یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

نگاهی دیگر به کتاب «سفر با بال‌های آرزو»


داریوش نیکومرام


• شیفتگی حمیدیان به دموکراسی و آزادی و راست‌کرداری و... ستودنی‌است و در تحلیل‌های او نیز همواره عناصری از حقیقت وجود دارد اما چنان در وزن و میزان آن‌ها اغراق می‌کند که از مسیر انصاف و حقیقت به‌دور می‌افتد. او در برخی از سطرها و جاهای کتاب چنان هیولایی از مارکسیسم و ایدئولوژی می‌سازد که هر خواننده بی‌اطلاع و ناآشنایی را به وحشت می‌اندازد ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
سه‌شنبه  ۲۲ اسفند ۱٣٨۵ -  ۱٣ مارس ۲۰۰۷


برنمی‌شد گر ز بام کلبه‌ها دودی،
یا که سوسوی چراغی گر پیامی‌مان نمی‌آورد،
رد پایی گر نمی‌افتاد روی جاده‌ها لغزان،
ما چه می‌کردیم در کولاک دل آشفته دمسرد؟
                                     «آرش- سیاوش کسرایی»

«سفر با بال‌های آرزو»، خاطرات نقی حمیدیان، یکی از اعضای سازمان فداییان خلق ایران (اکثریت) است که دوران نوجوانی تا پیوستن به سازمان، سال‌های انقلاب و مهاجرت وی را در بر دارد. این کتاب را نشر آرش سوئد در سال ۲۰۰۴ منتشر کرده است.
کتاب مطالب خواندنی و آموختنی بسیاری دارد، از جمله در باره‌ی چگونگی شکل‌‌گیری سازمان چریک‌های فدایی خلق ایران، بنیان‌گذاران آن، مبارزات و فداکاری‌های اعضا، زندان‌ها و دستگیری‌ها و محاکمات، مسایل درونی سازمان، دیدگاه‌ها و وضعیت سازمان در سال‌های انقلاب، انشعاب‌ها، مهاجرت و نیز روحانیت و انقلاب و بنیادگرایی مذهبی و غیره...
خاطرات تا آن‌جا که به شرح رویدادها و ماجراها می‌پردازد سودمند و ارزنده است. این‌گونه نوشته‌ها هم از جهت کمک به امکان نگارش جامع‌تر تاریخ فدائیان اهمیت دارند و هم از جهت ارج نهادن به گردان و دلیران از جان گذشته زحمت‌کشان. چرا که: «اگر خلقی خود را به خادمان خود حق‌گزار نشان ندهد قادر نیست خادمانی بزرگ‌تر برای خویش بپرورد. در زندگی مبارزان نیز باید خط عمده و سمت تعیین کننده را یافت والا به گفته مارکس: همگی انسانیم و هیچ چیز انسانی از ما بعید نیست.»(۱)
حمیدیان در این کتاب در کنار مرور و بازگویی خاطرات، نقد و تحلیل‌ها و دیدگاه‌های خود را نیز که جای بحث و حرف دارند ارایه می‌دهد. قصد من در این یادداشت نه دفاع از مشی چریکی است و نه هیچ جریان دیگر. فقط نگرانم که به جای نقد به نفی برسیم و در کار انتقاد آن‌قدر افراط کنیم که از آن طرف بام بیافتیم. در این نوشته می‌کوشم ساده‌نگری‌ها و تصورات و تفسیرهای زیان‌آور و غیرمنصفانه حمیدیان را یاد آور شوم و خواننده را از سردرگمی برحذر دارم. اصراری به تغییر نگرش دوست‌مان نقی حمیدیان ندارم و روی سخن‌ام بیش‌تر با خوانندگان کتاب است. به‌هر حال حمیدیان پس از سال‌ها مبارزه و محنت و دربه‌دری و... به این نگاه و بینش رسیده است و من به خاطر مبارزات گذشته و نیز نگاه انسان‌دوستانه و آزادی‌خواهانه‌اش به او احترام می‌گذارم.

نگرش نویسنده:
حمیدیان می‌کوشد که صادقانه به نقد و بررسی گذشته بپردازد اما به‌جای بررسی‌های جامعه‌شناختی، ضمن نفی و رد مبارزات به مبانی فکری سازمان (مارکسیسم و اندیشه تاریخی طبقاتی و...) شک می‌کند. به بهانه انتقاد از مشی چریکی و مبارزه مسلحانه تردید به حقانیت مبارزه و سوسیالیسم و ظلم ستیزی و... را اشاعه می‌دهد و در بسیاری از صفحات بینش تاریخی- طبقاتی و مارکسیسم را عامل محدودیت فکر قلمداد می‌کند!
می‌نویسد: «ما همه قربانی یک پذیرش ناگزیر سیاسی ایدئولوژیک بودیم. بدون نقد و مباحثه جدی، بدون مقایسه نظریات و مکاتب مختلف و بدون دارا بودن یک محیط حداقل امن و آزاد و منابع لازم برای مطالعه آزاد فکری و سیاسی! این نحوه پذیرش مارکسیسم در حقیقت یک انتخاب صرفا سیاسی و عاطفی بود و نه انتخاب آزادانه یک ایدئولوژی سیاسی! به همین دلیل از همان آغاز سرشار از ایمان و اعتقاد و تعصب بود.» (ص۲۵). حمیدیان از این مکاتب مختلف نامی نمی‌برد و نیز همه جای کتاب ایدئولوژی را با خط مشی سیاسی مخلوط می‌کند. می‌توان از مشی چریکی یا تحلیل سیاسی خاصی انتقاد کرد ولی ایدئولوژی امر متفاوتی است. مارکسیسم به عنوان نگرشی علمی و واقع‌بینانه به جامعه و تحولات اجتماعی در شرایط تاریخی مساعدی پدید آمد. گمان می‌کنید اگر مارکس مثلا در نوجوانی در اثر حادثه‌ای از بین می‌رفت این اندیشه‌ها و شناخت‌ها در باره‌ی جامعه پدید نمی‌آمدند. نگاه واقع‌گرایانه به سیر تاریخ بشر از موضع زحمت‌کشان و رنجبران خواه ناخواه شکل می‌گرفت همان‌گونه که در علوم تجربی و طبیعی چنین روندی را شاهد هستیم.. او با این‌که از «پذیرش ناگزیر سیاسی» سخن می‌راند اما در ص ۲۶ می‌نویسد که پس از بحث و مطالعه «بدان اندازه از تشنگی سیاسی و فکری رسیده بودیم که نیاز به داشتن سیستم و بینش فکری را با تمام وجود احساس کنیم.»
صفحه‌ی ۱۷۱ می‌نویسد: «علت اساسی خطای ما عدم درک خصوصیات و ویژگی‌های تاریخی تحولات سیاسی- اجتماعی مورد نیاز ملت و کشورمان بود. ما... تحقق «عدالت اقتصادی و اجتماعی» را بر همه‌ی امور مقدم می‌دانستیم.» و بعد در ص ۱۷۲ ادامه می‌دهد: «به جز نیروهای موسوم به لیبرال‌ها تقریبا تمامی جریانات و گروه‌های سیاسی فعال بدون استثنا به مقوله‌ی دموکراسی پارلمانی متعارف که در بسیاری از کشورهای جهان وجود دارد به هیچ وجه توجهی نمی‌کردند... بنا به آن‌چه که گذشت روحانیون سنتی در راس جنبش قرار گرفتند و... به گمان من در آن زمان (و هم امروز) کشورمان، در ورای طرح‌ها و برنامه‌های رنگارنگ نوشته یا نانوشته نیروهای سیاسی فعال در انقلاب، به لحاظ عینی و عملی و جدا از تمایلات و گرایشات هر گروه و دسته‌ای، به یک ساختار قدرت عمومی و فراگیر پارلمانتاریستی نیاز عاجل داشته است.» مرور این عبارت‌ها را از همین نکته‌ی آخر یعنی نیاز به پارلمانتاریسم شروع می‌کنم. کسی مخالف این آرزوها نیست ولی میان آرزوها و واقعیت‌ها فاصله بسیار است. آیا حکومت شاه یا حکومت اسلامی مصالح خود را نمی‌توانند تشخیص دهند، اندیشه‌ستیزی و هنر گریزی و فساد و تباهی و ظلم و نابرابری و تجمل و اسراف فرادستان و محرومیت فرودستان در آن دوران و حالا چنان ریشه دوانده که وجود آزادی، ساختار قدرت و ثروت و مال‌اندوزی و ستم و... را برهم زده و از هم می‌گسلد. تنها می‌توان از حداقل آزادی‌های مقدور حداکثر بهره‌برداری را به‌عمل آورد و حکومت‌ها را با فشار از پایین به عقب‌نشینی واداشت و زمینه‌های ایجاد تشکل‌های کارگری و رواج آثار هنری و ادبی برجسته و متعالی و تفکر اجتماعی پیش‌رو و آگاهی را فراهم ساخت. همان‌گونه که مبارزان و نویسندگان و معلمان و استادان و هنرمندان پیشرو عمل کردند. کسی مخالف آزادی نبوده و نیست ولی آیا همین باقی‌مانده‌های لیبرال! جبهه‌ی ملی که شاه را نصیحت می‌کردند و خواستار تعدیل ستم و استبداد و... بودند توانستند کاری صورت دهند؟ بد نیست به تجربه‌های جهانی مانند شیلی هم توجه کرد که چگونه انتخاب دموکراتیک مردم توسط همان جهان پارلمانتاریستی مورد نظرتان در خون غرق می‌شود. همان جهان پارلمانتاریستی که دنیا را غارت می‌کند، دو جنگ جهانی اول و دوم و ده‌ها و صدها جنگ و کشتار و ترور و قتل دیگر به‌پا می‌کند. مدافع و پشتیبان دیکتاتورهاست. و... در این باره می‌توانید به آمارهای منتشر شده در باره‌ی فقر و تخریب محیط زیست و بی‌عدالتی و فاصله‌ی طبقاتی و تولید سلاح و... از سوی سازمان‌های جهانی- نه چپ‌ها- مراجعه کنید و من از تکرار آن‌ها می‌گذرم.
حمیدیان خطای اساسی را عدم درک خصوصیات و ویژگی‌های تاریخی می‌داند ولی این خصوصیات و ویژگی‌های تاریخی را بیان نمی‌کند و بعد، الویت قایل شدن به عدالت اجتماعی را ناصواب می‌پندارد. بله مساله‌ی اصلی ما و تمام خلق‌ها و متفکران پیش‌رو در طول تاریخ عدالت بوده و هست. استبداد هم برای حفظ همین بی‌عدالتی برقرار شده است. وقتی از جایگاه توده‌های رنج‌دیده و تحقیر شده به مسایل نگاه کنیم عدالت و آزادی هر دو الویت پیدا می‌کنند چون لازم و ملزوم یک‌دیگرند. ولی برخی ها این برای بسیاری از روشن‌فکران فرادستان هم عدالت تا آن‌جا مطرح است که باعث انفجار اجتماعی و برباد رفتن همه‌ی دارایی‌ها نشود. البته در کنار عدالت مقوله‌ی مدیرت جامعه براساس مسایل و نیازهای امروز نیز اهمیت بالایی دارد که نباید از آن غافل شد. این موضوع نیاز به بحث جداگانه‌ای دارد. فقط اشاره کنم که رهبری جنبش اجتماعی باید در کنار طرح خواسته‌های اساسی مانند نان و مسکن و کار و غیره به نقد مدیریت کلان جامعه بپردازد و نقص‌ها و فسادها و... را نیز نشان دهد تا بتواند از اعتبار لازم برخوردار شود.
نگرش حمیدیان را دنبال می‌کنم. ص ۵۱ می‌نویسد: «در آن سال‌ها، گروه ما، بدون شناخت عمیق از روندهای عینی و نیازهای ملی- تاریخی کشور و جامعه، تنها با بسنده کردن به تحلیل اقتصادی اجتماعی و فرهنگی موجود و سنجش آن با تئوری و جهان‌بینی مارکسیستی لنینیستی به نتیجه‌گیری‌های خاص سیاسی مبارزاتی دست می‌زد. گروه با تجهیز بیش‌تر به تئوری مارکسیستی و غرق شدن در بینش و تفکر تاریخی- طبقاتی، بیش از پیش از دست یافتن به یک برنامه ملی در راه پاسخ‌گویی به نیازهای تاریخی ملت و مردم دور می‌شد. تعمیق تفکر و بینش طبقاتی و لاجرم تقدم دادن به برقراری عدالت اقتصادی- اجتماعی و تابع کردن همه‌جانبه مقوله آزادی و دموکراسی به تحقق چنین عدالتی و یک‌سره همه را در گرو حل مساله قدرت سیاسی قرار دادن، گروه را تماما به راهی دیگر می‌کشاند.» می‌گوید بدون شناخت عمیق از روندهای عینی... ولی از این شناخت ناشناخته و مغفول سخنی به میان نمی‌آورد و بعد غرق شدن در بینش و تفکر تاریخی طبقاتی را نامقبول می‌پندارد. آخر غیر از بینش تاریخی طبقاتی کدام بینش دیگری توانسته دستآورد و تحلیلی ارایه دهد؟ اشکال در چگونگی استفاده از آن اندیشه‌ها و بینش تاریخی طبقاتی و نتیجه‌گیری‌هاست نه در خود آن‌ها. این بینش جمع‌بندی و فشرده تجربه‌های بشری و تاریخی است. آن‌گاه از نادیده گرفتن مقوله آزادی و دموکراسی می‌رنجد آن هم در شرایطی که حکومت شاه بر امثال سنجابی‌ها و بازرگان‌ها و بازماندگان جبهه ملی هم امکان فعالیت و آزادی بیان نمی‌داد چه برسد به نیروهای دیگر. باز در صفحه ٣٨۱ می‌نویسد که «گره کار در جهان‌بینی ما و در اعتقادات مسلکی‌مان قرار داشت.» یادآور شوم که چند سالی است عده‌ای از روشن‌فکران فرادستان مدعی‌اند که اساسا داشتن ایدئولوژی ناپسندیده است و ایدئولوژی به محدود کردن فکر و اندیشه می‌انجامد. این هم از آن سفسطه‌ها بی‌اساس است. مگر همان‌ها که چنین نظری دارند فاقد ایدئولوژی هستند؟ مگر ایدئولوژی چیست جز مجموعه‌ای از نظرها و دیدگاه‌های فلسفی، اجتماعی، اقتصادی و هنری؟ که همان‌ها نیز به‌هرحال از آن برخوردارند. اما در نظر داشته باشیم که به جز اندیشه منسجم و واقع‌گرایانه و انسانی و علمی که پیوندی استوار با مارکسیسم دارد هیچ مکتب و فلسفه و ایدئولوژی دیگری وضوح و صراحت و انسجام ندارد. اما اندیشه‌های قدیمی و غیرعلمی چون نمی‌توانند و نمی‌خواهند دست خود را رو کنند، برای توجیه و قبولاندن خود، عناصر و بخش‌هایی از این نوع بینش و حقیقت را به کمک می‌گیرند. در باره سوسیالیسم هم اشاره کنم که سوسیالیسم امری پویا و تاریخی است. اصول آرمانی آن که ساختن جامعه‌ای عادلانه و سالم با انسان‌هایی آزاد از استثمار و ستم و... است همواره پابرجاست اما اجرا و تاسیس آن کاملا به امکانات و وضعیت خاص داخلی و شرایط بین‌المللی، ساختار اقتصادی و سطح رشد نیروهای تولیدی و دانش اجتماعی در هر برهه تاریخی وابسته است؛ و اگر صد بار دیگر هم شکست بخورد باز ذات حیات و موجود زنده بر تلاش برای زیست انسانی‌تر و رفع ستم و بهبود زندگی و دست یابی به سعادت قرار دارد.
شیفتگی حمیدیان به دموکراسی و آزادی و راست‌کرداری و... ستودنی‌است و در تحلیل‌های او نیز همواره عناصری از حقیقت وجود دارد اما چنان در وزن و میزان آن‌ها اغراق می‌کند که از مسیر انصاف و حقیقت به‌دور می‌افتد. او در برخی از سطرها و جاهای کتاب چنان هیولایی از مارکسیسم و ایدئولوژی می‌سازد که هر خواننده بی‌اطلاع و ناآشنایی را به وحشت می‌اندازد وی بارها به مارکسیسم می‌تازد بدون آن‌که بگوید کجای آن را نمی‌پذیرد. اما شاید بدون آن‌که خود متوجه باشد باز هم تفسیرها و نگرش‌های کنونی‌اش از نگاه مارکسیستی سرچشمه می‌گیرند. به دفعات صحبت از «نیاز به مباحث سیاسی و نظری جدید» می‌کند اما نمی‌گوید که آن مباحث جدید کدام‌اند. معلوم نیست جامعه شناسی علمی و استفاده از علوم اجتماعی در کجای تحلیل‌های او قرار دارند؟ نویسنده خاطرات با همین دیدگاه امروز خود- و نه نگاه محدود! مارکسیستی و تاریخی طبقاتی سابق‌اش- بارها از فقر و ستم و... در حکومت شاه سخن می‌راند. آیا این شناخت از جامعه و توجه به مسایل اصلی آن ثمره همان شناخت مارکسیستی نیست؟ در شناخت جامعه هر جا که به حقیقت نزدیک شویم نگاه مارکسیستی خواهیم داشت. آیا بهتر نیست خط و مرز خودمان را با کسانی که به تحقیر و تحریف مبارزات گذشته پرداخته‌اند روشن کنیم؟

سطح آزادی را در جامعه برآیند فرهنگ عمومی، توازن قوا (توان تشکل‌ها و نیروهای اجتماعی) و احساس خطر و امنیت حاکمیت تعیین می‌کند. احساس حاکمیت تقریبا خارج از اختیار ماست. ما فقط می‌توانیم در زمینه‌ی ارتقای فرهنگ و آگاهی عمومی و تغییر توازن قوا از راه فعالیت‌های اجتماعی، سیاسی، فرهنگی و هنری و غیره اقدام کنیم.
متاسفانه این کتاب هیچ طرح و اندیشه و پیشنهاد و راهکاری برای دست‌یابی به آزادی و تغییر اوضاع به سود دموکراسی ارایه نمی‌دهد و فقط لزوم آزادی و دموکراسی را تکرار می‌کند. آزادی‌خواهی فکر و ابتکار جدیدی نیست و همه خواستار آنند. مبارزات ملت ایران و احزاب چپ و دموکرات طی صد سال اخیر همواره ضد استبدادی و آزادی‌خواهانه بوده است و دموکراسی امر فراموش شده‌ای در تاریخ معاصر ما نبوده است. اما وقتی حکومت‌های استبدادی به این خواسته تن نمی‌دهند باید دنبال راه‌حل‌هایی گشت که زمینه‌های پیش‌روی به سوی آن را فراهم کند. بحث امروز جامعه هم خوب و بد یا خواستن و نخواستن آزادی نیست بلکه تلاش و مبارزه برای بهره‌مندی از آن است.
تجربه سال‌های اخیر جامعه‌ی ما هم نشان داده که صرفا با گدایی یا مطالبه‌ی آزادی از حکومت توفیقی به‌دست نمی‌آید. آزادی دستاوردی است که محصول تلاش‌های گوناگون هنری و ادبی و اجتماعی و سیاسی و فکری و فرهنگی است. اما این تلاش‌ها و روندها انگار جایی در اندیشه و نگرش حمیدیان ندارند. در همین زمینه قبلا در یادداشتی دیگر نوشته‌ام که: «روشن‌فکران به‌جای تشریح و بیان وضعیت کنونی و محاکمه‌ی عاملان آن فقط خواب آزادی را می‌بینند... همین وضعیت فاجعه‌بار محیط زیست که جای هیچ‌گونه دفاعی ندارد می‌تواند یکی از موارد محاکمه‌ی حاکمان و حکومت باشد... فقر و زورگویی بسیاری از کارفرماها به پشتوانه‌ی دولت حامی، فساد مالی و اقتصادی، رواج اعتیاد و قاچاق مواد مخدر، فرار مغزها، انواع آسیب‌های اجتماعی (فحشا و فرار دختران و...)، هزینه‌های بالای درمان و آموزش و تحصیل و بی‌کاری و هزاران مساله‌ی دیگر، هر کدام دادگاهی برای محاکمه‌ی حاکمان است... مطالبه‌ی آزادی از حکومت خامی و خوش‌خیالی است. مگر حکومت اشتباه می‌کند که آزادی نمی‌دهد؟ آیا حکومت و صاحبان قدرت و ثروت الزامات بقای خود را تشخیص نمی‌دهند؟... جامعه‌ی روشن‌فکری و چپ واقعی با وجود اشتباه‌ها و ضعف‌ها که در برابر فداکاری‌ها و خدمات‌شان ذره‌ای است و برخلاف همه‌ی بی‌انصافی‌ها و تهمت‌ها و سم‌پاشی‌ها و... کارنامه و عمل‌کردی سراسر افتخار آمیز داشته‌اند، اما در بازگویی همین نیز غفلت و کم‌کاری شده است. نه اکنون که در تمام طول تاریخ مبارزان آگاه در کنار توده‌های ستم‌دیده پرچم‌دار حق و حقیقت و عدالت و ظلم‌ستیزی بوده‌اند. بهترین آثار ادبی و هنری و فرهنگی و پژوهشی، بهترین شاعران و نویسندگان و داستان نویسان و بهترین اندیشمندان از آنِ ما هستند. ادبیات و سینما و تاتر و موسیقی و... معاصر ایران مدیون جریان چپ است. درود و افتخار بر همه‌ی مبارزان راه حقیقت و عدالت. حریف ما چه در کارنامه‌اش دارد جز ظلم و فساد و زورگویی و مال‌اندوزی...؟»(۲)

مدارا:
نویسنده‌ی خاطرات در تمام کتاب از دموکراسی دفاع کرده و غفلت از آن را خطای بزرگ گروه‌ها دانسته و عدم تحمل و مدارا را یکی از آسیب‌های بزرگ جریانات چپ به‌حساب آورده است.
نوشته‌های ص ٣٨۷ در باره‌ی روابط گروه‌ها را می‌توان مقدمه‌ای بر آسیب‌شناسی جریان‌های سیاسی خواند. ص ٣۹۶ نیز به درستی می‌گوید که «همه‌مان بدون استثنا هم‌چنان با فرهنگ عدم تحمل یک‌دیگر در شرایط بروز اختلافات جدی به‌سر می‌بردیم.» این واقعیتی است که گروه‌های سیاسی چپ پس از بهمن ۵۷ ارزش و ضرورت مدارا با یک‌دیگر را درک نکردند و با این روش و منش و تفرقه و تشتت به روند تخریب انقلاب و استقرار دیکتاتوری و نابودی خود کمک کردند. اما حمیدیان با وجود این انتقاد به‌جا از آن دام رهایی نیافته و باز با همان شیوه برخورد می‌کند یعنی بدون احترام به دموکراسی و مدارا. صفحه‌ی ۴۰۷ عبارت «پرسش و پاسخ‌های کذایی کیانوری» و صفحه‌ی ٣۱۹ «جاسوس‌های توده‌ای» را به‌کار می‌برد. البته بغض و کینه‌ی حمیدیان در باره‌ی بسیاری از مسایل و اندیشه‌ها و نیز حزب توده ایران بسیار فراتر از آن نوشته‌هاست و معلوم است که مقداری خود صلاح ندیده و مقداری هم شاید به توصیه‌ی دوستان قدیمی از زیاده‌روی پرهیز کرده است. با این حال در ص ۲۴ و در صحبت از دوران نخست کتاب‌خوانیش و گرایش‌های سیاسی می‌نویسد: «او (پدرم) می‌دید که ما نه به‌دنبال جمع کردن پول و ثروت هستیم و نه به راه هرزگی می‌رویم. لذا تنها می‌توانست ما را با توده‌ای‌ها و سرنوشت آن‌ها مقایسه کند.»
دکتر امیر حسین آریان‌پور قبل از بهمن ۵۷ ضمن مصاحبه‌ای درباره‌ی عدم تحمل و مدارا هشدارهای به‌جایی داده بود که بد نیست در این‌جا نقل شود. او درباره‌ی ریشه‌ها و دلایل عدم همکاری گروه‌های سیاسی می‌گوید: «از دیکتاتوری دیرینه، دیکتاتوری چندان و چنان در تارو پود زندگی فردی و جمعی ما راه یافته است که متاسفانه عموم ما حتا بسیاری از ما که در صف اول، با دیکتاتوری می‌جنگیم، خود دیکتاتوروار و از پس مقولاتی که دیکتاتوری به ما تحمیل کرده است، به فرد و جامعه و جهان می‌نگریم. می‌دانیم که شالوده‌ی زندگی انسانی، همکاری است و انعکاس ذهنی همکاری، محبت است. بنابراین محبت، ذات زندگی انسانی است. دیکتاتوری چون بر ظلم قائم است، محبت را می‌کشد و انسانیت را می‌زداید. ظلم، هم ظالم و هم مظلوم را فاسد می‌کند. ظالم با ظلم کردن، و مظلوم با پذیرفتن ظلم، از انسانیت عاری می‌شود. ظالم برای ضبط دست رنج دیگران، دست به دزدی و کشتار می‌رند و خود را با آزمندی و فریب‌کاری می‌آلاید و خود بین و متکبر و غافل می‌شود، و مظلوم برای حفظ خود در برابر ظالم، با چاپلوسی و دورویی و حیله‌گری، به ناراستی می‌گراید و واخورده و زبون و دون همت می‌شود. ظالم و مظلوم، هیچ یک از شخصیت سالم نصیبی نمی‌برند. شخصیت هر دو آلوده و بیمار است، انسانیت هر دو شکست براشته است.
در این صورت، منطقا باید انتظار داشت که در جامعه‌ی دیکتاتور زده‌ی ما گروه‌های سیاسی به یک‌دیگر اعتماد نکنند، جزم‌اندیش و سخت‌گیر باشند، از بلند نظری و آزادمنشی و مدارا برمند، نابخردانه به خود غره شوند، تک‌روی کنند و شکست‌های ناروا خورند.»(٣)

انقلاب و حاکمیت:
حمیدیان درباره حکومت شاه و انقلاب، حاکمیت روحانیت و تجدد و دولت موقت و... تحلیل‌هایی ارایه داده که آن‌ها را درخور نقد و بازخوانی می‌دانم. مثلا با این‌که بارها به وضع اقتصادی و اجتماعی و فقر و فساد و نابرابری و... اشاره می‌کند باز مانند برخی تحلیل‌های مد روز انقلاب را حاصل تضاد بین توسعه و رشد شتابان اقتصادی و صنعتی و نوسازی کشور با استبداد سیاسی می‌داند. درصورتی که عوامل بسیار پر شماری در بروز نارضایتی موثر بوده‌اند که گاهی در تحلیل‌ها از آن‌ها غفلت می‌شود. مثلا فعالیت‌های چریک‌ها و دانش‌جویان و شکنجه‌های ساواک به‌هرحال به گوش مردم می‌رسید و اوضاع جهان و مبارزات خلق‌های ویتنام و فلسطین و غیره و نشر ادبیات پیش‌رو و ده‌ها عامل دیگر مردم را نسبت به حکومت بی‌اعتماد می‌کرد. حرکت جامعه به مثابه عالی‌ترین شکل حرکت ماده، در عین سادگی مضمون کلی آن، در لحظه‌ها و مقطع‌ها و دوره‌های تاریخی بسیار پیچیده است. بارها از سلطنت‌طلب‌ها و لیبرال‌های منتقد آن‌ها و نیروهای مشابه شنیده‌ایم که گفته‌اند اگر شاه به احزاب اجازه‌ی فعالیت می‌داد و دموکراسی را می‌پذیرفت انقلاب نمی‌شد و غیره. این حرف‌ها را نمی‌توان جدی گرفت. چنان فقر و ظلم و فسادی با دموکراسی لحظه‌ای دوام نمی‌آورد.
دکتر امیر حسین آریان‌پور در همان مصاحبه‌ی (آبان ماه ۱٣۵۷ در برایتون انگلستان) در پاسخ به پرسش: «ریشه‌ی انقلاب کنونی ایران را در چه می‌دانید؟» می‌گوید: «هنگام ریشه‌جویی در مورد انقلاب کنونی، نباید در پی یک عامل گشت. این انقلاب محصول ده‌ها عامل مثبت و منفی است که در جریان مبارزه‌ی مداوم طبقات اجتماعی ایران مخصوصا مبارزه‌ی طبقه‌ی کارگر و قشر روشن‌فکر وابسته‌ی آن با طبقه‌ی زمین‌دار و طبقه‌ی سوداگر تظاهر کرده‌اند:
- نارضایی مردم ایران از سرکوبی نظام مشروطیت از آغاز تا کنون.
- نتایج جهانی انقلاب شوروی از آغاز تا کنون.
- تکانه جنگ جهانی دوم در ایران.
- مبارزات حزب توده ایران و گروه‌های وابسته آن از آغاز تا کنون.
- تکانه فاجعه‌ی سی‌ام تیر ۱٣٣۰.
- مبارزات جبهه‌ی ملی ایران و دسته‌های دینی- سیاسی از آغاز تا کنون.
- تکانه‌ی فاجعه‌ی ۲٨ مرداد ۱٣۲٨.
- تکانه‌ی واگذاری نفت به کنسرسیوم بین‌المللی در دهه‌ی ٣۰.
- اعتراضات کارگری و دانشگاهی در دهه‌های ٣۰ و ۴۰.
- تکانه‌ی هرج و مرج ناشی از «انقلاب سفید» در دهه‌های ۴۰ و ۵۰.
- تکانه‌ی پرخاشگری‌های دسته‌های چریک در دهه‌ی ۵۰.
- مبارزات گروه‌های دینی و اعتراضات روشن‌فکران و دانش‌جویان و کارگران در دهه‌ی ۵۰.
- تشدید نفرت و خشم طبقه‌ی پایین و طبقه‌ی متوسط در برابر تمول و تجمل روزافزون طبقه‌ی بالا مخصوصا قشر نوخواسته‌ی آن در دهه‌ی ۵۰.
- واکنش عمومی در مقابل بی‌دادگری‌ها، غارت‌گری‌ها و تباهی‌های فوق‌العاده در ۱۵ سال اخیر.
- تکانه‌ی بحران اقتصادی (رکود بازار، گرانی خواربار، دشواری مسکن) در سال‌های اخیر.
- تکانه‌ی ناشی از تضعیف امپریالیسم جهانی پس از جنگ ویتنام در سال‌های اخیر.
- بهره برداری روشن‌فکران از طرح موضوع «حقوق بشر» (که در اصل به عنوان حربه‌ای برای جلوگیری از موفقیت کمونیسم اروپایی به میان آمد) در سال ۱٣۵۶ و سال جاری.»
البته به این فهرست عوامل دیگری را می توان افزود.
حمیدیان در صحبت از رکود و تمکین توده‌های مردم و تغییرات ایجاد شده در جامعه و افزایش درآمدهای نفتی و رشد و رونق اقتصادی در ص ۵۲ می‌نویسد: «توده‌های وسیع مردم در شهرها به دلیل نداشتن انگیزه و زمینه‌ی فزاینده فقر، بی‌کاری و نارضایی‌های شدید اقتصادی و اجتماعی و فرهنگی، عملا سرگرم امور و مشغولیات روزمره‌ی زندگی شدند.» آیا نارضایی شدید انگیزه نیست؟ در ضمن فقر و بی‌کاری و نارضایی را هم نمی‌توان عامل سرگرم شدن به زندگی روزمره دانست. حمیدیان در ص ۵٣ نیز اذعان دارد که: «تقریبا در همه‌ی کارخانه‌های بزرگ شیوه‌های نظامی فرماندهی و اطاعت حاکم بود. نارضایی و اعتراضات کم و بیش جدی‌تر دهقانان بلافاصله با سرنیزه‌ی ژاندارم روبرو می‌شد. به‌هرحال تحکیم و تثبیت استبداد سیاسی شاه، بیش از همه‌ی محیط‌های روشن‌فکری مانند دانشگاه‌های کشور به خصوص مبارزان و انقلابیون متشکل در گروه‌هایی نظیر گروه ما را به واکنش دفاعی و نهایتا اعتراض می‌کشانید.»
صفحه‌ی ۱٨۵ درباره‌ی حکومت اسلامی می‌نویسد: «روحانیون سنتی که مورد حمایت وسیع ملت قرار داشتند در واقع نه جمهوری می‌خواستند و نه به استقرار رژیم پارلمانی متعارف و متداول در بسیاری از کشورهای جهان اعتنایی داشتند. آنان در حقیقت نماینده و سمبل استقرار رژیم خودکامه‌ی روحانی‌سالار با تفکرات قرون وسطا‌یی، مدافع شیوه‌های انتصابی مدیریت و کشورداری مرجعیت و پیروی بودند که در یک کلام همان رژیم ولایت فقیه است که بعدا در کشور مسلط کردند.» این سخنان در ظاهر و در فضای امروزی پذیرفتنی و خوشایند می‌نمایند و البته نمی‌توان منکر چنین زمینه‌ها و گرایش‌هایی در روحانیت شد. اما موضوع به این سادگی نیست. پدیده‌ها را باید در روند حرکت و تاثیرات متقابل با نیروهای دیگر بررسی کرد و ناگزیری در گزینش‌ها را مد نظر داشت. عوامل منفی بسیاری در ایجاد، تقویت و تثبیت این وضعیت موثر بودند. آیا می‌توان ماجراجویی‌ها و ترورها و بمب‌گذاری‌های برخی گروه‌های هم‌سو با ضد انقلاب، جنگ عراق علیه ایران به تحریک آمریکا، تشتت و تفرقه‌ی نیروهای چپ و... را نادیده گرفت. به این ترتیب ضد انقلاب انتقام خود را از انقلاب گرفت. ضد انقلاب می‌دانست که در صورت تداوم وضعیت چند سال اول انقلاب، نیروهای چپ به سرعت قدرت خواهند گرفت، توده‌ها و کارگران متشکل می‌شوند و اوضاع به‌کلی دگرگون می‌شود. من در آن سال‌ها انقلاب را به آهویی تشبیه می‌کردم که از هر طرف (دوست و دشمن) مورد هجوم قرار گرفته و درحال تکه پاره شدن است.
حمیدیان می‌گوید که مقابله‌ی روحانیون با آمریکا... مبارزه و مقابله‌ای ضد آمریکایی و به‌طور کلی ضد غربی و در یک نگاه عام‌تر بنیادگرایی اسلامی ضد مدرنیته بود. آری، وجود این وجه و زمینه در روحانیت مشهود بود اما این تمام حقیقت نیست. این خصوصیات را باید در حرکت و تغییر و در کنار عوامل تاثیرگذار دیگر و شرایط تاریخی خاص نگریست. نیروهای اقتصادی و فکری و سیاسی درونی و بیرونی موثر بر حاکمیت و تغییرات و شکل‌گیری آن کدام‌ها بودند؟ مثل جو انقلابی و انتظارات مردم، سیاست‌های غرب به سرکردگی آمریکا و کمونیسم ستیزی آن‌ها، عمل ‌کرد بورژوازی بزرگ و دربار و خاندان پهلوی و عوامل ساواک و... هر کدام نقش آفرین بودند. هم‌چنین در ص ۲۰۵ می‌نویسد: «انقلاب خصلتی آزادی‌خواهانه داشت اما رهبری روحانیت انقلاب درست عکس آن، ماهیت و خصلتی استبدادی و قرون وسطایی داشت، بدین‌سان دشمنان سر سخت آزادی و دموکراسی توانستند تمامی عظمت انقلاب پر شکوه ملت ایران و اعتماد بی‌دریغی که به سوی خود جلب کرده بودند (اگر که نه مطلقا اما به‌هر حال در وجه اصلی و عمومی آن) به خدمت منافع ایدئولوژیک سیاسی خود درآورند.» ما همه در این تاسف‌ها و افسوس‌ها با حمیدیان هم رای و هم‌دردیم. اما چه کنیم که رویدادها و امکانات تاریخی مطابق میل ما نیستند. والا همه‌ی سلاح‌های اتمی و کشتار جمعی و بمب‌افکن‌ها و تجهیزات جنگی را در سراسر جهان برمی‌چیدیم و منهدم می‌کردیم. در آغاز، رهبری انقلاب و حاکمیت از نظر فکری عقب مانده و از نظر طبقاتی مترقی بود.؟ این تناقض باید به‌هر حال به نفع یکی حل می‌شد و دیدیم که با تاثیر و نیروی بیش‌تر عوامل منفی مانند جنگ و غیره ماجرا به نفع ارتجاع خاتمه یافت. از این‌رو محتوای فکری روحانبت مخالف حکومت شاه نمی‌تواند به تنهایی ملاک داوری قرار گیرد. به‌جاست که به چند نمونه‌ی تاریخی نظر افکنیم: «لنین در مقاله‌ای تحت عنوان «طرح اولیه‌ی تزهایی درباره‌ی مسایل ملی و مستعمراتی» درباره‌ی «اتحاد اسلام» (سید جمال‌الدین اسدآبادی و یارانش) می‌نویسد که این جریان در صدد است جنبش رهایی‌بخش علیه امپریالیسم اروپا و آمریکا را با تحکیم موقعیت خان‌ها و ملاکان و ملایان و غیره درآمیزد. لنین با اصابت نظر، سرشت متضاد اتحاد اسلام آن روزی را نشان می‌دهد، زیرا از یک‌طرف وی می‌دانست که این پرچم معنوی را شاهانی از نوع عبدالحمید و ناصرالدین شاه هر چندی یک‌بار به حرکت درمی‌آورند، ولی از سوی دیگر نیز می‌دانست که در زیر این پرچم گاه میهن‌پرستان صدیقی گرد آمده‌اند که اندیشه‌ای جز رهایی از قید استعمار ندارند.»(۴)
احسان طبری درباره‌ی جنبش حروفیه می‌نویسد: «جنبش حروفیه خواه از جهت محتوای فکری و خواه از جهت محتوای تاریخی خود بسیار جالب است. از جهت محتوای فکری این آموزش صوفیانه‌ی رمزآمیز ریشه‌ی عمیق در کهن‌ترین اشکال تفکر میستیک و ازوتریک (لدنی و سری) اقوام ایرانی، عربی، عبری و یونانی درباره‌ی خواص غریبه‌ی اعداد و حروف دارد. از جهت تاریخی این جنبش جزء سلسله جنبش‌های صوفیانی است که با هیات حاکمه و مذهب مسلط وقت، مردانه درمی‌افتند و نمودار مبارزه‌ی طبقاتی در جامعه‌ی فئودالی‌ است. از آن‌جا که طرف تیز این جنبش مانند جنبش سربداریه علیه غاصبان مغولی است، رنگ میهن‌پرستانه‌ی آن نیز آشکار است. اگر از جهت محتوای فکری خود، جنبش حروفیه غیر معقول و خرافی است، از جهت مضمون تاریخی خود یعنی از جهت جنبه‌ی ملی- طبقاتی خود مترقی است.»(۵)      
در ضمن همان تجدد صوری و مبتذل و فاسد حکومت شاهنشاهی نیز زمینه‌ها و بهانه‌های لازم را برای واپس‌گرایان فراهم می‌کرد تا نگرش‌های عقب مانده‌ی خود را به حق جلوه دهند البته حمیدیان به درستی خاطرنشان می‌کند که یکی از دلایل مخالفت روحانیون با حکومت شاه از دست دادن منزلت و موقعیت سابق و امکانات و عواید اوقاف و غیره بوده است. این‌ها پذیرفتنی است اما باید این عامل را نیز یکی از عوامل به‌حساب آورد.
حکومت مذهبی پس از انقلاب برآیند تمام روندها و مشخصات اجتماعی اقتصادی حکومت قبلی و نیروها و عوامل و عمل‌کردهای دخیل در انقلاب و پس از انقلاب است و نیز این گفته‌ی مارکس را به یاد آوریم که: «مذهب روح یک جامعه‌ی بی‌روح است.»
انتقاد دیگر حمیدیان به سازمان فدائیان در مورد حمایت از حاکمیت جدید و روحانیون است. اما تجربه نشان داد که مقابله با حاکمیت در آن شرایط به نفع انقلاب تمام نمی‌شد و در ضمن ناگزیری‌های تاریخی را باید در نظر داشت. مگر در انقلاب مشروطیت که نیروهای سرداراسعد از سوی اصفهان و سپهدار از گیلان تهران را فتح کرده و محمد علی شاه را فراری دادند انقلابی بودند؟ ولی آیا نیروهای انقلابی چاره‌ای جز پذیرش آن وضعیت داشتند؟
نکته‌ی دیگری که حمیدیان از آن انتقاد می‌کند عدم حمایت نیروهای سیاسی چپ از دولت موقت و نیروهای لیبرال است. در واقع موضع‌گیری لیبرال‌ها در سال ۵۷ و بعد از آن برای بسیاری افراد مبهم و بحث‌انگیز شده است.
اول این‌که لیبرال‌ها هرگز خواستار فروپاشی حکومت شاه و تغییراتی چنین گسترده نبودند. و از سر ناچاری با انقلاب هم‌راهی کردند. دوم این که چون آن‌ها با وجود تشکیل دولت، هنوز قدرت مسلط را در اختیار نداشتند موضعی انتقادی و آزادی‌خواهانه می‌گرفتند. اساسا لیبرال‌ها همواره در حرف دم از آزادی می‌زنند ولی در عمل با استفاده از نیروهای رسمی و غیر رسمی از سرکوب غافل نمی‌شوند. اگر آن زمان نیروهای چپ از لیبرال‌ها دفاع می‌کردند باید تا ده‌ها سال دیگر تاوان این موضع‌گیری را پس می‌دادند که شما از جریان بورژوایی و مخالف انقلاب حمایت کردید. در ضمن با این موضع‌گیری با تمام نیروهای ضد انقلاب و حکومت سابق و غیره هم‌سو می‌شدند.
این که گفته می‌شود در اوایل انقلاب چون نیروهای به‌اصطلاح ملی آزادی‌خواه بودند و نیروهای مذهبی واپس‌گرا، پس باید از آن‌ها حمایت می‌شد ساده‌سازی مساله است. موضع انتقادی لیبرال‌ها برای کسب اعتبار و جذب مردم بوده است. نیروهای مذهبی برآمده از انقلاب نیز یک‌دست نبودند. ضد انقلاب می‌دانست که با تشدید گرایش‌های مذهبی و انحصار طلبی و استبدادی نیروهای مذهبی به اعتبار انقلاب لطمه می‌خورد. از این رو با ترور و جنگ و آشوب و... نیروهای مذهبی را به خشونت و سرکوب بیش‌تر و سلب آزادی‌ها سوق داد و نیروهای مذهبی نیز که ماهیتا استعداد گرایش به راست را پس از کسب قدرت و ثروت داشتند به این موقعیت درغلتیدند. اما نباید فراموش کرد که موضع‌گیری و تحلیل درباره‌ی جریان‌های سیاسی و حاکمیت‌ها در لحظات مشخص تاریخی معنا می‌یابد. این است که امروز حزب‌الله لبنان و حماس جزو جنبش‌های آزادی‌بخش به‌حساب نمی‌آیند.(۶)
نارضایتی لیبرال‌ها از اوضاع اوایل انقلاب- با آن همه بهانه‌ی آماده- نه به‌خاطر از دست رفتن آزادی‌های دموکراتیک بلکه در واقع ناشی از خلع ید از صاحبان قدرت سابق و بورژوازی بزرگ و ملاکان بود. حتا روحانیت نیز مایل به چنین تغییرات و تحولاتی نبود. روحانیون نیز به ناچار خود را با جنبش انقلابی و مطالبات رادیکال مردم دم‌ساز و هم‌راه کردند تا کنترل اوضاع از دستشان خارج نشود و از موج انقلاب عقب نمانند و اعتماد مردم را نسبت به خود از دست ندهند. اما وضعیت ایجاد شده و تحدید و سرکوب آزادی‌ها بهانه‌ی خوبی به دست همه‌ی نیروهای مخالف انقلاب داد. غرب هم به سرکردگی آمریکا بهانه‌ی مناسبی برای آزادی‌خواه نشان دادن خود یافت. با این روش خود را در کنار مخالفان قرار داد تا مخاطب جذب کرده و افکار عمومی را منحرف و نسبت به آمریکا موافق گرداند. اما همین مدعیان آزادی و حقوق بشر مثلا با عربستان- با آن وضعیت عقب مانده و قبیله‌ای‌اش- کاری ندارند. چون در آن‌جا منافع آمریکا و شرکایش تامین می‌شود. در آن‌جا جامعه هنوز بدون تلاطم است و فعلا نیازی به کشمکش و اپوزیسیون بودن ندارد. آمریکا به عنوان ژاندارم سرمایه‌داری جهانی طالبان‌ها را پرورش می‌دهد و جنگ راه می‌اندازد تا بتواند بودجه‌ی ۶۲۰ میلیارد دلاری سال ۲۰۰۷ را تصویب کند و برای سال ۲۰۰٨ بودجه‌ی ۷۲۰ میلیارد دلاری درخواست کند. آزادی و دستاوردهای مدنی مردم خود را سرکوب و محدود کند و...
حکومت ایران نیز که بدون دشمن خارجی و بحران قادر به ادامه‌ی حیات نیست و نیاز به انقلابی‌نمایی دارد دستاویز و بهانه‌ای برای عوام‌فریبی و انحراف افکار از مسایل حاد داخلی پیدا می‌کند.(۷)

سازمان فدائیان:
انکار نمی‌کنم که حمیدیان پاره‌ای کمبودها و ناسازگاری‌های مشی چریکی را به درستی بازگو می‌کند مانند نادیده گرفتن کارهای فرهنگی موثر و خطر ارتجاع در کمین و غیره، با این حال اشارات اغراق‌آمیز حمیدیان به سردرگمی‌ها و ناتوانی‌های فکری و نظری چریک‌های فدایی و نداشتن مشی روشن و با ثبات سازمان پس از پیروزی انقلاب منصفانه نیست. چرا که همه‌ی این‌ها نسبی‌اند و ناتوانی‌ها و ضعف‌ها را باید در کنار توانایی‌ها و آگاهی‌ها قرار داد و سنجید. نویسنده معترف است که: «میان کارمندان و... سایر تحصیل کرده‌ها گرایشات هواداری سازمان به سرعت گسترش یافت.» و این دستآورد کمی نیست ولی می‌توانست تقویت شود که همان عوامل منفی مانع آن شدند. این که «بخش اعظم هواداران عمدتا به دلیل شیوه‌های مبارزاتی و سرسختی و فداکاری و... به سازمان جلب شدند» تحقیر و ناچیز شمردن سرسختی و فداکاری نیست؟ در ص ۲٣۷ نیز صحبت از ارتباط با کارگران و جذب آن‌ها و ناکامی سازمان در این زمینه شده است.
جذب کارگران به سازمان یا حزب و آگاه‌سازی و پرورش آن‌ها و تشکل‌یابی در جریان کاری طولانی میسر می‌شود و نیز اعتبار و مواضع یک سازمان خواه ناخواه در ذهنیت توده‌ها تاثیر می‌گذارد. با این حال نویسنده خاطرات چند سطر پایین‌تر معترف است که توده‌های مردم در شرایط اوج‌گیری روحیات انقلابی توجه مشهودی نسبت به چریک‌ها و مواضع و شعارهای مبارزه‌جویانه سازمان نشان می‌دادند. در صفحه‌ی ۲٣٨ می‌گوید که: «بخش‌هایی از کارگران و زحمت‌کشان نیز به سازمان امید بستند.» و نیز : «هواداران به کارخانه‌ها رفتند و نفوذ و پیوند خوبی با کارگران برقرار کردند. در روستاها فعالیت چشم‌گیری انجام دادند و توانستند حمایت و علاقه‌مندی آنان را به سازمان جلب نمایند» و این‌ها همه دستاوردهای ارزشمندی به شمار می‌روند.
این نکته را اضافه کنم که گرایش اغلب هواداران سازمان در مقطع انشعاب به اکثریت نه صرفا بر مبنای نظری بلکه برخواسته از تجربه زندگی واقعی بود. تجربه نشان داد که در آن مقطع تقابل و رویارویی با حاکمیت دستآوردی جز تضعیف انقلاب و تقویت گرایش‌های خشونت‌آمیز در حاکمیت- نه معدودی مقام بالا بلکه طیف گسترده‌ای از نیروهای مذهبی- ندارد.
ناگفته نماند که قصد من از نقد نظرات و تحلیل‌های حمیدیان تایید سیاست و روش گروه‌های سیاسی نیست، این موضوع مجال دیگری می‌خواهد. فقط اشاره کنم که به باور و گمان بنده، هم سیاست مقابله و درگیری با حکومت در آن زمان و هم زیاده‌روی در تایید و حمایت و خوش‌بینی نسبت به آن‌ها، برای انقلاب و دموکراسی زیان‌آور بود. این را نیز به خاطر داشته باشید که با وجود تمام عیب‌جویی‌ها و بدگویی‌های نیروهای راست و چپ‌نما و ضد انقلاب عمدتا خارج نشین، هنوز هم نیروهای فرهنگی، سیاسی و اجتماعی معتبر، موثر و فعال در ایران همین جریان‌های اصلی چپ هستند.

منابع:
۱- ایران در دو سده واپسین، احسان طبری، انتشارات حزب توده ایران، ۱٣۶۰، ص ۱۷٨.
۲- بحران آزادی و ناکامی جنبش روشن‌فکری در ایران، داریوش نیکو مرام، سایت اینترنتی اخبار روز.
٣- گفت و گوی نماینده «گروه روشن‌فکران آزادی‌خواه در اروپا» با ا.ح.آریان‌پور، انتشارات گوتنبرگ فروردین ۱٣۵٨.
۴- ایران در دو سده واپسین، ص ۱٣۶.
۵- برخی بررسی‌ها درباره‌ی جهان‌بینی‌ها و جنبش‌های اجتماعی در ایران، احسان طبری، انتشارات حزب توده ایران و انتشارات آلفا، ص ۴۶۲.
۶- در همین زمینه نگاه کنید به مقاله: خاورمیانه در بحران، نوشته: سام وب، ترجمه: بزرگمهر خسروی، نشریه چیستا، آبان و آذر ٨۵، ص ۲۰۲ تا ۲۰۹.
۷- در همین زمینه نگاه کنید به: مذاکرات هسته‌ای، علل و اهداف آن، فریب جوسازی و تبلیغات را نخوریم، داریوش نیکو مرام، سایت اینترنتی اخبار روز.

تهران اسفند ٨۵

منبع: سایت آذربایجان www.azer-online.de


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست