سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

مصدق و محتوای میراث اپوزیسیون راست


مهدی گرایلو


• امروز اپوزیسیون راست ایران، دیگر نه به آینده ی پرافتخار خود، بلکه به گذشته ی باخته اش چشم دوخته است. او شرط می بندد که به واسطه ی تکرار تجربه های شکست خورده ی تاریخ اش، می تواند کاخ پیروزی سیاسی خود را پی ریزی کند. مصدق، سوژه ای ست که تیره های گوناگون این اپوزیسیون هم اینک بر سر آن به نزاع برخاسته اند و قصد ما نیز نگاهی به تلقی گرایشات گوناگون راست از تاریخی ست که با نام او عجین شده است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
دوشنبه  ۲٨ اسفند ۱٣٨۵ -  ۱۹ مارس ۲۰۰۷


امروز اپوزیسیون راست ایران، دیگر نه به آینده ی پرافتخار خود، بلکه به گذشته ی باخته اش چشم دوخته است. او شرط می بندد که به واسطه ی تکرار تجربه های شکست خورده ی تاریخ اش، می تواند کاخ پیروزی سیاسی خود را پی ریزی کند.
مصدق، سوژه ای ست که تیره های گوناگون این اپوزیسیون هم اینک بر سر آن به نزاع برخاسته اند و قصد ما نیز نگاهی به تلقی گرایشات گوناگون راست از تاریخی ست که با نام او عجین شده است. مقاله ی دیگری که در این شماره اخگر به قلم آقای روزبه کلانتری آمده است در معرفی این چهره سیاسی تاریخ ایران بسنده می کند و ما نیز اعتبار قضاوت خواننده را در قبال ماهیت ارتجاعی مصدق، منوط به مطالعه آن نوشته می دانیم.
به زعم برخی از چهره های سرشناس گرایشات گوناگون اپوزیسیون راست، تجربه ی مبارزه سیاسی مصدق، حداقل یک بار در برابر مسئله بغرنج «قدرت و ساختار آن در ایران» پاسخی قابل قبول ارائه داده است. بخشی از جبهه ی اصلاح طلبان که با نام مشروطه خواهان شناخته شده اند از یک سو، و قسمتی از اپوزیسیون لیبرال ایران (که به جمهوری خواه شهرت دارند) از سوی دیگر بر این مدعا پا فشاری می کنند.

