سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

سرمایه داری دولتی شوروی!
۲۴. بسترهای عروج ناسیونالیسم روس


محمد قراگوزلو


• نظریه و استراتژی "سوسیالیسم در یک کشور" به تدریج از مرزهای شوروی عبور کرد و به "اردوگاه سوسیالیسم" رسید. دولت‌های عضو اردوگاه که تحت عنوان پیمان ورشو عملاً وظیفه ی مقابله با دست‌اندازی های امپریالیسم غرب و پیمان ناتو را پی می‌گرفتند در واقع همان سیاست‌های "سوسیالیستی" شوروی را دنبال می‌کردند ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۷ مرداد ۱٣۹۷ -  ۲۹ ژوئيه ۲۰۱٨


انحلال کمینترن!

این فقط ملزومات شتاب در گسترش برنامه های معطوف به "صنعتی سازی" از یک سو و بازماندن از تحکیم دخالت شوراهای کارگری در مسیر تصمیم سازی های سیاسی نبود که قطار سوسیالیسم را از ریل خارج کرد. با وجودی که مانیفست به صراحت تاکید کرده بود: "از این گذشته کمونیست ها را سرزنش می‌کنند که می‌خواهند میهن و ملت را براندازند. کارگران میهن ندارند. ما نمی‌توانیم آن‌چه را ندارند از آنان باز ستانیم..." و با وجودی که برای نخستین بار در تاریخ اتحاد داوطلبانه ی جمهوری ها زیر پرچم و عنوانی (شوروی) شکل بسته بود که رنگ و بویی از ناسیونالیسم را با خود حمل نمی کرد اما به تدریج و هم زمان با تهی شدن رهبری حزب از کادرهای اولیه ی بلشویک - پرولتر و زد و بندهای رهبری جدید با قدرت های برتر سرمایه داری؛ انترناسیونالیسم کارگری جای خود را به پیمان های سیاسی – اقتصادی منطقه یی میان دولت ها و احزاب برادر داد!
این تکه از نطق استالین در سال 1924 و متعاقب مرگ لنین سخت شورانگیز است:
" هنگامی که رفیق لنین ما را ترک می کرد مقرر فرمود که به اصول بین الملل کمونیست وفادار بمانیم. با تو رفیق لنین پیمان می بندیم که از جان خود دریغ نورزیم تا اتحاد کارگران همه ی جهان، یعنی بین الملل کمونیست را قوام بخشیم!"
با این همه کم تر از بیست سال بعد (دهم جون 1943) شیشه ی عمر بین الملل کمونیست (کمینترن) شکسته شد و رهبری جنبش بین المللی طبقه ی کارگر عملا به پایان رسید. انحلال کمینترن در شرایطی شکل گرفت که تامین رهبری تاکتیکی و استراتژیکی طبقه ی کارگر جهانی در طول جنگ از ضرورتی حیاتی برخوردار بود. انحلال کمینترن اگر چه مذاکره با روزولت و چرچیل (کنفرانس تهران) را - به منظور تسریع تقسیم جهان پس از شکست فاشیسم- برای استالین تسهیل کرد؛ اما جنبش کمونیستی جهانی را وارد بحرانی جدید ساخت. جالب این که چند روز پس از اعلام رسمی انحلال کمینترن، استالین در ملاقات با پیشوای کلیسای ارتدوکس روسیه (متروپولیتن سرگیوس) از تصمیم خود مبنی بر احیای "شورای روحانیون" سخن گفت. کمی پیش از انتشار بیانیه ی انحلال؛ کنگره ی "پان اسلاو" به ریاست دیمیتریوف در مسکو تشکیل شد و هم زمان سرود انترناسیونال به عنوان سرود رسمی دولت جایش را به سرودی در وصف و ستایش میهن کبیر داد! انقلابی که با رهبری لنین و بلشویک ها حمله ی 14 دولت امپریالیستی را خنثا کرده بود، دوران دشوار "کمونیسم جنگی" را فرا پشت نهاده بود، از پس انواع توطئه های ضدانقلاب سفید و کادت ها و منشویک ها و آنارشیست ها و ....بر آمده بود تنها به این بهانه که دولت های بلوک سرمایه داری غرب کمینترن را ابزار دخالت دولت شوروی در این کشورها می دانند و همین امر مانع تقویت "جبهه ی متحد متفقین" می شود؛ تسلیم خواست انحلال کمینترن شد. اگرچه پژوهشگران تاریخ شوروی تا کنون سندی به دست نداده اند که خواست انحلال کمینترن از سوی روزولت و چرچیل مطرح شده باشد. دستِ کم این است که نویسنده از چنین مولفه یی بی خبر است! مارکس و انگلس هنگام جنگ فرانسه و پروس و شکست کمون و در کوران اختلاف با امثال باکونین، بحران به وجود آمده در بین الملل نخست را موقت ارزیابی می کردند و مترصد بازسازی آن بودند. لنین رفتار رهبران بین الملل دوم را خیانتی آشکار به طبقه ی کارگر خواند و آنان را- که سنگر دفاع از منافع انترناسیونالیستی را به سود و سوی "اتحاد مقدس" با بورژوازی خودی ترک کرده بودند- به سختی نکوهید و وارد ایجاد ساز و کارهای لازم به منظور تشکیل بین الملل سوم شد. این بین الملل از همان نطفه ی اولیه بر این ضرورت تاکید کرد که "مصالح جنبش در هر کشور باید تابع مصالح مشترک بین المللی باشد." با این حال انحلال کمینترن به عنوان یکی از بسترهای عروج ناسیونالیسم؛ پیوند بین المللی احزاب کمونیست را – که قرار بود به عنوان بخشی از یک حزب کمونیست جهانی فعالیت کنند، از هم گسست و آنان را به احزاب کمونیست ملی تقلیل داد. این تقلیل گرایی در کنار عملیاتی شدن راهبرد "سوسیالیسم در یک کشور" انترناسیونالیسم کمونیستی – کارگری را به حضیض شکل بندی پیمان پراگماتیک ورشو فرو کشید!
نظریه و استراتژی "سوسیالیسم در یک کشور" به تدریج از مرزهای شوروی عبور کرد و به "اردوگاه سوسیالیسم" رسید. دولت‌های عضو اردوگاه که تحت عنوان پیمان ورشو عملاً وظیفه ی مقابله با دست‌اندازی های امپریالیسم غرب و پیمان ناتو را پی می‌گرفتند در واقع همان سیاست‌های "سوسیالیستی" شوروی را دنبال می‌کردند. در غالب این کشورها "سوسیالیسم" نه از درون یک جنبش توده یی کارگری و یک انقلاب اجتماعی و فراگیر سوسیالیستی، بل‌که به پشتیبانی دولت مادر (شوروی) و از بالا شکل گرفت. متحدان شوروی - به جز کوبا و ویتنام و آلبانی و یوگوسلاوی - غالباً در اروپای شرقی مستقر بودند و به لحاظ ساختارهای مدرن و پیشرفته ی اقتصادی در سطح به مراتب نازل تری از کشورهای سرمایه‌داری غرب قرار داشتند. اگرچه انقلاب چین و جدایی یوگوسلاوی و آلبانی از بلوک شوروی، قطب قدرت‌ مند جدیدی از دولت‌های مدعی سوسیالیسم را وارد روابط بین الملل کرد اما تمام این بلوک با وجود برتری جمعیتی به دلائل مختلف نتوانستند در مقابل امپریالیسم آمریکا و ناتو صف‌آرایی متحد و موفقی ارائه دهند. مستقل از اختلافات ایده‌ئولوژیک دلیل این مهم را باید در فقدان سیاست انترناسیونالیسم کارگری و حاکمیت ناسیونالیسم جست‌وجو کرد. شکست سوسیال دموکراسی آلمان و ظهور فاشیسم وقتی که با عروج ناسیونالیسم عظمت‌خواه دولت شوروی توام شد، احزاب کمونیست مترقی را به انشقاق کشید و جنبش‌های کارگری و اجتماعی ترقی‌خواه را به گروه فشار دولت شوروی تبدیل کرد.
پیدایش انواع و اقسام "سوسیالیسم‌"های نامربوط موسوم به آفریقایی و بعثی و ملی و جهان سومی که مبارزات استقلال طلبانه و ضد امپریالیستی (آمریکا) را به جای سوسیالیسم کارگری و علمی مارکس ـ انگلس جا زده بودند و "سوسیالیستی" نشان دادن کودتاهای افسران مصر و لیبی و سوریه و عراق و یمن حاصل امتداد همان ناسیونالیسمی است که در شوروی عروج کرد و به تدریج دست‌آوردهای مبارزه و تلاش طبقه ی کارگر را به بورژوازی وانهاد.
در مورد نظریه و راهبرد "سوسیالیسم در یک کشور" پس از این سخن خواهم گفت اما فی‌الجمله به این نکته می‌ پردازم که اتخاذ سیاست های ناسیونالیستی از سوی حزب و دولت تحت رهبری استالین ضربه های شدیدی به احزاب کمونیست اروپا وارد آورد. این احزاب اولین قربانیان ناسیونالیسم عظمت‌خواه روسی بودند. پیش از انحلال کمینترن نیز خون بلشویک‌های برجسته به بهانه های واهی ریخته شد تا میهن کبیر "سوسیالیستی" از گزند "ضد انقلاب" و "تعرض فاشیسم" و امپریالیسم مصون بماند.
در جریان جنگ داخلی (کمونیسم جنگی) دفتر سیاسی حزب از چهره هایی همچون لنین و استالین و تروتسکی و کامنوف و بوخارین شکل گرفته بود. لنین و استالین به مرگ طبیعی درگذشتند. اما زینوویف و کامنوف و بوخارین و رایکوف و سربریاکوف در دادگاه های "میهن کبیر" اعدام شدند. تروتسکی در مکزیک از سوی پلیس مخفی (GPU) ترور شد. تامسکی که در شب دستگیری دست به خودکشی زد، به لقب "فاشیست" و "دشمن خلق" مفتخر گردید! پرو براژنسکی و بوبنوف دستگیر و گم و گور شدند. از اعضای 15 نفره ی اولین دولت بلشویکی به جز لنین و استالین و نوگین و استپنوف و لوناچارسکی بقیه اعدام یا ناپدید شدند. (1) سرنوشت رایکوف و تروتسکی و شلیاپنیکوف و کریلنکو و دایبنکو و اوسنکو و اوپوکوف و میلیوتین و آویلوف و تئودوروویچ به راستی دردناک است. رهبران انقلاب اکتبر با اتهام تلخ "سگ ها و جاسوسان فاشیسم" قربانی ایده‌ئولوژی ناسیونالیسم می‌ شدند. بعد از قریب نود سال هنوز نامه ی بوخارین به استالین بغض هر انقلابی مومن به انقلاب اکتبر را منفجر می کند! بوخارین! بله آن جوان ترین تئوریسینِ بلشویک محبوب لنین!
این سطح گسترده از تصفیه حساب حزبی که عنوان دیگرش مبارزه با "تروتسکیسم" بود، به انشعابات گسترده یی در جریان انترناسیونالیسم سوسیالیستی دامن زد. احزاب کمونیست آلمان و فرانسه و ایتالیا تحت تاثیر این سیاست های ناسیونالیستی تکه پاره شدند و به حاشیه رفتند. بر اساس یک پیمان نانوشته رهبری این احزاب بنا به مصالح دولت شوروی سیاست سازش و مماشات با دولت-های سرمایه داری را در پیش گرفتند. نمونه‌ی بارز این اپورتونیسم در ایران با مواضعِ سیاسی حزب توده - که در مناطق مختلف به وضوح در کنار رژیم شاه ایستاده بود - شکل بسته است. مشابه این سازش‌ها در اروپای غربی رخ داده است. در اوت 1944 و زمانی که به دنبال پایان جنگ خیزش رادیکال عظیمی اروپا را در برگرفته بود حزب کمونیست فرانسه به رهبری موریس تورز تحت تاثیر سیاست های مسکو از پلاتفرم "یک ارتش، یک پلیس، یک دولت" حمایت کرد و نهضت مقاومت را که عامل اصلی اخراج فاشیست‌ها بود به حاشیه‌ی سیاست راند. حزب کمونیست ایتالیا به رهبری تولیاتی - متاثر از سیاست‌های مسکو - جنبش مقاومت ضدفاشیستی را با شعار "دولت متحد پادشاه" همدست موسولینی به زمین زد.
آن‌چه که در لهستان و سپس چک و اسلواکی و مجارستان و بعدها افغانستان اتفاق افتاد - مستقل از ماهیت امپریالیستی آن - نمونه ی واضح زیر پاگذاشتن "حق ملل در تعیین سرنوشت خود" (تئوری لنین، 1913) بود. به نظر لنین چنین حقی می‌ باید مانع از استثمار ملتی توسط دولت یا ملتی دیگر شود، اما منافع "میهن کبیر سوسیالیستی" چنین حقی را به رسمیت نمی شناخت. البته سابقه و سنت این عبارت "میهن کبیر" در آثار لنین نیز ریشه دارد. برای نمونه لنین در مقاله‌ی "درباره ی غرور ملی ملت روس بزرگ - 1914" از عظمت‌های تاریخی روسیه سخن می‌گوید. با این تفاوت که او بر ستم ملی خط بطلان می‌ کشد. در دوران کمونیسم جنگی عبارت "میهن سوسیالیستی" به منظور تهییج کارگران در برابر یورش ضدانقلاب داخلی و خارجی بارها به کار رفت. با این حال دفاع از "میهن کبیر" در زمان لنین نه فقط هرگز دست‌ مایه‌ی تجاوز به ملل دیگر قرار نگرفت، بل‌که بلشویک‌ها و شخص لنین همواره از مبارزات ملت های چین و هند و ایران علیه استعمار دفاع می کردند.
با این همه میان نظریه ی مارکس و انگلس در مانیفست با آن‌چه که لنین در یک برهه تحت عنوان "درباره ی غرور ملی..." تئوریزه کرده بود، گسستی طبقاتی به عمق ناسیونالیسم روسی فاصله انداخته است. در سال 1924 وقتی که دزرژینسکی و ارژنکیدزه از سوی استالین ماموریت سرکوب خشن شورش مسلحانه ی گرجستان را به عهده گرفتند، در واقع ناسیونالیسم عظمت‌خواه روسیه دست به اسلحه برده بود. در اوت 1939 متعاقب قرارداد هیتلر ـ استالین کشور لهستان از سوی آلمان و شوروی اشغال شد. در همان هنگام مولوتوف (وزیر خارجه ی شوروی) به وضوح اعلام کرد "با یک فوت از جانب شرق و یک فوت از سوی غرب از این مخلوق زشت معاهده ی ورسای اثری باقی نماند." مولوتوف نگفت که بر سر سه میلیون یهودی لهستانی و مردم چه آمد، اما زمانی که سرمقاله ی پراودا (1/ مه 1940) از دو ملت صلح طلب آلمان (فاشیستی) و شوروی سوسیالیستی ستایش کرد، هرگز گمان نمی‌زد که چند ماه بعد (ژوئن 1941) همان "ملت صلح طلب" خاک "میهن کبیر سوسیالیستی" را به توبره خواهد کشید...

شنبه 6 مرداد 1397
ادامه دارد
 

محمد قراگوزلو
Qhq.mm22@gmail.com

1. در جریان همین تصفیه ها دو مارکسیست برجسته ی ایران (سلطان زاده و پیشه وری) نیز مفقود شدند.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست