•
آنها که تنها وظیفه خود را هشدار دادن به تظاهرکنندگان میدانند و به مجرد هر گونه اعتراضی مترسک سوریه را علم میکنند بایستی به خاطر آورند که قبل از هر چیز این هشدار را باید به مقامات جمهوری اسلامی دهند، در میان برخی از روشنفکران ما سناریوی سوریه شدن ایران امری کاملاً نزدیک به ذهن است اما نه پایان حکومت ولایتفقیه. آنها مدتهاست که هر تغییری را منوط به شرایطی میکنند که وجود ندارد.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
سهشنبه
۱۲ دی ۱٣۹۶ -
۲ ژانويه ۲۰۱٨
«با باری ز فریادهای خفته و خونین
ای سرزمین من!
من در کجای جهان ایستادهام؟ "»
خسرو گلسرخی، ثقل زمین کجاست؟
در چند روز گذشته مسأله خشونت اعتراضات اخیر و تأکید بر عدم خشونت از سوی معترضین به یکی از پیامهای اصلی بسیاری از نوشتهها و اعلامیههای اخیر بدل گشته است. اکثریت نویسندگان، بویژه ما که در خارج از ایران زندگی میکنیم، چیز زیادی در مورد اغتشاشات نمیدانیم. در اکثر موارد اطلاعات ما محدود به کلیپهای چند ثانیهای و یا چند دقیقهای که انهم از سوی یک کاربر در شرایط خاصی تهیه شده، کاربری که شاید حتی مستقیماً در تظاهرات شرکت نداشته ولی امکان تهیه آن را یافته است، میباشد. یک کلیپ میتواند اوج تظاهرات و درگیری را نشان دهد، اما ممکن است ما فقط شاهد لحظهای باشیم که فیلمبردار امکان تهیه فیلم را یافته باشد. ما بر اساس این اطلاعات ناقص، مجبور به پر کردن اطلاعات مفقوده برای ایجاد یک روایت معقول هستیم. میدانیم که ماشینی به آتش کشیده شده اما نمیدانیم که قبل و بعد از آن چه اتفاقی افتاده است. در شرایط کنونی، به ویژه با محدودیتهای اینترنتی، اطلاعات ما حتی بسیار محدودتر از گذشته نیز شده است. قسمت اعظم اطلاعات ما اکنون از طرف رادیو و تلویزیون و نشریات ایرانی است. آیا پرچمهای ایران آتش زده شدهاند، همه در آن شرکت داشتهاند یا فقط یک نفر این کار را کرده، آیا اتشسوزی پس از تیراندازی و کشته شدن فرد بغل دستی صورت گرفته یا اینکه بدون اعمال خشونت از سوی پلیس؟ اما تخیل خلاق ما همه چیز را بهم میچسباند و روایت معقولی را ارائه میدهد! آیا این خشونت از سوی جوانان و بدون هیچگونه تحریکی از سوی پلیس صورت گرفته است؟( آنهایی که در انقلاب شرکت داشتهاند کافیست بیاد آورند که برای جلوگیری از سوزش چشم در اثر گاز اشکاور چه چیزها که به آتش کشیده نمیشدند. )
آیا شما هیچگاه به خود اجازه میدهید که یک مسابقه هیجانانگیز فوتبال را بدون دیدن تمام بازی، فقط با دیدن صحنههایی از فیلم و حتی نه لحظات مهم آن، حتی نه همه گلهای رد و بدل شده قضاوت کنید؟ یا در مورد عادلانه بودن نتیجه یا نحوه بازی قضاوت کنید؟ بازیکنان تیم خود را به کمکاری و از دست دادن قدرت قضاوت متهم کنید؟ آیا مربی یا تماشاچی بدون آنکه علت کارت قرمز گرفتن یک بازیکن خودی رادیده باشد، او را محکوم میکند؟ ممکن است کسانی وجود داشته باشند که این کار را بکنند ولی اکثر افراد دست به چنین قضاوتهای شتابزدهای نمیزنند. اما چرا ما چنین منطق سادهای در مورد یک بازی را میپذیریم اما در مورد کسانی که جانشان به لبشان رسیده و فقط خواهان عدالت هستند، چنین منطق سادهای را به اجرا نمیگذاریم؟ آیا ما روایت طرف مقابل را شنیدهایم؟حتی اگر ما بخواهیم بنا به آمار رسمی قضاوت کنیم تاکنون ۱۶ نفر از جمله یک مامور انتظامی ( و دو بسیجی بنا بر رجانیوز) به قتل رسیدهاند. هیچکس در این امر شکی ندارد که حتی یک جان از دست رفته نیز مصیبت و فاجعه بزرگی است!
در اینجا باز ما به مسأله اصلی خشونت برمیگردیم، آنچه که خشونت سیستمی خوانده میشود و از سوی قانون و حکومت به اجرا گذاشته میشود و همه ما آن را پذیرفتهایم و دیگر خشونتی که از سوی برخی از معترضین که احتمالاً در دفاع از خود به کار گرفته میشود. آیا میتوان هر دو انان را به یک اندازه محکوم نمود؟ آیا میتوان چون برخی از دوستان چپ حتی سخن خود را ابتدا با محکومیت آن آغاز نمود؟ خشونت اصلی تاکنون، در همین تظاهرات اخیر از سوی مامورین انتظامی، به هر دلیلی، صورت گرفته است.
برای آنکه ذهن برخی از دوستان را با چند فاکت در مورد ایران آشنا کنم کافیست نگاهی به آمار زیر بیاندازیم. (من این آمار را در مقاله دیگری قبل از انتخابات اخیر ذکر کرده بودم).
جمهوری اسلامی از همان ابتدای پیدایش خود موجب خسارات جانی فراوانی گشته است. این فقط اعدامهای سیاسی و یا کشتهشدگان جنگ با عراق نبود که مردم ما را عزادار نمود. مرگ کسب و کار جمهوری گشته است. بر اساس آمار دولتی در جنگ ایران و عراق بین ۱۲۳۰۰۰ تا ۱۶۰۰۰۰ هزار نفر کشته و ۶۰۰۰۰ نفر مفقود شدند (آمار کشته شدگان ایرانی) . با اتخاذ سیاستی صلحجویانه از سوی جمهوری اسلامی، قطعاً امکان نجات جان تعداد زیادی از قربانیان جنگ و جلوگیری از داغدار شدن بسیاری از عزیزان آنها وجود داشت.
بنا بر جمعبندی اعدامهای جمهوری اسلامی بر اساس آمار عفو بینالملل، در حدود ۶۰۰۰۰ نفر در طی چهار دهه این جمهوری اعدام گشتهاند. بیشترین تعداد مربوط به سالهای ۶۴–۶۰، در حدود ۱۵۰۰۰ نفر، و بعد از ان اعدامهای سال ۶۷ در حدود ۴۵۰۰ نفر. کمترین تعداد اعدام سال ۲۰۰۵ بود که قربانیان جوخههای مرگ به ۹۱ نفر رسید. در دوران ۴ ساله اول آقای روحانی، تعداد اعدامها بیشتر شد و اوج آن در سال ۲۰۱۵ با ۹۶۶ نفر بود. سال گذشته، خوشبختانه به خاطر بخشش اولیای دم (بخشش ۲۵۴)، این آمار کاهش یافت و به ۵۳۰ نفر رسید. بنا به جمعبندی مفصل آقای احسان فتاحی از اعدامهای سالهای ۹۵–۵۷ ، در حدود ۶۱۰۰۰ نفر در دوران جمهوری اسلامی اعدام شدهاند، یعنی به طور متوسط ۱۵۲۵ قربانی در سال، به عبارتی بیش از چهار نفر در روز. بعد از قلع و قمع نیروهای اپوزیسیون، تعداد اعدامها کاهش یافت. با این وجود، در هفت ماه اول سال ۱۳۹۶ ، بنا به محاسبات آقای احسان فتاحی ۴۰۶ نفر اعدام گشتند. هر شب، زمانی که ما سر به بالین میگذاریم جمهوری اسلامی، جان دو نفر را میستاند.
بنا به آمار پلیس جمهوری اسلامی، تعداد کشتهشدگان تصادفات رانندگی در ده سال، بین ۱۳۹۳–۱۳۸۴ به بیش از ۲۱۹۰۰۰ نفر رسید، یعنی قربانیان ده سال جادههای ایران بیش از قربانیان هشت سال جنگ با عراق بود. بنا بر آمار یونیسف متوسط تعداد کشتهشدگان جاده در ایران ۲۰ برابر متوسط جهان است. بنا بر همین آمار تقریباً ۲۸۰۰۰ نفر کشته و ۳۰۰۰۰۰ نفر زخمی میشوند. این بدان معنی است، که اگر خواندن این مقاله بیست دقیقه طول بکشد، به هنگام پایان این مقاله یک خانواده داغدار عزیزش گشته، و خانوادههای ده نفر دیگر مطلع گشتهاند که عزیزانشان بشدت زخمی شدهاند. قطعاً این رانندگان هستند که موجب تصادفات جادهای میشوند، اما این وظیفه مقامات حکومتی است که برای کاهش تصادفات چارهای بیندیشند، و سعی در کاهش آن از طرق مختلف نمایند.این به معنی آن نیست که هیچ تلاشی صورت نگرفته، اما تعداد کشتهشدگان بسیار بالا را قطعاً به جز شکست، به شکل دیگری نمیتوان تعبیر نمود.
در مورد اینکه آلودگی هوا و خصوصا ذرات معلق، PM2,5 و PM10 موجب تشدید بیماریهای قلبی، ریوی از جمله سرطان ریه، تشدید بیماریهای تنفسی و مرگ زودرس میگردند، بارها نوشته شده است. در تهران در سال گذشته نزدیک به ۴۵۰۰ نفر جان خود را در نتیجه آلودگی هوا از دست دادند، اما سخنی از میزان مرگ و میر در زابل و یا اهواز و کلاً قسمتهای جنوب غربی و شرقی که هروز با مشکل ریزگردها دست و پنجه نرم میکنندگفته نمیشود. بانک جهانی در سال ۲۰۰۵ میزان مرگ در اثر آلودگی هوا را ۱۳۲۰۰ نفر تخمین زد. رقمی که امروز بسیار بالاتر است. ضررهای مالی ایران بنا بر همین گزارشات، بین پنج تا ده درصد از تولید ناخالص ملی است. اما دولت آقای روحانی که بیش از دیگر دولتها در مورد محیط زیست حرف میزند، در بودجه سال ۱۳۹۶ فقط ۶۵۰ میلیارد تومان، یعنی ۰٫۲ درصد از بودجه خود را به محیط زیست اختصاص داده است. اما این فقط آلودگی هوا نیست که قربانی میگیرد بلکه ابهای آلوده، و زبالهها از شمال تا جنوب کشور قربانیان خود را دارند.
این فقط انسانها نیستند که در جمهوری اسلامی قربانی میشوند، طبیعت قربانی دیگر آن است. دریاچهها و تالابها، از رضائیه و گاوخونی،... جز این قربانیان هستند. دیگر زاینده رود زنده نیست تا به گاوخونی، خون برساند. معاون ابخیزداری، امور مراتع و بیابان ایران اخیراً در مصاحبهای اعلام کرد که سالیانه ۴٫۵ میلیارد متر مکعب آب در پشت سدها تبخیر میشود. میزان آب تجدید پذیر ایران در حدود ۱۳۰ میلیارد متر مکعب میباشد. یعنی ۳٫۵ درصد این ابها بخار میشوند. طبیعت برای بقای خود به ۴۰ درصد این ابها نیاز دارد، اما در این جمهوری بیش از ده درصد نصیبشان نمیشود. بیش از ۹۰ درصد آب در کشاورزی صرف میشود. ایران کشور خشکی است اما در مقایسه با برخی از کشورهای نزدیک خود وضعیت بهتری دارد. خشکسالی سالهای اخیر بیسابقه نبوده است.از نظر کارشناسان افزایش جمعیت، در ایران عامل مهمتری در رابطه با بحران اخیر به شمار میرود. بنا به نظر کارشناسان علت اصلی خشکی دریاچه رضائیه، افزایش بیرویه زمینهای زیرکشت اطراف دریاچه رضائیه به چند برابر و نیز تغییر کشت از انگور به سیب و میوههای دیگر است.
جنگلهای ایران در طی سالهای جمهوری مرگ، از ۱۸ میلیون هکتار به ۱۲ میلیون کاهش یافته است. این به معنی نابودی یک سوم از جنگلهای ایران میباشد. اما تعریف سازمان خواربار و کشاورزی جهان (فائو) از جنگل با نهادهای کنونی ایران متفاوت است (از نطر تراکم درخت) و بنا بر نظر فائو ایران فقط هفت میلیون هکتار جنگل دارد. برخی از مقامات ایرانی عنوان میکنند که موقعیت ایران در جنگلداری مناسب است و ایران بنا بر برخی از امار، مقام شانزدهم را در بین کشورها دارد. آنها به گونهای از آمار یاد شده نام میبرند که گویی همه کشورهای دنیا صاحب جنگل هستند و ایران مقام شانزدهم را دارد. اول اینکه در جهان فقط ۵۶ کشور صاحب جنگل هستند. دوم اینکه با تغییر تعریف جنگل، میزان جنگلهای ایران یک شبه افزایش یافت. بنا بر آمار سازمان جنگلها، مراتع و ابخیزداری، در هر ثانیه ۳۶۰ متر مربع از سطح جنگلها و مراتع کشور نابود میشود. گفته میشود صدور جواز قطع جنگل پنج برابر میزان رویش آن است. سالانه مجوز قطع ۸۰۰ هزار مترمکعب چوب از جنگلها صادر میشود. چند برابر این مقدار به طور غیرقانونی چوب قطع میشود.
لیست حیوانات وحشی در حال انقراض هر روز بلندتر میشود. با نابودی جنگلها، دریاچهها و تالابها چه انتظار دیگری میشود داشت.
از تعداد کشتهشدگان جنگهای نیابتی آماری در دست نیست.
این جمهوری هم اسلامی و هم جمهوری مرگ است. حق حیات، نه فقط برای انسانها بلکه طبیعت نیز به رسمیت شناخته نمیشود. آن نه فقط در حال جنگ با انسانها بلکه طبیعت نیز هست. اعتراض خواهد شد که کشورهای زیادی وجود دارند، به ویژه در منطقه جنگزده ما، که جنایاتی بدتر را مرتکب شده یا میشوند. مسلماً این چنین است. گفته میشود که امروز تقریباً در همه کشورها، تا جای ممکن شیره جان طبیعت و فرودستان را میمکند. کاملاً درست است. اما هیچکدام از اینها مانع تعریف جمهوری اسلامی همانگونه که هست نمیشود. تعداد معدودی وجود دارند که توانسته باشند طی چنین مدت کوتاهی چنین کارنامه سیاهی در چنین وسعتی، در همه عرصهها از خود به جا گذارند. وظیفه ما بازگویی روایت جمهوری اسلامی همانگونه که رخ داده و میدهد، اعم از موفقیت و شکست، میباشد. این جمهوری قطعاً موفقیتهایی در برخی از عرصهها در مقایسه با کشورهای مجاور داشته است. لحظاتی توانسته به خاطر فشار تصمیمات عاقلانهای را بگیرد و یا در مواردی عقبنشینی نماید. این درایت را داشته که بتواند اپوزیسیون خود را در هم شکند . این توانایی را داشته که کالای جنگ خود را به نام صلح به همه ما بفروشد. اما، سوال اصلی این است که آیا میتواند به اولین اصل مشروعیتش، که تأمین امنیت مردم این مرز و بوم باشد، عمل کند؟ میتواند صلح و آشتی با طبیعت برقرار کند؟ قادر است برای جان همه انسانها، اعم «خطاکار و درستکار»، ارزش قائل شود؟
چه باید کرد؟
مسئولیت اصلی همه کشتهشدگان و زخمیهای اعتراضات اخیر بر عهده جمهوری اسلامی است. اگر جوانان در پاریس، لندن، استکهلم دست به شورش بزنند (که زدهاند) ، پلیس وظیفه خود را حفظ آرامش از طریق کشتار نمیداند. در ایران قبل از هر کسی مامورین انتظامی و بویژه مقامات مسئول وظیفه حفظ آرامش خود را دارند. آرامش آنها مسلماً باعث میشود که اگر کسانی وجود داشته باشند که قصد برهم زدن و به آتش کشانیدن را داشته باشند، توسط دیگران آرام شوند. تعداد زیادی کشته شدهاند آیا کسی دستگیر شده است؟ مورد مواخذه قرار گرفته است؟ همیشه مسئولیت کسانی که وظیفهاشان حفظ نظم و قانون است بسیار سنگینتر از جوانان معترض زیر ۲۵ سال است ( بنا به گفته مقامات ایرانی اکثریت دستگیرشدگان زیر ۲۵ سال هستند).
این فقط در اپوزیسیون ایرانی اتفاق میافتد که تعدادی کشته شدهاند، کسی مورد مواخذه قرار نگرفته و انها بدون آنکه از روند درگیریها اطلاع داشته باشند گفتار خود را با نه با محکومیت خشونت رژیم بلکه تظاهرکنندگان آغاز میکنند. خواهان بازگشت انان به خانههایشان شوند. و طلب آزادی بدون قید و شرط تظاهرکنندگان را ننمایند.(طبعا اگر کسی از تظاهرکنندگان موجب قتل عمدی یا خسارت جانی فرد دیگری شده، مثلاً در مورد پلیس(های) مقتول، که کسی نمیداند چگونه به قتل رسیده، بایستی با رعایت قوانین، داشتن وکیل مدافع مسأله در یک دادگاه عمومی بررسی شود). آیا انان در فلسطین سنگ انداختن جوانان را با خشونت حکومت اسرائیل برابر میکنند؟ آیا به هنگام محکومیت دولت اسرائیل، از خشونت سنگاندازان انتقاد میکنند؟
اگر کسانی واقعاً خواهان آن هستند که این اعتراضات به بیراه کشیده نشود بایستی از آنها از صمیم قلب حمایت کنند. آنگاه این امکان نیز بوجود میاید که برخی از عارضههای ناخواسته آن را تغییر داد. بدون وارد شدن در یک بازی و مشارکت فعال در ان، نمیتوان قواعد بازی را تغییر داد.
آیا روحانی و اصلاحطلبان از صمیم قلب خواهان تغییر هستند و اصولگرایان در مقابل آنها ایستادگی میکنند؟ اگر چنین است اکنون آنها میتوانند روند را به نفع همه تغییر دهند. این را نه با حرف، که تابحال زیاد زدهاند، بلکه در عمل نشان دهند. چند نمونه:
-حق بی قید وشرط حیات. روحانی میگوید: "شهروندان از حق حیات برخوردارند. این حق را نمیتوان از انها سلب کرد مگر به حکم قانون». این جمله منهای بخش آخر آن درست است. بایستی حق حیات را بدون هیچ قید و شرط سیاسی، مذهبی، قانونی به رسمیت شناخت. هماکنون بیش از پنجهزار نفر در انتظار حکم اعدام هستند، همه آنها باید بدون استثناء بخشوده شوند.
-ازادی بی قید و شرط همه زندانیان سیاسی اعم از خودی و غیرخودی. لغو محدودیتهای خروج از کشور به خاطر «جرائم» سیاسی.
-ازادی تمام روزنامهای بسته شده ، و اعلام آزادی مطبوعات تا زمان تصویب قانون مناسب جدید مطبوعات
-لغو محدودیتهای اینترنتی
-برداشتن تمام گشتهای ارشاد. هیچکس نباید بخاطر بیحجابی (و نه بدحجابی)یا لباس خود دستگیر و یا مورد بیاحترامی قرار گیرد.
-اعلام منطقههای آزاد سیاسی برای تجمعات در دانشگاهها و پارکها بدون کسب اجازه قبلی. جلوگیری از ورود نیروهای انتظامی به دانشگاهها
-لغو تمام طرحهای افزایش قیمت تا اطلاع ثانوی و تأمین بودجه از طرق دیگر
-ازادی بی قید و شرط فعالیت احزاب سیاسی، سندیکاها و انجمنهای مدنی
-ایجاد شورای محیط زیست (مانند انگلستان) به جای شورای نگهبان . هیچ قانونی بدون تائید متخصصین شورای محیط زیست نباید به تصویب برسد
-ایجاد کمیته ملی برای تغییر قانون اساسی با کمک متخصصین داخلی و خارجی و مشارکت همه احزاب ایرانی. در این قانون جدید مسأله توازن جدید قوا، حذف ولایت فقیه، حقوق زنان، اقلیتهای ملی و مذهبی باید مورد بررسی قرار گیرد.
-تغییر برخی از سیاستهای خارجی مخرب و تأکید بر اصل مصالحه.
بسیاری از این موارد ممکن است خیالی بنظر رسند، اما اکثر انان بدون شک مورد تائید بسیاری از رایدهندگان اصلاحطلبان و حتی بخشی از رهبران آنها نیز هستند. دوران بحرانهای اجتماعی ، رفرمهای انقلابی را میطلبد. بدون آن راه به جایی برده نمیشود. دیگر نمیتوان با تغییر چند بند بودجه اوضاع را مانند سابق نمود. حکومت ممکن است این پیچ را رد کند اما ترمزهای قطار جمهوری اسلامی به قول احمدینژاد بریده شده اند. در مقابل پیچ بعدی چه میتوان کرد؟
اگر اصلاحطلبان واقعاً در پی همراهی با مردم هستند، میتوانند خود مردم را دعوت به تظاهرات قانونی و ارام نموده و حداکثر طرحهای خود را با مردم در میان بگذارند. با تغییرات جزئی و حرف راه به جایی نمیتوان برد. بهتر است این را در عمل نشان دهند. ایران متعلق به همه کسانی است که خود را ایرانی میدانند و نه ولیفقیه. ولیفقیه خود نیز باید از همان حقوقی برخودار باشد که بقیه ایرانیان. مصالحه با مردم ایران و کشورهای دنیا به ویژه منطقه تنها راه نجات مصالحهگران واقعی است. آنها که تنها وظیفه خود را هشدار دادن به تظاهرکنندگان میدانند و به مجرد هر گونه اعتراضی مترسک سوریه را علم میکنند بایستی به خاطر آورند که قبل از هر چیز این هشدار را باید به مقامات جمهوری اسلامی دهند، کافیست به آمار بالا توجه کنند. هیچ انسان ازادیخواهی خواهان ریختن خون دماغ دشمنش هم نیست. این حکومت است که با چند تصمیم درست انقلابی میتوانند مسیر کشور را در جهتی مناسب تغییر دهد. عبور از ولایتفقیه فقط به معنی آزادی همه، از جمله روحانیون است. وظیفه انهاییکه قدرت را در اختیار دارند، این است که از قدرت خود به طرز صحیحی استفاده کنند. این مردم فقط خواهان حق حیات خود هستند و نه ستاندن حیات دیگری!
زمانی فردریک جیمسون در مورد علت بقای سرمایهداری گفت، امروز برای ما تصور پایان عمر کره زمین و نابودی آن امری پذیرفتنی است اما تصور پایان سرمایهداری کاملاً غیرممکن است . در میان برخی از روشنفکران ما نیز سناریوی سوریه شدن ایران امری کاملاً نزدیک به ذهن است اما نه پایان حکومت ولایتفقیه. آنها مدتهاست که هر تغییری را منوط به شرایطی میکنند که وجود ندارد.
و سخن اخر، آیا معترضین باید از خشونت پرهیز کنند؟ طبعا. هیچکس نباید با اسلحه در تظاهرات شرکت کند. تظاهرات آرام موجب آن میشود که تعداد مشارکتکنندگان زیادتر شود، امکان طرح مطالبات واقعی بیشتر شود. شرایطی بوجود اید که بهانه سرکوب کمتر شود. مدتها قبل در جایی خواندم که انتقامکشیهای سیاسی همیشه از پایینکشیدن مجسمهها، تخریب مقبرهها و امثالهم صورت میگیرد. وقتی که خلخالی ضمن مشورت با خمینی، در روزهای اول پیروزی انقلاب با بلدوزر به مقبره رضا شاه حمله کرد، هیچکس به جز طرفداران رضا شاه قضیه را جدی نگرفتند تا آنکه بعد از آن همه متوجه این واقعیت تلخ شدند که قتلهای سیاسی نه فقط زندگان بلکه مردگان را نیز در بر میگیرد.
این را نیز میدانیم که سیاست و عمل سیاسی فقط متکی بر عقل نیست، بلکه احساسات نقش مهمی دارند. بدون خشم هیچ شورش و اعتراضی صورت نخواهد گرفت. اما جمهوری اسلامی نیز بخشی از تاریخ این کشور است. در حفظ همه آثار ان، حتی برای عبرت، باید کوشا بود. ما دارای بناهای تاریخی بسیاری هستیم، اما در طول تاریخ طولانی خود ، بسیاری از حاکمان نابخرد، از رضاشاه گرفته که آثار قاجار را منهدم نمود، تا جمهوری اسلامی که آثار نه فقط خاندان پهلوی بلکه همه شاهان قدیم را، همه دچار خطاهای بزرگی شدند. همه این عملکردها ما را از میراث تاریخی خود محروم کرده و میکند. انتقام و انتقامکشی از مردگان شروع و به زندگان میرسد. خشونت، فقط در شرایط دفاع از خود، جایی که واقعاً بتوان دفاع از خود نامید، میتواند جایز شمرده شود، حتی اگر همه ما واقف هستیم که عامل اصلی خشونت در این سرزمین سیستم استبدادی ولایت فقیه است. نه تظاهرکننده و نه نیروی انتظامی مقابل ان.
|