قصیده آتش چارشنبه سوری
کیومرث نویدی
•
نوروزتان مبارک ای مردمان مهر!
خیزید! با سرود، جهان پر هرا کنیم.
دستی به جام باده و دستی به زلف یار
رقصی چنین، میانه میدان، به پا کنیم.
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
يکشنبه
۲۷ اسفند ۱٣٨۵ -
۱٨ مارس ۲۰۰۷
بااین توضیح ها:
۱ ـ تقدیم است به همه جوانان پر شور میهنم که به رغم همه نسایح التماس آمیز بزرگان قوم، چارشنبه هفته پیش را به آتشستان بدل کردند.
۲ ـ اما، چارشنبه سوری اصلی هفته دیگر است انگار. چنین شنیدم من.
٣ ـ آنچه در متن، از قول شیخ نسبت به چارشنبه سوری آمده است، از حضرت آیت الله مطهری است که عین حرفهایش را رادیو اسرائیل، پنج شنبه گذشته، پخش کرد. او چارشنبه سوری را حماقتی به جا مانده از اجداد ما خواند و گفت به فرمان قرآن حماقت اجداد را باید پوشانید..
۴ ـ قَسر که نخستین بار حضرت آیت الله مصباح یزدی بابش کرد؛ ظاهرا همان دترمینیسم است؛ آنچه که از آن گریزی نیست و بر مبنای سلسله ای از علت ها معلول خواهد شد؛ دکتر مصطفی رحیمی موجبیت را برابر دترمینیسم پیشنهاد داده است. حضرت مصباح، البته، قسر را مجبور کردن انسانها به پیش گرفتن صراط المستقیم فهمیده اند، توسط خودشان.
۵ ـ قصیده وزن و قافیه یگانه دارد و ردیفی دوگانه؛ این تغییر ردیف امکان تغییر لحن می دهد.
ــــــــــــــــــــــــ
بین چارشنبه سوری آتش به پا شدَست
آتش به جانِ دشمنِ نوروزِ ما شدَست.
دست ار نه جام باده و دست ار نه زلف یار
میدان ولیک، صحن سماعی به جا شدَست.
از حوریانِ گلرخ ایران زمین، ببین!
ایران زمین، سراسر، آذرسرا شدَست.
سفلیس روح ما را کز شیخِ سفله است،
این رقص آتشینمان، گوئی دوا شدَست.
پهنای شور و شادی، از مرز مرگ و کین،
با خطِِ سرخ آتش، حالی، جدا شدَست.
شیخش حماقتی خواند، زَاجداد مانده جا
پرهیز از آن بفرمود، گو از نیا شدَست:
«ـ سرخی رویت از من، زردی من تو را! ـ
گوئید و می جهید، چه آتش بلا شدَست؟!
هر گونه از حماقت»، گفت: «از نیا به جاست،
پوشیدش! این بیان، در قرآن به ما شدَست.»
گفتم: «صفا و مروهَ ت وآن سعی باطلت
هستی تو مطمئن که ز ایزد بنا شدَست؟!
شیطان تو رجم کردی، آن گونه در خیال،
شیطان ولی نگر که پناهش عبا شدَست.
عمامه ات، عبایت، پوشاک مسخرَت
پوشاند خالقت یا رسم از نیا شدَست؟
ای غیر متعظ! تو جهان پر بلا کنی
از رسم وعظ توست جهان پر بلا شدَست.
رسمت دوا ندارد، جز مرگ و این مرام
باری، به سخره واری زَاجداد ما شدَست.
ما مردمان، به ویژه، به این رسم مردمیم؛
بی ویژگی، نه جائی، ممکن بقا شدَست.
رسمی ولیک، گر که نهادند ضد عقل
با نقد عقل، دان، که به زودی فنا شدَست.
چون چادری که، زنده، زنان در کفن کند،
رسم از خدا شدهَ ست ار، بر زن جفا شدَست.
روزی کشد ز سر که کفن سازدت بدان
روزی که زن، به جان تو مفتی، بلا شدَست.
قَسر است و، قسرِ عصرِ مدرنیته است این
نه قسرِ دین، نماز نه، گاهت قضا شدَست.
برکش حجاب زن! بپر از آتش این بدان
کز حِجر روت حُجره دل پر عزا شدَست.
ـــ ـــ
هر چارشنبه سوری، آتش به پا کنیم
آتش به کام شیخِ ریا هم دغا کنیم.
«سرخی رویت از من، زردی من ز تو!»
گوئیم و بر جهیم ز آتش، صفا کنیم.
وانگاه هم، به کوری چشمانِ زن ستیز
با هم صفا کنیم و صفا، بی حیا کنیم.
بی پرده بوسه گیریم، خندان ز روی هم
روبوس عید، این سان، دور از ریا کنیم.
عیدی دهیم و عیدی، لیکن، چنین دهیم:
آغوش جان گشوده و بر هم قبا کنیم.
ما مردِ صد نیاز، زنان نفسِ نازِ عشق
صد راز و صد نیاز، به هم، بی هوا کنیم.
تا روز خوشتری که ز دستان شیخ، ما
گیریم سرزمین، بری از ناروا کنیم.
با خلعِ ید ز شیخ، بلوغی دگر کنیم
دکان دین ز رکن حکومت، سوا کنیم.
هر چارشنبه سوری، آنگه، به کام دل،
هر شهر و روستا همه آذرسرا کنیم.
در سرزمین زرتشت وآذرگشسب او
تا این زمین بچرخد، رسمش روا کنیم.
نوروزتان مبارک ای مردمان مهر!
خیزید! با سرود، جهان پر هرا کنیم.
دستی به جام باده و دستی به زلف یار
رقصی چنین، میانه میدان، به پا کنیم.
|