سرمایه .
  و اما چه حقارتی است پشت کوه را شکستن و بر ستیغِ خمیده در گریبانش نشستن و چه آفتی است « ببر استخوان بشکسته» را به آغل گوسفندان بستن و سرکشیده به میر آخورانِ شه پیوستن .
« چو کرم پیله از تاری‌که رشتم / درون خانه خویشم به زندان / لگد مالم به پای گاو ریشان/ گرفتارم به دستِ ریشخندان / به ببرِ استخوان بشکسته مانم / که بهراسم ز سُمِّ گوسفندان » : دکتر مهدی حمیدی شیرازی ( در نوشته بعدی به حمیدی و میرآخوران شه خواهم پرداخت ) .
***
  نیمه های شب بود ، عطر ملایم و لطیفی پلک های خسته و مرطوبم را از هم گشود . این بیداریِ نیمه شب ها برای من تازگی ندارد . همیشه پس از یک رویای دلپذیر یا یک کابوس وحشتناک یا هزار درد بی درمانِ با دلیل و بی دلیل ، به سراغم می آید . آنقَدَر این را به جای آن آن را کنارِ این می نشانم تا دوباره خوابم ببرد . اما این بیداری هیچ کدام آنها نبود . وقتی خواب و بیدار سرم را به هر طرف گرداندم ، یادم آمد که این گل های عزیز و زیبا از راهی دور برای من رسیده است . چراغ را روشن کردم نوشته بود : « با هزار محبت و دعا پیشِ تو می آید» . نامه ات را در عطر گل پیچیده بودی و گلبرگ ها را لابلای حرف ها ریخته بودی . یادت است ؟
***
  یک خرمن یاس سپید ارمغان آوردی و دانه دانه بر بسترم افشاندی . همچنان غوغای جان بود و نه جای حرف و زبان .   یک غروب بود ، پیش از سفرم . یادت است ؟ در بیداریِ نیمه شب بر برگ هایش نوشتم : در این شبانِ دور و دراز / یادت مرا رها نکند / لب های با تو بسته‍ی من / بی تو خدا خدا نکند / یاس سپید می نگرد / در چشم های خسته‍ی من / یکدم تو می شود ، آرام / می گوید ای شکسته‍ی من / برخیز تا به نیمه شبی / در بارگاه لطف و صفا / پیمانه را دو نیم کنیم / نیمی مرا و نیم تو را / نیمی تو را هر آنچه که هست / نیمی مرا هر آنچه که بود / ای روزگارِ رفته‍ی ما / ای یادگار ها بدرود ( تهران۱٣٣۹ ) . یاس سپید را هرگز برایت نخواندم . ( برگرفته از یادداشت های ۱٣٣۹ و یاد مانده ها ) . 
  عطرِ تُندِ عشق ، بوی خوشِ نامه ها هنوز هم خوابِ شبانه ام را می شکند . من اینجا ایستاده ام .
***
 تهران ۲۹ اسفند ۱٣٣۹
  منیر عزیز من ، دوست محبوب و گرامی ، یار نازنین ،  سلام عرض می کنم و عید شما مبارک باشد ! .....
  منیر جان ، عید آمد و تو در میان ما نیستی ، جایت هزار بار خالیست ، یادت همیشه در دلِ ما هست . شاید آنجا که هستی خوش تری ، جمع بهتری دورِ وجود تست ، اما با همه‍ی این احوال کاش اینجا بودی ، کاش روز اول عید به دیدنت می آمدم و دست پر محبتت را می بوسیدم . فکر نکن که از خاطر ها رفته ای ، خداوندا ، چطور است که همه تو را دوست دارند ؟ هر وقت صحبتِ تو به میان می آید با مهربانی و محبت از تو یاد می کنند ؟
  کاغذ های تو را که غالباً متضمن یک سطر ، ولی یک سطر پر معنی و زیباست می بینم  یاد داشت های تو را ، حتی آنهایی که یک برگ سفید است و چیزی درش نیست می‌خوانم و از لابلای خط قشنگ و سفیدت احساسِ لطیفِ تو را درک می‌کنم و در برابر بزرگواری و صفا و محبت تو سرتعظیم فرود می آورم ، از خود شرمنده می‌شوم ، اما همیشه به یک خیال و یک فکر خوشدلم ، : تو را خواهم دید. روزی ، شاید خیلی زود ، پیش تو خواهم بود ، ممکنست آنروز تو از دیدن من‌خوشحال نشوی ، اما برای من کافیست . مرا به هر چیز متصف کنی حق داری من می دانم تو از من مهربان تر و وفا دار تری ولی تو را به خدا ، نگو دوستی و محبت سرش نمی شود و وفاداری نمی داند . ... شعر زیبا و دلنشینی را که آنهمه شور و حال داشت برای خودم حفظ کرده ام امیدوارم نه به خاطر من بلکه به خاطر خودت قطعات زیبا و لطیف بسرایی . ...... از خدا می خواهم به من آن فرصت و اقبال را بدهد که به دیدار تو توفیق یابم .
  تو در وجود من همیشه همان منیر محبوب و زیبا و پرستیدنی هستی ، یادت میکنم و خیالت را در روح و قلب خودم محفوظ نگه میدارم .    ............... تصدقت هزار بار ....


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست