به مناسبت روز جهانی زن
زنان دوزخی
روایت کیفرهای کهن
ناصر رحیم خانی
•
"روان زنی را دیدم که به زبان تابهای گرم را میلیسید و دست خویش را زیر آن تابه میسوزاند. پرسیدم «این تن چه گناه کرد که روان چنان گران پادافراه برد؟» «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» گویند که «این روان آن زن بیدین است که به گیتی نسبت به شوی و سالار خویش جوابگوئی کرد و سگزبان بود و نافرمانی کرد و کام او را در گادن بر نیاورد و خواسته [اندوخته] از شوی دزدید و پنهانی اندوخته خویش کرد."
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
پنجشنبه
۱۰ اسفند ۱٣٨۵ -
۱ مارس ۲۰۰۷
ارداویرافنامه، متنی است کهن از باورهای زرتشتی، گردآوریده و بازماندهی واپسین دوران ساسانیان؛ روایت سفر روحانی ویراف؛ دیدهها و بازگفتههای او از «چینوَدپُل» [پل صراط]، از بهشت و دوزخ و برزخ و کیفرهای سخت زنان ناپارسا.
اسطورهی بهشت و دوزخ و پاداش و کیفر آن جهانی، آفریدهی اندیشهی ایرانی است، روایتی است زرتشتی که دیرترها به باورهای دینی یهودی و مسیحی و اسلامی راه یافت با روایتها و تفسیرهای ویژهی آن باورها در متن داستان آفرینش.
حتی در کهنترین متن از متنهای دینهای ابراهیمی یعنی در باب نخست «سِفر پیدایش» ـ نخستین «سِفر» از «اسفار» پنجگانهی تورات ـ از بهشت و دوزخ سخنی در میان نیست.
ارداویرافنامه، نخستین روایت است از معراج انسان به «عالم بالا» و سرنمون معراجها و معراجنامههای بعدی.
ارداویرافنامه را قیاس کردهاند با کمدی الهی دانته (۱) بهویژه در همسانی روایت این دو کتاب از دوزخ و کیفر «زنان ناپارسا».
پژوهشگر ژرفاندیش اسطورههای ایرانی، زندهیاد مهرداد بهار، متن فارسی ارداویرافنامه را در کتاب ارزندهی «پژوهشی در اساطیر ایران» به دست دادهاند.(۲)
آنچه میخوانید گزارشگونهی کوتاهی است برگرفته از متن ارداویرافنامه بههمراه پارهای افزودهها از دیگر کتابها و متنها.
سرآغاز کتاب شرحی است در «چرایی» و «چگونهگی» معراج ارداویراف، دیدار او با «ایزدان مینوی» و آگاهی آوردن او از آن جهان.
کتاب میگوید: «گجسته اسکندر رومی مصری مسکن» آن «پتیاره بدبخت»، «اهریمنی»، «بدکردار» همهی «اوستا و زند» را که بر پوستهای پیراستهی گاو به آب زر نبشته بود برآورد و بسوخت و بسیاری از «داوران» و «هیربدان» و «موبدان» و «دینبرداران» و «دانایان» ایرانشهر را بکشت. پس از آن مردمان ایرانشهر در آشوب و پیکار بودند و چون «شاه» و «رهبر» و «سالار» و «دستور دینآگاه» نداشتند در امر «ایزدان» به شک بودند و «شرک» و «شک» و «اختلاف رای» در جهان پدید آمده بود.
پس «مغ مردان» اندوهگین میشوند، انجمن میکنند، و چاره را در این میبینند تا کسی رود و از «ایزدان مینوی» آگاهی آورد که آیا «آفرین» و «نیرنگ» [دعا و نیایش] و «پاریاب» [وضو] و تطهیر که مردمان روزگار به جای میآورند به «ایزدان» میرسد یا به «دیوان» و به فریاد روان مردمان میرسد یا نه.
پس «مغمردان» همه مردم را فراخواندند و از میان همه هفت مرد را جدا کردند که به ایزدان و دین بیگمانتر بودند و اندیشه و گفتار و کنش ایشان پیراستهتر و نیکوتر بود.
و آن هفت مرد از هفت سه و از سه یکی، ویراف نام را برگزیدند.
به خواست ویراف، سه بار هم قرعه انداختند، نخستین بار به اندیشهی نیک، دگربار به گفتار نیک، و سه دیگر به کردار نیک و هر سه بار قرعه بر ویراف افتاد.
اما «آن ویراف را هفت خواهر بود و آن هر هفت خواهر، زن ویراف بودند و متون دین را از بر کرده بودند». آن هفت خواهر ویراف از شنیدن داستان برادر برآشفتند. «هرزه درآیی» و «بانگ» کردند، در انجمن «مزدیسنان» رفتند و گفتند: «مکنید شما مزدیسنان. ما هفت خواهریم و آن یک برادر و هر هفت خواهر آن برادر را زنیم(٣) ... شما او را پیش از زمان، از این شهر زندگان به آن شهر مردگان فرستید. بر ما بیدلیل ستم رفته است.»
«مزد یسنان»، آن هفت خواهر را دلگرمی دادند و گفتند که «ما ویراف را تا هفت روز تندرست به شما بسپاریم و این نامآوری بر این مرد بماند».
خواهران، همداستان میشوند، ویراف پذیرای سفر روحانی میشود.
بزرگان دین در خانه مینوی جائی خوب به اندازه سی گام بر میگزینند. پس ویراف «سر و تن بشست و جامه نو پوشید، به بوی خوش ببوئید، بر تخت های سزاوار بستر نو و پاک بگسترد ... نیایش کرد و روانگان یاد کرد و خورش خورد». «مغ مردان» می و منگ گشتاسبی در سه جام زرین پر کردند، یک جام را به اندیشه نیک و دیگر جام را به گفتار نیک و سه دیگر را به کردار نیک فراز کردند.
می و منگ گشتاسبی آن می آمیخته به منگ است که گشتاسب از دست زرتشت نوشید و حقیقت دین وی را دریافت.
ویراف آن می و منگ را بخورد و بر بستر خفت.
آن هفت خواهر ویراف پیرامون بستر او نشستند و هفت روز شبان، اوستا نیایش کردند. خواهران با همه «مزد یسنان» و «دستوران دین» و «هیربدان» و «موبدان» به هیچگونه پاسبانی از ویراف را رها نکردند...
روان ویراف از تن به چکاد دائیتی، به «چینوَدپُل» [پل صراط]رفت و هفتم شبانه روز باز آمد و در تن رفت، ویراف برخاست، گوئی از خواب خوش برخیزد با اندیشهای بهمن گونه و خرم.
آن خواهران با «موبدان» و «مزدیسنان» چون ویراف را دیدند شاد و خرم شدند و گفتند «خوش آمدی تو، ویراف، پیغامبر ما مزدیسنان، از شهر مردگان به این شهر زندگان آمدی» ...
ویراف فرمود که: «آورید دبیر دانا و فرزانه را». دبیر فرهیختهی فرزانه را آوردند و پیش وی نشست و هر چه ویراف گفت درست و روشن و آشکار نوشت...
کتاب ارداویراف نامه از پس شرح چرائی و چگونگی معراج ویراف، در برگیرندهی بازگفتههای اوست از سفر به جهان دیگر، دیدار با «سروش پرهیزکار» و « ایزد آذر»، گذر از « چینوَدپُل» و بهشت و دوزخ، دیدن روان کیفر دیده زنان و مردان، پرسش از گناه تن و پاسخ «سروش پرهیزکار».
ویراف به دبیر فرهیختهی فرزانه چنین فرمود نوشتن: «که بدان، نخستین شب،"سروش پرهیزکار" و"ایزد آذر" به پیشباز من بیامدند و برمن نماز بردند و گفتند که «خوش آمدی تو ارداویراف، که تو را هنوز زمان آمدن نبود». من گفتم "پیغامبرم". پس "سروش پرهیزکار" و "ایزد آذر" دست مرا فراز گرفتند. نخستین گام را به اندیشه نیک و دیگر گام را به گفتار نیک و سدیگر گام را به کردار نیک به "چینوَدپُلِ" هرمزد آفریده فراز آمدم. چون به آن جای فراز آمدم، آن "روان" در گذشتگان را دیدم که در آن سه شب نخستین به بالین "تن" نشستهاند و آن سخن "گاهانی" را میسرایند: Usta ahamai usta kahamaicit
... پس آن "چینوَدپُلِ" نه نیزه پهنا گشوده شد. من با "سروش پرهیزکار" و "ایزد آذر" به "چینوَدپُل" به آسانی و به فراخی و نیک و به دلیری و به پیروزگری بگذشتیم... "ایزد مهر" ... و "ایزد بهرام" ... و "ایزد اشتاد" به من ارداویراف نماز بردند و من ارداویراف دیدم رشن راست را که ترازوی زرد زرین به دست داشت و پرهیزکاران و "دُروندان" [بیدینان] را قضاوت میکرد.
پس "سروش پرهیزکار" و "ایزد آذر" دست من فراز گرفتند و گفتند که "بیا تا به تو نمائیم "بهشت" و "دوزخ" و روشنی و خواری. و آسانی و فراخی و خوشی و رامش و شادی و خوشبوئی "بهشت" را که پاداش پرهیزکاران است. و به تو نمائیم تاریکی و تنگی و دشواری و بدی و اندوه و آسیب و درد و بیماری و سهمگینی و بیمگینی و ریشگینی و گند در "دوزخ" را که پادافراه گونه گونهای است که دیوان و جاودان و بزهگران گیرند.»
«سروش پرهیزگار» و «ایزد آذر» جای «برزخیان» را هم نشان میدهند. این جای را «همستگان» خوانند. یعنی آمیختن، در هم آمیختن، جایی که گناه و ثواب به گونهای برابر با هم آمیخته است. «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» گویند مردمانی که گناه و ثواب آنان برابر باشد تا تن پسین به این «همستگان» ایستند، پادافره ایشان را از گردش هوا است: سردی یا گرمی، و ایشان را پتیاره دیگری نیست.
پس از آن شرح جای جای بهشت است، جایگاهها و پایهها. «ستاره پایه»، «ماه پایه»، «خورشید پایه». در جایگاهی که «خورشید پایه» است روانهایی هستند که «به گیتی پادشاهی نیک و خداوندی و سالاری» کردند. کدخدایان و دهقانان که بزرگدودمانهای سرزمین هستند و بسیار کاریز و رود و چاه را به کشت و آبادانی آوردند، در بستر خوب و بالش و قالی شایسته، در گاه بسیار زریناند. روان شبانان که به گیتی چارپای و گوسفند را ورزیدند و پرورند ... در آن روشنی و بدان بالای درخشان و رامش و شادی بزرگ میروند.
سرانجام «بهمن امشاسپند» از گاه به زر ساخته، دست ارداویراف را فراز گرفت و به اندیشهی نیک و گفتار نیک و کردار نیک، او را رهنمون شد به «میهن هرمزد و امشاسپندان و دیگر پرهیزگاران و فروهر زردشت سپتمان و کی گشتاسب و جاماسب و دیگر سروران دین و پیشوایان» که از آن جای هرگز روشنتر و نیکتر نبود.
مهرداد بهار دربارهی «جایها» و «پایههای» بهشت ارداویراف مینویسد: «چنین بر میآید که بهشت نیز مفهومی طبقاتی داشته است. مردم فرودست و میانه حال میتوانستند فقط از فرو پایهترین طبقه بهشتی یعنی از «ستاره پایه» برخوردار شوند، در «ماه پایه» شاهانی که یشت نکرده، گاهان [سرودهای آسمانی زرتشت] نسروده و ... در «خورشید پایه» کسانی که پادشائی نیک و خداوندی و سالاری کرده و آئینها و دستورهای دین را بهجا آوردند، اما در پنجمین و برترین طبقه بهشت که میهن و یا محل اقامت هرمزد و امشاسپندان است، سروران دین زردشتی: موبد و شاه مقدس، پیامبر و پیامبر زادگان بسر میبرند و بکلی از اغیار و از عوامالناس خالی است».
باری، بازگفتههای ارداویراف از بهشت و دوزخ، پرسشهای او درباره «روان»ها از «سروش پرهیزکار» و «ایزدآذر» و پاسخهای آنان به ارداویراف را با هم بخوانیم.
ارداویراف آغاز سخن میکند از روان زنهای نیک با جامهی زرنشان و گوهرنشان.
«روان آن زنان بسیار نیکاندیش، بسیار نیک گفتار و بسیار نیک کردار فرمانبردار را که شویشان را به سالاری قبول دارند، در جامه زرنشان و سیم نشان و گوهر نشان دیدم. پرسیدم که ایشان «کدام روانها» هستند».
«سروش پرهیزکار» و « ایزدآذر» گفتند که این «روان آن زنان است که به گیتی آب را بزرگ داشتند و آتش را بزرگ داشتند و زمین را و گیاه را و گاو و گوسپند و دیگر همه آفریدگان نیکوی هرمز را بزرگ داشتند... سپاس ایزدان جهان مینوی و ایزدان جهان مادی را بجای آوردند و خشنودی و یگانگی و احترام و فرمانبرداری شوی و سالار خویش را ورزیدند و به دین مزدیسنا بیگمان بودند.»
از آن پس، بیشترین پارههای بازگفتههای ویراف شرح «کیفر»های دهشتناک «روان» زنانی است که در این جهان فرمانبردار شوی و سالار خویش نبودهاند، سالار خویش را «جوابگویی» کردهاند، «سگ زبان» بودهاند ، کودک «تباه» کردهاند [جنین انداختهاند]، در گیتی جادوگری کردهاند ، دشتان [عادت ماهانه] از شوهر پنهان کردهاند و با او همبستر شدهاند، زنانی که ...
* "روان زنی را دیدم که جسد خویش به دندان میلیسید و میخورد. پرسیدم که این روان کیست؟ «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» گویند این روان آن زن دُروند [بی دین] است که به گیتی جادوگری میکرد".
*"روان مردی چند و زنی چند را دیدم که ایشان را نگونسار در دوزخ آویخته بودند و همه تن از ایشان را مار و کژدم و دیگر خرفستران [مار و مور و عقرب] میجویدند. پرسیدم که این «روانهای کدام مردمان اند»؟ «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» گویند که این «روانهای آن مردماناند که به گیتی آب و آتش را حفظ نکردند و ریمنی بر آب و آتش بردند و در ملا عام آتش را کشتند"
* "روان زنی را دیدم که به پستان خویش کوهی را میکند و سنگ آسیائی را چون مردهای بر سر میداشت، پرسیدم که «این تن چه گناه کرد که روان چنان گران پادافراه برد؟»، «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» گویند که «این روان آن زن دُروند است که به گیتی کودک خویش را (درشکم ) جسد و تباه کرد و بیفکند"
*"روان زنی را دیدم که به پستان به دوزخ آویخته بود و خرفستران همه تن او را میستانند. پرسیدم که این «تن چه گناه کرد که روان چنان پادافراه برد؟» «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» گویند که این «روان آن زن دُروند است که به گیتی شوی خویش را رها کرد و تن به مردکسان داد و روسپیگری کرد"
* "روان زنی را دیدم که به شانه آهنین سینه و پستان خویش میبرید. پرسیدم که «این تن چه گناه کرد که روان چنان گران پادافراه برد؟» «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» گویند که این روان آن زن دُروند است که به گیتی شوی و سالار را تحقیر کرد و بد بود و بدآراست داشت. خویش را میآراست و با مرد کسان (عمل) بد انجام میداد"
* "روان زنی را دیدم که به زبان تابهای گرم را میلیسید و دست خویش را زیر آن تابه میسوزاند. پرسیدم «این تن چه گناه کرد که روان چنان گران پادافراه برد؟» «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» گویند که «این روان آن زن دُروند است که به گیتی نسبت به شوی و سالار خویش جوابگوئی کرد و سگ زبان بود و نافرمانی کرد و کام او را در گادن بر نیاورد و خواسته [مال ، اندوخته] از شوی دزدید و پنهانی اندوخته خویش کرد"
*" آنگاه روان زنی را دیدم که به پستان کوهی آهنین میکند و کودکی از آن سوی کوه میگریست و بانگ وی میآمد و کودک به مام و مادر به کودک نمیرسید. پرسیدم که «این تن چه گناه کرد که روان چنان گران پادافراه برد؟» «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» گویند که این روان آن زن دُروند است که به گیتی نه از شوی خویش، بلکه از دیگر کس آبستن شد و گفت آبستن نبودم و کودک تباه کرد"
*"آنگاه روان زنی چند را دیدم که هر یک را چند زبان بود. پرسیدم که «این زنان چه گناه کردند»، «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» گویند که «این روان آن زنان دُروند است که به گیتی زبانشان تیز بود و شوی، سالار خویش را به بسیار به زبان آزردند"
* "جائی فراز آمدم و روان زنی را دیدم که ریم [چرک ، چرک جراحت] و پلیدی مردمان را تشت تشت برای خوردن به وی میدادند. پرسیدم «این تن چه گناه کرد که روان چنان پادافراه برد؟» «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» گویند که «این روان آن زن دُروند است که به هنگام دشتان [عادت ماهانه] از مرد دوری نجست و آئین را پاس نداشت و به آب و آتش رفت".
اما «دشتان» چیست، چراست و از کجاست؟
«دشتان» تحفه و پاداش « اهریمن» است به دختر خود، « جهیکا».
در کهنترین متنهای ایرانی اسطوره آفرینش «اهریمن» با بوسه زدن بر سر دختر خود «جهیکا» یا «جهی» «دشتان» را بر او آشکار میکند.
در کتاب «بندهش» آمده است که «"اهریمن" در نبرد با "مرد پرهیزکار" سست شد و سه هزار سال به سستی فرو افتاد. در آن سستی دیوان بیامدند و گفتند "برخیز پدر ما! زیرا ما در گیتی آن گونه کارزار کنیم که "هرمزد" و "امشاسپندان" را از آن تنگی و بدی رسد". اما "اهریمن" تبهکار آرام نیافت و به سبب بیم از "مرد پرهیزکار" از آن سستی برنخاست تا آنکه "جهی" تبهکار در پایان سه هزار سال آمد و گفت که "برخیز پدر ما! زیرا من در آن کارزار چندان درد بر "مرد پرهیزکار" و گاو ورزا هلم که به سبب کردار من زندگی نباید. فرّه ایشان را بدزدم، آب را بیازارم، زمین را بیازارم، آتش را بیازارم، گیاه را بیازارم، همه آفرینش هرمزد آفریده را بیازارم".
او آن بدکاری را چنان به تفصیل بر شمرد که اهریمن آرامش یافت، از آن سستی فراز جست، سر «جهی» را ببوسید، این پلیدی که دشتانش خوانند، بر «جهی» آشکار شد. اهریمن به «جهی» گفت که «تو را چه آرزو باشد، بخواه تا تو را دهم» ، آنگاه «هرمزد» به خرد همه آگاه دانست که بدان زمان آنچه را «جهی» خواهد، «اهریمن» تواند داد. «هرمزد» برای صلاح، آن تن زشت شبیه وزغ ِ اهریمن را چون مرد جوان پانزده سالهای به «جهی» نشان داد. «جهی» به «اهریمن» گفت : "مرد کامگی [میل به کامجوئی با مرد] را به من ده تا با سَروَری او در خانه نشینم».
باری «جهیکا» یا «جهی» به معنای روسپی، نام دختر «اهریمن» است. «جهیکا» نه تنها انگیزانندهی « اهریمن» به تازش بر جهان «هرمزدی» است بلکه فریبنده و اغواگر مردان نیز هست و بنا به اسطورههای زرتشتی، زنان از «جهیکا» پدید آمدهاند و دشتان هم تحفه «اهریمن» به «جهیکا».
برابر آئینهای زرتشتی، زنان را در روزهای «دشتان» از خانه دور میکردند، تا آب و آتش و زمین و گیاه را آلوده نکنند، خوراک آنها را در ظرفی جداگانه میدادند، از دست زدن به چیزهای خانه منع میشدند و آمیزش آنان با مرد گناهی بزرگ و سزاوار کیفری سخت بود. در «دانشنامه ی مزدیسنا»، «دشتان» نشان بلوغ دختر و زمان شوهر دادن اوست. اگر پدر، دختر را شوی ندهد، هر بار که دختر «دشتان» شود، گناهی بزرگ بر پدر نوشته میشود و در «چینوَدپل» ، اولین گناهی که «شمار» کنند، همین گناه است.
در کتاب «صد در بندهشن» مینویسد: «و آنچه پرسیدند که زنان را شوهر کردن چه کرفه (ثواب) است، بدانند که به دین در چنان پیداست که دختر چون نه ساله شود، میباید نامزد شوی کنند. چون دوازده ساله باشد، با شوهر دهند و چون «دشتان» شود، شوهر سزاوار به خویشتن آید و به شوهر ندهند و اگر پدر ندهد هر بار که «دشتان» شود و دختر سر شوید آن پدر تنافوری [یکی از مدارج گناه] که هزار دویست درم سنگ، گناه باشد و به سر «چینوَدپل» اول شمار این کنند. و اگر مادر رضا ندهد، این گناه مادر باشد. و اگر برادر رضا ندهد این گناه برادر باشد و اگر دوده سالار رضا ندهد این گناه دوده سالار باشد...» موبد اردشیر آذر گشسب در کتاب «مقام زن در ایران باستان» که در رد «ناسزاها و تهمتهای بیجا و ناروا » نوشته، به «سن بلوغ در ایران باستان» نیز اشاره کرده و مینویسد: «سن بلوغ در ایران باستان پانزده بود و دختران جوان میتوانستند پس از رسیدن به پانزده سالگی به خانه شوهر بروند». در کتاب ویدئودات چنین نوشته شده «آن مرد باید خواهر یا دختر خود را پس از رسیدن به پانزده با گوشوارهها در گوش به یک مرد پارسا به زنی بدهد».
اما در کتاب «زن در آئین زرتشتی» و در اشاره به سن ازدواج از فصل سی و چهار کتاب «صد در بندهش» بار دیگر چنین میخوانیم: «واندر دین پیداست که دختر تا نه ساله نشود به شوهر نباید دادن و نامزد کسی نباید کردن و تا دوازده ساله شود پس به شوهر باید دادن چه گناه باشد ...» و اما اگر دختری خود شوهر نخواهد و نکند «این گناه دختر باشد به سر «چینوَدپل» پادافراه این فرمایند و اگر هم چنان به هیچ حال شوی نکند و شوهر سزاوار باشد و خواستاری کند و دختر سر در نیارد چون هشتاد ساله شود و بمیرد اگر صد هزار کار و کرفه [ثواب] کرده باشد، ممکن نیست که روان او به بهشت رسد یا از دوزخ رهایی یابد تا رستخیز تن پسین در دوزخ بماند».
اگر در روایت دینی زرتشتی «دشتان» تحفه «اهریمن» به زنان است از پس بوسهی «اهریمن» بر سر «جهیکا»، در روایت اسلامی ـ ایرانی، «حیض»(۴) تنها یکی از آن «هشت ده» چیز است که به گفتهی امام محمد غزالی حق تعالی حوا را و زنان را به آن چیزها عقوبت فرموده است.(۵)
باز میگردیم بر سر حدیث و حکایت ویراف. ویراف گفت:
* "جائی فراز آمدم و روان زنی را دیدم که زبان بریده و چشم کنده، مار و کژدم و کرم و دیگر خرفستران مغز و سر وی میخوردند و زمان به زمان تن خویش را به دندان میگرفت و گوشت میجوید. پرسیدم که «این تن چه گناه کرد»، «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» گویند که این روان آن زن دُروند است که به زندگی روسپی بود و جادوگری بسیار کرد و بزهگری بسیار از او رفت".
* "آن گاه روان مردی را دیدم که نگونسار از داری آویخته شده بود و استمنا میکرد و آن منی را در دهان و گوش و بینی وی میهشتند. پرسیدم که «این تن چه گناه کرد که روان چنان پادافراه برد؟» «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» گویند که «این روان آن مرد دُروند است که به گیتی عمل جنسی قبیح کرد و زن کسان را فریفت و گمراه کرد".
* "آن گاه روان زنی را دیدم که جسد خویش میخورد، پرسیدم که «این زن چه گناه کرد؟» «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» گویند که «روان آن زن دروند است که به گیتی نهان از شوی، گوشت بسیار خورد و به دیگری داد»
* "آن گاه روان زنی را دیدم که کوهی به پستان میکند و تشنه و گرسنه می بود. پرسیدم که «این زن چه گناه کرد؟» «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» گویند که «این روان آن زن دُروند است که کودک خویش شیر نداد و گرسنه و تشنه رها کرد و به سبب کام خویش و به آز و شهوت عمل جنسی قبیح، با مرد بیگانه رفت»
ویراف، روان مردان «بدکار» و کیفرهای سخت آنان را هم دیده است و باز گفته است هر چند در قیاس با زنان و کیفرهای آنان، شمار مردان کیفر دیده بسیار کمتر است.
* "روان مردی را دیدم که ریم و دشتان زنان را به دهانش میریزند و فرزند شایسته خود را میپخت و میخورد. پرسیدم که «این تن چه گناه کرد که روان چنان پادافراه برد؟» «سروش پرهیزکار» و «ایزدآذر» گویند که «این روان آن مرد دُروند است که به گیتی دشتان مرزی کرد و هر یک گناه، پانزده و نیم تناپوهر است»
* "روان مردی را دیدم که تن در دیگی روئین کرده، وی را میپزند، پرسیدم که «این تن چه گناه کرد؟» «سروش پرهیزکار» و «ایزدآذر گویند که «این روان آن مرد دُروند است که به زندگی بر اثر شهوت کامگی و بدکرداری به سوی زن شویمند بسیار رفت... »
*"روان مردی را دیدم که ماران آلت تناسلی وی را میگزیدند و میجویدند و به هر دو چشم وی مار و کرم میریدند و میخی آهنین بر زبان وی رسته بود. پرسیدم که «این تن چه گناه کرده که روان چنان پادافراه برد؟»
«سروش پرهیزکار» و « ایزد آذر» گویند که این روان آن مرد دُروند است که کونمرزی بسیار کرد و به سبب شهوت کامگی زشت، زن کسان گائید و با چرب زبانی خویش زن کسان را فریفت و گمراه کرد و از شوی جدا ساخت»
* "روان زنانی را دیدم که میخی چوبین در هر دو چشم زده شده بود، به پای نگون آویخته و بسیار قورباغه و کژدم و مار و مور و مگس و دیگر خرفستران به دهان و گوش و کون و جای گادن اندر شده بودند، پرسیدم که «این روانها از آن کیست و ایشان چه گناهی کردند که روانشان چنان گران پادافراه برد؟» «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» گویند که «این روان آن زنان دُروندی است که به گیتی شوی داشتند و با مردی دیگر خفتند و گادن دادند و جای بستر شوی را تباه داشتند و تن شوی را آزردند.»
* "روان زنانی را دیدم که نگونسار افکنده شده بودند و خار پشت گونهای آهنین با خاری که از آن رسته بود به تن ایشان فرو میبردند و باز میکشیدند و به ژرفای انگشتی، منی دیوان و دروجان، گندیدگی و ریمنی به دهان و بینی اندر میشد. پرسیدم که «ایشان روان های کیانند که چنان پادافراه برند؟» «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» گویند که «این روان آن زنان دروند است که به گیتی پیمان شکنی اندرشوی کردند و از شوی باز ایستادند و هرگز خشنود نبودند و گادن ندادند»
* "جائی فراز آمدم و روان مردی را دیدم که روانش را گوئی ماری ستون آسا به نشیمن فرو شد و به دهان بیرون بیامد و دیگر ماران بسیار، هم اندام وی را همی ستانند. از «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» پرسیدم که «این تن چه گناه کرد که چنان پادافراه گران برد؟» «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» گویند که این روان آن مرد دُروند است که به گیتی کون مرزی کرد و مرد بر خویش هشت. اکنون روان وی چنین پادافراه گران برد»
کیفر این جهانی همجنسگرائی مردان نیز بسیار سخت است. کتایون مزداپور با استناد به روایت «امیداشا و هیشتان» از متون زرتشتی مینویسد در میان گناهان، اما هیچ گناهی به پای آن نمیرسد و حکم آن قتل است. این گناهی است که موجب نابودی نطفه مردان میگردد و بدلیل گناه بودن نابودی نطفه مردان است که همجنسگرائی مردان سزاوار کیفر مرگ است.
کتایون مزداپور با نگاهی به بهشت و دوزخ ارداویراف، مقایسه جنسیت گناهکاران و کیفرهای آنان خواننده را به نکات آموزندهای رهنمون میشوند:
"در دوزخ ارداویرافنامه، نظیر جهان واقعی و طبیعی، زنان بی نام و نشان و یکنواخت و همانند پدیدار میشوند و مردان گوناگون و آراسته با نامهای بسیار و مشاغل و روشهای متفاوت. مردان هم گناهکارترند و هم بهشتیترند... از سی و یک مورد عذاب مردانه، بیست و پنج صحنه غیر جنسی و شش صحنه جنسی است. اما از نوزده زنی که گناه کردهاند، همه جا جنسیت آنها مطرح است. یا به دلیل جنسیت خود مرتکب گناه شدهاند و یا با اعضای جنسی خود شکنجه میبینند... در گناه زنان بصورت منفرد، خطا و رنج صد در صد ماهیت جنسی دارد، حال آنکه تنها بیست و چهار درصد از گناهانی که مرد به تنهائی مرتکب میشود جنسی است. تعداد مردانی که با اندام جنسی خود مجازات میگردند حتی از آنانی که گناه جنسی کردهاند کمتر است... به نظر میرسد که زنان را رفتار جنسی درست یا نادرست به بهشت یا دوزخ میبرد و مردان را مشاغل و قدرت خوب یا ناخوب آنان"
بر چکاد دائیتی، زیر چینودپل، در بیابانی زیر چینودپل، درون زمین، دوزخ مهلک ارداویراف سهمگین و بیمگین است.
ناله و بانگ اهریمن و دیوان و دروجان و بسیار روانهای دیگر دُروندان از آن جای آن گونه میآمد که من پنداشتم که هفت کشور زمین لرزند، من آن بانگ و ناله را شنیدم. ترسیدم. از «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» خواهش کردم که «مرا ایدر مبرید و بازگردید»
پس «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» به من گفتند که «مترس، زیرا تو را هرگز از این جا بیم نباشد». «سروش پرهیزکار» و «ایزد آذر» از پیش رفتند و من، ارداویراف، از پس به بیبیمی، فراز بهآن درونیترین دوزخ تاریک شدم.
آن تاریکترین دوزخ مهلک، بیمگین، سهمگین، پردرد، پررنج و گند را دیدم. سپس اندیشیدم و چنینم در نظر آمد که چاهی است که هزار نی نیز به بن آن نرسد و اگر همه هیزمها را که در جهان است، همه را در گندترین تاریکی دوزخ بر آتش نهند، هرگز بوی خوش ندهد ... و دیگر اینکه به اندازه یال اسب که موی بر موی دارد، بدان گونه بسیار شمار روان دُروندان [بی دینان] در ایستادهاند و یکدیگر را نبینند و بانگ نشوند. هر کس پندارد که تنهایم. ایشان را تیرگی و تاریکی و گندیدگی و بیمگینی و زخم و پادافراه گونهگون دوزخ چنان بود که کسی که یک روز در دوزخ باشد بانگ کند که «آیا هنوز آن ۹۰۰۰ سال بسر نرسیده است که ما را از این دوزخ رها نکنند؟»
دفتر عقوبت به پایان نیامده است، حکایت همچنان باقیست، هفت اقلیم زمین هنوز میلرزند، روزها دوزخیاند. آه، روز ۹۰۰۰ سال دوزخ ِ ما، کی بسر میرسی تو؟
۱ مارس ۲۰۰۷
۱۰ اسفند ۱٣٨۵
پینوشتها:
۱ـ دوزخ کمدی الهی، دانته، ترجمهی شجاع الدین شفا، چاپ اول ۱٣٣۵ خورشیدی، انتشارات امیر کبیر.
شجاعالدین شفا در پیشگفتار ترجمهی دوزخ کمدی الهی دانته، «شباهت عجیبی» بین ارداویراف نامه و کمدی الهی میبیند و میگوید «جای تعجب» است اگر دانته را از این اثر "بی اطلاع" بدانیم اما در تعدیل این نظر بیدرنگ میافزاید «هر چند که چنین اطلاعی بعید» مینماید. شفا مینویسد: «نوع سفر به دنیای دیگر، نوع گناهان، نوع عقابها و شکنجهها و توصیفی که از قسمتهای مختلف دوزخ میشود و وجود کیفرهای گوناگون از قبیل آتش، تعفن، مار، طوفان، افعی آدمی شکل، تازیانه، حتی خوردن مغز گناهکاران، همه این جزئیات بصورتی مشابه در ارداویرافنامه و کمدی الهی دیده میشود در صورتی که در هیچ اثر دیگر قبل از "کمدی الهی" این نوع ریزهکاریها را نمیتوان دید. بدین ترتیب میتوان گفت که هزار سال پیش از دانته نظیر کتابی که آن را "بزرگترین اثر نبوغ اروپا" لقب دادهاند، در ایران زمین وجود داشته است، منتها به خلاف "کمدی الهی" که از آغاز مورد بحث و تحلیل قرار گرفته، این کتاب ایرانی (ارداویراف نامه) گمنام مانده است». شفا مینویسد "یک اثر دیگر شرقی که آن را نیز غالباُ از منابع الهام دانته در سرودن "کمدی الهی" شمردهاند"رسالهالغفران" ابوالعلاء معری (٣۶٣ ـ ۴۴۹ هجری قمری) شاعر بزرگ عرب است.
این درست است که ارداویراف نامه و کمدی الهی همسانیهائی دارند در شرح بهشت و دوزخ و برزخ و شکنجهها و عقوبتهای دوزخ اما تفاوت بزرگ این دو کتاب در آن است که "کمدی الهی" از متن تاریخ و فرهنگ غرب، میتولوژی یونان و باورهای مسیحی الهام میگیرد و "ارداویراف نامه" در تاریخ و فرهنگی دیگر و زمانی دیگر ریشه دارد. خانم کتایون مزداپور ارداویراف نامه را از متون زرتشتی "عوام پسند" میداند. کمدی الهی اثری تمثیلی است. پیچیده در روایتهای میتولوژی یونان و فلسفه غرب، سرشار از زیباییهای زبانی.
۲- ارداویرافنامه را پیشترها رشید یاسمی ترجمه و در مجلهی مهر منتشر کرده بود.
٣-برای چندین نمونهی برجسته از پیشینهی ازدواج با محارم نگاه شود به کتاب «زن به ظن تاریخ» نوشته بنفشه حجازی، همچنین برای توضیح واژهی خیتودتKhitvadat [ازدواج با محارم] انکار گلایهمندانه و نامستند پیشینهی آن نگاه شود به کتاب «مقام زن در ایران باستان» نوشته موبد اردشیر آذر گشسب.
۴- حیض: واژه عربی و از اصطلاحات فقهی: قاعده شدن زن، قاعدگی، عادت ماهانه، عذر زنان، بینمازی. پس از دورهی «تجدد» واژهی فرانسوی «پریود» جای واژهی عربی «حیض» را گرفت. به نظر میرسد در پس بهکارگیری واژهی عربی «حیض» و واژهی فرانسوی «پریود» با همهی تفاوت ظاهری این دو واژه، منطق فرهنگی و زبانی یکسانی عمل میکند: پوشاندن عریانی زبان طبیعی آدمیزاد با ستر ریای کلام رسمی.
تا پیش از آغاز دوره «تجدد» و «تجدد ادبی» و نیز زمانی پس از آن، هم در ادبیات نوشتاری و هم بویژه در ادبیات شفاهی، شعر، ترانه و قصه فولکلوریک، اندامهای بدن انسان، زن و مرد، بهمان نام سر راست واقعیشان در زبان آدمیزاد نامیده میشدند.
از پس مشروطیت و با فراهم شدن زمینههای ورود آشکارتر زنان به فعالیتهای اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، آرام آرام تصفیه زبان و زبان زنانه پیش آمد. برای نامیدن اندامهای بدن زن واژههای غربی و بویژه واژههای فرانسوی که گوئی عریانی و طنین آشنای واژههای فارسی را در چشم و گوش ما نداشت جایگزین واژههای فارسی شد. «پستان بند» ِ «روز افزون» ، دختر بی باک ِ داستان سمک عیار، به پستوی خانه رفت و «کرست» و «سوتین» فرانسوی جای آن را گرفت. دهها واژه قدیمی به فراموشی رفت و در برابر واژههای تازه غربی، برابر فارسی آن نادیده گرفته شد.
زبان نوشتهها و نوشتههای زنانه هم دگرگون شد. خانم افسانه نجمآبادی در پیشگفتار کتاب «معایب الرجال» نوشتهی بیبی خانم استرآبادی و در مقایسه زبان آن نوشته با نوشتههای بعدی مینویسد: "ویژگی دیگر معایب الرجال، متمایز از نوشته های نوگرایانه زنان در دهه های بعد، عریان کلامی سخن آنست» برای درک ظرافتهای بحث خانم استرآبادی نگاه شود به پیشگفتار «معایبالرجال».
یداله رویائی در زمینهی تغییر دادن واژهها مینویسد: "از خودم میپرسم آیا عربی کردن نام اعضای تناسلی پیش فارسی زبانان به خاطر تلطیف «شوک» است یا برای تبعید آنها از حوزه فهم عام"
رویائی در مقالهی خود، زبان عریان مولوی در مثنوی را با زبان رسمی بررسی میکند و با مقایسهی فرهنگهای زبان میگوید: "این روانی و بیعقدگی را از مولوی بیاموزیم ... اعضای بدن ما، هر عضوی، در نویسش ِ ما و در متن ارزش ادبی هجائی و ساختمانی خود را دارند و در زبان فارسی و در فرهنگهای لغت سکونت دارند. ما نباید آنها را ازموطن خودشان تبعید کنیم". (مقالهی "زبان شهوت و ناتوانی زبان"، برگرفته از سایت کلمات به نقل از شهروند ۲۱ دی ۱٣٨۵)
۵- امام محمد غزالی طوسی (۴۵۰ ـ ۵۰۵ هجری قمری) در کتاب نصیحه الملوک مینویسد: «اما آن خصلتها که حق تعالی زنان را بدان عقوبت کرده است:
چون حوا در بهشت نافرمانی کرد و از آن درخت گندم خورد، حق تعالی زنان را هشت ده چیز (هیجده چیز) عقوبت فرمود کردن.
اول حیض، دوم زادن، سوم جدا شدن از مادر و پدر و مرد بیگانه را به شوهر کردن، چهارم بنفاس خویش آلوده شدن، پنجم آنکه مالک تن خویشتن نباشد، ششم کمی میراث، هفتم طلاق که بدست ایشان نگردد، هشتم آنکه مرد را چهار زن حلال کرده و زن را یک شوی، ... یازدهم آنکه گواهی دو زن را برابر یک مرد نهاده، ...چهاردهم امیری را نشایند و نیز قضا را و نه حکم را.
روایت اسلامی ـ ایرانی امام محمد غزالی، آمیزهای است از روایت زرتشتی «جهیکا» و اسطورهی آفرینش یهودی در «سِفر پیدایش» تورات همراه پارهای «اضافات» و«ملحقات»!
باب سیم «سفر پیدایش» روایت «اغوای» حواست و خوردن میوه «درخت معرفت»: خداوندِ خدا به زن گفت این چه کار است که کردی؟ زن گفت: مار مرا اغوا نمود که خوردم. پس خداوندِ خدا به مار گفت چونکه این کار کردی از جمیع بهایم و از همه حیوانات صحرا ملعونتر هستی بر شکمت راه خواهی رفت و تمام ایام عمرت خاک خواهی خورد و عداوت در میان تو و زن و در میان ذرّیت تو و ذرّیت وی میگذارم، او سر تو را خواهد کوبید و تو پاشنهی وی را خواهی کوبید و به زن گفت: الم و حمل ترا بسیار افزون گردانم با الم [ درد و رنج ] فرزندان خواهی زائید و اشتیاق تو به شوهرت خواهد بود و او بر تو حکمرانی خواهد کرد.
گفت و گو از «اسطوره آفرینش»، روایتهای یهودی ـ مسیحی و اسلامی آن، تفسیر کلامی یا تأویل عرفانی آن، به هیچگونه در توان این نوشته نیست، اشاره به این روایتها باری تنها برای نشان دادن همسانی و هم رائی این اسطورههاست در روایت فرودستی « مقدر» و « ازلی» زن.
روایتهای شیعی ـ ایرانی درباره "معراج" و بهشت و دوزخ و برزخ (اعراف)، بازآفرینی و بازنویسی همان باورهای کهن ایران پیش از اسلام است در متنی اسلامی ـ شیعی با افزودهها و ویژگیهای خود.
اصول کافی و بویژه بحارالانوار علامه مجلسی و دهها کتاب دیگر سرشار از این روایتهاست.
در روایت "تفسیر مجمعالبیان" شمار "افواج دوزخیان" به دست داده شده و گفته شده که «در قیامت گنهکاران در ده فوج وارد محشر میشوند»، عذابها و عقوبتها همانندی دارد با روایت ارداویرافنامه. در تفسیر مجمعالبیان «فوج ششم زبانشان را بیاختیار میجوند»، «دستهی هفتم دست و پا بریدهها هستند»، «دستهی هشتم زنان گناهکاری هستند که "عذاب" و "عقوبت" "اخروی"اشان خبر از چگونگی گناه "دنیوی"اشان میدهد زیرا به گفتهی مجمعالبیان «بوی فرجاشان مانند لاشه مردار محشر را فرا گرفته است» .... و فوج دهم کسانی هستند که «سر تا پا لباس آتشین پوشیدهاند» (آیتالله دستغیب، کتاب سرای دیگر ص ۷٨). آتش دوزخ آتشی است که سه هزار سال آن را دمیدهاند، یعنی «آتش دوزخ را هزار سال دمیدند تا سفید شد و هزار سال دیگر دمیدند تا قرمز شد و هزار سال دیگر دمیدند تا سیاه شد و فعلاً سیاه است» (سرای دیگر، ص ۲۱۶ نقل از بحار الانوار ج ٣)
همیستگان یا "برزخ" ارداویراف نامه در روایتهای شیعی جائی است به نام "اعراف" و جای "مستضعفین" است. آیتاله دستغیب شیرازی در کتاب "سرای دیگر" به نقل از "بحارالانوار" مجلسی معنای گسترده مستضعفین را چنین آوردهاند: «... مثل دیوانهها و زنهائی که عقلشان کم است بلکه هر ضعیفالعقل و سفیهی و هر جاهل قاصری که در دنیا اسم خدا و آخرت را نشنیده مثلا میان جنگلها و پشت کوهها زندگی می کرده و خلاصه هرکس حجت برایش تمام نشده، اینها مستضعفین هستند و در قیامت جایی میان بهشت و دوزخ آنها را جای میدهند، نه معذبند و نه متنعم چون در بهشت حتما باید ایمان همراه باشد و جهنم جای اهل کفر و جرم است، لذا این عده نه درکات جهنم را دارند نه درجات بهشت را. خدا عادل است...» (آیتالله دستغیب، سرای دیگر، ص ۹۹)
اهل بهشت اما یک صد و بیست صف هستند و روایتی از قول پیامبر اسلام آوردهاند که «اهل بهشت یک صد و بیست صف هستند و هشتاد صف از آن ها امت من میباشند». و برای خاطرجمعی توضیح دادهاند که هشتاد صف از صد و بیست صف یعنی دو ثلث از بهشتیان مسلمانانند.
در روایت اسلامی ـ ایرانی، بهشت و نعمتهای بهشت سرشت مادی و این جهانی دارند. «در بهشت مومن دارای قصری است که در آن هفتاد خانه از یاقوت سرخ و در هر خانهای سریر و روی هر سریر هفتاد خوان طعام و هر خوان طعامی هفتاد رنگ است و مومن از همه آنها استفاده میکند. و نیز از تمام حورها که برایش آماده شده بهرهمند میشود» (سرای دیگر، ص ۱۰۱)
توضیحات:
* می و منگ گشتاسبی، اشاره است به داستان گشتاسب که از دست زرتشت می آمیخته به منگ نوشید و حقیقت دین وی را دریافت.
* چینودپُل، چینوت پُل، پل صراط است. در آئین زرتشتی که به موجب روایتهای زرتشتی یک سویش بر روی قله دائیتی است که نزدیک رودی است به همین نام در ایران و یج، و سوی دیگرش بر کوه البرز قرار دارد و در زیر پل، در حد میانهی آن، دروازه دوزخ (جهنم) است. در کتابها و روایتهای زرتشتی درباره این پل و دشواریهائی که در عبور از آن پیش میآید، سخن رفته است. به اعتقاد زرتشتیها این پل هنگام عبور نیکان به اندازهی کافی گشاده و عریض میشود و در هنگام عبور بدکاران تا به اندازه لبه تیغی باریک میگردد تا روح بدکار به دوزخ افتد.
* رشن یا رشنو از داوران محکمه روز واپسین. در نوشتههای دینی پهلوی و پازند دربارهی او گفته شده: پس از آن که روان از چینودپل گذشت، آنگاه رشن، ترازوی زرین را برگرفته، کردارهای خوب و بد را بسنجد. پلهی ترازو را به هیچ سو گرایش ندهد، سر موئی بالا و پائین نکند، نه از برای پاکان و نه از برای ناپاکان، نه از برای گدا و نه از برای شاه، با همه یکسان است. خواه توانگر خواه درویش. بدین ترتیب داوری کردار مردم در روز واپسین با اوست.
* دروند (به ضم دال) واژه پهلوی: کافر، بیدین، مرتد
* خرفستر: واژه پهلوی: جانور موذی، مار، مور، عقرب، زنبور.
* پتیاره: واژه پهلوی پتیارک به معنی مخلوق اهریمنی که از پی تباه کردن و ضایع ساختن آثار نیک و آفریدگان اهورا مزدا پدید آمده. مخلوق اهریمنی. دیو. همچنین به معنای دشمنی، مخالفت، ضدیت، مکر، فریب، و نیز در تداول زنان دشنامی است سخت و قبیح: لکاته ، پتیاره.
* «دشتان مرزی» همخوابگی با زن است هنگام قاعده بودن زن و تنافور از مدارج گناه است و هر تنافور برابر هزار دویست درمسنگ گناه اخروی دارد.
منابع:
در فراهم آوردن گزارش زنان دوزخی از این کتابها بهره بردهام :
ـ پژوهشی در اساطیر ایران، مهرداد بهار
ـ زن در آئین زرتشتی، کتایون مزداپور
ـ مقام زن در ایران باستان، موبد اردشیر آذرگشسب
ـ دانشنامه مزدیسنا واژه نامه توضیحی آئین زرتشت، دکتر جهانگیر اوشیدری
ـ نصیحه الملوک، محمد غزالی طوسی، تصحیح جلال همائی
|