مشروطه خواهان

سعید حجاریان شاید بارزترین چهره ی این جریان باشد. او، به ویژه پس از افول جنبش دوم خرداد، تلاش کرد تا پایه های تئوریک آراء سیاسی مشروطه خواهان را تدوین نماید. حجاریان بر این باور است که ایران هنوز به طور کامل از دوره ی مشروطیت عبور نکرده و هنوز مطالبات جنبش مشروطه به قوت خود باقی ست. او سه تکلیف «اعمال حاکمیت قانون، تفکیک قوا و تساوی مردم در برابر قانون» را به عنوان وظایف اساسی مشروطه که از دوره ی شکل گیری جنبش آن تا کنون محقق نشده اند، بر می شمرد و باور دارد که حرکت سیاسی اصلاح طلبان هم اینک می بایست به سوی به ثمر نشاندن باقی مانده انقلاب مشروطه جهت گیری کند. (بخش زنده ی اصلاحات)
حجاریان عقیده دارد که چون منبع مشروعیت حکومت در تاریخ ایران (و از جمله در حال حاضر) دوگانه است، به گونه ای که از یک سو مردم و از سوی دیگر مذهب معیار این مشروعیت قرار می گیرند - و این امر را می توان در عنوان و ماهیت «جمهوری اسلامی» نیز به وضوح مشاهده کرد - پس پیدایش «حاکمیت دوگانه» در ایران هر لحظه امری ممکن است. او سپس راه پیشبرد اصلاحات (به سمت تحقق مشروطه) را تبدیل مشروعیت دوگانه به «حکومت دوگانه» اعلام کرده و به عبارتی بر ضرورت بقای قدرت در قالب «حاکمیت دوگانه» پافشاری می کند. استدلال عمده ی او در این اصرار بر این اصل استوار است که قطبین حاکمیت برای تقویت خود ناچار به «به صحنه کشاندن مردم» و وارد کردن آنها به عرصه ی منازعات سیاسی و اجتماعی جامعه و افزایش شفافیت سیاسی برای جلب نظر توده ها می باشند که این خود مستلزم تشکیل نهادهای مدنی به گونه ایست که مبانی لازم برای پیشبرد اهداف جنبش اصلاحات (مشروطه) ‌را فراهم آورند.
حجاریان در تعیین پایه های مادی مشروعیت دوگانه (که برای تبدیل شدن آن به قدرت دوگانه لازم است) یک قطب را به رانتهای گوناگونی که در تاریخ ایران دولتها را تغذیه می کرده (و امروز نفت منبع اصلی آنرا تشکیل می دهد) وصل نموده و قطب دیگر را به ضرورتهای مدرنیزاسیون جامعه (که به زعم او لزوما ً اقشار گوناگون مردم اعم از تحصیل کردگان و صاحبان مناسب بوروکراتیک جامعه نو را در بر می گیرد) مربوط می داند.
او در پاسخ به نقد عباس عبدی که منکر راهکار «حاکمیت دوگانه» است، برای اثبات مدعای خود به شواهد تاریخی کرامول در انگلستان و «مصدق در ماجرای ٣۰ تیر» اشاره می کند و این دو را دو نمونه ی موفق از حرکت بر روی مسیر حکومت دوگانه تا نیل به آرمانهای مشروطیت بر می شمرد. از منظر او: «مصدق یک مشروطه‌طلب واقعی بود که با رویکرد تفویض اختیارات شاه به دولت مجددا شعار مشروطیت را زنده کرد: "شاه باید سلطنت کند، نه حکومت". در حقیقت شعارهای ملی‌شدن نفت و آزادی انتخابات هر دو هدف بلندمدت‌تری را تعقیب می‌نمودند و آن نشاندن شاه بر سر جای خود بود. از حکومت به سلطنت! مصدق حتی در دادگاه وفاداری خود را به سلطنت ابراز کرد، اما به‌عنوان نخست وزیر پاسخگو در برابر مجلس، اختیارات بیشتری از شاه طلب نمود و به تدریج بر سر تصاحب قوه قهریه به چالش با شاه برخاست (درست شبیه کرامول در انگلستان)... » (‌حجاریان،‌ تکالیف معوقه ی مشروطه)
حجاریان بر این باور است که مصدق به خوبی توانست حداقل در برهه ای از دوران مبارزات خود، سیاست پیشبرد حاکمیت دوگانه را با موفقیت به انجام رساند و به این منظور عبدی را به رجوع به نوشته های محمدعلی همایون کاتوزیان فرامی خواند. اما دقیقا ً‌نقطه ی اتکای او به کاتوزیان، ‌جایی ست که خود کاتوزیان آنجا را خالی می کند: حجاریان بر عبدی خرده می گیرد که یک نظریه ی اجتماعی «تک علتی» برای ایران پردازش می کند و این نمی تواند درست باشد و آنگاه عبدی را به مطالعات ٣۰ ساله ی کاتوزیان درباره ی علل پیدایش و تداوم نظام پاتریمونیال در ایران و تکرار پروسه ی «استبداد – هرج و مرج – استبداد» متوجه می کند که در آن به برخی عوامل جغرافیایی و تاریخی به عنوان عوامل اساسی تسلط تاریخی این نظام بر کشور اشاره کرده است. اما اشتباه حجاریان در آنجاست که متوجه نمی شود که زمانی که کاتوزیان بحث خود را از حیطه ی طراحی یک نظام تئوریک برای تبیین رویدادهای تاریخی ایران،‌ به عرصه ی تحلیلهای سیاسی منتقل می کند،‌ نقش تمامی عواملی که در آن سیستم تئوریک برشمرده بود، رفته رفته کمرنگ شده و تمامی تحلیل به طرز یأس آوری به ورطه ی «قدرت بی رقیب نفت» سقوط می کند. «قدری گرایی» سرسختانه ای که حجاریان تسلط آنرا در دیدگاه سیاسی عبدی به سبب قائل بودن او به نظام تک سببی نفتی مورد انتقاد قرار می دهد،‌ بالعینه در سازمان فکری و تحلیلهای کاتوزیان با قدرت تمام ظاهر می شود و تا به آنجا پیش می رود که کاتوزیان وجود این قدرت را مانع موفقیت مصدق می انگارد: «نهضت ملی ایران رویدادی انقلابی بود، ‌اما پیش از آنکه بتواند به یک انقلاب اجتماعی تمام عیار بدل شود شکست خورد... همه چیز به حل مسئله ی نفت بستگی داشت و شکست در این مهم دلیل اصلی سرخوردگی،‌ چند دستگی و شکست نهایی بود... ایران آن دوران نمونه ای بارز از حاکمیت دوگانه بود که ارکان آن را نیروهای ملی تحت رهبری مصدق و قدرتهای محافظه کار و استبدادی (و خارجی) تحت رهبری شاه، تشکیل می دادند. و برنده ی نهایی گروه دوم بود.» (کاتوزیان،‌ اقتصاد سیاسی ایران،‌ نشر مرکز، ‌چاپ دهم، صفحه ۲۰۹)

کاتوزیان کاملا ً‌به عکس حجاریان پیشبرد سیاست حاکمیت دوگانه را سبب شکست مصدق می داند (نه موجب پیروزی پروژه ی مشروطه طلبی او، به گونه ای که نسخه ای قابل تجویز برای دوران حال ایران نیز باشد) ‌و اتفاقا ً‌ در تحلیل منتهی به این قضاوت او، عاملی که قویا ً چهره نمایی می کند همان نفتی ست که حجاریان، عبدی را به سبب اعتبار بیش از حدی که او برای این عامل قائل است، مورد حمله قرار می دهد. گرچه به نظر ما نظرگاه کاتوزیان فاقد هر گونه قداستی ست، اما باید اعلام نماییم که در این مجادله (بین حجاریان و عبدی) آنکه بیشتر کاتوزیانی می اندیشد عبدی ست و نه حجاریان.
اما گارد باز بحث عبدی شاید همان نقطه ی ضربه خور تحلیل کاتوزیان باشد و آن دور باطلی ست که کاتوزیان دچار آن شده است: پیشبرد هرگونه سیاست اصلاح تدریجی (که کاتوزیان مشروطه گرا نیز سویه اصلی این پروسه ی زمانبر رفرم را «تضمین حاکمیت قانون» می داند) منوط به حل مسئله ی نفت است. اما از طرفی خود اذعان می کند تلاشی که به منظور حل این مسئله در چارچوب سیاست موجود صورت می گیرد به نحوی جبری محکوم به شکست است. به عبارتی حل مسئله ی نفت (که خود علت ایجاد اصلاحات اجتماعی خواهد بود) و تسویه حساب با قدرتی که رانت حاصل از آن به یک سوی حاکمیت دوگانه می دهد، خود منوط به خلق تغییرات رادیکال اجتماعی در وضعیت موجود و آرایش قوای حاکمیت است.
عبدی در برخورد با مسئله ی حکومت دوگانه و بی نتیجه بودن آن چاره را در خروج از حاکمیت می بیند و به عبارتی از موضع «اپوزیسیون پرو رژیم» که حجاریان در آن قرار گرفته است خارج می شود. او راه هرگونه مشارکت،‌ صلح و یا تا کردن با قطب رانت ساخته حاکمیت را (‌که امروز بنا به تعابیر هر دو طرف، جناح مکتبی اسلام سیاسی ست) مسدود می بیند. از آنجا که به باور او شق دیگر قدرت دوگانه – مردم – مشروعیت خود را تنها با یک تار مو حفظ کرده است که در کوچکترین تندباد سیاسی از هم خواهد گسست،‌ لذا نمی بایست به تجربه ی حاکمیت دوگانه – که تاریخ هم بر شکست آن صحه گذاشته است – امید بست.
خروج عبدی از حاکمیت می توانست به مفهوم پیوستن او به جبهه ی سیاسی «جمهوری خواهان» باشد. از این لحاظ فاصله ی چندانی بین او و شخصی همچون گنجی وجود ندارد. لیکن چیزی که موجب می شود تا عبدی انزوای سیاسی را به جبهه گیری مشخص ترجیح دهد، پرهیز او از تبعات این جبهه گیری ست. در ادامه خواهیم دید که فارغ از سلطنت طلبان،‌ هیچ سنگر سیاسی دیگری به جز «جمهوری خواهی» ‌برای مواضع ضدمشروطه خواهی عبدی وجود ندارد.

جمهوری خواهان

رجوع این جبهه به مصدق از موضع نظرگاهی ست که رهبرانش آنرا «لیبرالیسم ملی گرا» نامیده و در ظاهر امر مصدق را «اسطوره ی این ناسیونال لیبرالیسم» می انگارند.
(نگاه کنید به برنامه ی انجمن اسلامی دانشکده ی حقوق و علوم سیاسی دانشگاه تهران در همین ماه با حضور هرمیداس باوند و ورجاوند) گرچه می توان در باب صحت این مدعا تحقیق کرد، ‌لیکن ما بحث را از سر دیگری باز می کنیم. «لیبرالیسم ملی گرا» (یا چیزی از این دست) اساسا ً‌بر بستر شکست جنبش های اجتماعی دوره ای از تاریخ ایران از قبیل جنبشهای کارگری و دهقانی،‌ اقلیتها و... – پس از مشروطه – شکل گرفته و به گفتمان بخشی از طبقات بالا دست تبدیل شد. جبهه ملی به عنوان کلیتی که این ناسیونال لیبرالیسم بر آن استوار شده بود، با بهره برداری از شکست این جنبشها در دهه ۲۰، ‌و در فضای نارضایتی عمومی (‌اعم از توده مردم تا بازرگانان و ملاکین از استبداد رضا شاه) و رشد جنبش اعتراضی به این استبداد عروج کرد و تبدیل به نیروی قدرتمند سیاسی سالهای آغازین دهه ی ۵۰ شد. خیزش های اجتماعی فوق که به صورت رادیکال وارد صحنه مبارزات سیاسی - اجتماعی ایران شده بودند – و نمونه ی بارز آن را می توان در تأسیس جمهوری آذربایجان مشاهده نمود – طبقات بالادست – سرمایه دار و زمیندار و نیز قدرتهای خارجی - را از ترس رخداد انقلابهای اجتماعی به سمت اتحاد در جبهه هایی با ایدئولو‍ژی های دست راستی و به منظور سرکوب جنبش سوق داد. این سرکوب می توانست نه با ظاهر خشن سرکوب پلیسی رضا شاه، بلکه با برجسته کردن مفاهیمی – در ظاهر – دور از تعارضات طبقاتی و قومی و با بسیج توده ها حول این شعارها برای تحدید حیطه ی قدرت سلطنت صورت گیرد. اساس ناسیونال لیبرالیسم بر این پی استوار بود.
جبهه در تلاش بود که به منظور یارگیری در جامعه برای رویارویی با سلطنت،‌ با ساختن دستگاه سیاسی و ایدئولوژیک خود در مقابل سازمان و سیاست چپ جنبش های فوق را مصادره و به تعبیری سرکوب کند. چپ که در بستر شکست انقلاب اکتبر و تثبیت گردش به راست آن در اواخر دهه ی ۲۰ میلادی دچار سرگشتگی در تعریف خود به نیروهای اجتماعی - به عنوان ایژنت سیاسی حل مسائل آنان - و نیز آشفتگی فکری و سیاسی در قبال برخورد با مسئله ی کسب قدرت سیاسی شده بود، بازی را به این جبهه باخت. انچه که جمهوری خواهان از آن به عنوان «ناسیونال لیبرالیسم مصدق» یاد می کنند، چیزی جز همین نظام سیاسی و گاه فلسفی نیست. اما مصدق نیز به نوبه خود بازی را به سلطنت باخت و پس از سقوط او این جبهه دیگر نتوانست گفتمان مهجور خود را به صورت ماده اولیه ی مبارزه ی سیاسی و اجتماعی «توده ها» در جدال با استبداد سلطنت،‌ تحویل جامعه دهد.

اما می توان اطمینان داشت که رجوع جمهوری خواهان امروزی به مصدق، بیش از آنکه به سبب برداشت مشترک سیاسی آنها با «ناسیونال لیبرالیسم!!» مصدق باشد،‌ به دلیل استفاده از اعتباری ست (!!) که به واسطه ی مصدق می توانند برای خود کسب نمایند. چرا که به هر حال مصدق چه نماینده ی مشروطه خواهی موردنظر حجاریان باشد و چه اسطوره ی لیبرالیسم ملی گرا،‌ تجربه ای شکست خورده را در اذهان تداعی می کند. همچنین می توان مطمئن بود که بر این اساس جمهوری خواهان در قیاس با مشروطه طلبان واقعگرا ترند. چرا که به استفاده ای ابزاری و نهایتا ً«‌تاکتیکی» از مصدق بسنده می کنند و این عوامفریبی و شبه پوپولیسم، در قاموس فلسفه سیاسی پراگماتیستی غالب راست «مفیدتر» از تلقی مشروطه خواهان از مصدقیسم به عنوان «استرات‍ژی» پیروزی پروسه ی اصلاحات است.
شاهد مدعای «بهره برداری پوپولیستی جمهوری خواهان از اعتبار مصدق» از غیب نرسیده است !! دیرگاهی ست که موسی غنی نژاد به عنوان تئوریسین اقتصاد لیبرالی در ایران شناخته شده است. او در مقاله ای تحت عنوان «مصدق و دموکراسی» در روزنامه ی دنیای اقتصاد روز ۲۹ مرداد سال ٨۴ می نویسد: «... حتی تصویری که ملی گراها از مصدق ارائه می دهند و او را فردی دموکرات و آزادی خواه معرفی می کنند و... در حالیکه من اینطور فکر نمی کنم... ». «تئوریسین لیبرال ناسیونالیسم» در باره ی «اسطوره ی لیبرال ناسیونالیسم» «اینطور فکر می کند»!!!

اما در مورد دیگر جریاناتی که با نوستالژی مصدق وارد عرصه مبارزات سیاسی حال حاضر ایران می شوند، نیز باید چیزی گفت!! بقایای جبهه ملی و نهضت آزادی (امثال ابراهیم یزدی و حبیب الله پیمان و سایر مغضوبین ملی مذهبی) از حیث سیاسی نمی توانند در رجعت به مصدق،‌ آلترناتیو دیگری را ترسیم کنند. همانطور که گفتیم بازتولید آرمانهای (!!) مصدق در محافل این افراد،‌ بیش از آنکه از یک تحلیل و اتخاذ یک تاکتیک یا استراتژی ناشی شود،‌ محصول عوامانه ی یک نوستالژی ست. اینجا جای عبدی و دیگر گماشتگان و مأمورین اجرایی بدنام انقلاب فرهنگی هم نیست که با امثال یزدی دور میز خاطرات مصدق قهوه بنوشند!! حتی انزوای عبدی از تجمع نهضت آزادی سیاسی تر است!!

از منظر چپ رادیکال

ما تقسیم مصدقیست ها به جمهوری خواه و مشروطه خواه را در واقع نمودی از انقسام اپوزیسیون راست ایران به دو شق «پرو رژیم» و «ضد رژیم» ‌می دانیم و برهمین اساس است که نمی توانیم جای دیگری را به غیر از این دو اردوگاه برای هر نیروی اپوزیسیون دیگر رژیم که ضرورتا ً در مرزهای راست عرصه ی سیاسی اجتماعی ایران فرود می آید متصور شویم. امثال نهضت آزادی می بایست هرچه سریعتر از این دو یکی را انتخاب کنند. وگرنه این حقیقتی ست که حیات آنها جز از شیوه ی پرهیزگاری های عباس عبدی، منتها در دیر اندوه نوستالژیک گذشته های از دست گریخته،‌ رمز بقای دیگری نخواهد یافت.
در سطور بالای این نوشته،‌ تناقضاتی را که در تحلیل های حجاریان وجود داشت پیدا کردیم و دیدیم که استنتاجات او با مبانی تئوریکی که برای آن فراهم آورده بود – و عمدتا ً‌حول مبحث قدرت دوگانه و با ادبیات کاتوزیان مطرح می گردید – تطابق ندارد. لیکن نقد چپ رادیکال به این گفتمان،‌ تنها به کشف جدلی پارادوکس های آن محدود نمی شود. ما بر این باوریم که بن مایه ی مباحث حجاریان چیز جدیدی نیست و اساسا ً ‌از لحاظ تئوریک،‌ از جانب ایده هایی که سرمایه داری بودن مناسبات تولیدی حاکم بر ایران را مورد تردید قرار داده و یا بر غیر متعارف بودن «اقتصاد» ایران اصرار می ورزند، تغذیه می شوند. پیشتر در نوشته های دیگری، ما خصلت دوگانه ی قدرت سیاسی در ایران امروز را، نه به ماهیت اقتصادی دولت آن، بلکه به ساختار سیاسی قدرت در کشور منوط دانستیم. «اقتصادی» کردن بحث در واقع ورود به حیطه ای ست که در آن «قدری گرایی» و «شبه اکونومیسم» امثال عبدی و کاتوزیان پرورش می یابد.
در تبیین ماهیت خصلت دوگانه،‌حجاریان دچار یک ضعف بارز است. او می گوید:
«حاکمیت در ایران نیز در مواجهه با مدرنیته دچار نوعی وضعیت دوگانه شد؛ بازتولید این دوگانگی در دولت از این قرار بود که حاکمیت پاتریمونیال که به برکت رانت نفتی تا حدود زیادی از طبقات منفک بود،‌ به جای آن‌که دیوانیان خود را تولید کند (که ضامن بقای آن باشند)، پس از مواجهه با مدرنیته و تشکیل بوروکراسی جدید دانشگاه
(جدید، قشون جدید، دستگاه قضایی جدید و...) به ناچار پای مردم را به دولت باز کرد. بنابراین به جای تولید مستمر دیوانیان خود، گورکن خود نیز شد... » (حجاریان،‌ زنده باد اصلاحات)
این تحلیل که جدال محوری موجود در جامعه را،‌ نوعی تقلای «تازه به دوران رسیده وار» نیروهای اجتماعی برای مدرنیزه کردن مجازی جامعه می داند (مجازی به این مفهوم که آثار و نمادهای مدرنیته،‌ بدون فراهم آمدن ضرورتهای زیر بنایی آن به جامعه تزریق می شود) آنچنان که فرد هالیدی می گوید،‌ سنتی را در تحلیلهای غیرمارکسیستی تاریخ تحولات سیاسی و اجتماعی ایران تشکیل میدهد:

نویسندگان غیرمارکسیست غالبا ً‌از خصوصیات معین سیستم اجتماعی ایران تجریدهایی به عمل می آورند و تجزیه و تحلیلی اجتماعی و اقتصادی یا تحلیلی سیاسی عرضه می کنند که در آنها نمودارهای منفرد جدا و مجزا از توسعه سرمایه داری ایران مورد مطالعه قرار گرفته اند. آنان که درباره ی توسعه ی اجتماعی و اقتصادی ایران، ‌بدون رجوع به خصوصیت مشخصا ً‌ سرمایه داری این فرآیندها چیز می نویسند،‌ ناگزیر به مفاهیم کلی «مدرنیزاسیون» ‌و «‌توسعه» پناه می برند؛‌ اما مسئله آن است که آنان به هیچ وجه مشخص نمی کنند که این فرآیندها به نفع چه کسانی در جریان وقوع است، ‌یا آنکه محتوای طبقاتی این هدف مطروحه ی «مدرن کردن» یا «توسعه دادن» چیست... » ( فرد هالیدی،‌ دیکتاتوری و توسعه ی سرمایه داری در ایران، ‌موسسه ی انتشارات امیر کبیر، ‌چاپ اول،‌ صفحه ۴۷)
این حکم در مورد نوشته های کاتوزیان قویا ً‌ صادق است. خواننده می تواند با مراجعه به کتاب «دولت و جامعه در ایران» (‌نشر مرکز) خود قضاوت کند که «هوس مدرنیزه کردن» و «شبیه ترکیه ی آتاتورک کردن» ایران در تصمیمات رضاخان تا چه حد در تحلیلهای کاتوزیان اهمیت پیدا کرده و سیر حوادث به جای حرکت در مسیر سلسله علل اجتماعی پیدایش آنها، به علایق، ‌بغضها،‌ عقده ها،‌ حسادت ها و «نو دهاتی بازی های» یک شخص (‌و فقط یک شخص) از قماش رضاخان وابسته می شود.
حجاریان نیز هنگامیکه به پیدایش بوروکراسی مدرن نوین – به عنوان قطبی که سلطه ی حاکمیت پاتریمونیال ناچار به بازتولید آن شده است – اشاره می کند همان چیزی را فراموش می کند که هالیدی آنرا یاد آوری می نماید:
«مدرنیزاسیون به نفع کیست و محتوای طبقاتی آن چیست؟» ما نمی توانیم پاسخی از قبیل آنچه کاتوزیان به مسئله داده است را بپذیریم. انقلابها و اصلاحات اجتماعی با هوسهای پاتریمونیالیستی ایجاد نمی شوند.

مشکل دیگری که در نگاه حجاریان (و اساسا ً کاتوزیان و به تبع او عبدی) به مسائل ایران وجود دارد، «تلقی ماوراء طبقاتی» آنها از مقوله ی نفت است. در نظرگاه اینها نفت و در نتیجه مسائل ناشی از قدرت برخاسته از آن، ماهیتا ً مقوله ای غیرطبقاتی ست. برهم نهی این تز، با این استنباط حجاریان که مهمترین علت ناکامی مبارزات مشروطه خواهان در تاریخ ایران را «فقدان طبقه‌ای خودآگاه در برابر اقتدارگرایی» می داند؛ «طبقه‌ای که براساس منافع عینی خود قدرت سلطنت را مهار و سهم خود را تثبیت و حفظ کند...» (حجاریان،‌ تکالیف معوقه مشروطه)‌،‌ زمینه ساز همان تلقی ست که پیشتر گفتیم به ایده ی مجعول و مجهول «سرمایه داری نبودن» ایران منجر می شود. در این مجال فرصت اثبات امر بدیهی «استقرار قاطع روابط تولیدی سرمایه داری در ایران،‌ حداقل پس از اصلاحات ارضی دهه ۴۰» نیست. تنها می توان گفت که نفت و و حل معضلات ناشی از آن اتفاقا ً‌ صورت مسئله ای ست که در تنازعات اجتماعی، ‌طبقات مختلف جامعه برای حل آن روش های گوناگونی پیشنهاد می دهند.
(‌قیاس کنید با مسئله ی زمین: در بحبوحه ی انقلاب اکتبر،‌ «زمین» تمامی نیروهای طبقاتی مترصد برای تصرف قدرت را ناگزیر به پای طرح آلترناتیو این مسئله از منظر طبقه ی متبوعه اشان کشاند.)

اما در تحلیل نهایی،‌ راهکاری که حجاریان برای پیشبرد پروژه ی اصلاحات تا سر منزل مشروطیت می دهد، ‌در واقع فلسفه ی وجودی پدیده ای به نام رفرمیسم است. او اصلاح طلبی مشروطه خواهانه را تنها طریقی می داند که مانع برخورد حاد دو قطب رادیکال می شود: شکست جبهه ملی، ‌سرآغاز عروج جریانات رادیکال چپ گرا در قالب مبارزات مسلحانه بود. حجاریان می بایست با مشروطه خواهی و در چارچوب حفظ حاکمیت دوگانه در برابر رادیکالیزه شدن تحرکات اجتماعی بایستد. برای او دو تجربه ی مغلوبه ی مصدق و خاتمی (‌صرفنظر از تمامی تفاوتهای این دو تجربه) هنوز برای ارزیابی راهکار پیشنهادی اش کفایت نمی کند.


ما اعلام کردیم که خصلت دو قطبی بودن قدرت در ایران به مفهوم نامتعارف بودن ماهیت طبقاتی جامعه نیست. سرمایه داری بودن ایران امری تشکیک ناپذیر است. ویژگی دوگانه ی کنونی قدرت در ایران مقوله ای سیاسی ست (‌خواننده می تواند به مقاله ی «ریتم تثبیت دولت پوپولیستی» به قلم نگارنده در نشریه دانشجویی خاک شماره ۲٣ رجوع کند). این واقعیت نه به ساختمان جامعه ایران و و نوع قوای تولید آن، ‌بلکه به کشمکش های داخلی و بین المللی در گرفته بر سر تعیین رژیم سیاسی جهان پس از فروپاشی بلوک شرق و عروج فرصت جویانه ی اسلام سیاسی و در نتیجه ورود جبهه بندی های جهانی به عرصه ی سیاست داخلی ایران باز می گردد. حل این مسئله جز از طریق اقدام رادیکال نیروهای مترقی جامعه ممکن نیست. مطالبات اقتصادی هر دو قطب موجود در فضای سیاسی امروز ایران، ‌دارای وجوه مشترکی ست. هر دو قطب گسترش سرمایه داری ایران و تقویت پایه های مالکیت خصوصی بر ابزار تولید ثروت جامعه را راه تثبیت قدرت رژیم می دانند. لیکن اگر در برنامه ی اقتصادی یک قطب (‌به ویژه قطب مکتبی) گاه تصمیماتی در خلاف جهت بر آوردن این منظور گرفته می شود،‌ تنها دلیل آن این است که در شرایط سیاسی بحرانی،‌ برنامه ی اقتصادی هر نیروی اجتماعی نیز تابع ملاحظات سیاسی آن می گردد.

*            *            *

این نوشته می تواند همینجا به پایان برسد. اندوه مشروطه خواهان از درک این حقیقت که اصلاحات پروژه ای از پیش باخته و مشروطه حامل شکستی تاریخی ست، هم دردی راست را می طلبد!! «جمهوری خواهی» ناسیونال لیبرال!! کامیابی خود را در عرصه سیاسی،‌ در خروج از حاکمیت و شرکت در پروژه ی «دخالت مستقیم خارجی و انتقال مرکز گرانی تعیین سرنوشت ایران به خارج از کشور» یافته است و این نشان از واقعگرایی نسبی این جبهه در قیاس با مشروطه خواهی، ‌برای تحقق منافع عینی طبقه ی مسلط جامعه دارد. (طبقه ی سفاکی که هر دو جبهه خود را نماینده ی سیاسی آن معرفی می کنند)
اما بازگشت به مصدق و تاریخ او،‌ رسمی بی هوده است. تا کدام سنت سیاسی از اپوزیسیون راست ایران بر سر این مجادله پیروز شود،‌ معیاری وجود ندارد. معیار ما پراتیکی ست که هر دو جبهه این اپوزیسیون از آن اجتناب می ورزند: ‌مبارزه! فرآیندی که کارا نبودن اسلحه ی مصالحه و مشروطه را در تجربه ی توده ها ثبت کرده و در تلاش است تا «تعیین سرنوشت مردمان» این جامعه را به اراده ی خود آنان باز گرداند. بگذار بورژوازی به اعماق قرون خزیده و جستجو کند. آنچه اکنون وجود ندارد و به تاریخ سپرده شده است، علنا ً اعلامیه ی وفات خود را به دست گرفته است.
به بیانی ضرورت عینی تداوم آن از بین رفته و پدیده فاقد مشروعیت ماتریالیستی برای ادامه حیات است. رجوع به این دفینه تاریخی مرده پرستی ست. مبارزه میراثی ندارد که در لحظه ی تحویل تحولات اجتماعی به آن توسل جوید. میراث آن جز پیروزی چیز دیگری نیست و تداوم آن گویای این حقیقت است که این میراث نه در گذشته که محصول تلاش خود انسانها در آینده ای عنقریب است.
شگفتی ما از این است که «راست» حین انتخاب این میراث، ‌تعصبی در گزینش تیپ شکست خورده ی آن از خود نشان می دهد!! شاید تقلایی ست برای آنکه وانمود کند از حیث تاریخی غنایی دارد!! اما فقدان میراث،‌ فقر تاریخی نیست؛ حداقل برای ما انگیزه ی اتخاذ تصمیمی ست که از بازگشت به تاریخ، بازمان داشته و پیروزی را به ساختمان آینده ای نزدیک محول می کند.

gerailoo@yahoo.com

منبع: نشریه دانشجویی اخگر


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست