سیاسی دیدگاه ادبیات جهان - مقالات و خبرها بخش خبر آرشیو  
   

تراکتور سازی و ناسیونالیسم تُرکی


قهرمان قنبری


• تیم تراکتورسازی مولد موج ناسیونالیسم ملی در بین تُرکها نیست و مسله ملی در آذربایجان بیش از صدسال است که همزمان با تاسیس دولت مدرن ملی فارس محور در ایران سابقه دارد و اصولاً واکنشی است به رسمیت یافتن همگانی و تحمیلی زبان فارسی همراه با تحقیر و انکار زبان تُرکی. ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
يکشنبه  ۲۱ مرداد ۱٣۹۷ -  ۱۲ اوت ۲۰۱٨


 تیم تراکتورسازی نه فقط محبوب ترین تیم جغرافیای آذربایجان است بلکه به نوعی در بین تُرکهای قشقایی و تُرکهای خارج از جغرافیای آذربایجان هم پرطرفدار است. تمایزی که طرفداران تیم تراکتورسازی با دیگر تیمهای موجود دارند این است که این تیم به نوعی هویت تبدیل شده است که پرطرفدار بودنش چندان به بُرد و باخت اش وابسته نیست و به نوعی روح آذربایجان تبدیل شده است. البته منتقدان این تیم هم آن را به ایجاد موج نژادپرستانه تُرکی متهم می کنند و در این میان دولتی بودن این تیم باعث انگیزش تئوری توهم بدین صورت شده است که حاکمیت جمهوری اسلامی با ایجاد اختلاف قومیتی در پی تفرقه بین ایرانیان است. برای بررسی چرایی این موضوع نخست به صورت کوتاه به چرایی برانگیختن احساسات ناسیونالیستی و مسله ملی در بین تُرکها می پردازم و بعداً سعی می کنم تاثیر تیم تراکتورسازی در ایجاد موج ناسیونالیستی در بین تُرکها و نقش مدیریت سپاهی را بیشتر بکاوم.
در روانشناسی آدلر احساس حقارت افراد در آنها باعث پیدایش عقده حقارت می شود، انسان مبتلا به عقده حقارت برای رهایی از این عقده در طول زمان مکانیسم دفاعی را تولید می کند که آدلر آنرا عقده استیلا نام می دهد. هر چند آدلر اعتقاد دارد که تمامی انسانها به نحوی از کودکی مثلاً تحت فرمان والدین و یا برادر بزرگ و معلم به صورتی خفیفی دچار عقده حقارت می شوند و به نوعی این صورت خفیف عقده باعث آفرینش و نوآوری آینده مفعول عمل با مکانیسم عقده استیلا می شوند. اما کسانی که عمیق تر تحقیر می شوند مکانیسم دفاعی عقده استیلا را به صورت غلیظ تر و یا خطرناکتر بکار می برند که باعث می شود فرد بصورت افراطی بدنبال سلطه بر دیگران و اطرافیان باشد که این بعنوان نوعی نابهنجاری باعث لطمه زدن به خود و جامعه و اطرافیانش می شود.
صد سال تحقیر و انکار قومی تورکها در ایران آنها را از نظر روانی مبتلا به نوعی عقده حقارت کرده است. تورکها مجبور به جدل با خودی هستند که آن "دیگری" بر اساس ایدولوژی ناسیونالیسم فارس محور، آنها را ترسیم می کند. در واقع تورکها خود را از دریچه ناسیونالیسم فارس محور می نگرند که لهجه شان مایه تمسخر است و رفتارشان بلاهت آمیز است. او هر روز در اندیشه است که در کردار و رفتار محتاط باشد تا بتواند خود را به جایگاه انسان استانداردی برساند که ناسیونالیسم فارس محور تعریف کرده است که مایه مضحکه و تمسخر اطرافیانش نشود. او خود را در گذر زمان از چشم انسان فارس می بیند و به مرور زمان به قالبی می رود که فارس از او ترسیم کرده است. او گاهی افراطی تر از فارسها خویش را نفی و انکار می کند و گاه با رفتن به جلد انسان فارس، فارس تر از او می شود و با توهین و تحقیر فردی از همنوعان خویش سعی می کند تا با حس سلطه بر او، فاصله خویش را با او به رخ او بکشد. البته این تلاش او را مبتلا به وسواس ذهنی-روانی می کند و گاهاً روحیه ای تدافعی پرخاشگرایانه و یا مصنوعی بودن رفتار به او می بخشد. او گاهاً در هر چیز افراط می کند، اگر مسلمان می شود افراط می ورزد و اگر نامسلمان شود باز هم افراط می ورزد؛ او در پی اثبات خویش است. ژان پل سارتر در مسله یهود از یهودیانی سخن می گوید که برای فرار از احساس تحقیر اطرافیان خویش زیاد کتاب می خوانند، زیاد کار می کنند، به خود به صورت افراطی سختی می دهند، به سختی درس می خوانند تا با موفقیت شغلی و یا روشنفکری از این عقده حقارت تحمیل شده بر خویش رهایی بیابند.

از شاعران پرطرفدار در آذربایجان شهریار است که با مجموعه شعر "حیدر بابایه سلام" جایگاه خود را در ادبیات و قلب آذربایجان جاودانه کرد. اما کل مجموعه شعر "حیدربابایه سلام" سرشکستگی شاعر از زندگی با "دیگری" فارس در شهر تهران و آرزوی بازگشت به کودکی در روستایی می باشد که در آن از "غیر" فارس که در کنار او احساس حقارت می کند اثری نباشد. اینکه حیدربابایه سلام امروز یکی از پرخواننده ترین ها در آذربایجان است از این نشات می گیرد یک حس عمیقی از احساس حقارت در انسان تُرک در برخورد روزانه با انسان فارس محور که قرائتی از ناسیونالیسم دولت محور فارسی است در او نشات گرفته است که باعث همذات پنداری خود با مفعول حیدر بابایه سلام است. در نهان، او هم از مواجه با "غیر" وحشت می کند، او آنقدر تمسخر و انکار شده است که خودش را قهرمان شعر شهریار می یابد که می خواهد از دست "غیر" به روستا و ده فرار بکند تا دمی هم که شده از درد و رنج تحمیل شده روزانه از مواجه با "غیر" رهایی بیابد. این حسن تحقیر و حقارت عمومی نهادینه شده در فردیت انسان آذربایجانی مکانی را برای خروج می جوید. او با آنکه احساس تحقیر می کند اما در کنار آن بدنبال مجرایی برای تخلیه خشم انباشته ناشی از احساس حقارت است. درست است که در پروسه تحقیر و انکار بسیاری از انسانها تحقیر و انکار را می پذیرند و حتی برای رهایی از این احساس عمیق حقارت کاتولیک تر از پاپ می شوند و چنان هر نشانی از اصلیت خود را انکار و تحقیر می کنند که اصولاً بالاتر از میزان استانداردی است حتی ناسیونالیسم فارس محور از آنها انتظار دارد. برای اثبات این ادعا لازم می بینم به این نکته اشاره بکنم که ناسیونالیسم فارس محور در کسانی که خاستگاه قومی فارس دارند قابل انعطاف تر از شوینیزم فارس محور در کسانی است که خاستگاه قومی شان تُرک، کُرد، لُر و بطور کلی غیرفارس است، لنین هم در انتقاد به استالین در قضیه گرجستان او را متهم می کند که در زمینه ناسیونالیسم روسی از روسها بیشتر روس تر است. اما دسته دیگری هستند که میل به مقاومت در برابر این حقارت تحمیل شده را دارند. تیم تراکتور سازی به این گروه امکان آن را می دهد بدون اینکه وارد کار پردردسر سیاسی بشوند در برابر "غیر" مقاومت کنند و حتی همراً با تیم فوتبال شان با "غیر" فارس جنگ و جدل بکنند و با شکست تیم متعلق به فارسها زخم حقارت تحمیل شده به روح خود را تسکین ببخشند. ناخودآگاه طرفداران تیم تراکتور سازی فارغ از اینکه آنها اصلاً سیاسی باشند یا نه به این جدل خود و غیر سوق پیدا می کنند. در واقع تیم تراکتورسازی تبدیل به روح ملی تورکها میشود که به نمایندگی از آنها با "غیر" فارس مجادله می کند، این جدل هر چقدر تکرار می شود تهیج آمیزتر می شود و مانند میدان جنگی است که سبب افروخته شدن احساسات وطن پرستانه می شود. حالا او در میدان فوتبال است، جمع افرادی که هر کدام تجربه از تحقیر و انکار و تمسخر را داشتند حالا به نحوی توانستند در یکجا جمع بشوند آنها حالا می توانند در مقابل "غیر" فارس سر بالا ببرند، آنها با هم متحد می شوند تا دوباره از تحقیر نجات یابند و حتی با تسلط بر تیم فارسها، بر خود آنها تسلط پیدا بکنند تا از این عقده حقارت رهایی بیابند.
البته در نکته مقابل آنهم حاکمیت و ناسیونالیسم فارس محور در پی شکست این روح ملی گرایانه تورکی با توفق و چیره گی همیشگی ناسیونالیسم فارسی محور است. ماهیت ناسیونالیسم فارسی هم اولاً ضدعربی و دوماً ضدتورکی است، این فقط ناسیونالیسم تورکی نیست که در فوتبال رسوخ کرده است، ناسیونالیسم فارسی هم در پی التیام شکست از پادشاهان تُرک تبار است که بودنشان در تاریخ ایران به زعم آنها تحقیرآمیز است. در زمان حکمرانی ژنرال فرانکو در اسپانیا رئال مادرید ناسیونالیسم اسپانیا و بارسلونا ناسیونالیسم کاتالان را نمایندگی می کرد. در بازی های بین این دو تیم اکثراً با دخالت عوامل امنیتی ژانرال فرانکو به نفع رئال مادرید و به زیان بارسلونا تمام می شد. ناظران اعتقاد دارند که فرانکو بدین طریق می خواست ناسیونالیسم اسپانیایی قوی تر و روح عمومی ناسیونالیسم کاتولونیا را تحقیر بکند. با عطف به این موضوع، در لیگ برتر چهاردهم در سال ٩٣-٩٤ در حالی که همزمان سپاهان با تیم سایپا بازی می کرد تیم تراکتور سازی با تیم نفت بازی می کرد. در حالی که سپاهان با نتیجه دو بر صفر از سایپا پیش بوده است در ورزشگاه تراکتورسازی اعلام کرده بودند که سپاهان و و سایپا مساوی شده اند و تیم تراکتور سازی با نتیجه مساوی هم قهرمان لیگ می تواند بشود. در بی خبری و اخراج یکی از بازیکنان تراکتورسازی بازی برد تراکتور سازی به مساوی تبدیل می شود و با این مساوی بازیکنان و تماشاگران برای قهرمانی لیگ شادی می کنند که بعداً معلوم میشود کلاهی گشاد بر سر تیم تراکتورسازی رفته است و سپاهان نه فقط مساوی نشده بلکه با دو گل از سایپا جلوتر بوده است و با این بُرد قهرمان لیگ چهاردهم شده است. یعنی حتی وجود تراکتورسازی می تواند وسیله ای باشد برای تحقیر روحیه جمعی تورکهایی که با روح تراکتور یکی شده اند.

مسله ای که در این میان بوجود می آید در مدیریت تیم تراکتورسازی است که منصوب به سپاه است و مخالفان بعضاً ادعا دارند که حتماً کاسه ای زیر نیم کاسه است که سپاه از تراکتورسازی حمایت می کند. مثلاً آنها مدعی هستند نظام کلاً پشت حرکتهای قومی است تا همبستگی ملی را تضعیف کند و بین ملیتهای ایران تفرقه بیاندازد تا آنها نتوانند بر علیه حاکمیت یکپارچه متحد بشوند. یا نظر دیگری دائر بر این است نظام با آزادی عمل قابل کنترل با تیم تراکتورسازی تبریز، هم می خواهد حس ناسیونالیسم ایرانی در جدل با "غیر" تُرک است را تقویت کند و هم می خواهد با گوشزد کردن خطر تجزیه کشور به افکار عمومی ایران، ایرانیان را از عمل سیاسی بر علیه خود دلسرد بکند و با تحریک احساس امنیت و احساسات وطن پرستانه مردم کشور افکار عمومی آنها را با خود همراه کند. واقعیت این است که من یا هر کسی دیگر نه می توانم این ادعاها را رد بکنم و نه تایید بکنم، نهایتاً ما از پشت پرده خبر نداریم ولی من شخصاً به چند دلیل مخالف این نظریه ها هستم.
اولاً در ایران همه تیم های فوتبال دولتی و متعلق به نهادهای حکومتی و نظامی هستند و یا در بهترین حالت افرادی نزدیک به حاکمیت و نهادهای امنیتی هستند. یعنی ما در ایران باشگاه خصوصی نداریم که حالا بخواهیم تیم تراکتور سازی دومی اش باشد. یعنی این دوستان فقط روی تیم تراکتور سازی انگشت می گذارند و مدیران نظامی و حکومتی دیگر تیم ها تا حالا توجه شان را جلب نکرده است! البته من در قسمت بعدی سعی خواهم کرد که عدم جلب توجه را کمی در حد توانم توضیح بدهم.
در مرحله دوم تیم تراکتورسازی سابقه تاسیس اش بالاتر از سپاه و نظام جمهوری اسلامی ایران است و اصولاً از سال ١٣٨٨ که کارخانه تراکتورسازی به موسسه اقتصادی مهر ایرانیان واگذار شد مدیریت تیم تراکتورسازی هم به سرداران سپاه واگذار شد. یعنی مدیریت سپاه بر تیم تراکتورسازی مسله مربوط به چندسال اخیر است و بیشتر تحمیلی است و اصولاً واگذاری کارخانه تراکتورسازی به موسسه اقتصادی سپاه مسله ای جدید است که با اما و اگر و اعتراضاتی هم همراه بود و نمی توان تیم تراکتورسازی را به سپاه تنزل داد. حتی می توان اینچنین گفت که سپاه ممکن است در پی استیلا و به حاشیه کشاندن تراکتور سازی باشد.
در مرحله سوم، تیم تراکتورسازی مولد موج ناسیونالیسم ملی در بین تُرکها نیست و مسله ملی در آذربایجان بیش از صدسال است که همزمان با تاسیس دولت مدرن ملی فارس محور در ایران سابقه دارد و اصولاً واکنشی است به رسمیت یافتن همگانی و تحمیلی زبان فارسی همراه با تحقیر و انکار زبان تُرکی است. در اینجا عمر ناسیونالیسم تُرکی و پیدایش مسله ملی از زمان قیام شیخ محمد خیابانی تا فرقه دمکرات و غیره اصولاً چند برابر عمر کارخانه و تیم تراکتورسازی است. یعنی اینجا نقش تراکتورسازی را بیش از حد در قضیه ناسیونالیسم تُرکی بزرگ می کنند در حالی که تیم تراکتورسازی فقط گزینه ای کم خطرتر برای ابراز این روحیه به صورت دسته جمعی می باشد و فقط بعضاً کاتالیزوری بر احساسات ملی تُرکها است. اتفاقاً هلوگانیسم موجود در ورزشگاهها نقش مخربی در پویایی ناسیونالیسم تُرکی و مسله ملی دارد و من فکر می کنم نقش تراکتور بیشتر برای حتی ناسیونالیسم تورکی نابود کننده است تا تحریک کننده . نکته دیگر این است که مردم همیشه راههایی کم خطرتر را برای ابراز هویت خود بکار می برند، مثلاً در بین سالهای ١٣٨٠ تا ١٣٨٣ بعضاً تا پانصدهزار نفر در روز منصوب به تولد بابک در یازده و دوازدهم تیر در قلعه بابک کلیبر گرد هم می آمدند که بعداً در نتیجه فشار سپاه و نیروهای امنیتی که با مسافران این روز بخصوص کردند این مسله را توانستند کمرنگ بکنند و تعداد گردشگران را کاهش دهند. یعنی می خواهم این را بگویم که یک موجی در آذربایجان و تورکها هست که بدنبال مجرایی برای ابراز وجود و تخلیه انرژی خود هست و این موج چون سیال است بدنبال مجرایی برای تخلیه می گردد و با گرفته و یا مسدود شدن هر مجرایی، می تواند شرایط را خود را تغییر داده و در کوتاه مدت مسیر خود را به طرف مجرایی دیگر سوق بدهد. یعنی در اینجا حاکمیت و یا بخشی از اندیشمندان فکر می کند که تیم تراکتورسازی یا مثلاً برنامه قلعه بابک بخودی خود جریان ساز است و با کور کردن این مراسم می توان از جریان سازی جلوگیری کرد در حالی که اصولاً جریان در بطن مردم وجود دارد و ناشی از نارضایتی ذاتی تُرکها به انکار و تحقیر هویت شان از طرف حاکمان و روشنفکران است و این مراسم و گردهمایی ها فوران این جریان زنده در بطن مردم است. البته من نمی خواهم بگویم که این جمع شدنها بدون تاثیر هستند و کلاً پوچ هستند، در حالی که روشن است این جمع شدنها سوخت مسله را شعله ورتر می کند و به جریان ملی و یا ناسیونالیستی در بین تُرکها روح می بخشند و یا روحش را آتشین تر می کند. این قضیه روشن است و این را نمی توان انکار کرد که جمع شدنها روح همبستگی را زیادتر می کند و ممکن است باعث تمرینی برای انجام فعل سیاسی بشود. اما نکته ای که من دوست دارم تاکید بکنم این است که با مسدود شدن این گزینه ها، حتماً این احساس ابراز وجود گزینه های دیگری را برای نشان دادن عصیان در برابر انکار هویت تحقیر شده خود خواهند یافت.

اما چرا تیم تراکتورسازی تا حد مورد توجه افکارعمومی است و یا مثلاً بعضاً شعارهایی که از طرف هواداران تیم تراکتورسازی داده می شود اینقدر نقد می شود و بالاتر از آن چرا فقط در تیم تراکتورسازی تئوری توهم توطئه ناظران به شدیدترین وجهی برانگیخته می شود و ناظران مثلاً به شعارهایی که تماشاگران مقابل تراکتورسازی می دهند کم توجه یا بی توجه هستند؟ یا چرا دولتی و سپاهی بودن تیم تراکتور سازی اینقدر در شیپور دمیده می شود در حالی که تابحال هیچ واکنشی به دولتی و سپاهی بودن تیمهای دیگر و حتی تیم ملی فوتبال ایران اشاره ای نشده است؟
برای باز شدن بیشتر بحث لازم کردن این نقطه را ضروری می دانم که ممکن است من خودم از ناقدین بعضی از این شعارها باشم ولی در اینجا یک نکته که خیلی توجه من را به خودش جلب می کند این است که اصولاً ورزشگاهها و استادیومها از آشفتگی عمیقی رنج می برند و بقول جورج اورول ورزشگاه میدان جنگ ملتها است اما بدون شلیک گلوله. آما نکته اساسی این است که جامعه ایرانی فقط روی شعار ارتجاعی مـرگ بر فارس و یا خلیج عربی تماشاگران تراکتورسازی حساسیت عجیبی دارد و این شعارها را نشان از حاکم بودن نژادپرستی تورکی بر طرفداران تراکتورسازی می داند. بدون اینکه بخواهم از تیم تراکتورسازی و یا تماشاگران آن دفاع کنم، اما اینکه اکثر این ناظران وقتی شعارهای طرفداران تیمهای مقابل تراکتورسازی مانند "تورک خر" ، "تورکه صداش در نمی آید صدای عرعر نمی آید" و یا "مـرگ بر تورک " را می شوند واکنشی نشان نمی دهند و این شعارها را احتمالاً معمولی می دانند و فقط شعارهای ارتجاعی بعضی از طرفداران تراکتورسازی را نژادپرستانه می دانند از یک حقیقت تلخ خبر می دهد. آین حقیقت تلخ این است که توهین به تُرک و عرب و غیره از نظر این ناظران نژادپرستانه نیست و امری معمولی است و در بهترین حالت ممکن است اگر نیت ناظر خیرخواهانه باشد ممکن است ادعا بکند این شعارها را عده کمی از لمپنهای جاهل که نماینده افکار عمومی ایرانیان نیستند می دهند، و بهتر است این طور شعارها را زیاد جدی نگرفت. این کوررنگی در مقابله با شوینیزم فارس و استاندارد دوگانه جامعه روشنفکری و افکار عمومی ایران به طور روشن نشان می دهد که جامعه ایرانی از بیماری عمیق رنج می برد و بنحوی در ناخودآگاه شان مبتلا بنوعی از برتری فارس-شیعه بر دیگر ملیتهای غیرفارس ایرانی هستند. بهمین خاطر غیرفارس لایق این دیده می شود که تحقیر و انکار شود و وقتی او رفتاری نژادپرستانه همانند خود او سر می زند فریاد وآسفا و اسلام در خطر است از هر طرف بلند می شود، در حالیکه همین رفتار خودیها باعث هیچگونه واکنشی در او نمی شود. البته قصد من نیست که سیاست بقول معروف موشک جواب موشک طرفداران تیم تراکتورسازی و یا بطور کلی ناسیونالیسم تورکی را توجیه بکنم. اما مسله اصلی این است که ندیدن عیب بزرگتر شوینیزم فارس-شیعه که اتفاقاً رانت دولتی عظیم تری را دارا می باشد نمی تواند در برخورد با ناسیونالیسم ملتهای غیرفارس راهگشا باشد. یعنی اگر واقعاً کسانی با نیت خوب غیرناسیونالیستی بدنبال این هستند که این اختلافها و این رشد ناسیونالیسم می تواند خونین و فاجعه بار باشد، بطور اخلاقی اگر فقط ناسیونالیسم ملتهای غیرفارس را نفی بکنند و در بهترین حالت در مقابل ناسیونالیسم فارس محور سکوت بکنند نتیجه اش معلوم است که سکوت علامت رضا از عملکرد ناسیونالیسم فارس محور است و اصولاً این نوع سیاست که ما به وفور در ایران شاهد آن هستیم بیشتر باعث رشد جهشی ناسیونالیسم ملتهای غیرفارس می شود. یک نکته مهمتر هم این است که ما در ورزشگاهها با آنارشی عمیق روبرو هستیم و شعارها و اختلافات اکثراً اسیر احساسات جمعی گروهی است که لزوماً هم دارای بینش سیاسی نیستند و با توجه به جریان بازی و شعارهای طرف مقابل باهم کُر-کُر می کنند و بیشتر برای رو کم کنی ممکن است که در مواردی مانند تیم هایی مانند تراکتورسازی که صبغه قومی دارد کار به درگیری و یا شعارهای نژادپرستانه از هر دو طرف کشیده بشود. افرادی که درگیر می شوند و یا این شعارها را می دهند در بسیاری از موارد ممکن است که آگاهانه قصد این کار را نداشته باشند و از روی ناآگاهی تحت تاثیر جمع این کار را انجام می دهند خوب در اینجا ناطر بی طرف می تواند بعد بصورت نوشتاری و یا تصویری این رفتارها را نقد بکند و جماعت را به رفتاری که می کنند آگاه تر بکنند اما در محیط ایران اصولاً با مسله ای مواجه هستیم که سخن گفتن از نژادپرستی فارسی محور در رسانه های فارسی و مرکز یک تابو است و اصولاً قابل مقایسه با انتقاد به ولی فقیه است و چون این مسله نه از نظر روشنفکران و نه از نظر دولت پذیرفته نیست همانطور که اشاره کردم فقط ناسیونالیسم ملیتهای غیرفارس مورد انتقاد قرار می گیرد و از کنار شعارهای ناسیونالیستی فارس محور که اتفاقاً اصلی ترین باعث و بانی بوجود آمدن ناسیونالیسم خلقهای غیرفارس است به آرامی گذر می کنند و این باعث می شود در نهایت یک حس ستم در ملیتهای غیرفارس پدیدار شود که لازمه رشد ناسیونالیسم شان است. یا در مورد مدیریت تیم تراکتور سازی هم بر همان منطق بالا است، ممکن است بسیاری از منتقدان تیم فوتبال تراکتور سازی طرفدار تیم های پرسپولیس و استقلال و یا دیگر تیمها باشند که اصولاً آنها هم مدیریت نظامی و دولتی را تجربه کرده اند با این تفاوت که رانت بیشتری را نصیب خود کرده اند و ولی چون از نظر افتخاری متعلق به قوم فارس هستند دیده نمی شوند و یا احساس نمی شوند چون فارس و شیعه بودن در این مملکت معمولی است و چیزی که غیرمعمولی است غیرفارس و غیرشیعه بودن است که تولید حساسیت می کند. در پایان لازم به ذکر می دانم که ناسیونالیسم ملتهای غیرفارس تابعی و یا واکنشی به ناسیونالیسم دولت محور پارس گرا است. بدون پرداختن به و یا محکوم کردن ناسیونالیسم دولت مدار شیعه- پارسی، پرداختن به ناسیونالیسم ملتهای غیرفارس همکاری و همدلی و با ناسیونالیسم فارسی تلقی خواهد شد و این به زبانه آتش فقط خواهد افزود.


زیرنویس:
١-الفرد آدلر، علم زیستن. صفحه ٩٠ تا ١٠٠.
٢-ائدولوژی،ناسیونالیسم و جام جهانی فوتبال. پی دی اف صفحه ٦٨. « kas.berkeley.edu
٣- سارتر، ژان پل، “ضد یهودی گری و یهودیان(۱۹۴۴)”، نیویورک: انتشارات شاکن بوک، صص٨١-١٠١
٤- وصیتنامه لنین، مسله ملی و ملیتها، صفحه ٣٤-٣٥. newprocess2010.files.wordpress.com


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۲)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست