یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

"رونوشتی" دیگر از نوشته های استاد نوری علا!


الف. ع. خ


• من می گویم آقای نوری علا مانند رفسنجانی، قرضاوی و شبکه الجزیره، جملگی، ماهیتا یک کار را انجام می دهند و آن هم برجسته کردن تمایزات اعتقادی، قومی و موروثی در ادبیات سیاسی... آقای نوری علا مشغول بازسازی همان منطقی است که در گذشته بوده و اکنون توسط آخوندها به کار گرفته می شود ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
شنبه  ۵ اسفند ۱٣٨۵ -  ۲۴ فوريه ۲۰۰۷


قبل از هر چیز باید بگویم من خود را وکیل مدافع دین و مذهب خاصی نمی دانم، بلکه نقد من به نوشته های آقای نوری علا، انتقاد به شیوه نگاه ایشان به تاریخ است، که از نظر من یک نگاه دینی و مطلق نگر است.    به نظر من نوشته های ایشان تعصباتی در حد و اندازه "تعصب دینی" ایجاد می کند، ممکن است برخی ها این تعصبات را "غیرت میهن پرستانه" بدانند، اما من این تعصبات را برای میهن و هموطنانم غیرضروری و حتی مضر می دانم.
نمونه های کوچکی از این تعصبات را می توانید در برخی مطالب سایتی به نام "فرهنگشهر" که با نازلترین شکل "فرهنگی" خطاب به اینجانب نگاشته شده، بخوانید. البته خود آقای نوری علا نیز برخورد قشنگی با منتقدان خود ندارند، یکی را "دانشمندک" می خوانند، دیگری را فیلسوفک خطاب می کنند، عده ای دیگر را جمعی فکسنی می بینند، مرا نیز به "رونویسی" از مطالب خود مفتخر می گردانند.
واقعا چرا پای "منبر" کسانی که ادعای "دانستن" دارند، نمی توان "سرفه ای" از خود بدر کرد، فورا عده ای برای پرت نشدن حواس استاد "صلوات" سر می دهند تا سرفه کننده حواسش را جمع کند و سرفه اش را به بیرون مجلس ببرد.
صلوات هایی که به نام "سنجشگری" در "فرهنگشهر" سر داده می شود، نشان می دهد، اگر برخی از اندیشه های استاد نوری علا در ایران پا بگیرد، ما با "بسیجیانی" از نوع دیگر روبرو خواهیم بود، بسیجیانی که با "سنجشگری" مخصوص به خود، "ترازوی عدالت" دیگری را از جنس "ترازوی عدالت" جمهوری اسلامی برای مخالفان فکری خود بر پا خواهند کرد.
***
من در یادداشت «سخنی با دکتر اسماعیل نوری» نوشته بودم، پژوهشی که همراه با ارزشگذاری های اخلاقی باشد، چیزی را که ارزش "دانستن" داشته باشد، از خود بر جای نمی گذارد.
همچنین نوشته بودم یک پژوهش و گردش علمی نمی تواند به نام ها، مفاهیم و عبارت ها ماهیتی مطلق بدهد و برای پدیده ها دلایل مطلق تاریخی جسجو کند.
قطعا هر پژوهشگری بر اساس مشاهدات خود به نتایجی دست می یابد، بدون مشاهدات و مستندات مشخص، هیچ داوری و نتیجه گیری مشخصی نمی تواند وجود داشته باشد، هیچکس نمی تواند ادعا کند که نتیجه گریهای من همان مشاهدات من است. مشاهدات و مستندات، مستقل از نتیجه گری ها هستند.   
سخن بر سر این است که یک پژوهشگر تاریخ، فقط مشاهدات و مستندات خود را بیان می کند، نتیجه گیریهای اخلاقی را به خوانندگان وامی گذارد، آقای نوری علا، بر خلاف آنچه که خود می نویسد، در تاریخ، حتی، نقش "پلیس" و "کارآگاه" حرفه ای را بازی نمی کند، بلکه در نقش دادستان و قاضی عمل می نماید، چرا که یک پلیس و کارآگاه حرفه ای، فقط مشاهداتش را مطرح می کند، نتیجه گیری ها را به عهده قاضی و دادستان وامی گذارد.
اگر مشاهدات تاریخی آقای نوری علا توام با نتیجه گیریهای اخلاقی باشد، نقش پلیسی و کارآگاهی ایشان در تاریخ، شبیه به نقش پلیس و کارآگاه در جمهوری اسلامی خواهد شد، همان "پلیس" که وقتی مشاهده می کند، یک خبرنگاراز دیوارهای زندان عکس می گیرد، نتیجه می گیرد که حتما باید این خبرنگارعامل دشمن باشد، این نتیجه گیری متعصبانه به او حکم می کند، تا حکم قتل او را صادر، و این حکم را جاری نماید. غافل از آنکه فقط می بایست آنچه را که دیده بود، گزارش کند.
همانطور که نوشته بودم، اکثریت مطلق ایرانیان دینی موروثی دارند، یعنی قلمرویی که به آنها، به ارث رسیده است، مانند زمین یا هر میراث دیگری که به انسان می رسد. انسان نسبت به ارثیه بدست آمده، تلاش و کوشش خاصی نکرده، تا بخواهد از چند و چون آن مطلع باشد، او آن را ملک مطلق خود می داند، با هرگونه ایجاد چون و چرا در آن مقاومت می کند. دین به طور کلی قلمرو ذهنی انسانها محسوب می شود، دین موروثی، قلمرو بی چون چرای ذهنی آدمیان است.
من می گویم آقای نوری علا می تواند در دین و مذهب چون و چرا کند، اما به صرفه نیست که از طریق چون چرا دردین، بخواهد، مثلا حاکمان ایران را بی اعتبار کند.
تنها نتیجه ای که این تلاش بدست می دهد آن است که اعتبار حاکمان ایران را به قلمرو ذهنی آدمها یعنی به قلمرو دینشان می کشاند! قلمرویی که دفاع از آن چون و چرا ندارد. یعنی فرد متدین خود را مقید به دفاع از حاکمان می بیند، چرا که دفاع از آنان را دفاع از دین خود می داند، او تصور می کند، به بهانه کوبیدن حاکمان به قلمرو دینش تجاوز شده است!
سخن این نیست که نباید در قلمرو ذهنی دیگران چون و چرا کرد، بلکه سخن بر سر این است که هدف از این چون و چرایی در چیست؟ اگر هدف نشان دادن بی اعتباری حاکمان است، که این کار نوعی لقمه به دور گردن چرخاندن و یا شاید لقمه به دور انداختن است.
همچنین سخن بر سر این نیست که نباید حاکمیت را بی اعتبار نشان نداد، بلکه سخن بر سر این است که برای این کار، نباید آن را به قلمرو ذهنی افراد بکشانیم، چرا که به محض انجام این کار برای حاکمان چنانکه خود می خواهند، حفاظ امنیتی دینی ایجاد کرده ایم، حفاظی که هر متدینی به قلمرو دینی خود می کشد.
آقای نوری علا به جای آنکه از طریق گزاره های علمی مسائل مطرح شده در نوشته ام را مورد بحث و پاسخگویی قرار دهند، هردم متوسل به "حدیث" و "روایت" می شوند.
باید به اطلاع ایشان و خوانندگان محترم برسانم، "خطابه" های "منبری" و یک سویه ای که پایه های آن بر مبنای "روایت ها" و "احادیث" استوار باشند، هیچ مشکلی از کار فروبسته ما نمی گشاید.
سخن بر سر این است که آیا می توان "اسلام" و یا هر پدیده تاریخی دیگری را به عنوان یک "کلیت" با ابعادی مشخص و معلوم در نظر گرفت؟ و نسبت آن را با پدیده های دیگر، مورد مقایسه و ارزشیابی قرار داد؟
ظاهرا پاسخ ایشان به پرسش های فوق منفی است چرا که می نویسند:
<<نتیجه ای که می خواهم بگیرم آن است که هر دینی ـ بخاطر داشتن تاریخی بلند ـ از گذر حوادث گوناگون گذشته و، در هر بزنگاه، واکنشی در خور نیازهای آن زمان از خود نشان داده است؛ گاه مهربان و گاه نامهربان بوده است؛ گاه جان بخشیده و گاه جان ستانده است و، لاجرم، به انبانی از امکانات متضاد و گوناگون تبدیل شده است. حال، در هر زمان، کسانی که دغدغهء نگهداشت دین در هر شرایطی را دارند، بنا بر ضرورت های زمانهء خود، به آن بخش از بالقوگی ها ـ که پاسخگوی نیاز آنانند ـ رو کرده اند. کسی که می خواهد کفار را قتل عام کند به سراغ آیات نازله در مدینه که از اغلب آنها خون می چکد می رود و آنکه می خواهد ثابت کند که اسلام دینی است برای آماده ساختن انسان برای سفرش به آخرت، به آیات لطیف مکی می پردازد.>>
اما در تعجبم که چگونه اینبار نیز تحت عنوان «کدام اسلام، کدام ایران، کدام دشمنی؟» به سراغ روایت ها و احادیث دیگری می روند تا ثابت کنند که "اسلام مشخصی" در تاریخ وجود داشته که با "ایران مشخصی" در گذشته دشمن بوده، و عاملی مانند «حافظهء مذهبی مسلمانان» کماکان وجود دارد، که می تواند آن اسلام را به "اسلام کنونی" تبدیل نموده و با "ایران امروزی" دشمن گرداند.
ایشان می نویسند:
<<اگر مسلمانان به واقعیت مسلم وجود «دشمنی (اسلام) نسبت به ایران در روزگار شکل گیری اسلام» آگاهی نداشته باشند، در حافظهء مذهبی خود هم دلیلی برای دوست داشتن ایران نمی یابند و ایران پیش از اسلام برایشان چیزی جز کشتزار کفر و زندقه نیست.>> (البته دو کلمه "آگاهی" و "پیش" غلط تایپی داشته اند که توسط من اصلاح شده اند)
سخن این است که «حافظهء مذهبی مسلمانان» چه صیغه ای است؟ اگر برای ایرانیان نیز یک "حافظه غیر مذهبی" تصور کنیم، تجمع آندو در یک فردایرانی، چه نسبتی را موجب می شود؟ یعنی یک فرد ایرانی و مسلمان حافظه اش از چه سنخی است؟
ظاهرا ایشان برای ایرانیان، هم درصدر اسلام و هم در حال حاضر "حافظه ای" قائل نیستند، یا اگر قائلند، آن را آنقدر صغیر می بینند که در برابر نیرنگ و شمشیر اعراب! خود، و کشورشان را واداده اند.
ایشان ادامه می دهند:
<<باری، گفتم که واقعیات تاریخی به صورت عناصری بالقوه در ضمیر ناخودآگاه مذاهب (یا مذهبیون) باقی و ساکت و در «کمون» می مانند اما هر لحظه می توان آنها را به تلنگری بیدار کرد و، به سود مقصودی نو، به کار وا داشت. به همین دلیل، دشمنی با «آن ایران» که مورد نفرت پیامبر بود امروز نیز «می تواند» ـ در صورت وجود شرایط لازم برای احیاء این ویژگی های کهنه اما موجود ـ نخست به صورت دشمنی مسلمانان با «همان ایران زمان پیامبر» در آید و ـ سپس ـ به دشمنی با بقایای «آن ایران» در «ایران امروز و ایرانی امروز» بیانجامد.>>
به راستی «ضمیر ناخودآگاه مذاهب» چیست؟ یا «ضمیر ناخودآگاه مذهبیون» چه می تواند باشد؟ شاید منظور ایشان، حاصل جمع ضمیر ناخودآگاه افراد مذهبی باشد، در این صورت باید به اطلاع ایشان برسانم: ممکن است افراد مذهبی در دوره ای مشخص، رفتاری مشخص را از خود بروز دهند، اما تصور نمی کنم، روانشناسان، کلیتی به نام «ضمیر ناخودآگاه مذاهب» و یا «ضمیر ناخودآگاه مذهبیون» را مورد شناسایی قرار داده باشند. بر فرض اگر«ضمیر ناخودآگاه مذاهب» وجود داشته باشد و بخواهد زمینه را برای دشمنی با ایران(آن ایران! یا این ایران!) بوجود آورد، در این میان«ضمیر ناخودآگاه ایرانیان» چه می کند؟ اگر بخواهید خودتان و همفکرانتان را به عنوان "ضمیر ناخودآگاه ایرانیان" نام ببرید، توجه داشته باشید که شما ضمیر خوداگاه هستید که امروز کمر همت، به نجات ایران بسته اید!
بدین ترتیب آموزه های نوری علا به ما می گوید، برای یاری رسانی به این حافظه بی خاصیت،وجود منجی دیگری ضروری به نظر می رسد. وقتی به حافظه همگان شک می کنیم، و آنان را در همه اعصار فریب خورده و ترسو می پنداریم، تنها، ضرورت نیاز به ظهور یک منجی را فریاد می کشیم.
ظاهرا موفق شده ام «ریشه های دشمنی اسلام با ایران» را در زبان آقای نوری علا به ریشه های دشمنی "آن اسلام" با "آن ایران" تبدیل کنم، اما هنوز کافی نیست، باید از ایشان سوال کنم: بقایای «آن ایران» در «ایران امروز و ایرانی امروز» کدام هستند؟ این بقایا، قطعا از ساکنان امروز ایران نمی توانند جدا باشند، لطفا تنها از بقایایی سخن نگویید که نقش ایرانی های کنونی را در آن نادیده بگیرید! هر چند شما از«آن ایران» نیز که سخن می گویید، برای ایرانیان آن زمان نیز جز ترس، و وحشت از شمشیر، و شکست در برابر اعراب، نقشی قائل نیستید!
بدین ترتیب، حتی می توان گفت، که آقای نوری علا در برخی از نوشته های خود، تلویحا به شعور تاریخی ایرانیان توهین می کنند، چگونه می شود با معیار قرار دادن حکومت آخوندها و حکومتهایی نظیر آن، که در مقیاس تاریخ، لحظه ای بیش نیستند، ایرانیان را مردمانی "غافل" در نظر آورد. مردمانی که نه در آن روز می دانستند "اسلام" دشمن آنان است و نه امروز!
البته از انصاف نباید خارج شد که بیشتر نوشته های آقای نوری علا و برخی ازهمفکران ایشان، از جمله خانم شکوه میرزادگی، نقش فوق العاده ای در بازشناسی و یادآوری جنبه های مثبت و شادی آفرین فرهنگ ایرانی داشته و دارد.
باز هم تکرار می کنم، از نظر من عبارت "دشمنی اسلام با ایران" و مسائل مطرح شده پیرامون آن، عباراتی درست و منطقی به نظر نمی رسند، تا بتوان بحثی منطقی را پیرامون آن سامان داد، چون از نظر فلسفی کلیتی به نام "اسلام" هرگز وجود خارجی نداشته و ندارد تا بتوانیم آن را با کلیتی دیگر مقایسه کنیم.   
آنجا که دیدم، نوشته اند:
<<باری، برگردم به آن پرسش محکم که «اگر اسلام یکی نیست و ایران هم همیشه یکی نبوده، تو چگونه از ریشه های دشمنی اسلام با ایران سخن می گوئی؟» و توضیح دهم که منظورم از «حضور پایدار آن دشمنی» چیست.>>
برق از چشمانم جهید و با خود گفتم، جانمی جان، خلاصه آقای نوری علا بعد از اینهمه روایتگری به پرسش اساسی و مورد بحث من پرداخت، وقتی دیدم به مناظره رفسنجانی و قرضاوی اشاره نمود، بازهم گفتم چه خوب شد، قطعا اینبار پاسخم را با مصادیق مشخص وعینی خواهم گرفت! اما در نهایت ناباوری دیدم که باز هم آقای نوری علا دچار احادیث و روایت ها شد، دچار همان چیزهایی که انواع دیگرش را آقای رفسنجانی، قرضاوی همراه با شبکه الجزیره، هر روزه خوراک روز و شب مردمان این منطقه می کنند.
شد، آنچه که هرگز نباید می شد، درست شد مانند آنچه که شبکه الجزیره، قرضاوی و رفسنجانی به طور مشکوک به دنبال آن هستند. یعنی مطلق و برجسته کردن تمایزات دینی و قومی! یکی در نقش شیخ الرئیس و شیخ التشخیص یک حکومت اسلامی برای حفظ و اتحاد این گفتمان ساختگی در ایران، دیگری در نقش شیخ الرسانه برای ایجاد و اختراع این نوع گفتمان هنوز بوجود نیامده در سرزمین های دیگر این منطقه!
بطور صریح بگویم، نقش آن دو شیخ با آن رسانه! و گفتگوهای مشابه ای که همواره در شبکه الجزیره جریان دارد، و متاسفانه در زبان بسیاری از تحلیل گران ما تکرار می شود، بسیار مشکوک است.
برای "هاپولی" کردن منابع انرژی منطقه، بهترین کار آن است که ادبیات سیاسی را به حوزه شکاف های مذهبی و قومی بکشانند، سیاست نباید در این منطقه از جنگ "روایت ها" و "احادیث" خارج شود، در این منطقه "سیاست" هرگز نباید به علم تبدیل شود، اگر سیاست عرصه رویارویی گزاره های علمی شود، نقش توده های گرسنه در امور سیاسی کمتر می شود. برای "هاپولی" کردن منابع انسانی و انرژی، باید در تحولات سیاسی منطقه، توده ها نقش اول را بازی کنند، اگر رویارویی ها "حدیثی" و "روایتی" باشد، همه این وسط علامه اند و عرصه را برای نخبگان خالی نخواهند گذاشت. نخبگان می توانند به عنوان منابع انسانی درجه اول، تشریفشان را ببرند به ممالک "ینگه دنیا"!
من می گویم آقای نوری علا مانند رفسنجانی، قرضاوی و شبکه الجزیره، جملگی، ماهیتا یک کار را انجام می دهند و آن هم برجسته کردن تمایزات اعتقادی، قومی و موروثی در ادبیات سیاسی!
آنچه که من می گویم آن است که آقای نوری علا مشغول بازسازی همان منطقی است که در گذشته بوده و اکنون توسط آخوندها به کار گرفته می شود، آقای نوری علا، تنها عناصر آن را تغییر می دهد، منطق همان منطق است.
نگاهی به زندگی روزمره ایرانیان واقعیت آموزنده ای را آشکار می کند، دین و تمایزات دینی کمتر از هر چیز دیگری در زندگی اجتمایی ایرانیان نمود دارد، ایرانیان به تنها چیزی که بی توجه هستند این است که دین تو چیست! یهودی، مسیحی، مسلمان، شیعه، سنی، سالها در کنار یکدیگر زندگی می کنند، از همه چیز هم    سر در می آورند، الی به دین یکدیگر، چرا که به تفاوت ها در این زمینه، اهمیتی قائل نیستند، این مسئله هم در گذشته چنین بوده و هم در حال حاضر چنین است، البته حاکمان اسلامی همواره به دین مردم کار داشته اند، اما رویارویی با آنان را، نباید منضم به رویارویی با دین مردم نمود و من در تعجبم که چگونه و چرا آقای نوری علا همگام با آقای رفسنجانی، قرضاوی و آن شبکه مشکوک، تمایزات قومی و مذهبی را تبلیغ و تشدید می کنند؟ شبکه الجزیره همگام با حکام ایران تمام خواب و خوراک سیاسی این منطقه را دینی و تمایز مذهبی نشان می دهند. در این وسط آقای نوری علا چرا؟   
سوالم از آقای نوری علا این است که کدام متفکر و جامعه شناسی را در غرب سراغ دارید که درصدد شناختن و آشکار نمودن دشمنی های قومی و مذهبی در تاریخ هست، تا آنها را در امور سیاسی به کار گیرد.
البته ممکن است ایشان بگویند، چون غربی ها مانند ما ایرانیان دچار حکومتی مانند جمهوری اسلامی نیستند، در نتیجه، دلیلی ندارد که دست به کاری بزنند، شبیه آنچه که ما می کنیم!
در پاسخ به این طرز تلقی باید گفت،به هیچ وجه اینطور نیست، آنها زمانی توانستند از زیر یوغ حاکمیت کلیسا خارج شوند، که سپهر سیاسی را عقلانی و عینی دیدند، هرگز به گذشته ها برنگشتند، اگر به گذشته مراجعه کردند، بقچه های نفرت انگیز و تنش آلود را نگشودند، بلکه نکات مثبت و تفاهم آمیز را به وسط کشیده و پاس داشتند، هرگز برای حل مشکلات امروز به دعواها و مناقشات دیروز متوسل نشدند، چرا که اگر چنین می کردند، تا بدین حد تعصب و کینه ورزی از فرهنگ آنان رخت بر نمی بست. اکنون اگر در خاورمیانه خشونت می ورزند، منافع مادی آنان اقتضا می کند که چنین کنند، نه تعصبات کورشان! همانطور که می بینیم از یک طرف بمب می ریزند و از طرف دیگر آمبولانس و دارو می فرستند!
آقای نوری علا در یادداشت ۲۷ بهمن ماه سال ٨۵ خود، تحت عنوان«برتری های فرهنگی، خیال یاواقعیت؟» ضمن دوری جستن از هرگونه "نژاد گرایی" و "نژادگرایی فرهنگی"، از برتری یک فرهنگ بر فرهنگ دیگر دفاع نموده اند، و پرسشی مطرح کرده اند، مبنی بر آنکه: «آیا می توان این گوناگونی (گوناگونی فرهنگ ها) را در هرمی مرتب کرد و برخی را بر برخی دیگر مرجح دانست؟» درپاسخ به این پرسش به صراحت باید بگویم، خیر! دراین باره دلایلم را با طرح چند پرسش پی می گیرم.
پرسش این است که منظور از "برتری فرهنگی" چیست؟ آیا "برتری فرهنگی" یعنی اینکه فرهنگی از فرهنگ دیگر بهترو مفیدتر است؟ یا اینکه فرهنگی از فرهنگ دیگر قدرتمند تر است؟ یا که فرهنگی از فرهنگ دیگر گسترده تر است؟ منظور از این "برتری" و "ارجحیت" چیست؟
معیارهای نامحدودی برای مقایسه میان دو گزینه وجود دارد، معیارهایی که میزان آنها به اندازه تنوع همه آدمیان است. حتی برای مقایسه میان دو عنصر ساده و بی جان، معیارهای نامحدودی وجود دارد، میزان معیارها برای مقایسه دو فرهنگ و یا دو تمدن که دیگرجای خود دارد.
البته به دلیل تفاوت و تحول در معیارهای آدمیان، مقایسه فرهنگ قدیم یک ملت با فرهنگ جدید ملتی دیگر، قطعا مقایسه ای مع الفارق خواهد بود.
به دلیل وجود برخی از معیارهای "کمی" نظیر اندازه جمعیت، میزان وسعت جغرافیایی، یا آثار و اشیاء ساخته شده، شاید بتوان میزان «تاثیر و نفوذ»، دو تمدن همزمان و یا دو فرهنگ همزمان را با یکدیگر مقایسه نمود، اما هرگز نمی توان دو فرهنگ و یا دو تمدن را در همه زمینه ها با یکدیگر مقایسه کرد و "برتری" یکی را بر دیگری مشخص نمود، چرا که تشخیص این "برتری" بسته به آگاهی و شناخت همه معیارهای ممکن و موجود خواهد بود، که البته چنین امری غیرممکن و محال می نماید.
بسیاری از معیارهای "کیفی" نیز وجود دارند، که هم به دلیل تنوع آدمیان متغیرهستند و هم به دلیل گذشت زمان متغیر و متحول می شوند، بسیاری دیگر نیزهمواره قدری دیرتر از "هنگام داوری" به چنگ می آیند، و یا آنکه در آن واحد دور از دسترس اند.
بدین ترتیب هرگز نمی توان دو پدیده انسانی "ناهمزمان" را با یکدیگر مقایسه نمود، تازه اگر کسی بخواهد دو فرهنگ یا دو تمدن "همزمان" را با یکدیگر مقایسه کند، تنها از طریق همان معیارهای "کمی" پیش گفته، توان انجام چنین کاری را خواهد داشت.
آیا می توان "فرهنگ" یونان قدیم را با فرهنگ آمریکا یا اروپای جدید مقایسه کرد؟ آیا می توان "فرهنگ" ایران قدیم را با فرهنگ فرانسه امروزی مقایسه کرد؟
معیار مقایسه "فرهنگ" یونان قدیم با "فرهنگ" آمریکای جدید چیست؟ آیا می توان تمام معیارهای "برتری" را در "هنگام داوری" مورد ملاحظه قرار داد؟
پرسش این است که آیا آقای نوری علا به تنوع آدمیان و معالا به تنوع فرهنگها باور دارند؟ اگر به تنوع آدمیان باور داشته باشند، پرسش بعدی من این است که آیا ایشان می دانند که هر چقدر تنوع میان آدمیان فراوانتر باشد، کار مقایسه و داوری در میان آنان سخت تر خواهد شد؟ حال اگر تنوع آدمیان و "فرهنگ" های آنان را هم در "شکل" و هم در "محتوا" متغیر و نامحدود تصور کنیم، آیا می دانیم که مقایسه و داوری نیز در شرایط متنوع و نامحدود، امری غیر ممکن خواهد بود؟
البته هر انسانی در زندگی شخصی و اجتمایی خود هردم دست به مقایسه و انتخاب می زند و هردم چیزی را بر چیزی دیگر ترجیح می دهد. این کار نیز همواره به میزان توانایی و محدودیت او بستگی دارد. اما "برتری" مطلقی درمیان انسانها و پدیده های مرتبط به آنها وجود ندارد.
ممکن است، ما، در مقطعی خاص و مشخص از تاریخ، بنابه "تشخیص" خود، چیزی را بر چیزی دیگر ترجیح بدهیم، این "تشخیص" قطعا برآمده از احساسات و علائق منحصر به فرد ما، آن هم در مقطعی مشخص از تاریخ است، که به تناسب اداراکات و مشاهدات ما صورت می گیرد. اما اگر این "تشخیص مقطعی" را به کل تاریخ تعمیم دهیم و آن را "حکم مطلقی" برای سراسر تاریخ بدانیم، اولا، فراتر از امکانات و بضاعت خود سخن گفته ایم. ثانیا به جای تمام "احساسات و علائق منحصر به فرد آدمها" در کل تاریخ، "تشخیص" داده و قضاوت کرده ایم.
اگر یک فرد، دوستی با یکی را، بر دوستی با دیگری، ترجیح می دهد، یا اروپایی ها را برتر از آفریقایی ها می نشاند، و یا هندی ها را بهتر از چینی ها می داند، هرگز برای چنین کاری دلیل مطلق تاریخی جستجو نمی کند، البته اگر دست به چنین کاری هم بزند، در واقع به مقایسه و داوری غیر ممکنی دست زده است، چرا که تنوع نا محدود میان آدمیان، داوری فلسفی و مطلق را پیرامون چنین امری غیر ممکن می سازد.
انتخاب های روزانه ما امری نسبی و متغیر است، ممکن است امروز نتیجه بگیریم اروپایی ها از آفریقایی ها برتر هستند، اما فردا آفریقایی ها را برتر از اروپایی ها بدانیم، یا امروز دوستی و رفاقتی را با کسی رقم بزنیم که دیروز از دوستی با آن شخص، رویگردان بودیم. این رفتارها کاملا نسبی و متغیر است و هیچ قاعده مطلقی بر آنها مترتب نیست.
اگر به چنین مقایسه ها و داوری های شخصی یا گروهی، شکلی مطلق بدهیم و آنها را به عنوان اموری ثابت، و غیر قابل تغییر،تبلیغ و ترویج کنیم و برای آنها، دلایل ثابت و همیشگی بتراشیم، فقط و فقط، تعصبات کور را دامن می زنیم.
تنوع انسان در همه ابعاد، تنها به او، امکان مقایسه و داوری های "نسبی" را می دهد. درست همین ویژگی (یعنی تنوع انسان) هرگونه مقایسه و داوری مطلق را برای او غیر ممکن می سازد.
آقای نوری علا در نوشته های خود، مقایسه و داوری مطلق را، با وجود این همه تنوع انسانی، مجاز و ممکن می داند.
شاید ایشان بگویند من نیز مبلغِ مقایسه و داوری نسبی هستم، اما ایشان به "برتری فرهنگی" به گونه ای معتقد هستند که "تشخیص" این برتری را ممکن می دانند. همان "تشخیصی" که بنابه توضیحات فوق "ممکن"   نمی تواند باشد.
البته ایشان ممکن است بگویند، "برتری فرهنگی" در هر صورت وجود دارد، حتی اگر امکان "تشخیص" آن وجود نداشته باشد. باید به اطلاع استاد خودم برسانم، در حوزه فلسفه و جامعه شناسی، آن چیزی وجود دارد که امکان "تشخیص" آن وجود داشته باشد.
"جامعه شناسی" و "فلسفه ای" که در مورد موضوعی "غیر قابل تشخیص" بحث کند، چیزی جز، شبیه آنچه که آقایان "جامعه شناسی اسلامی" یا "فلسفه اسلامی" می خوانند، نخواهد بود.
برخی از فیلسوفان تاریخ دوره حیات تمدنها و فرهنگ ها را مشخص و محدود می دانند و برای آنان، چهار مرحله زایش، رشد، افول و مرگ، قائل هستند. اگر چنین نگاهی درست باشد، مشکلی دیگر بر مشکلات "داوری و قضاوت" ما مبنی بر برتری یک فرهنگ بر فرهنگ دیگر ایجاد خواهد کرد. حتی زنده شدن دوباره یک فرهنگ و تمدن نیز نمی تواند، اشکالات "داوری" ما را حل کند.
همواره کسانی بوده و هستند که مدینه فاضله و تجمعی از خوبیها را در ذهن می پرورانند و در وصفش می گویند و عمارتی ذهنی و خیالی در مقابل چشم خود و با تکرارتعاریف مفرط از آن، در چشم دیگران ایجاد می کنند، دلیل آن خوبیها را نیز با حدیث و روایت نشان می دهند، یعنی معتقدند در گذشته مدینه فاضله و معیار مطلقی برای همه خوبیها بوده است، حال آنکه دیری است، تمام مشکلات در "روش ساختن" آن مدینه و عمارت "خوبیها" بوده است.
تنها "روشی" که بتوان عمارتی نو ساخت و یا حتی بازسازی کرد، آن است که از منطق احادیث و روایت ها خارج شویم و اصول خدشه ناپذیر علمی را در منطق خود بکار گیریم. این اصول خدشه ناپذیر علمی، در همه حوزه ها، فقط از طریق شناخت "محض" امکان پذیر است.
تکیه به روایت ها و احادیث، آنهم با حالت جانبدارانه، شناخت خدشه ناپذیری را بدست نمی دهد.
فرد سازنده لازم نیست تمام لوازم علمی را خود تولید کند، بلکه او می تواند، از تمام اصول و اعتبارهای علمی در همه دورانها استفاده کند.
فرد سازنده می تواند، "سازه" مورد نظر خود را آنطور که می خواهد بسازد، در اینجا هیچ ضرورتی ندارد که بی طرف بماند. اما اگر سازنده، مصالحی را بسازد، و به آنان خود ارزش و اعتبارعلمی بدهد، تنها ملاتی را فراهم خواهد آورد که سازه ای از پیش متزلزل را با آن می توان بنا کرد.
ما به زبان تفاهم آمیز محتاج هستیم، ایجاد آن زبان همواره در "حال"،امکان پذیر خواهد بود، به امید وجود این "زبان" در گذشته و یا ایجاد آن درآینده نمی توان ماند، به هیچ وجه نمی توان در گذشته غوطه خورد و برای آینده زبانی مشترک و تفاهم آمیز جستجو کرد. از تاریخ باید درس گرفت نه آنکه آن را با جایگزینی شخصیت ها و عبارات، در قالب روایت ها و احادیثی دیگر، دوباره بر همان مبنا، بازنویسی کرد.
امیدوارم آقای نوری علا بدون وارد شدن به "روایت ها" و "احادیث" تاریخی، به سوالات مطرح شده در این یادداشت پاسخ دهند و بدانند که ما هر چه می کشیم از همین روایت ها و احادیث است، موفقیت ما در گرو عبور از آنها و ورود به گزاره های منطقی و علمی است، تمام!
***
در باره دو عبارتی که آقای نوری علا مستقیما به من اشاره کرده اند و می نویسند:
<<نویسندهء ناشناسی، که پشت چند حرف الفبا مخفی است>> و <<«براستی که می بینم این سخنان را نویسنده گوئی از روی نوشته های خود من رونویسی کرده باشد>>
باید بگویم من آنها را عبارت هایی توهین آمیزمی دانم، هر چند آقای نوری علا با آن همه توهینی که به عرب ها می کنند، وقتی داشتن چند دوست و یک استاد عرب را، دلیلی برای عدم دشمنی و عدم توهین به آنان می دانند، قطعا عبارت های فوق را توهین آمیز نمی دانند. شاید «رونویسی» برای ایشان عادی و یک هنجار باشد، همچنین، شاید «مخفی ماندن در پشت چند حروف الفبا»، آنهم در شرایط خفقان نیز برای ایشان نوعی       ناهنجاری به حساب آید!
باید به محضر استاد برسانم که اگر به کور بگویی، آهای کور! قطعا به او توهین کرده ای تا چه رسد که به عرب بگویی بادیه نشین، بیابانگرد و ... و یا به یک آدمی که مجبور است مخفی بماند، مخفی شدنش را به او گوشزد کنی!
اگر از فعل ترکیبی ومبهم "کرده باشد" در عبارت <<«براستی که می بینم این سخنان را نویسنده گوئی از روی نوشته های خود من رونویسی کرده باشد>> بگذریم، باید بگویم من اگر هر نقدی بنویسم و"نقد شونده" آن را بپذیرد،اگر حتی، نوشته ام را«رونویسی» شده از نوشته خود بداند، فرقی نمی کند، چرا که هدفم اصلاح سوژه ای است که آن را مورد نقد قرار داده ام، اگر بگویند ما آنها را قبلا می دانستیم، بازهم فرقی نمی کند، در هر حالت خوشحال خواهم شد. اما بی تردید باید بگویم من اگر از آقای نوری علا و امثال او که در رده سنی پدرم قرار دارند، چیزی نیاموخته باشم، پس از چه کسانی آنچه را که آموخته ام، می توانستم بیاموزم؟ البته تلاش خواهم کرد، هرگز توهین به منتقدینم را ازآقای نوری علا و امثال ایشان نیاموزم.
البته من هم اگر در طی مدت طولانی چیزهای زیادی نوشتم که عده ای را بسیار خوش آمد و عده ای دیگر، به هر دلیلی از جمله نبودن آزادی بیان و یا نداشتن وقت و حوصله، در رد مطالب من چیزی ننوشتند، نباید تصور کنم که مطالب من آخر همه مطلب هاست.
من اولین مطلبی که از آقای نوری علا خواندم مطلبی بود که در رابطه با درگذشت «به آذین» نوشته بودند، آن مطلب را منصفانه یافتم و از آن تاریخ به بعد خواننده مطالب ایشان هستم، اما آرشیوی ندارم که بدانم، آن مطلبی را که ایشان ادعا دارند و یا احتمال می دهند، از آن «رونویسی» کرده ام، خوانده باشم یا نه! قطعا برخی از آنچه که ما می نویسیم "بازنوشتی" از گذشتگان است. البته خدای اشوزردشت، صد سال دیگر هم به استاد نوری علا عمر دهد.      
بگذریم، هدف اولیه ام در این یادداشت آن بود که مطالبی را پیرامون تاریخ، فرهنگ و تمدن خدمت آقای نوری علا و خوانندگان محترم تقدیم کنم، اما به دلیل طولانی شدن مطلب، آن را به فرصتی دیگر می گذارم.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست