سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

من یک شورشی اسرائیلی هستم


Uri Avnery - مترجم: ناهید جعفرپور


• من یک شورشی اسرائیلی هستم و احتیاجی هم ندارم که کسی موجودیت دولت مرا برسمیت بشمارد. تنها برای من کافی است که کسی آماده باشد با من در بستر شرایطی که متحدا تعیین می کنیم و مرزهایمان را مشخص می نمائیم پیمان صلح ببندد. من آماده ام تاریخ و ایدئولوژی و تئولوگی این موضوع را بعهده تئولوگ ها و ایدئولوگ ها و تاریخ شناسان بسپارم ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٨ اسفند ۱٣٨۵ -  ۲۷ فوريه ۲۰۰۷


آیا یک سرخپوست باید حق موجودیت ایالات متحده آمریکا را برسمیت بشناسد؟
سئوال جالبی است. ایالات متحده آمریکا توسط اروپائی ها بنیان گذاری شد. کسانی که این قاره را که به آنها تعلق نداشت فتح نمودند، کسانی بودند که بخش بزرگی از ملت سرخپوست را در بعد گسترده ای قتل عام نمودند و میلیون ها برده را استثمار کردند. برده گانی که زندگیشان بطوری قصاوت بار و وحشیانه از آفریقا بریده شده بود. تازه هنوز نگفته ایم که امروز چه می گذرد. خوب حالا باید یک سرخوپوست بومی قدیمی و یا بطور کل هر کسی دیگرحق موجودیت یک چنین دولتی را برسمیت بشمارد؟
اما متاسفانه هیچکس این سئوال را از خود نمی کند. ایالات متحده آمریکا هم اصلا ککش نمی گزد که آیا کسی حق موجودیتش را برسمیت می شمارد یا نه. حتی آنها از دولت هائی هم که بطور رسمی با آنها رابطه دارند هم چنین سئوالی نمی کنند.
راستی چرا؟ چون طرح چنین سئوالی خنده دار است؟ خوب ، ایالات متحده آمریکا هم قدمتش از اسرائیل بیشتر است و هم بزرگتر و هم قدرتمند تر است. اما کشور هائی هم که قدرتی کوچک هستند از دیگران نمی پرسند. مثلا از هندوستان کسی انتظار ندارد که موجودیت حقوقی پاکستان را برسمیت بشمارد. با وجود اینکه قدمت پاکستان به همان اندازه قدمت اسرائیل است و به همان اندازه بر بستر قومی / مذهبی قرار گرفته است. بنا بر این چرا از حماس خواسته می شود که موجودیت حقوقی اسرائیل را برسمیت بشناسد؟
زمانی که یک دولت دولت دیگری را برسمیت می شمارد در این صورت مسئله بیشتر بر سر تائید فرمال واقعیتی است که وجود دارد و به مفهوم تائید آن دولت نیست. از شوروی خواسته نشد که موجودیت آمریکا را بعنوان دولتی سرمایه داری برسمیت بشمارد. تازه بر عکس نیکیتا خوروشچف در سال ۱۹۵۶ قسم خورد که دولت آمریکا را "بخاک بسپارد" و آمریکا هم هیچگاه شوروی را بعنوان دولت کمونیستی برسمیت نشمرد.
خوب پس چرا این خواسته عجیب و قریب از فلسطینی ها خواسته می شود؟ برای چه آنها باید موجودیت دولت اسرائیل را بعنوان دولتی یهودی برسمیت بشمارند؟
من یک شورشی اسرائیلی هستم و احتیاجی هم ندارم که کسی موجودیت دولت مرا برسمیت بشمارد. تنها برای من کافی است که کسی آماده باشد با من در بستر شرایطی که متحدا تعیین می کنیم و مرزهایمان را مشخص می نمائیم پیمان صلح ببندد. من آماده ام تاریخ و ایدئولوژی و تئولوگی این موضوع را بعهده تئولوگ ها و ایدئولوگ ها و تاریخ شناسان بسپارم.
شاید بعد از ۶۰ سال از تاسیس دولتمان و بعد از اینکه قدرتی در منطقه شده ایم اینقدر به خودمان نامطمئنیم که انتظار داریم دائما ازهمه طرف موجودیتمان را تائید کنند. آنهم دقیقا از سوی ملتی که بیش از ۴۰ سال است تحت فشارشان قرار داده ایم. شاید هم همواره هنوز این " فرهنگ گتوئی" است که ما را این چنین تعقیب می کند.
اما خواست کنونی از دولت فلسطین هم به هیچ وجه از روی صداقت نیست. پشت این مسئله یک منظور سیاسی نهفته است. اگر بخواهم دقیق بگویم دو منظور سیاسی نهفته است: اول اینکه جامعه بین الملل باید کاملا متقاعد شود که دولت متحدی که اکنون شکل گرفته است خودش را برسمیت نمی شناسد و دوم اینکه در این صورت امتناع دولت اسرائیل از ادامه مذاکرات صلح با این دولت توجیه شود.
بریتانیائی ها یک چنین تاکتیکی را بنام "هرینگ قرمز (هرینگ قرمزماهی بد بوئی است)" نام می نهند منظور آنها از این مثال این است که کسی که در حال فرار است برای اینکه سگهای شکاری را از خود دور کند ماهی که خیلی بوی بد می دهد در مسیر راه پخش می کند تا سگها را منحرف کند.
زمانی که من جوان بودم یهودی های فلسطین با علاقه می گفتند که "اسلحه مخفی ما امتناع عربی است". همواره اگر کسی از نقشه صلح صحبت می کرد ما می توانستیم روی "نه" عربها حساب کنیم.
درست است. رهبریت صیهونیستی بر علیه هرگونه توافقی بود که بتواند اهداف صیهونیستی و در نتیجه جنبش شهرکی را متوقف سازد. از این رو رهبران صیهونیست همواره می گفتند "بله" ما دستانمان را برای صلح دراز می کنیم" و روی این حساب می کردند که عربها از این پیشنهاد استقبال نکنند.   
این مسئله تقریبا برای فاصله زمانی صد ساله تاریخ مصرف داشت تا اینکه یاسر عرفات قوانین بازی را تغییر داد و اسرائیل را برسمیت شمرد و پیمان اوسلو را امضا نمود. تا به امروز هم هنوز مذاکرات پایانی در رابطه با آن پیمان آغاز نشده است. دولت های پشت سر هم اسرائیل از آن جلوگیری نمودند زیرا که حاضر نبودند مرزهای نهائی را تائید کنند. (در نشست کمپ دیوید سال ۲۰۰۰ حتی در باره مذاکرات واقعی هم صحبتی نشد ـ آهود باراک این نشست را به فلسطینی ها بدون هر گونه آمادگی قبلی تحمیل نمود و شرایطش را به فلسطینی ها دیکته کرد و زمانی که آنها از این کار تمرد نمودند وی دیالوگ ها را مسکوت گذاشت.
بعد از مرگ عرفات امتناع سخت تر و سخت تر شد و از عرفات بعنوان تروریست و متقلب و دروغ گو نامبرده شد ومحمد عباس بعنوان انسان صادقی که حقیقتا بدنبال صلح است مورد تائید قرار گرفت. از این رو آریل شارون موفق شد از هرگونه مذاکره ای با او خود داری کند و آمریکا هم بشدت از شارون پشتیبانی نمود.
در هر حال شارون هم سکته کرد و اولمرت جای او را گرفت و اتفاقی دیگر افتاد که باعث خوشحالی بسیاری در اورشلیم شد و آنهم انتخاب حماس از سوی فلسطینی ها بود. چه عالی بالاخره هرچه باشد آمریکا و اروپا حماس را بعنوان سازمانی تروریستی و بخشی از محور شر شیعه می دانند. (بگذریم از اینکه حماس اصولا شیعه نیست).
حماس تلاش کرد که محمود عباس این مرد صلح را حذف کند. طبیعتا این مسئله نه لازم بود و نه اصولا با یک چنین موضعی می توان مذاکرات صلح را به مرزهای خود رساند.
و حقیقتا ماهواره های آمریکائی و اروپائی دولت فلسطین را بایکوت نموده و مردم فلسطین را گرسنه بحال خود رها نمودند.آنها سه شرط را برای برداشتن این بلوکه کردن اعلام کردند: اول اینکه دولت فلسطین و حماس موجودیت دولت اسرائیل را برسمیت بشمارد. دوم اینکه آنها از "ترور" دست بردارند و سوم اینکه آنها قراردادهائی را که با سازمان "پ ال او" بسته شده است به انجام برسانند.
اگر سطحی به قضایا نگاه کنیم این شروط می توانند راه حلی باشند اما واقعیت چیز دیگری را می گوید وموضوع چیز دیگری است و تمامی این شروط در مجموع یکطرفه هستند:
اول اینکه فلسطینی ها باید موجودیت دولت اسرائیل را برسمیت بشمارند (بدون اینکه از مرزهای آن تعریفی داشته باشند)، دولت اسرائیل در عوض نباید موجودیت دولت فلسطین را برسمیت بشمارد.
دوم اینکه فلسطینی ها باید به " ترور" خاتمه دهند اما دولت اسرائیل نباید به آکسیون های نظامی در مناطق اشغالی پایانی دهد و یا از شهرک سازی دست بردارد. "رود مپ " به طور واقعی همین را می خواست اما هیچ کس بخصوص آمریکا به آن توجه ای نکرد.
سوم اینکه فلسطینی ها باید قرارداد های اسلو را اجرا کنند اما اسرائیلی ها که تمامی بندهای قرارهای اسلو را شکسته اند هیچ وظیفه ای در قبال آن قرارها ندارند.
از زمانی که حماس بقدرت رسید رهبران آن فهمیدند که باید تفاهم بیشتری داشته باشند. آنها گوش هایشان برای شنیدن آن احساسی که ملتشان دارند باز شد. ملت فلسطین آرزوی پایان دادن به اشغال و گذراندن زندگی در صلح را دارد. از این رو حماس قدم به قدم به سوی برسمیت شناختن اسرائیل نزدیک شد اما برنامه مذهبی آنها به آنها اجازه نمی دهد که این مسئله را علنی اعلام کنند. بنیادگرایان یهودی هم این جمله "به آیندگانت این منطقه را می دهم" را علنی بیان نکرده اند اما غیر مستقیم انجام داده اند. قدمی کوچک اما انقلابی بزرگ.
حماس پشتیبانی خود را برای ایجاد دولتی فلسطینی در فضای مرزهای سال های ۱۹۶۷اعلام نمود. قابل توجه است: نه بجای اسرائیل بلکه در کنار اسرائیل. (همین هفته پرس وزیر اسبق مجددا تکرار نمود که خالد مشال رهبر حماس این امر را تصدیق نموده است). حماس به محمود عباس اختیار تام مذاکره با اسرائیل را داده و خودش را موظف نمود هرگونه قراری را که از طریق رفراندم تائید شود قبول نماید. عباس مسلما ترجیح می دهد که دولتی فلسطینی در کنار اسرائیل و در مسیر خط سبز به وجود آید. هیچ شکی وجود ندارد که بخش بزرگ از فلسطینی ها به یک چنین قراری اگر که در باره اش مذاکره شود مهر تائید خواهند زد.
در اورشلیم نگرانی ها شدت گرفته است و اگر این چنین پیش رود جهان به این درک خواهد رسید که حماس تغییر کرده است و اگر خدا بخواهد تحریم های اقتصادی بر علیه فلسطینی ها برداشته خواهد شد.
خوب حالا پادشاه سعودی هم به این ماجرا وارد می شود و نقشه های اولمرت را به هم می زند.
به این صورت که در یک واقعه قابل توجه در جوار مقدس ترین مکان های اسلام پادشاه به اختلافات خونین میان ارگانهای امنیتی فلسطینی پایانی داده و بستری را برای دولت واحد فلسطینی پهن نمود. حماس خود را موظف نمود که به قرار دادهای امضا شده از سوی "پ ال او" به اضافه پیمان اسلو و همچنین قرارهائی را که برعلیه برسمیت شناختن دولت اسرائیل است و "پ ال او" را به عنوان نماینده مشروع ملت فلسطین می شناسد احترام بگذارد.
پادشاه به این وسیله مسئله فلسطینی را از پیکره ایران که حماس به لحاظ نبودن بدیل به آن وصل بود جدا کرد و حماس را به این وسیله به دامان خانواده سنی ها برگرداند. سعودی ها این برگزیده گان آمریکا در فضای عربی به این وسیله همزمان مسئله فلسطینی ها را روی میز بیضی شکل اداری کشاندند.
در اورشلیم نزدیک بود که ترس فراگیر شود. ترس از اینکه مبادا پشتیبانی های نامحدود آمریکا و اروپا به اسرائیل افت کند. این ترس پیامدش این بود که "بحران سیاسی" در اورشلیم به وجود آمد که باعث شد که آنان از همان ابتدا "پیمان مکه" را رد نمودند. شیمون پرز مدتهای مدید است در تائید "آره و نه" استاد است المرت را قانع نمود که "نه" قاطع را با یک " نه" نرم عوض کند و برای رسیدن به این هدف مجددا "ماهی بودار بوکلینگ" از یخچال بیرون آورده شد.
در واقع این کافی نیست که حماس اسرائیل را بطور ناقص برسمیت بشمارد بلکه اسرائیل اصرار دارد که حماس "حق موجودیت" دولت اسرائیل را به طور کامل برسمیت بشمارد. برسمیت شمردن سیاسی کافی نیست بلکه احتیاج به برسمیت شمردن ایدئولوژیکی اسرائیل است. با توجه به این منطق می بایست همزمان این انتظار را داشت که خالد مشعل به جنبش صیهونیستی وارد شود!
اگر کسی فکر می کند که برای اسرائیل صلح مهمتر از شهرک ها و... است پس باید به کسانی که پیمان مکه راتنظیم نموده اند خوش آمد بگوید و سازمانهای درون آنرا تقویت کند که این راه را ادامه دهند.
باید به پادشاه عربستان سعودی که موفق شد تمامی دولت های عربی را به حرکت بیاندازد که اسرائیل را با وجود مخالفتش با به وجود آمدن دولت فلسطینی در محدوده خط سبز برسمیت بشناسند، تبریک گفت.
اما اگر کسی صلح را رد کند زیرا که این صلح مرزهای اسرائیل را بالاخره تعیین می کند واجازه گسترش مجدد را به وی نمی دهد پس این کس هر کاری خواهد نمود تا آمریکائی ها و اروپائی ها را متقاعد کند که بایکوت دولت فلسطین و ملت فلسطین را همچنان ادامه دهند.
پس فردا کوندولیزا رایس ملاقاتی با اولمرت و عباس در اورشلیم خواهد داشت.
آمریکائی ها یک مشکل دارند. از یک سو آنها به پادشاه عربستان سعودی احتیاج دارند. نه تنها به این خاطر که او روی چاه های نفت بزرگ نشسته است بلکه بیشتر به این خاطر که او همچنین مهره مهمی در "گرداندن بلوک سنی ها" می باشد. اگر که پادشاه به بوش گفته باشد که این راه حل برای مشکل فلسطین از این بابت است که از رشد نفوذ ایران در خاورمیانه جلوگیری کند پس گفتن این مسئله وزنه وی را بالا می برد. اگر که بوش حمله ای نظامی بر علیه ایران را طرح ریزی نموده باشد که آنطور که بنظر می رسد کرده است به این لحاظ برای وی مهم است که اتحاد سنی ها پشت او باشند.
از سوی دیگر بوش به لابی طرفدار اسرائیل و یهودیان و همچنین مسیحی ها احتیاج دارد. مخصوصا برای منافع وی بسیار مهم است که "پایه مسیحی" جمهوریخواه را پشت سر خود داشته باشد. کسانی که از حقوق رادیکال اسرائیل پشتیبانی کنند حال هر اتفاقی که می خواهد بیافتد، بیافتد.
در هر حال چه باید کرد؟ هیچ. برای این هیچ کوندالیزا رایس طرحی دیپلوماتیک را برای وضعیت کنونی آمریکا و جلب نظر افکار عمومی داده است به نام "افق سیاسی جدید" و آنطور که پیداست وی خود در باره مفهوم این جمله فکر نکرده است زیرا که افق چیزی است که هیچگاه دست یافتنی نیست و هر چه به آن نزدیک تر شوی از تو دور تر خواهد شد.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست