روزنامه های ایران چه می نویسند؟
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۰ اسفند ۱٣٨۵ -
۱ مارس ۲۰۰۷
ماهیت و تأثیرگذاری حرکت فرموله ایران درمنطقه
تروریست تنها کسی که مسلسل به دست می گیرد نیست
دوست یابی هم آئین و قاعده دارد که باید آنرا به کارگیریم
از زمره کاستی ها، تورم سیاست در همه عرصه هاست
باید فکری برای اتاق فکر اصلاح طلبان کرد!
روزنامه کیهان با عنوان تروریسم اقتصادی نوشته است:
تروریسم چیست و تروریست کیست؟ این واژه ها در اثر کثرت استفاده معنای واقعی خود را از دست داده اند. در عالم سیاست، این زور رسانه هاست که معین می کند این برچسب را به چه کسی می شود چسباند. صرف نظر از این که واقعیت چیست و چیزی به نام تاریخ وجود دارد که احیانا فردا روز کسانی آن را از سر خواهند خواند به کسانی که همین دیشب خانه هاشان بر سرشان خراب شده و تصمیم دارند صبح فردا با قلوه سنگ جلو هجوم تانک ها و بالگردها بایستند می گویند تروریست و به جماعتی که کودک نوباوه را در آغوش پدرش می کشند، شهروندان متمدنی نام می دهند که در حال دفاع از خویشند. این بازی رسانه هاست در عصری که خروار خروار داده های مختلف در هر لحظه بر سر انسان ها فرو می ریزد اما خبری از اطلاعات به معنای داده های پردازش شده نیست. معلوم است که وقتی کسی فرصت اندیشیدن ندارد، کلاه گذاشتن و کلاه برداشتن چندان دشوار نخواهد بود.
یکی از مهم ترین سوءتفاهم هایی که در تحلیل مقوله تروریسم به وجود آمده و جا افتاده این است که عموما تصور می کنند تروریست تنها آن کسی است که مسلسلی به دست می گیرد و جمعی را به رگبار می بندد یا اینجا و آنجا بمبی منفجر می کند و از این قبیل. اینها هست ولی حقیقت این است که امروزه انواع خطرناکی از تروریسم ظهور کرده که قدرت تخریب و آسیب رسانی آنها به هیچ وجه با اقداماتی از قبیل آنچه گفته شد قابل مقایسه نیست. یک اقدام تروریستی اقدامی است که آرامش ذهنی و روانی مردم عادی را برمی آشوبد و آنها را به طور غیرمنتظره و در زمانی کم و بیش طولانی در جوی از ترس و وحشت فرو می برد. تروریست کسی است که در زمانی تقریبا کوتاه، جمع زیادی از مردم را به خاک سیاه می نشاند و سرمایه و آبروی آنها را ـ که بسا به عمری اندوخته اند ـ به غارت می برد. هر کسی که امنیت زندگی مردم را به مخاطره بیندازد و اراده یا منفعت خود را ولو به قیمت آسیب و ارعاب دیگران به آنها تحمیل نماید، اقدامی تروریستی انجام داده و باید با او چون کسی رفتار کرد که تفنگ به دست، مردم را در کوچه و خیابان به گلوله بسته است. به این معنا، بزرگترین تروریست ها کسانی هستند که با زد و بند و قرار گرفتن در چهارراه های قدرت و ثروت، حجم عظیمی از پول و سرمایه را که در واقع به مردم محروم و درد کشیده تعلق دارد در انبان خود ذخیره می کنند و برایشان هم فرقی نمی کند که به این ترتیب بر سر جماعتی کثیر که برای گذران زندگی روزمره خود در تعب و زحمتند چه بلایی می آید. اینها همان کسانی هستند که مفسد اقتصادی نامیده می شوند و مهمترین چیزی که در اثر فعالیت آزادانه آنها به خطر می افتد، امنیت اقتصادی و آرامش مردم برای زندگی کردن است.
روزی که شهرام جزایری از زندان گریخت ـ زندانی که برخی مطلعان می گویند در آن هم چندان به سختی روزگار نمی گذراند ـ گویی تمامی این حقایق بدیهی دوباره جان گرفت و جلوه ای نو از خود به نمایش گذاشت.
این واقعه برای برخی بهانه ای بود تا پشت آن سنگر بگیرند، اغراض پس پرده سیاسی خود را دنبال کنند، بعضی دیگر شاید نفسی از سرآسودگی کشیدند که جناب دزد در بند نماند تا سروسری که زمانی با او داشته اند برملا شود. دسته دیگر هم دم را غنیمت شمردند و به تبرئه خود برخاستند که بله، ما که از اول گفتیم همه این کارها زد و بند سیاسی است و پول شهرام جزایری حلال اندر حلال بوده است و…
پاسخ نگاه های درمانده و متحیر مردم کوچه و بازار و لبخند تلخی که با شنیدن این خبر بر لب هاشان می نشست اما هیچ کدام از اینها نبود. حقیقت این است که عمیق ترین نگاه به این واقعه را همین مردم کوچه و بازار عرضه کردند. افکار عمومی جامعه ایرانی از همان روز نخست به جزایری به عنوان یک نماد نگریست. تمام قصه شهرام جزایری معنای نمادین دارد: دوره افتادن و پول به این و آن دادن و قیمت هر کسی را به قدر ارزش و جایگاه او پرداختن و بعد در حالی که از این همه شیرین کاری سرخوش بود به دام افتادنش هنگامی که می خواست به خیال خود پروژه اش را تکمیل کند و این اصل را به اثبات برساند که هر کسی قیمتی دارد، پس از آن زندان و رفتن و در سوئیت اختصاصی حبس کشیدنش، بعد از آن محاکمه او و خنده ای که این آخری ها در دادگاه بر لب داشت، بعد گریختنش در حالی که ظاهراً تا مجازات نهایی فاصله ای نداشت و نهایتاً هم حکم خوشمزه ای که برای او صادر شد در حالی که دیگر متهمی وجود نداشت. جای تأسف است اما اینکه تمامی این قصه نمادی است کامل و تمام عیار از جریان مبارزه با مفاسد اقتصادی در این ملک با همه فراز و فرودهایش، دل ها را به درد می آورد. وقتی جزایری گریخت کام خیلی ها تلخ شد ولی احتمالاً کمتر کسی تعجب کرد، از این طرف و آن طرف شنیدیم که می گفتند از ابتدا هم معلوم بود که با وضع و حال فعلی دستگاه قضایی در افتادن با گردن کلفت ها، پروژه ای نیست که عاقبت به خیر شود. این مشکل این یا آن فرد خاصی نیست، مشکل سیستمی است که پاکدامن ترین مردان را هم اسیر اقتضائات خود می کند.
حالا دیگر کسی نمی پرسد که چرا مفسدان اقتصادی را دستگیر نمی کنند. این سوال در شرایط فعلی ظاهراً تا حدودی بلندپروازانه است، آنچه مردم می پرسند این است که وقتی یک مفسد اقتصادی دستگیر شد چگونه می توان او را با موفقیت مجازات کرد؟ چگونه می توان اجازه نداد او کل فرایند مبارزه با فساد را به خنده و سخره بگیرد و بعد آسوده و فارغ البال به راه خود برود بی آنکه آسیبی دیده باشد؟ چگونه می توان جلوگیری کرد از اینکه کسانی پس از به کام کشیدن اموال مردم، لااقل به آبرو و حیثیت و غرور آنها لطمه وارد نیاورند؟ اینها سوالاتی است که باید به آنها پرداخت و در آنها به تأمل نشست. آنکه در این حادثه لطمه دید فقط اقتصاد ایران نبود، بالاتر از آن عظمت روحی و غیرت ایرانی آسیب دید. این توهین از آن خسارت بزرگتر است و صدمه ای که وارد می آورد با خرابی ناشی از هیچ بمب و انفجاری قابل مقایسه نیست.
بر این آتش افروخته تنها آن هنگام آبی ریخته خواهد شد که مردم ایران روزی پیکر بی جان تروریست های اقتصادی را که بی امان با جان و زندگی آنها بازی کرده اند بر سر دار ببینند. هر اتفاق یا مجازات دیگری ـ چه رسد به وضع فعلی که عملاً مجازات درخوری در کار نیست ـ داغ بر داغ نهادن و نمک بر زخم پاشیدن است.
دوستیابی هم آئینی دارد
روزنامه کارگزاران با عنوان: آیین دوستیابی نوشته است:
فرزانه ای به درستی درباره افراد گفته است، هزار دوست اندک و یک دشمن بسیار است. مفهوم گفته این فرزانه درباره جامعه ها نیز صادق است. کشوری که هزار دوست دارد باید تلاش کند باز هم بر دوستانش بیفزاید تا در نظام بین المللی تنها نباشد. دوستی و همراهی و سازگاری با جامعه های دیگر حتما می تواند کاستی ها و ضعف های جامعه ایرانی ـ مثل هر جامعه دیگر ـ را برطرف کند و ما را نیرومندتر سازد. دوستی ها به ویژه اگر بر پایه تجارت باشد راه برای همکاری های سیاسی و فرهنگی نیز هموار می شود. اما دوست یابی یک جامعه در نظام جهانی ـ مثل دوست یابی یک فرد ـ آیین و قاعده های شناخته شده ای دارد که اگر نادیده گرفته شود، فایده چنین کاری مخدوش خواهد شد.
دوستی با همسایه های دیوار به دیوار یکی از آیین های دوستیابی است که فایده های آن ملموس، سریع و آنی است. در صورتی که بدبینانه نگاه کنیم دوستی با همسایه های دیوار به دیوار این مزیت را دارد که از سوی آنها تهدید نمی شویم. اگر این قاعده دوستیابی را به کار ببندیم به نظر می رسد همکاری تجاری میان ایران و قطر، ایران و عمان، ایران و افغانستان، ایران و ترکیه حتما پرفایده تر و ملموس تر از دوستی با پرو یا کشوری مثل اکوادور است که فرسنگ ها با ایران فاصله دارند.البته کسی نمی گوید با اکوادور دوست نباشیم اما اگر بخواهیم صنعت یا بازرگانی یا کشاورزی ایران تقویت شود به نظر می رسد بازار کشوری مثل قطر که سالانه ۱۲ میلیارد دلار واردات دارد حتما بر بازار کشوری مثل کوبا مزیت بیشتری دارد.
آیین دوستیابی حکم می کند که ایران با کشورهای مسلمان مثل مصر که با ایران دارای مشترکات دینی است بیشتر دوستی کند تا کشوری مثل کوبا که رسما مرام کمونیستی را ترویج می کند. استراتژی دولت آقای احمدی نژاد در دوستیابی به قاعده های یاد شده بی اعتناست و دوستی با کشورهای دور در کانون توجه بوده و هست. تجارت و داد و ستد با هر جامعه ای نیز از قاعده یاد شده مستثنی نیست و نباید قاعده های یادشده را زیر پا گذاشت. در حالی که کشورهایی مثل قطر، عمان، کویت و عربستان سالانه میلیاردها دلار مواد غذایی وارد می کنند و سرمایه مازاد قابل توجهی دارند که می تواند بخشی از نیازهای مالی طرح های ایران در صنعت نفت، گاز و پتروشیمی را برطرف کند، آیا بهتر نیست به جای سوق دادن امکانات نه چندان زیاد صنعت ایران به کشوری مثل ونزوئلا و چشم دوختن به بازار کوچک بولیوی، مناسبات تجاری با چنین کشورهایی را گسترش دهیم. دوستیابی آیین و قاعده دارد و اگر آنها را به هر دلیل نبینیم یا نتوانیم به کار گیریم ناگزیریم هزینه های دوستی با کشورهایی را بپذیریم که فایده های آن نامشخص است.
تأثیرگذاری حرکت ایران
روزنامه رسالت باعنوان تعظیم لرزان غرب نوشته است:
سران کشورهای عضو (۱+۵) قرار است از فردا مذاکرات خود درباره پرونده هسته ای ایران را ادامه دهند. پس از شکست در نشست اخیر لندن شاهد هستیم که کاخ سفید سیگنال های متفاوتی را برای ایران و نظام بین الملل مخابره کرده است.
مقامات آمریکایی از جمله کاندولیزا رایس و شون مک کورمک صراحتا از احتمال پیوستن به مذاکرات تهران و اروپا و گفتگوی مستقیم با مقامات ایرانی سخن به میان آورده اند. البته واکنش دبیر شورای عالی امنیت ملی کشورمان به پیشنهاد آمریکا نیز تا حدود زیادی فضای مذاکرات ۱+۵ را تحت تاثیر قرار داده است.
دکتر علی لاریجانی در آفریقای جنوبی تاکید کرده است که اگر کاخ سفید تمایل به مذاکره با تهران دارد، باید آن را در قالب درخواستی رسمی و کتبی ارائه کند تا ایران آن را با نگاهی مثبت مورد بررسی قرار دهد. با پایان یافتن ضرب الاجل دوماهه شورای امنیت به ایران، ایالات متحده آمریکا و سه کشور اروپایی به همراه پکن و مسکو سعی دارند خط مشترک و واحدی را در تقابل با ایران قدرتمند ترسیم نمایند. ترسیم این خط مشترک معلول پیوستگی و انسجام تئوریک، ساختاری و رفتاری کشورهای۱+۵ و از سویی دیگر ایستایی ایران در نظام بین الملل است. اما هم اکنون شاهد هستیم که جابه جایی و حتی حذف فرمول های کلان وضع شده توسط استعمار نو و تمایل نظام بین الملل به توزیع قدرت در جهان و خارج شدن آن از انحصار کاخ سفید، احتمال عینیت یافتن چنین انسجام و پیوستگی را در میان کشورهای ۱+۵ منتفی می سازد. از سوی دیگر ایران پویا حرکت فرموله و در عین حال سریعی را در منطقه آغاز کرده است. ماهیت این حرکت به گونه ای است که نتیجه عینی آن در خاورمیانه و تاثیرگذاری عمقی آن در میان دشمنان ایران اسلامی در سرتاسر جهان انعکاس می یابد. به عبارت دیگر رفتارهای ایران در خاورمیانه و پیوند محکم موجود میان دولت و ملت ایران به صورت ماهوی موجب ایجاد گسست در پیوستگی عمقی کشورهای ۱+۵خواهد شد. درک نسبی این واقعیت باعث شده است تا مقامات جمهوریخواه واشنگتن جدی ترین سیگنال های مذاکره مستقیم با تهران را به سوی ایران مخابره نمایند. این در حالی است که شورای دوازده نفره نومحافظه کاران در ابتدای سال ۲۰۰۱ آمریکا با یکدیگر عهد کرده بودند که تا نابودی کامل ایران اسلامی از هیچ اقدامی فروگذار ننمایند! پیام های اخیر رایس و بوش پسر نشان دهنده آغاز تعظیم سخت و لرزان جمهوریخواهان افراطی در برابر قدرت اول خاورمیانه است. سران کشورهای ۱+۵ قرار است فردا و از طریق تلفن! با یکدیگر در مورد پرونده هسته ای ایران مذاکره نمایند. شاید این بهترین خبر برای نیکلاس برنز و دیگر دیپلمات های اروپایی باشد تا دیگر مجبور نشوند با چهره ای تصنعی و ساختگی با نمایندگان پکن و مسکو روبه رو شوند. اعضای کشورهای ۱+۵در حالی با یکدیگر به گفتگو می پردازند که نسبت به یک حقیقت واقف شده اند. حقیقتی که هانس بلیکس در اظهارات اخیر خود صراحتا به آن اشاره کرده است: شما (آمریکا و اروپا) چه بخواهید و چه نخواهید مردم ایران غرور خود را دارند. به نظر می رسد بازرس تسلیحاتی سابق سازمان ملل متحد نیز عواقب و تبعات لجاجت بیهوده غرب در برابر اراده دولت و ملت ایران را درک نموده است.
تورم سیاست در همه عرصه ها
دکتر عطاء الله مهاجرانی با عنوان اینگونه آغاز شد در روزنامه کارگزاران نوشته است:
وقتی ایمیل سردبیر روزنامه کارگزاران را دیدم حس دوگانه ای، شاید هم بتوان گفت حس مشبکی پیدا کردم. دیده اید وقتی نور از شبکه ای می تابد چه نقش ونگاری می زند؟ کارگزاران از سویی مرا به زمستان ۱٣۷۴ می برد که درآن یخبندان، کارگزاران تاسیس شد. از سوی دیگر، مدتی است که جریده رو هستم و به دور از سیاست و کار سیاسی. گرچه سیاست مثل هواست و از آن گریزی یا گزیری نیست. سردبیر روزنامه ازمن دعوت کرده بود که برای کارگزاران مقاله بنویسم. قرار شده است هفته ای دو مقاله بنویسم. ابتدا به نظرم آمد چگونه این کار باتوجه به تعهداتی که دارم میسر می شود؟ در احوال دوستان روزنامه نگار می اندیشیدم. آقای انیس منصور، هر روز برای شرق الاوسط و الاهرام مقاله می نویسد و نیز جهاد خازن که تاثیرگذارترین روزنامه نویس دنیای اسلام است، هر روز در روزنامه الحیات مقاله دارد. البته روزنامه های ما با روزنامه های مطرح و موثر فاصله بسیاری دارند. مثل فاصله من با نویسندگانی که نام بردم. تا روزنامه ای هم چند گام برمی دارد و می درخشد، دولتش مستعجل می شود و شاهین قضا گریبانش را می گیرد و خنده ونشاط را در گلویش، خاموش و بر لبش می خشکاند.
دیدی آن قهقهه کبک خرامان حافظ
که زسر پنجه شاهین قضا غافل بود؟
هرچقدر هم که روزنامه مثل شرق خرمان برود در امان نمی ماند. حاصل این روش و منش نیز آشکار است. ما نه روزنامه منطقه ای وجهانی داریم و نه روزنامه نگاری در سطح روزنامه نگاران درجه اول مصری، لبنانی، پاکستانی و ترکیه ای. وقتی پیمانه روزنامه را کوچک می گیریم بدیهی است که: زآب خردماهی خرد خیزد. شاید از زمره کاستی های کار ما تورم سیاست در همه عرصه هاست. هر جا پا می گذاریم، پایمان روی دم سیاست است.
من تجربه نوشتن مقالات کوتاه اجتماعی و فرهنگی و گاه به ضرورت سیاسی را در دوره ای نسبتاً طولانی ـ بیش از بیست سال ـ در روزنامه اطلاعات دارم. اطلاعات تازگی هشتاد سالگی اش گرامی داشته شد، مثل همیشه سبز و سربلند باد. در کارگزاران می خواهم همان تجربه را تکرار کنم. بدیهی است با گذر سالها و امکان دسترسی به دریای اطلاعات کار نویسنده آسان شده است. از سویی نمی خواهم این ستون یک سویه باشد. شما خواننده گرامی می توانید نظر ونقدتان را برایم بفرستید. حتماً به مواردی از نوشته های تان اشاره خواهم کرد. این ستون ـ نکته ـ نگاهی به زندگی است. زندگی منشور رنگین پرتلالویی ست که دریغ است فقط در چارچوب و بست سیاست محدوده شود.
فکری برای اتاق کنید
روزنامه جام جم با عنوان فکری برای اتاق فکر نوشته است:
اصلاح طلبان که پس از خرداد ۷۶، طی چند سال اکثر کانونهای تصمیم گیری و اجرایی از قوه مجریه گرفته تامجلس و شوراهای اسلامی شهر و روستا را تصاحب کردند. در جریان انتخابات شوراهای دوم، مجلس هفتم و ریاست جمهوری نهم، یکی پس از دیگری شاهد روگردانی مردم از خود بودند و این نهادها را در رقابتی دموکراتیک به رقبای اصولگرای خود واگذارکردند. اما اصلاح طلبان بار دیگر عزم بازگشت به قدرت کرده اند و برای نیل به این هدف، تلاش گسترده ای را که بخش کمی از آن آشکار است آغاز کرده اند.
از جمله اقدامات این جبهه که بتازگی از سوی یک عضو شورای مرکزی حزب کارگزاران سازندگی اعلام شد تشکیل اتاق فکر است. ایجاد منشور اصلاح طلبی ، تهیه معیاری برای وحدت بین اصلاح طلبان و تدوین مبانی تفکر اصلاح طلبی از جمله اهدافی است که قرار است این اتاق فکر به آنها دست یابد.
البته تشکیل اتاق فکر از سوی این جریان بی سابقه نیست و برنامه ها و سناریوهای اجرا شده در دوران اصلاحات بخوبی نشان می داد که مغز واحدی، مجموعه را راهبردی می کرده است. نشر گفتمان خاص، محوریت توسعه سیاسی، تکثر مطبوعات و درعین حال تیترها و جنجالهای مشترک آنها، همه و همه محصول همین اتاق فکر بود. اتاقی که نتیجه فکرش بتدریج منجر به شکاف بین اصلاح طلبان و فاصله گرفتن حتی سیدمحمد خاتمی از آنها شد؛ لذا لازم است اصلاح طلبان فکری برای این اتاق فکر جدید کنندتا اشتباهات گذشته تکرارنشود.
از این نکته که بگذریم، تشکیل اتاق فکر با اهداف مورد نظر، پیامهایی دارد از جمله این که اصلاح طلبان دارای انسجام و وحدت نیستند یا این که مبانی تفکر اصلاح طلبی روشن نیست. حال این سوالات مطرح می شود که آیا اصلاح طلبان از ابتدا انسجام نداشته اند یا پس از مدتی انسجام خود را ازدست داده اند؟ عوامل از دست رفتن انسجام چه بوده است؟ آیا این عوامل از بین رفته اند؟ چگونگی و نشانه های آن چیست؟ اگر از بین نرفته اند چگونه با بقای عوامل انسجام شکن می توان امید به انسجام داشت؟ یا این که اگر مبانی تفکر اصلاح طلبی روشن نبوده و تدوین نشده است، چگونه جریانی به این گستردگی بخشهای مختلف کشور را تسخیر کرد و کشور را به سمتی کشاند که برای خود آنها روشن نبود؟ مسئولیت هزینه هایی که به دلیل همین نامعلوم بودن چارچوب و مبانی اصلاحات به کشور ومردم تحمیل شد به عهده کیست؟
به نظر می رسد اصلاح طلبان باید ابتدا پاسخ به این سوالات و دهها پرسش دیگر دراین باره را هم برای همفکران و هواداران خود و هم برای مردم روشن کنند تا آزموده را بار دیگر نیازمایند.
منبع: روزنامه ی اطلاعات بین المللی
|