بالاخره «تغییر رژیم» یا «تغییر رفتار رژیم»؟
مختار برازش
•
آیا «اپوزیسیون موجود» تحلیل درستی از شرایط کنونی دارد و به گزینه ی خاصی برای برون رفت از این بحران اندیشیده است؟ آیا درهای دیگری بجز گزینه ی «نظامی» را بررسی کرده است یا در این طوفان نگرانی با شعارهای تبلیغاتی «ضد جنگ» و کلی گویی های به ظاهر مسئولانه و وطن پرستانه معطل است تا معجزه ای پیش آید و ما را به ساحل امنی هدایت گر شود؟
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
٣ فروردين ۱٣٨۶ -
۲٣ مارس ۲۰۰۷
باید قبول کنیم که در شرایط حساس و نگران کننده ای گیر کرده ایم. فعل و انفعالات بین المللی خبر از رخدادهای احتمالی مهمی دارد که می تواند سرنوشت و آینده ی ما را به گونه ای دیگر رقم بزند. این در حالی ست که هنوز برآورد نظری ما از اوضاع دقیق نیست و ما بر سر کلیدی ترین موضوعات اختلاف نظرهای فاحشی داریم. یکی از موضوعات کلیدی وجود خود رژیم جمهوری اسلامی است. بسیاری هنوز با پراکنده گویی ها و تئوری سرایی ها مشغولند و پاسخ روشنی برای این سوال ندارند که بالاخره خواهان تغییر رژیم هستیم یا نه؟ به عبارت واضح تر تغییر رژیم یا تغییر رفتار رژیم؟
البته شاید اگر دوران، دوران شکوفایی ایدئولوژی می بود و«ضدامپریالیسم» بودن ارزش تلقی می شد، بطور حتم جمهوری اسلامی یکی از ضدامپریالیست ترین رژیم های دوران بود و بعید نبود که ما هم عمامه آقای خامنه ای را طلا می گرفتیم و پشت سرش به نماز می ایستادیم؛ شاید اگر هنوز معیارهای «جنگ میهنی» اعتبار داشت، ایجاب می کرد تا با به روز کردن شعارهایی از قبیل «سپاه پاسداران را به سلاح سنگین مسلح کنید» (شعار یکی از صفحات روزنامه کار ـ ارگان سازمان فدائیان خلق ـ اکثریت در آن دوره) و تبدیل آن به «سپاه پاسداران را به سلاح اتمی مسلح کنید!» به ندای قلبی خود در زمانه حاضر لببیک گفته، نقشه دشمنان را نقش بر آب می کردیم؛ گرچه سپاه پاسداران عزیز با همان «سلاح های سبک» از قبیل دست خالی، چاقو، دشنه، زنجیر و شلاق هم قادر شدند دمار از روزگار جنبندگان سیاسی داخل و خارج کشور چنان در آورند که حاصل آن از هرچه بمب اتم است پربارتر باشد!
بله، شاید اگر واقعا حکومت ایران «اهل» می بود، ـ دقت کنید که می گویم اهل نه بیشتر ـ بطور حتم وظایف متفاوتی پیش روی ما قرار می گرفت و به قول خانم شیرین عبادی شاید ما هم لباس رزم به تن کرده و با دشمنان ریز و درشت به مقابله بر می خاستیم. ولی اجازه دهید مروری داشته باشیم به حوادثی که «احتمال خطر جنگ آینده» می تواند باعث کند شدن حافظه ما و فراموشی آنها گردد و کمی ما را دچار احساسات گرداند. بطور یقین اگر اکنون در دوره پایان جنگ بی حاصل ایران و عراق قرار می داشتیم، میدانداری یک عدد «سردار سازندگی» می توانست دور باطل امید های ما را یک چند صباحی هم تمدید کند و ما صرفا برای خلاص شدن از موج خشونت و اعدام های سالهای جاری، و یا به خاطر ندیدن چهره های نحس جلادان و روحانیونی تندرو در کرسی های مجلس یا ریاست جمهوری، بی معطلی به حمایت از این روحانی بی ریش و پشم بر می آمدیم.
اجازه دهید نزدیک تر شویم. اگر ما در شرایط قبل از انتخابات خرداد ۷۶ قرار می داشتیم و سایه ی «مامورین خودسر» بر سر ما بود که با امکانات دولتی دست به شکار نویسندگان و شاعران بی پناه کانون نویسندگان می زدند تا در مخفی گاههای مخوف خود با مفتل زبان و گلوی آنها را ببرند، شعارهایی از قبیل «مردم سالاری» اگر از قول «کلاه قرمزی» هم سرداده می شد، باعث امیدواری ما شده و ما بی صبرانه به سوی آن شتافته و اگر شده با رای های واقعی، اگر نشد با تقلب و کمک گرفتن از «فرشته و ملائکه» صندوق ها را به نفع او پر می کردیم تا حداقل در زیر سایه او از شر سایه های دیگر در امان باشیم!
و دقت کنید که اگر اصلاح طلبان حاضر یا قادر می شدند ظرف هشت سال زمامداری در حالیکه دو رکن مهم «قانونگذاری» و «اجرایی» را در دست داشتند، حداقل یک بند، دقت کنید فقط یک بند از قانون اساسی خود رژیم ـ و نه مثلا قانون اساسی فرانسه ـ را که به نفع آزادی مطبوعات، احزاب یا اجتماعات یا حداقل بندی را برای رعایت حقوق بشر و مثلا رفع شکنجه را به تصویب رسانده و اجرا می کردند، واقعا امروز تکلیف مسلم ما بود که در برابر هر گونه شیطنت خارجی بایستیم و با جان و دل از دستاوردهای اصلاح طلبی دفاع کنیم!
اجازه بدهید مثل بعضی ها به قول معروف خود را بیشتر به پوست کلفتی بزنیم و تمام آنچه را که در همین چند سال اخیر رخ داده است را ندیده بگیریم و با صدای بلند اعلام کنیم که اگر تنها سرسوزن سوسویی در ظلمت جمهوری اسلامی دیده می شد تا دل به آن داد، می توانستیم به راههای مسالمت آمیزتری فکر کنیم. اگر واقعا هنوز امیدی در کار بود تا بلکه لایه هایی از حکومت قادر باشند این کشتی به گل نشسته را هدایتگر شوند، یا اگر اندکی نرمش و چرخشی در سیاست گذاری های حکومت مردان برای هموار کردن این موانع استراتژیک دیده می شد، نامرد بودیم که به راه های هزینه بر فکر کنیم.
اما افسوس و افسوس که چنین نیست. چرا؟ چه دلیل بهتر از اینکه این نه سیاست های حکومت، بلکه طبیعت آن است که کار را به اینجا رسانده. اصلا صلح واقعی با برقراری هیچ نظام توتالیتری ممکن نیست. یک کلام: جوانه صلح و حقوق بشر در جهنم سوزان جمهوری اسلامی امکان رشد و نمو ندارد.
پات و حرکت اپوزیسیون!
آقای احمدی نژاد می گوید که «قطار ما نه ترمز دارد و نه دنده عقب!» اجازه دهید این قصه را تمام کنیم: بله، این قطار بی ترمز دارد پیش می رود. همین موجب نگرانی جهان شده است هم اکنون جهان به اتفاق نظر رسیده است که در صورت ادامه چنین روشی یا باید «لوکوموتیو رانان عوض شوند» و یا مجبورند «قطار را از خط خارج کنند». منتها بدشانسی در اینجاست که ما ملت ایران هم در کوپه های مختلف این قطار فوج فوج نشسته ایم. مسافرانی که هیچ اختیاری نداریم و دسترسی به «اتاق فرمان» هم غیر ممکن است. گرچه اصلاح طلبان تلاش بسیار بستند تا به به این اتاق راه پیدا کنند. اما با تهدید اخراج از قطار مواجه شدند و سرجای خود نشستند. هر روز که می گذرد از حقانیت و مشروعیت رژیم کاسته و بر سرعت این قطار افزوده می شود. اگر جهان هم به روی خود نیاورد ما باید بی تفاوت نباشیم.
به این حالت در شطرنج می گویند «پات!» یعنی نه امکان حرکت به جلو وجود دارد و نه عقبگرد! یعنی که جمهوری اسلامی نه می تواند بیش از این دست به ماجراجویی بزند و نه می تواند از خر شیطانش پایین بیاید! پس چه باید کرد؟
آخرین و با صرفه ترین کار این است که ما ـ یعنی مردم ایران ـ خود نیز برای نجات از بحران موجود در فکر «تغییر لکوموتیورانان» باشیم. ضررش کمتر از راه دوم است. اما چه کسی یا نیرویی باید به این تغییرات بیاندیشد؟ و اینجاست که شاید برای اولین بار در تاریخ معاصر سیاسی ما، مسئولیت و تکالیف جدی ای فراروی نیرویی به نام «اپوزیسیون» قرار می گیرد تا وضعیت را از این پات خارج کند. اپوزیسیونی که در صفحه سیاسی شطرنج ایران تاکنون مفهوم و جایگاه مشخصی نداشته است و نقش آن هرگز در اندازه و قواره یک مهره بازیگر آلترناتیو نه تنها از طرف حاکمیت بلکه از طرف خود او نیز تعریف نشده است!
لری دایموند، استاد دانشگاه استنفورد معقتد است که «گذار به دموکراسی بدون اپوزیسیونی قدرتمند رخ نخواهد داد» او تاکید دارد که «مهمترین نقش در انتقال قدرت بر عهدهی اپوزیسیون است [...] طبیعی است که هرچه اپوزیسیون قدرتمندتر باشد، شانس گذار مسالمت آمیز بیشتر است و حاکمیت کمتر از سر ستیز وارد میشود؛ و بالعکس، هرچه این اپوزیسیون ضعیفتر باشد، مقاومت حکومت بیشتر میشود و حاضر به واگذاری قدرت نخواهد شد.»
اما آیا «اپوزیسیون موجود» تحلیل درستی از شرایط کنونی دارد و به گزینه ی خاصی برای برون رفت از این بحران اندیشیده است؟ آیا درهای دیگری بجز گزینه ی «نظامی» را بررسی کرده است یا در این طوفان نگرانی با بسنده کردن به شعارهای تبلیغاتی«ضد جنگ» و کلی گویی های به ظاهر مسئولانه و وطن پرستانه، منتظر است تا معجزه ای پیش آید و ما را به ساحل امنی هدایت گر شود؟
آیا «اپوزیسیون زنده» به جز عکس العمل های حسی و گلایه ها و شکایت ها از حاکمیت و گروههای رقیب، حاضر به تدارک برنامه ای شده است تا قبل از وقوع حوادث احتمالی دست در دست دیگر نیروهای اپوزیسیون زیر چتر تاکتیک واحد در پی ایفای نقش واقعی خود برآید؟ بعبارتی آیا اپوزیسیون آمادگی لازم را دارد تا متناسب با سرعت این جابجایی های احتمالی از خود تحرک و نرمش نشان داده و در پی کسب قدرت باشد؟
جواب به سوالات بالا، منوط به این نکته است که اپوزیسیون قاطعانه عنوان دارد که بالاخره خواهان تغییر رژیم است یا تغییر رفتار رژیم؟ موافقت با هر کدام از گزینه های بالا، تکالیف و دستورالعمل های متفاوتی را پیش روی او می گذارد. و یکبار برای همیشه تکلیف همه ما را روشن می کند.
سوم فروردین ۱٣٨۵ـ
mokhtarbarazesh@hotmail.com
|