یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

صدور قرار بازداشت موقت برای شادی صدر و محبوبه عباسقلی زاده


• محبوبه عباسقلی زاده و شادی صدر دو تن از فعالین جنبش زنان که یکشنبه گذشته در برابر دادگاه بازداشت شدند، همچنان در زندان به سر می برند و بنابر آخرین خبرها برای آن ها قرار بازداشت موقت صادر شده است که می تواند به ادامه ی بازداشت آن ها تا زمانی نامعلوم بیانجامد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۰ اسفند ۱٣٨۵ -  ۱۱ مارس ۲۰۰۷


محبوبه عباسقلی زاده و شادی صدر دو تن از فعالین جنبش زنان که یکشنبه گذشته در برابر دادگاه بازداشت شدند، همچنان در زندان به سر می برند و بنابر آخرین خبرها برای آن ها قرار بازداشت موقت صادر شده است که می تواند به ادامه ی بازداشت آن ها تا زمانی نامعلوم بیانجامد. از وضعیت آن ها در زندان اطلاع روشنی در دست نیست. محبوبه عباسقلی زاده از زمان بازداشت هیچ تماسی با اطرافیانش نداشته است

به گزارش سایت میدان روز یکشنبه «حسین نیلچیان»، همسر شادی صدر به دادگاه انقلاب مراجعه کرده است و به او گفته شده که برای شادی صدر و محبوبه عباسقلی زاده قرار بازداشت موقت صادر شده است.
نیلچیان می گوید: «من صبح به دادگاه رفتم و با نماینده دادگستری در بند ۲۰۹ زندان اوین گفت و گو کردم. وی (نماینده دادگستری در بند ۲۰۹ اوین) پس از گفت و گویی با معاون امنیتی دادستان تهران اعلام کرد که برای شادی صدر حکم بازداشت موقت صادر شده است. پرونده شان هم رفته دادگاه تا بررسی شود. فعلا نیز خبری از آزادی آنها ظرف یک یا دو روز نیست.»
به نیلچیان درباره این که آیا می توان این قرار را تبدیل کرد یا خیر، جوابی داده نشده است.
بنابر این گزارش، امروز، بیستم اسفندماه، به «فریبا عباسقلی‌زاده» اعلام کرده اند که برای خواهرش، محبوبه عباسقلی‌زاده، نیز مانند شادی صدر قرار بازداشت موقت صادر شده است. او نیز مانند همسر شادی صدر به دادگاه انقلاب مراجعه کرده و با معاونت اداره امنیت دادستان تهران سخن گفته است.
او هم چنین درباره امکان تبدیل قرار بازداشت موقت پرسیده است که جواب داده اند: «قرار قابل تبدیل نیست و وکلا هم نمی توانند اعتراض کنند.»
در حال حاضر فریده غیرت و الهام فهیمی وکلای محبوبه عباسقلی زاده هستند. وکیل دیگر او شادی صدر خود در بازداشت به سر می برد.
از سوی دیگر درباره فرستادن دارو برای بازداشت‌شدگان، مسئولان مربوطه گفته اند: «خانواده‌ها می‌توانند با مراجعه به زندان اوین داروها را تحویل بند ۲۰۹ بدهند.»


تماس دو دقیقه ای شادی صدر با خانواده اش - از محبوبه عباسقلی زاده خبری نیست
میدان: سرانجام شادی صدر توانست کمتر از ۲ دقیقه با دخترش «دریا» صحبت کند. دریا دختر ۷ ساله شادی صدر در این هفته از مادرش بی خبر بود و امروز عصر به مدت کمتر از ۲ دقیقه توانست با او صحبت کند. شادی صدر هم چنین کمتر از یک دقیقه نیز با همسرش «حسین نیلچیان» صحبت کرده است. دریا پس از این گفتگوی عاطفی با مادرش بیش از یک ساعت و نیم گریه کرده است. دریا در این دو روز تعطیلات پیش دوست شادی «آسیه امینی» و دخترش «آوا» بوده است. آسیه هم چند روز پیش آزاد شده است.
آسیه امینی که با یادآوری گریه بی وقفه دریا گریه اش می گیرد، می گوید: «دریا آن چنان گریه می کرد که هیچ چیز نمی توانست او را آرام کند، هر کاری می کردیم او آرام نمی شد، حتی یکی از دوستانمان هم که به دیدن او آمده بود، آن چنان مستاصل شد که خداحافظی کرد و رفت»
آسیه امینی می گوید: «در فرصت چند ثانیه ای که پیش آمد خواستم به شادی دلداری دهم که نگران نباشد، اما آخرش با گریه و بغض شادی و من تلفن قطع شد»
این تنها تماس شادی صدر با دخترش دریا بوده است،در این یک هفته بی خبری، دریا که دختر توداری است، سکوت کرده است. ساعت ها در گوشه ای می نشیند و به یک جا خیره می شود. اطرافیان به دریا گفته اند که مادرش شادی به طور ناگهانی به سفر رفته است. او به سفرهای کوتاه و بلند مادرش عادت داشت، اما هر بار پیش از سفر مادرش او را آماده می کرد. از مدت ها قبل به او می گفت که می خواهد به سفر برود. اما این بار انگار دریا نمی تواند باور کند که مادرش به سفر رفته است، چون صبح زود از مادرش خداحافظی کرده است و بعد از ظهر مادرش در خانه منتظر او نبوده است.
اطرافیان شادی می گویند با تمام تلاش هایی که انجام شده تا جای خالی او معلوم نباشد، اما درس های دریا افت کرده و روزی چندبار به پدربزرگ و مادربزرگش که حالا با آنها زندگی می کند، می گوید که دلش برای مامان تنگ شده است.
حسین نیلچیان همسر شادی هم این روزها حال خوبی ندارد. او هم در این مدت کمتر از ۲ دقیقه توانسته با شادی حرف بزند. عصر امروز که شادی به خانه زنگ زده و پس از احوالپرسی کوتاه با حسین و مادرش سراغ دریا را گرفته است. حسین از او شنیده است که حال خودش و محبوبه عباسقلی زاده خوب است،
اما حسین نگران شادی است که بار پیش گفته بود در انفرادی است. شادی معده اش ناراحت است و هیچ خبر دقیقی هم از او نیست. به خصوص که گفته حالا حالا ها خبری از آزادی نیست. بار پیش که شادی تماس گرفته است در مدت کوتاه صحبت کمتر از یک دقیقه ای اش ۶ اسم داده و خواسته که وکلا برای کفالت آنها به اوین بروند.
شادی صدر که وکیل پایه یک است روز یکشنبه ۱۳ اسفند در جلوی دادگاه انقلاب همراه موکلش که همان روز در آن جا دادگاه داشته بازداشت و دستگیر شده است .

از محبوبه خبری نیست
از طرف دیگر خبری از محبوبه عباسقلی زاده نیست. او حتی در این مدت یک هفته ای تماسی با خانواده اش نداشته است. دختران او مریم و محیا کاملا نگران او هستند. تلاش هایشان برای یافتن هر گونه اطلاعات درباره مادرشان به نتیجه نمی رسد. حتی در جلوی اوین هم وسایلی که برای او می برند، دریافت نمی شود. همه می گویند که محبوبه در انفرادی است. اما خبر دقیقی از او در دست نیست. دخترانش نمی دانند از چه راهی می توانند اطلاعی درباره مادرشان به دست بیاورند. حضور آنها در جلوی اوین و دادگاه انقلاب تا به حال بی نتیجه بوده است.

سایه سنگین ماجرای زهرا کاظمی
گفتگوی گیسو فغفوری با دختر محبوبه عباسقلی زاده
میدان: حالا دیگر حدود ۱۵۰ ساعت از بازداشت محبوبه می گذرد. تنها محبوبه عباسقلی زاده و شادی صدر در بازداشت مانده اند و بقیه ۳۳ نفر آزاد شدند. همه نگران آنها هستند. این گفتگو با «مریم امی» دختر بیست چهار – پنج ساله محبوبه است. مریم از همان دخترهای امروزی و مدرنی است که هدف دارند، درس می خوانند و از آخرین اخبار و پیشرفت های دنیا با خبرند. زبان انگلیسی را خوب بلدند و سفرهایی که به این طرف و آن طرف دنیا کرده اند، کمک کرده بیشتر از خیلی ها بدانند. ساده است وصمیمی و پای چشم هایش از نخوابیدن این چند شب و روز گود رفته است، با این که سرما خورده فرصت استراحت ندارد. نگران است، اما می داند که باید خونسرد باشد، برای خواهرش و برنامه هایی که مادرش دنبال می کرد. او و خواهرش سه سال پیش هم این تجربه را داشته اند. مادرش محبوبه عباسقلی زاده ۲۱ روز در سلول انفرادی و حدود ۷-۸ روز در بند عمومی بوده است.

نگران هستی؟
نگران دریا دختر کوچولوی شادی و خواهرم هستم و این که از مامان هیچ خبری نداریم. در حالی که همه زنگ زده اند، او هیچ تماسی نگرفته است، نگران سلامتی اش هستیم و می ترسم شاید بلایی به سرش آمده باشد... مدام ماجرای زهرا کاظمی ذهنم را مسموم می کند!
تا چند روز پیش نگران اعتصاب غذا بودم، نگران مهناز محمدی که برایش دارو برده بودم و قبول نکردند،و وعده مراقبت های پزشکی زندان را داده بودند. شنیدم پاهایش خشک شده بود، حالا که آمده بیرون فهمیدم آن وعده ها راست نبوده و حالش هم خوب نیست.
به دیدار آخرین دوست آزاد شده رفتم، اما او هم که انفرادی بوده، مدتی است نه از مادرم و نه از شادی خبری ندارد،فقط امیدوارم سالم باشند.

اگر مامان زنگ بزند نگرانی ات کمتر می شود، نه؟
خواهرم که همه اش منتظر تلفن است می گوید باز از بی خبری بهتر است. اما من چندان به صحبت های پای تلفن هم اعتقاد ندارم، چون خیلی از صحبت هایی که انجام می شود ، دیکته شده است، تا خود او را نبینم، دلم آرام نمی گیرد.

فکر می کنی چرا این قدر طول کشیده است؟
به نظر من یک جوری می خواستند ماجرای ۸ مارس به انزوا کشیده شود، که نشد. هزینه سنگینی هم دارند می پردازند، هر روز هم که می گذرد هزینه سنگین تر می شود.

پس به همین خاطر خیلی به ۸ مارس فکر می کردی و توانستی برنامه به آن خوبی برگزار کنی؟
با دربند کردن یک عده، هیچ صورت مساله ای پاک نشده است، مشکلات و دغدغه های زن ایرانی هنوزهم پابرجاست به همین خاطربرگزاری برنامه های روز ۸ مارس مهم بود وبرنامه ریزی و پشتیبانی خبری مناسبی هم می خواست، حتی اگرچند برنامه کوچک برگزار می شد. اینجا هم خانواده میدان واقعا همکاری کردند و توانستیم یک مراسم صمیمانه و تاثیر گزار برگزار کنیم.

یعنی منتظر چنین اتفاقی بودی؟
از همان ۳ سال پیش که مامان را گرفته بودند، فکر می کردم هر لحظه ممکن است، دو باره این اتفاق تکرارشود. برای کسانی که فعالیت زنان و حقوق بشر انجام می دهند چندان دور از ذهن هم نیست.

می شود از همان اولش بگی، این که چه طوری با خبر شدی که مادرت را بازداشت کردند. شما تهران نیستی و می گویند ۲ ساعت و نیمه راه ۵ ساعته را طی کردی. دانشجو هستی درسته ؟
بله. من در جلسه دفاع یکی از دانشجوها بودم. خیلی جلسه مهمی بود چون بنا بر تزی که انتخاب کرده بودم باید حتما می بودم و حضور می داشتم. یکی از دوستان مادرم تلفن زدند. رفتم بیرون و به او زنگ زدم. فکر کردم خیلی کار مهمی بوده که به من زنگ زدند. وقتی تلفن زدم گفتند که مامان را گرفتند. من فکر کردم خوب یعنی می خواستند شماره مامان را بگیرند و گرفتند. داشتم خداحافظی می کردم که گفت ببین مامان را دستگیر کردند. که من ۵ ثانیه ای سکوت کردم و هیچی نگفتم تا مغزم این موضوع را تحلیل کند.

بعد چه کار کردی؟
به یکی از دوستان نزدیک زنگ زدم که چرا به من نگفته چه اتفاقی افتاده است و آخرین اخبار چیست. که گفت مسئله مهمی نیست و نگران نباش. بعد به خواهرم زنگ زدم که او گفت بچه ها می گویند شب بروم خانه آنها بخوابم و فهمیدم موضوع خیلی جدی تر از این حرف ها است و احتمالش زیاد است که طولانی شود. به یکی از هم کلاسی ها ماجرا را گفتم و وسایلم را دادم به آنها و راه افتادم بیایم تهران. حتی چمدان هم برنداشتم.

اما خیلی زود رسیدی، پرواز کردی؟
طی طریق کردم. تما ماجرا از فهمیدن اتفاق تا حرکت کردن بیش تر از نیم ساعت طول نکشید. از ترمینال هم شانس آوردم ماشین سمند منتظر یک نفر بود، سوار شدم و گفتم که عجله دارم. راننده هم با سرعت می آمد، بعضی وقتها ۱۴۰ بود، بعضی وقت ها ۱۸۰. کلی برگه تقلبی سرعت تو دستش بود که به پلیس راه ها نشان می داد.

یک راست رفتی اماکن؟
همه آنجا بودند، جواد، حسین ، لیلی و .. و تلفنی من را در جریان می گذاشتند.در راه فکر کردم اطلاع رسانی وحضورم در فضای اینترنت مهم تراست. سریع آمدم وبه کمک بچه ها ایده کمپین را درسایت میدان عملی کردیم. متن را تنظیم کردیم، کارهای گرافیکی اش را انجام دادیم، ترجمه کردیم و ساعت ۶-۷ شب بود که دیگر کمپین راه افتاده بود.
استقبال هم خیلی زیاد بود. در یک فاصله کم تعداد زیادی امضا می کردند،
خودمان هم تعجب کردیم. ظرف نیم ساعت اول ۱۲۵ نفر امضا کردند.

خواهرت چه کار می کرد؟
یک دفعه که بچه ها به او گفته بودند، شوکه شده بود. از بعداز ظهر حالش بدتر شده بود، من بلاخره آخر شب رفتم خانه که دلداری اش بدهم. فعلا هم مدام پای تلفن نشسته و منتظر است که مامان زنگ بزند.

فردا صبحش هم که رفتید دم اوین. زیاد بودید؟
بله. صبح رفتیم دم اوین. می دانستم این فقط برای نشان دادن نگرانی ماست، و قرار نیست آنها کاری برای ما بکنند. ما ۴۰ نفر بودیم، طرف های ساعت ۱۱ هم یک عده ۱۰ – ۱۵ نفره آمدند. می خواستیم وسایل شخصی شان را بدهیم، برای مهنازو بقیه دارو بدهیم که هیچ کدام را قبول نکردند. هیچ عکس العملی نشان نمی دادند. فقط در انتها از خود سلب مسوولیت کردند و ما را به وزارت اطلاعات ارجاع دادند.

دوستان دانشجویت الان که چند روز گذشته می دانند؟
بچه ها مرتب از آن روز تماس می گیرند که کجایی تمام کلاس های مهم این طرف سال است. پاشو بیا. اما الان جو دانشگاه جوری نیست که بگویم چه اتفاقی افتاده است و خبر بپیچد. فقط دوست صمیمی ام می داند.

اگر بفهمند چی؟
افتخار می کنند.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست