سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

بهارانه و چند سروده دیگر


شهلا بهاردوست


• پشت اوّلین نفس ها، میان پیراهنی که می دریم،
بویی ست آشنا، بر تن می کشیم
چشمها، روشنی خانه، در چراغانی عید
دلها، باغچه ای برای شکوفه های شوق ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲۱ اسفند ۱٣٨۵ -  ۱۲ مارس ۲۰۰۷


● بهارانه
 
چه کسی آرزوها را گم؟
خوابها را گم؟
چه کسی مرا گم؟
مرا دنبال؟
چه کسی هی خط؟
هی عاشقانه می نویسد؟
به او بگویید:
تا کی، کجا، چگونه؟
 
من سبز، بر بلندی
کلید آرزویش در دستم
صدای خندهء شکوفه
لالایی خوابهایش
باید
یالِ اسبی تیزرو
یا
پَری بر بال ِ عقابی
زود بیاید!
بداند!
روی گلهای پنبه، باد می وزد!
کنار خرمن، آتش جرقّه می زند!
نوشتن چرا؟
به او بگویید:
پشت دیوارهای سکوت، هیاهوی دیدار است  
شهرِ من دور نیست
همین حالا، با نسیم بهار، با اولین پرواز، بیاید
پشت اوّلین نفس ها، میان پیراهنی که می دریم،
بویی ست آشنا، بر تن می کشیم
چشمها، روشنی خانه، در چراغانی عید
دلها، باغچه ای برای شکوفه های شوق
و لبها، تشنهء نوشیدن از دهانی با مزه های تلخ و شیرین
ما را پیدا، زمان را گم می کنیم
به او بگویید:
نوشتن چرا؟
بیا، بهارانه بیا!
 
هامبورگ ٨ مارس ۲۰۰۷
 
 

● بوی ِ بهار
 
بوی ِ بهار
بوی ِ شکوفه های سیب
بوی ِ شوق ِ اِنتظار
بوی ِ تشنهء هوش، از سرم نمی پَرَد!
روی ِنقطه ها، دست می برد بالا
روی ِ خطها، سُر می رود پایین
بوی ِ بهار
بوی ِ یاس ها
بوی ِ جیک جیک گنجشکها
طعم ِ بوسه های ِ رنگی
پیچ می خورد، گیج می شوم
دست می کشد، داغ می شوم
گوشهء لبم، خیس، ترانه می شود
بوی ِ بهار
بوی ِ سنبل، رقص ِ باران
قطره، قطره، عطری از هوای ِ تازه
میان ِ تصویری گرم، بوی ِ   تو، بوی ِ من، بوی ِ تپش های ِ سریع
چه دور، آن همه عادت، آن همه سوخته
چه نزدیک، این همه لحظه، این همه خواهش
بوی ِ بهار
بوی ِعید
بوی ِ خامه و عسل
روی خطها، نقطه ها شاداب
می دوند دنبال ِ هم، دنبال ِ ما
بوی حرفهای تازه، قصه های رنگین کمان
لای ِ دفترهایمان، رنگ شبنم، رنگ پوست
روی ِ پوست، انگشتها بی تاب، قطره ها می لغزند
بویِ بهار، چشم می شود، دست می شود،   پُر می شود، نو می شود
نو دوباره آغاز می شود.
 
هامبورگ، ۶ مارس ۲۰۰۷
 
 
  
● برهنه بیا
 
برای لمس ِ گلهای ِ رنگارنگ
نفسهای ِ پُر طراوتِ نسیم
برای ِ شنیدن ِ صدای ِ بوسهء گنجشکها
بیا، دست در دستم بگذار
پر کن، مرا از تو، تو را از من
 
بیا با هم، با قدمهایم، قدمهایت
گیر کنیم اینجا، وسط همین باغچه، فرو شویم در ما
بیا، نگاه کن، این چشمکِ خورشید است
پنهان شده اینجا، پشت سایه های بید، لای موهای من
 
هیس! گنجشکها! روی برگها، آن بالا
بیا، بیا، چشمهایم را در چشمهایت بنشان
آغوشت را باز، شانه هایم را پنهان کن
بیا، با من، برهنه بیا
دور سینه ام نسیمِ بهار می پیچد
ته درّه زیر صدای ِ ما می خوابد
 
هیس! باد می آید، پچپچه ها را با خود می برد
نمی بینی مگر!
بهار، طناز، برهنه اینجا، در باغچهء ماست
طنازتر از آن وقت که در حاشیهء جنگل، رویِ تپه های سبز، بر بستر رود، می رود   
 
بیا دست در دستم بگذار
پر کن، مرا از تو، تو را از من
صدای بوسه گنجشکها می آید
بیا، برهنه بیا، گوش کن، همینجاست، روی انگشتانم  
هیس!
هیس!
 
هامبورگ، ۱ مارس ۲۰۰۷
 
 
 
● اِشاره
 
لب بر لیوان ِ پُر آه
چشم بر مسافرِ در راه
باز حرفها، خلاصه در پرواز
روی ِ گوشواره های   گیلاس، زمزمه ها درهم می روند
نگاهمان تا سحر بی تاب
نمی دانم، نمی دانی، از ما چه هیچ!
این همه خط تا کجا؟
خوب که لختی هایت زیر لحاف، میان گلویت می خوابند
خوب که پاره پاره هایم را هی دور می ریزم
بد که دوریم
امروز اینجا اشاره ای لمیده، نگاه کن !
من و تو!
ترجیح به تنها، با زخمِ عشقی معلّق
ما نشانه های قندیل بسته را می شناسیم
بر این گمانیم که حقیقت را می دانیم
ما میوه از درختی نمی چینیم!
برای پرنده ای دانه نمی ریزیم!
می نویسی عاشق نباشیم!
به تکرارِ تاریخ می خندم!
خُب نباشیم!
امّا، یادم باشد، از صدای ِ سوتِ قطار های شب و لهجه هایش برایت بنویسم!  
زیرِ هر لهجه کسی پنهانست با عکس ِ پنجره ای!
حالا عزیزِ من،
فردا به جنوب می روی!
بگذار خود را تا خرخره پر کنیم از ما
فکرِ فاجعه ای نباش
اینجا برف می بارد، مثل ِ همیشه!
و صدایی که می پیچد، بادیست که در درّه ای سرگردان است
و آنکه در برف، لخت می رقصد، دیوانه ای است با لهجه ای غریب
که رنگ سبز را دوست دارد
راستی عزیزم،
بهار در راه است، عکسی از پنجره ات برایم بفرست!
 
هامبورگ، ۲٨ فوریه ۲۰۰۷
 
 
 
● روزِ نو
 
باز بهارآمد
سازِ پرستو، سرود دلداده
شکوفه های دیوانه!
زیرِ آفتابِ نمناک چگونه می رقصند؟
باز در راهم، روزی   نو نمی شود
سرزده شاید ، در ساعتی که خواب بودم
در لحظه ای که دلتنگ، سر در خلوت داشتم
ای مهمان ِ دیرینه، پا در شهر من کِی؟
سنگفرش خیابان، پاهایم
دیوارهای سمج، دستهایم
چشمهایم را می سایم
برای ِ   ضربم که شکسته، دنبال ِ نو تا غرب آمده ام
پارچه ای سرخ خریده ام
زنگهای طلایی از سقف آویزان کرده ام
در انتظار نوروز، بی توقّف، کنارِ جاده می دوم
امّا، هنوز، هیچ
چرا روزی نو نمی شود؟
سرگردان ِ جاده ها، تا کجا؟
تلاشی این همه، مبادا بیهوده!
مبادا در انتهای جاده سراب!
دلم چه سخت می گیرد!
نه، نه
تسلیم این همه درد نمی شوم
من مرگ را شناخته، با زندگی اینگونه خو
گاه فراتر از رویاها پریده، آوای خوشش را شنیده ام
در این بهار هم، شاید نه
امّا، در بهاری، می دانم، نوروز می آید
آن روز شادی کنان، پرده بر پنجره نمی کِشم
میان آتش ِ   نرم ِ لاله های باغچه می رقصم
زنگهای طلایی را از درختان می آویزم تا با صدای نسیم بخوانیم
نوروزمان مبارک!
نوروزمان مبارک!
 
هامبورگ، ۱۹ فوریه ۲۰۰۷
 
 


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست