سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

باد را شما کاشتید، توفانش را ما درو کردیم!
(سخنی با سلطنت طلبان - بمناسبت سالگرد انقلاب بهمن)


علیرضا حبیبی


• باد را شاهنشاهیان و متحدانش کاشته اند، توفانش نصیب دهها میلیون انسان ساده و جویای آزادی و عدالت گشته است. مقدمات حکومت دینی را اعلیحضرت و دوستانش فراهم کرده اند، ولی اساس فلاکت و تیره روزی، سهم زحمتکشان و تهیدستان، سهم میلیونها جوان و میلیونها زن ایرانی و... است. و ما در میان لیست چندین هزار انسان دست بسته ای که در سال ۶۷ سلاخی شدند، از «هزار فامیلها»ی شاهپرست کسی را ندیدیم!! ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ٨ اسفند ۱٣٨۵ -  ۲۷ فوريه ۲۰۰۷


هر سال – زمانی که ۲۲ بهمن ، سالگرد انقلاب ایران فرا می رسد- دردهای وابستگان رژیم شاهنشاهی تازه می شوند. شکست خوردگان در رثای شوکت از دست رفته شان سوگواریها می کنند و هر اندازه که جنایات و ستمگریهای سلطنت اسلامی بیشتر می شود، این سوگواریها هرچه بیشتر طلبکارانه تر می شوند. می کوشند به نسل جدید- که دوران فرمانفرمایی «اعلیحضرت همایون محمدرضاشاه پهلوی شاهنشاه آریامهر» را ندیده اند- چنین القا کنند که ملت ایران بیخود طغیان و کفران نعمت کرد و اکنون بناگزیر جزای این خطایش را می پردازد. تطهیر کنندگان رژیم شاهنشاهی اعتراض و شورش و قیام علیه رژیم شاهی را با اسلامی شدن انقلاب یکی می کنند؛ جنایات حکومت دینی بمعنی خطا و خیانت مخالفان رژیم پیشین معنی می شود و آنجا که از دفاع نظری از خود باز می مانند، هر از گاهی تنی چند از روشنفکران پشیمان به یاری آنان می شتابند و با لطایف الحیل و تجاهل العارف ها وظیفه دفاع شرمسارانه از پهلوی ها را بر عهده می گیرند. ۲۲ بهمن امسال اوج این تاخت و تازها و طلبکاریها و ابراز ندامتها بود.
برخلاف تبلیغات هواداران سلطنت، انقلاب ایران نه با رهبری، برنامه و شعارهای مدون و روشن، بلکه با یکرشته انفجارهای توده ای آغاز گشت که اعتراض علیه نظم موجود، اساسی ترین عامل آن بود. علیرغم وجود عناصری از اندیشه های سیاسی سرکوب شده در بخشی از این طغیانها، هنوز هژمونی روشنی وجود نداشت. بزرگترین و رساترین گواه بر این ادعا، انفجار ۲۹ بهمن ۱٣۵۶ تبریز- بمثابه سرآغاز طغیانهای توده ای و آغاز پایان رژیم شاهنشاهی در ایران است. تبریز – که در آندوران، پس از تهران، بزرگترین و مهمترین شهر ایران بود، در اوج قدرت رژیم شاهنشاهی همچون بشکه باروتی منفجر شد و از دست پلیس و ژاندارم و ساواک و ارتش بیرون رفت. شهر از صبح تا ساعات عصر در دست توده خشمگینی باقی ماند که جز عده معدودی- و تاکید می کنم جز عده معدودی- کسی خمینی را نمی شناخت و حتی نامش را نیز نشنیده بود. دهها هزار توده خشمگین هر آنجا که توانست، هرآنچه را که نشانه رژیم و قدرت او بود، سوخت و درهم کوبید و شب خسته و کوفته بخانه باز آمد تا فردا صبح لبخند زنان بهمراه سیل جمعیت از سوخته های خود بازدید کند!
برخلاف آنانکه مغرضانه، ساده لوحانه و یا ریاکارانه این انفجار را نتیجه توهین رژیم به روحانیت قلمداد می کنند، دهها هزار انسان خشمگین، بعدها فهمیدند که آنروز چند آخوند و طلبه قصد عزاداری برای چند طلبه کشته شده در قم را داشتند. حادثه مسجد قیزیللی و کشته شدن یکنفر بدست سروان حقشناس بهانه انفجار بود. با نخستین درگیریها، دهها هزار تن- که هنوز از کم و کیف مسجد و عزاداری و ... بی خبر بودند، با مشاهده درگیری، در خیابانهای شهر به پلیس و نیروهای سرکوبگر رژیم یورش بردند. بلی. مسبب طوفان، بادی بود که اعلیحضرت و رژیم او در ایران و مشخصا در آذربایجان کاشته بودند.
۲۹ بهمن سپری شد. هرچند که رژیم شاه مدعی شد شورشیان تبریز از خارج آمده ا ند؛ و هر چند که قائم مقام حزب رستاخیز هنوز هم فکر می کند که اگر هتلداران تبریز مسافران خارجی تبریز را بموقع به ساواک معرفی می کردند، این شورش پا نمی گرفت؛ هرچند یکی از سینه چاکان اعلیحضرت ادعا کرد که خود بچشم خود دیده است که شورش کنندگان موطلایی بودند (یعنی از شوروی آمده بودند)، ولی هیئت بازرسی حزب رستاخیز پس از تحقیق جالبی، فهرست بلندی از «کمبود ها» و عوامل تولید نارضایتی را به تهران گزارش کرد. از کشته شدگان نیز کسی خارجی نبود. (۷ نفرکارگر، ۱ کشاورز، ۲ دانشجو و ۱ دانش آموز).
این طغیانها پاسخ طبیعی به شرایطی بود که رژیم شاهنشاهی فراهم آورده بود. اکثریت شورش کنندگان و نیروی اصلی خط مقدم درگیریها، هم در ۲۹ بهمن تبریز و هم بعدتر، توده تهیدست و بویژه حاشیه نشینان شهری بود که در آستانه تمدن بزرگ آنچنان در فلاکت روزگار می گذراند که خود رژیم از رفتار آنان در شرایط بحرانی احساس خطر می کرد. خاندان اعلیحضرت و شرکا غرق در فسادی چندش آور، استبداد مشمئز کننده مستغنی از توصیف؛ ممنوعیت احزاب و سازمانهای سیاسی و اتحادیه های صنفی، نبود آزادی بیان و قلم و اندیشه، تحقیر ترک، کرد، بلوچ، عرب و... و نابودی هستی ملی آنان، فرمانفرمایی دستگاه جهنمی ساواک اعلیحضرت و... چنین بود شرایطی که به انفجارها انجامید. اینها بودند عواملی که اکثریت اهالی یک کشور را علیه رژیم و سازمان شاهنشاهی شورانید. این رژیم شاهنشاهی بود که شرایط انفجاری را بوجود آورد که از نظر وسعت در تاریخ بی نظیر بود.
انفجارها در شرایط بسته و مسدود رخ می دهند. آنجا که اعلیحضرت می فرمایند: ما کشور را اینطور اداره می کنیم، همه هم باید در حزب من عضو شوند؛ مخالفین هم گذرنامه بگیرند و از کشور بروند و عالیجنابانه عوارض گذرنامه را هم می بخشد، آنجا انفجار رخ می دهد. پریرویی که تاب مستوری ندارد، در اگر بسته شود سر از روزنی بر خواهد آورد. انفجارها زمانی روی می دهند که امکان اعتراضات «مدنی» از مردم سلب شود. در کشوری که هر نغمه متفاوت و هر فریاد اعتراض با سرکوب پاسخ داده شود، انفجار روی می دهد و آنگاه توده عصیانگر فاقد رهبرانی است که در فضایی آزاد خود را به آزمون گذاشته اند؛ و فاقد برنامه عملی است که در شرایط دموکراتیک پرداخته شده است.
با انفجار ایران- که چندین ماه بعد اعلیحضرت هم صدایش را شنیدند- بلافاصله بحران رهبری جنبش پیش آمد و بیرق سیاه اسلام خمینی پیش افتاد. خمینی که چندسال پیش نومیدانه استقرار ولایت فقیه را به نوه های آن نسل موکول کرده بود، در شرایط طغیان توده ای و نبود احزاب سیاسی طرف توجه توده قرار گرفت. این دومین مرحله است و مسئولیت آن نیز در درجه اول بر دوش رژیم شاهنشاهی است که دهها سال جز «سازمان» روحانیت هیچ سازمانی، جز «حوزه!!» های علمیه، هیچ حوزه ای، جز «تریبون» منبر، هیچ تریبونی و جز «انجمنهای عزاداری» هیچ انجمنی را مجال نفس نداد. مسئولیت اساسی بر گردن رژیمی است که اعلیحضرتش خود را «نظر کرده» ائمه می دانست و دست غیب امام زمان چندین بار از تیر دشمن مصونش داشته بود!!. رژیمی گناهکار است که برای مبارزه با روشنفکران و نویسندگان لائیک و چپ، دست در دست بدترین نمایندگان خرافه پرستی نهاده بود. هیستری ضدچپ رژیم شاه از یکسو و نیاز او به افیون روحانیت ثناگو مانع از آن شد که او و رژیمش متوجه ظهور اژدهای ولایت فقیه گردند. در بحرانی ترین لحظات تاریخ معاصر- و در جریان همین انقلاب بهمن، رژیم اعلیحضرت نیروهای چپگرای ایران را بزرگترین خطر برای خود می دانست و در پی تجدید اتحاد با روحانیت علیه چپهای ایران بود. انفجار میلیونی در چنین فضایی پیش آمد و تقریبا همه سازمان روحانیت به مشی خمینی گردن نهاد. نزدیکترین «سازمان» که در دسترس توده بود، سازمان روحانیت بود و از عوام الناس کشور استبداد زده ای چون ایران انتظاری بیش از این نمی توان داشت. عالیجنابانی که در عین شاهدوستی و یا توجیه رژیم شاهنشاهی از عقب ماندگی توده، از فقدان آگاهی، از طی نشدن دوران روشنگری و... در ایران سخن می گویند؛ روشنفکرنمایانی که با علم بر عملکرد رژیمهای دو اعلیحضرت و با تبرئه سلطنت، از اسلام زدگی و حماقت مردم در انقلاب ایران حیرت زده می شوند، در بهترین حالت فریبکارانی بیش نیستند. حضرات! چه داده اید که چنین طلبکارید؟
تاریخ گواه آنست که هم در فراهم آوردن شرایط طغیان و هم در سوق دادن توده بزیر بیرق سیاه خمینی و روحانیت، نخستین و نخستین گناهکار رژیم سلطنتی است.
آنان که در جریان انقلاب ایران هستند و یا مطالعاتی در چند و چون آن دارند، از یک موضوع سرنوشت ساز در تاریخ معاصر ایران، یعنی تصامیم رهبران دولتهای ایالات متحده امریکا، انگلستان، فرانسه و آلمان در گوادلوپ (دی ماه ۱٣۵۷) باخبرند. جهان «آزاد» که آفریننده و پشتیبان خونریزترین دیکتاتورها- از جمله دیکتاتوری پهلوی ها در ایران بود- و در رساندن ایران به درجه انفجار شرکت بسیار داشت، زمانی که دریافت رژیم شاهنشاهی در ایران بناگزیر سقوط خواهد کرد، برای جلوگیری از سهم گیری نیروهای چپگرای ایران در قدرت دولتی، به تقویت «اسلامیت» در برابر «کفر کمونیسم» و لائیسیته روی آورد. (این همان کاری است که جهان طرفدار «آزادی وجدان»، با آفریدن بن لادن و «مجاهدین مسلمان» در افغانستان نیز انجام داده است.) در همه دیدارها و مذاکراتی که میان نمایندگان غرب و برخی سران رژیم شاه با معتمدین خمینی (آیت الله موسوی اردبیلی و...) صورت گرفت، نمایندگان «جهان آزاد» و «تجدد» بر ضرورت مبارزه با کفر و الحاد کمونیستها تاکیدها کردند. این تاکیدها نوعا مهمترین شرط غرب و عمالش برای خنثی کردن مقاومت ارتش و تحویل قدرت دولتی به خمینی بود. در نتیجه این دیدارها تنها نیروی دفاعی رژیم- یعنی ارتش- علیرغم فریاد و فغانهای ژنرالها – فلج گشت و پس از اظهار بیطرفی، اعلام همبستگی نمود و راه قدرت گیری اسلامگرایان به قدرت هموار گشت. عده ای از سران ارتش و رژیم و کارگزاران شاه بدون محاکمه تیرباران شدند ولی ژنرال حسین فردوست - کسی که پس از شاه فرمانده تمام سازمانهای اطلاعاتی، ارتش، پلیس و ژاندارمری ایران بود– در ایران ماند تا تمام توان و تجربه خود را درسازماندهی سازمانهای امنیتی رژیم جدید و طراحی برنامه های کلان ضد کمونیستی بکار بندد؛ و سرانجام پس از درهم کوبیده شدن خونین چپهای ایران، خبر «درگذشت» اش را در سال ۱٣۶۹ در مقدمه «کتاب ظهور و سقوط سلطنت پهلوی» منتشر کنند.
این اشاره به سیاست دولتهای عمده غربی و کارگزاران آنان در ایران، نه به معنی «امریکایی» شدن جمهوری اسلامی ایران و دست نشاندگی خمینی، بلکه جلب توجه به نقش دولتهای غربی و عمال ایرانی آنها در تشدید اسلامیگری در ایران است. آنانکه مدام به منافع مشترک غرب و اصحاب خمینی در برابر کمونیستهای ملحد و خدانشناس تاکید می کردند و خواستار مبارزه بی امان رژیم جدید با «بی دینان» و یا «دینداران نافرمان» بودند، نیک می دانستند که حاصل این کار چه خواهد شد. می دانستند که قربانی این سیاست، نه «ملحدان»، بلکه تمام دموکراتهای ایران، تمام نیروهای طرفداری جدایی دین و دولت، تمامی مطبوعات آزاد، تمامی زنان ایران، تمامی دگراندیشان، همه پهنه های هنر و فرهنگ و ... خواهند بود.
بلی. رژیم شاهنشاهی و پشتیبانان آن- یعنی دولتهای غربی، نخستین زمینه سازان واقع تسلط قدرت اهریمنی حاکمیت دینی بر ایران هستند. زمانی که نویسنده یادداشت هفته کیهان سلطنت طلبان (شماره ۴۱۱۱- پنجشنبه ۵ تا چهارشنبه۱۱ بهمن ٨۵) می نویسد: «... انقلاب اسلامی ... با هدف سد بستن در برابر توسعه طلبی کمونیسم از طریق مذهب طراحی شده بود»، اشاره ای مبهم، غرض آلود و نیمه کاره به نقش غرب در سلطه خمینیسم بر ایران دارد. نه!. انفجارها و طغیانها طراحی شده غرب نبودند. اینها محصول رفتارهای شما بود، شما بودید که با چندین دهه سرکوب آزادیخواهان ایران شرایط روی آوردن توده طغیان کرده به دینسالاران را فراهم کردید. در این مرحله است که موضوع «طراحی انقلاب اسلامی» پیش می آید و می توان نوعا با شما همآوا شد. بلی استبداد اعلیحضرت همایونی و سودجوییهای سرمایه داری جهانی است که در طول چندین دهه اخیر منطقه و جهان را گرفتار؛ میلیونها انسان تیره روز را تیره روزتر و خون صدها هزار انسان را برخاک ریخته است. این، نه انکار زمینه های تاریخی- فرهنگی عقب ماندگی در ایران، نه نادیده گرفتن نیرومندی پس زمینه های دینی در ذهن انسان ایرانی و ... بلکه جلب نظر عالیجنابان سلطنت پرست و یا تبرئه کنندگان سلطنت به این نکته است که رژیم شاهنشاهی و متحدانش بخاطر فراهم آوردن شرایط انفجار و رشد اسلامیت افراطی، باندازه خود اسلامگرایان بنیادگرا در برابر تاریخ پاسخگویند. آنان که خمینیگری را لعن می کنند، اگر جویندگان حقیقت و پویندگان راه آزادی اند، رژیم شاهی را نیز لعن خواهند کرد.

***

می گویند هر که باد بکارد، توفان خواهد دروید. بلی. چو بد کردی، مشو ایمن ز آفات. ولی مواردی پیش می آید که باد را یکی می کارد و توفانش نصیب دیگری می شود. انقلاب ایران از این موارد است. باد را شاهنشاهیان و متحدانش کاشته اند، توفانش نصیب دهها میلیون انسان ساده و جویای آزادی و عدالت گشته است. مقدمات حکومت دینی را اعلیحضرت و دوستانش فراهم کرده اند، ولی اساس فلاکت و تیره روزی، سهم زحمتکشان و تهیدستان، سهم میلیونها جوان و میلیونها زن ایرانی و... است. و ما در میان لیست چندین هزار انسان دست بسته ای که در سال ۶۷ سلاخی شدند، از «هزار فامیلها»ی شاهپرست نیز کسی را ندیدیم!!
عالیجنابان!! باد را شما کاشتید، توفانش را ما درو کردیم. از ما طلبکار نباشید. تاریخ- هر آنجا که دولت خونریز سلطنت فقها را لعن کند، زمینه ساز آن، یعنی سلطنت شاهنشاهان را نیز لعن خواهد کرد.

علیرضا حبیبی – ٣۰ بهمن ٨۵
alireza_habibi۲@yahoo.com

منبع: http://azer-online.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست