یادداشت سیاسی سیاسی دیدگاه ادبیات زنان جهان بخش خبر آرشیو  
  اجتماعی اقتصادی مساله ملی یادبود - تاریخ گفتگو کارگری گزارش حقوق بشر ورزش  
   

صلح، ائتلاف ها و جبهه های تازه
گفتگوی اخبار روز با عیسی سحرخیز روزنامه نگار اصلاح طلب


عیسی سحرخیز


• تا زمانی که بسیاری از سران احزاب و گروه های سیاسی مقیم ایران به دلایل مختلف از جمله روشن نشدن سوال های فوق و یا اختلاف های پیشینه دار و ملاحظات سیاسی نمی توانند در کنار یکدیگر قرار گیرند، احتمال وقوع چنین امری در میان "همه ی ایرانیان" - دست کم در کوتاه مدت و شرایط کنونی- اندک است ...

اخبار روز: www.iran-chabar.de
پنج‌شنبه  ۹ فروردين ۱٣٨۶ -  ۲۹ مارس ۲۰۰۷


آقای عیسی سحرخیز از روزنامه نگاران پرکار و اصلاح طلبان به نام در ایران است. اخبار روز در ادامه ی گفتگوهای خود با فعالین سیاسی پیرامون خطر جنگ و راه های جلوگیری از آن، با ایشان گفتگو کرده است:

اخبار روز: خطر برخورد نظامی میان آمریکا و جمهوری اسلامی چقدر واقعی است، جنگ می شود؟

عیسی سحرخیز: پاسخ این سوال می تواند هم مثبت باشد، هم منفی. پاسخ دقیقتر را باید با توجه به زمان خاص- کوتاه مدت، میان مدت و بلند مدت- و شرایط ویژه داخلی هر دو کشور و تحولات منطقه ای و بین المللی ارائه داد. و همچنین این نکته را باید ابتدا روشن کرد که زمانی که ما از "برخورد نظامی" صحبت می کنیم منظورمان از این "برخورد" یک "جنگ تمام عیار" - دست کم مانند دخالت نظامی آمریکا در عراق و افغانستان- است یا آن نوع برخوردهای محدود مقطعی بین دو کشور را مد نظر داریم که پیش از این در زمان جنگ تحمیلی عراق علیه ایران رخ می داد- حوادثی چون حمله به تاسیسات نفتی ایران در خلیج فارس یا حمله ناو وینسنس به پروازغیرنظامی تهران - بندرعباس ایران ایر.
اگر بخواهیم امکان برخورد نظامی میان آمریکا و جمهوری اسلامی را در چارچوب پرونده هسته ای ایران و در کنار آن تحولات منطقه ای بررسی کنیم، و آن را از نگاه حاکمان کاخ سفید ارزیابی کنیم، باید ابتدا به این نکته توجه داشته باشیم که " نو محافظه کاران" (نیوکان)ها موضوع ایران را به صورت یک امر حیاتی بلند مدت نگاه می کنند و در راهبرد سیاسی آنان طیفی از اهداف و برنامه ها می تواند وجود داشته باشد که از "تغییر رفتار اساسی رژیم" تا "تغییر رژیم" می گنجد. همانگونه که بارها شخص بوش یا سیاستگزاران جمهوریخواه اعلام کرده اند بر روی میز سیاست آمریکا همه ی گزینه ها موجود است؛ از " گفت و گوی دوجانبه" تا "برخورد نظامی". نکته حائز اهمیت دیگر این است که آمریکایی ها بر روی وجود و یا نمایش یک "دشمن" فرضی یا واقعی حساب ویژه ای باز کرده و می کنند. ازقضا طرف مقابل آنها یعنی ایران نیز، در معاملات سیاسی خود به وجود یک "دشمن" واقعی نیاز دارد. در چنین شرایطی تصور من این است که دو طرف به گونه ای بازی نخواهند کرد که از راه های سیاسی و نظامی، در کوتاه مدت یا میان مدت، این "دشمن" حذف شود مگر اینکه مابه ازای سیاسی آن در بلند مدت کسب دستاورد عظیم تری باشد.
در چنین صفحه ای از "شطرنج سیاسی" دو کشور، آمریکائی ها نشان داده اند که دست کم در کوتاه مدت تصمیم ندارند همچون مورد عراق تکروی کرده و دست به اقدام های یک جانبه بزنند و دستاورد بزرگی را که پس از حضور ناموفق نظامی درعراق کسب    کرده اند، به راحتی از دست بدهند؛ این دستاورد چیزی نیست جز ایجاد یک "اجماع بین المللی" علیه هیات حاکمه ی ایران و "انزوای روز افزون" جمهوری اسلامی. اجماعی که پس از جذب کشورهای اروپایی و سپس روسیه، چین، هند و... اکنون دامنه اش به کشورهای مسلمان و عرب نیز رسیده است. تصویب قطعنامه های ۱۷٣۷ و ۱۷۴۷ شورای امنیت سازمان ملل که با اتفاق آرای ۱۵ کشور عضو صورت گرفت، نشانه های روشن دنبال کردن چنین روشی ست.
وجود و اهمیت این اجماع بین المللی برای آمریکائی ها، خود به خود احتمال برخورد نظامی را در کوتاه مدت کم می کند. حاکمان کاخ سفید، همانگونه که اکثر تحلیلگران سیاسی مطرح می کنند، به خوبی به این نکته واقفند که هرگونه اقدام نظامی نه تنها می تواند موجب درهم شکستن اجماع بین المللی فعلی شود، بلکه حس همدردی با هیات حاکمه ی ایران را نیز برمی انگیزد و در فضای داخلی نیز به گونه ای همبستگی ملی را تقویت می کند.
البته این امر تا زمانی ارزش دارد که خطر "تولید سلاح اتمی" توسط ایران وجود نداشته باشد یا در افق آینده نزدیک دیده نشود، وگرنه در چنین شرایطی پیش بینی می شود هم آمریکا و هم اسرائیل متحد استراتژیک آن – بدون توجه به هزینه های سیاسی- در صورت ملموس شدن این خطر عملیات نظامی را به عنوان گزینه ی اول خود انتخاب خواهند کرد.
اما در شرایطی که مقام های اطلاعاتی آمریکائی برآورد می کنند زمان دستیابی ایران برای به چنین سطحی از توانایی علمی- نظامی ٣ تا ۵ ساله خواهد بود، احتمالا گذشت زمان را در کوتاه مدت و حتی میان مدت درمجموع به نفع خود و ضر رقیب خواهند دید. در این حالت آنها به احتمال زیاد ترجیح می دهند از طریق تشدید فشارهای سیاسی- اقتصادی بین المللی سازمان ملل و در کنارش تحریم های تجاری- مالی یک جانبه و یا چند جانبه با همکاری اتحادیه اروپا، ژاپن و... جمهوری اسلامی را روز به روز در انزوای بین المللی بیشتری قرار دهند و یا با تشدید روند فزاینده ی نارضایتی های داخلی اهداف آشکار و نهان خود را در جهت "تغییر رژیم" یا دست کم "تغییر رفتار" هیات حاکمه ی ایران دنبال کنند. سردمداران کاخ سفید اکنون ظاهرا بیشتر دل در گرو این امید دارند که مدیریت سیاسی داخلی نامناسب، در کنار اوج گیری مشکلات اقتصادی که افزایش تورم و بیکاری را در پی دارد، اقشار گسترده تری را از حاکمیت کنونی ایران ناراضی کند و هم زمان با قدرت گرفتن گروه های اپوزیسیون، به اعتراض های سیاسی – اجتماعی بینجامد.
این عوامل در مجموع کمک می کنند که دولت بوش در کوتاه مدت و حتی میان مدت، در میان گزینه های گوناگون خود، گزینه ی برخورد نظامی با ایران را از حالت بالقوه به بالفعل تبدیل نکند و سناریوهای نظامی مختلف را در مرحله ی اجرا قرار ندهد. البته همانگونه که اکنون بیشتر تحلیلگران سیاسی و نظامی مطرح می کنند در این شرایط نیز مقوله ی برخورد نظامی با ایران با نمونه هایی چون عراق و افغانستان مسلما متفاوت خواهد بود و عملیات نظامی محدود اما موثر و نابودکننده بیشتر در دستور کار قرار خواهد گرفت تا عملیات نظامی گسترده. در این شرایط به احتمال زیاد گزینه ی حملات هوایی و موشکی سریع و همه جانبه به زیرساخت های نظامی – اقتصادی ایران بیشتر از عملیات نظامی اشغالگرانه و حضور مستقیم در خاک ایران مطلوبیت بیشتری خواهد داشت.
چنین وضعیتی، احتمالا بهترین گزینه در شرایط کنونی و با روند تشدید تنش ها در حالت فعلی است. اما هر رویداد و اتفاق ویژه ای خود می تواند اوضاع را از حالت کنونی به سمت کاربرد عملیات نظامی بیشتر سوق دهد. یک حمله ی انتحاری یا یک انفجار و عملیات نظامی محدود از جانب عناصر ناشناخته و یا واکنش شدید و تلافی جویانه، احیانا نظامی از جانب ایران در شرایطی چون دستگیری نیروهای دیپلماتیک یا نظامی ایران در کشورهای منطقه می تواند چون جرقه ای در انبار باروت باشد که منطقه را به آتش خواهد کشید و پیامدهای اجتناب ناپذیر وسیعی را به همراه خواهد داشت.
در کنار این موارد، تحولات داخلی بنیانی و یا برنامه های مشخص ویژه برای تاثیر گذاری یا جلب نظر افکار عمومی داخلی و کسب آرای ملت نیز می تواند حاکمان ایران و آمریکا را به سمت بکارگیری گزینه های خاص اجتناب ناپذیر سوق دهد. باید توجه داشته باشیم که طی دو سال آینده در هردو کشور انتخابات سرنوشت سازی برگزار خواهد شد که کسب پیروزی در آن ها برای جریان های سیاسی حاکم مسئله ی مرگ و حیات را دارد. در چنین شرایطی دست زدن به اقدام هایی که بتواند نتیجه رقابت های سیاسی را به صورت شگفتی سازی دگرگون کند، نمی تواند نامحتمل باشد. امکان وقوع چنین رویدادی در تحولات آینده امریکا که در آن بخت و اقبال جمهوریخواهان، پس از شکست سنگین اخیر آنان در انتخابات کنگره و فرمانداری ها، برای پیروزی بسیار غیرمحتمل است، بسیار بیشتر از ایران خواهد بود؛ به ویژه با عنایت به این نکته که جورج بوش مسلما دیگر جایگاهی در ساختار سیاسی آینده آمریکا نخواهد داشت. اگر او ارزیابی کند که اقدام غیرمنتظره در قبال ایران موفقیت آمیز خواهد بود و می تواند چرخشی اساسی در آرای مردم آمریکا به نفع جمهوریخواهان به وجود آورد، یا دست کم نام او را در تاریخ این کشور ثبت و ماندگار خواهد کرد، مسلما خطر چنین ریسکی را به جان خواهد خرید.

اخبار روز: دولت نهم وانمود می کند که مبتکر سیاست انعطاف ناپذیر هسته ای است. اما پایان تعلیق داوطلبانه در زمان آقای خاتمی شروع شد. آیا دولت احمدی نژاد در سخت کردن سیاست هسته ای هیات حاکمه ی ایران نقش موثری بازی می کند؟ نقش کسانی مثل هاشمی رفسنجانی در این موضوع چیست؟

عیسی سحرخیز: باید به این نکته توجه داشت که در برنامه ریزی سیاست خارجی ایران به ویژه امور راهبردی کشور از جمله برنامه هسته ای، حرف اول و آخر را رهبر ایران می زند و روسای جمهور کشوراگرچه از لحاظ اداری و قانونی ریاست قوه اجرائیه و همچنین ریاست شورای امنیت ملی ایران را به عهده دارند اما در عمل در جایگاهی که تمایل نداشته باشند با رهبری وارد چالش شده و نقشی محوری و مستقل را مبتنی بر آرای خود از ملت بازی کنند، جایگاه و حیطه ی قدرتشان به چیزی چون معاون اجرائی آقای    خامنه ای تنزل پیدا می کند.
آنچه در مورد آقای خاتمی اتفاق افتاد دقیقا چنین امری بود. ایشان اگرچه با بسیاری از برنامه ها، خط مشی ها و امور اجرایی مخالف بود، اما هیچگاه قدرت ناشی از آرای بالای بیست میلیونی ملت را باور نکرد و در عمل پذیرفت که آنچه در سطح عالی کشور تصمیم گیری می شود را - البته در پاره ای موارد اعلام مخالفت خود در اتاق های دربسته و یا در سخنرانی ها به صورت سربسته- با شیوه و روش خود به مرحله ی اجرا درآورد. موضوع سیاست هسته ای کشور و برقراری رابطه با آمریکا هم چیزی نبود که بتوان آن ها را از دیگر امور سیاست خارجی استثنا کرد و موضوع پایان دادن به تعلیق داوطلبانه نیز تصمیمی بود که - با وجود رای منفی ای که در جلسه مربوط به آن داد - در عمل به رئیس جمهور وقت تحمیل شد.
اما مسئله در مورد آقای احمدی نژاد کاملا متفاوت است. استقلال رای، شخصیت، منش و روش رئیس جمهور پیشین جایگاهی نیست که رئیس جمهور کنونی بتواند حتی در      سایه اش قرار گیرد. از لحاظ علمی نیز جایگاه این دو نفر کاملا شناخته شده و روشن است و بدون اینکه بخواهم خدای نکرده توهینی به کسی یا حرفه ای داشته باشم، مقایسه این دو سنجیدن یک دانشمند روحانی و خطیب صاحب فکر و اندیشه با یک مداح پامنبری خوان است. کافی ست که یک پژوهشگر علوم سیاسی به بررسی مقایسه ای گفتار و سخنرانی های روسای جمهور قبلی و فعلی ایران بپردازد تا به راحتی صدها نمونه در اثبات این ادعا پیدا کند.
نکته ی دیگر این ست که برخی از تحلیلگران داخلی و خارجی به این خطا می افتند و یا افتاده اند که بدون درنظر گرفتن جایگاه آقای خامنه ای، در موضوع پرونده هسته ای بین احمدی نژاد و لاریجانی می توان تفاوتی قائل شد. خطای آنها این ست که تصور می کنند که این دو نفر افرادی مستقل و صاحب رای هستند و حرفی که می زنند و نظری که ارائه می دهند می تواند در چارچوبی جدا از خواسته و نظر رهبر ایران مطرح باشد. اما واقعیت خلاف این است و این دو، در عمل هر دو عوامل یک فرد و مجریان یک تصمیم هستند و تنها نقش شان و روش شان دوگانه و متفاوت تعریف شده است؛ در جایگاه مسئولیتی و در برنامه ریزی سازمان یافته، یکی نقش فرد معتدل را بازی می کند و دیگری نقش فرد تندرو. بسته به موقعیت سیاسی، یکی بر روی آتش آب می ریزد و دیگری آتش را باد می زند. بر این اساس آنچه که از زبان احمدی نژاد شنیده می شود، نه تنها در این زمینه، بلکه در تمامی سیاستگزاری های داخلی و خارجی یا سیاسی، اقتصادی و فرهنگی از جمله انرژی هسته ای چیزی نیست جز بیان منویات آقای خامنه ای اما با لحجه و ادبیات احمدی نژاد.
در مورد رئیس جمهور پیشین، آقای هاشمی رفسنجانی، وضعیت تا حدودی متفاوت است. اگرچه ایشان تمایل دارد و در عمل هم نشان می دهد که هنوز در تصمیم گیری های اساسی نظام دارای نفوذ و صاحب نقش است، اما واقعیت های ملموس و گفته های پشت پرده نشان می دهد که در مواردی چون موضوع انرژی هسته ای که آقای خامنه ای به تصمیم نهایی و جمعبندی کلی رسیده است، نه تنها آقای هاشمی ، هیچ احدی نمی تواند در تغییر آن نظر نقش چندانی ایفا کند. طبیعی است که اگر موضوعی هنوز در جایگاه تصمیم گیری باشد، ایده ها و نقطه نظرهای آقای هاشمی نیز همانند دیگر مشاوران مورد توجه قرار گیرد و یا به کار گرفته شود.
اما از این نکته نباید غافل شد که هنوز جایگاه و نقش نظری و عملی آقای هاشمی رفسنجانی در میان احزاب، گروه ها و بازیگران سیاسی و به ویژه روحانیون ریشه دار- که عمدتا اکنون اکثر آنها به حاشیه رانده شده اند و یا خود را کنار کشیده اند- مهم و حائز اهمیت است. گاه می توان این نقش و نظر و مخالفت خوانی ها را در مورد برنامه ریزی ها و شیوه های اجرائی دولت احمدی نژاد در بیانیه ها، سخنرانی ها و اظهار نظرهای چنین شخصیت های حقوقی و حقیقی روشن تر ملاحظه کرد. طبیعی است که نگاه آقای رفسنجانی به تحولات سیاسی نگاهی لحظه ای و گذرا نباشد و او به افق های آینده توجه داشته باشد. به این دلیل است که ایشان با آگاهی کاملی که به جایگاه کنونی خود در تصمیم گیری های جاری کشور دارد، سعی می کند کماکان در میانه ی میدان سیاست باقی بماند و اجازه ندهد صدایش را خاموش کنند و توانش را مخدوش سازند. مسئله ای که این روزها در بازی قدرت در ایران به صورت فزاینده ای شاهد آن هستیم.

اخبار روز: آقای سحرخیز، اصلاح طلبان در این مورد طرفدار چه سیاستی هستند. آیا در بین آن ها سیاست واحدی وجود دارد؟

عیسی سحرخیز: مواضع جریان های مختلف اصلاح طلب، چه گروه های موسوم به اصلاح طلبان حکومتی و چه اصلاح طلبانی که در حاشیه یا خارج از حاکمیت قرار دارند اگرچه متفاوت است، اما در مجموع این ست که برنامه هسته ای را باید فعلا برای مدتی به حالت تعلبق درآورد و به مرحله ی اعتمادسازی با جامعه جهانی بازگشت. به عبارت دیگر، باید سیاست های احمدی نژاد را کنار گذارند و خط مشی دولت خاتمی را دنبال کرد و به سیاست گفت و گو و تعامل با جهان روی آورد.
اگر نگاهی به مواضع جریان هایی که اکنون به اصلاح طلب معروف شده اند، از ابتدای پیروزی انقلاب نگاهی بیندازیم آن ها در چند گروه اصلی می توان تقسیم کرد. باید توجه داشت که اکثر قریب به اتفاق این جریان ها وقتی از انرژی هسته ای صحبت می کنند منظورشان انرژی هسته ای صلح آمیز است، نه حرکت به سمت انرژی هسته ای با کاربرد نظامی و تولید سلاح هسته ای.
الف- مخالفان- این گروه که البته از نظر کمیت و کیفیت قابل توجه نبوده اند، از ابتدا معتقد بودند که باید از خیر تکمیل کردن نیروگاه بوشهر گذشت و سرمایه گذاری را بر روی منابع انرژی کم خطرتر، ارزانتر و زودبازده تر متمرکز کرد. در این میان تولید نیروگاه های گازسوز و گازوئیل سوز، ایجاد سد با هدف بهره برداری بهینه از منابع آبی و تولید انرژی هیدروالکتریک، و استفاده از انرژی باد و خورشید به جای دل خوش کردن به انرژی      هسته ای که در کشورهای اروپایی در حال کنار گذارده شدن است و یا می تواند حوادثی چون چرونوبیل درپی داشته باشد، بسته به شرایط مورد تاکید بوده است. در میان مخالفان جمعی معتقد بودند که کشورهای غربی نه تنها کمکی برای تکمیل نیروگاه نخواهند کرد بلکه به دیگر کشورها نیز اجازه نخواهند داد که در این مسیر گام بردارند. پیش بینی ای که تا حد بسیار زیادی تحقق یافت و اکنون پس از قریب ٣۰ سال هنوز نیروگاه بوشهر به مرحله ی بهره برداری نرسیده است. جمع دیگر به دلایل فوق الذکر این پروژه را اقتصادی ندانسته و چنین پروژه ای را در کشوری مانند ایران که از منابع طبیعی ارزانقیمت فراوان چون نفت و گاز برخوردار است، فاقد مزیت اقتصادی ارزیابی می کرده و تکمیل آن را به نفع ایران نمی دانستند. این گروه همچنین این استدلال را مطرح می کرد و می کند که طرحی که حدود ۲-٣ درصد انرژی ایران را تکمیل می کند، ارزش این میزان هزینه کردن و یا خطرپذیری را ندارد.
ب- موافقان مشروط – این گروه با توجه به هزینه های ریالی و دلاری انجام شده در پروژه نیروگاه هسته ای بوشهر، از منظر اقتصادی همچون طرح های اقتصادی نیمه تمام دیگر، با تکمیل کردن آن موافق بوده و هستند، اما با توسعه چنین پروژه هایی و احداث نیروگاه های هسته ای جدید موافقتی نداشته و ندارد. در این میان گروهی همچنین تکمیل نیروگاه بوشهر را جدا از فرایند تولید سوخت هسته ای می داند و ضرورتی به ورود به این مرحله نمی بیند و به گونه ای دیدگاهی نزدیک به استدلال گروه دوم مخالفان دارد.
ج- موافقان بدون قید و شرط – این نظر عمدتا در میان جریان مخالف اصلاحات طرفدار دارد، اما جمع اندکی از اصلاح طلبان غیرفعال به ویژه کسانی که در سال های اول انقلاب در مصدر قدرت بوده اند و تکمیل نیروگاه بوشهر را ضروری می دانسته اند کماگان معتقدند که ایران نه تنها باید به انرژی هسته ای دسترسی پیدا کند بلکه باید چرخه ی سوخت را با تقبل هر هزینه ای تکمیل سازد. در میان این گروه از موافقان – نه در میان اصلاح طلبان- افراد و جریان هایی هم وجود دارند که نگاهشان به برنامه هسته ای، فراتر از انرژی هسته ای است.
اما همانگونه که در ابتدای این بحث گفته شد اکثریت قریب به اتفاق اصلاح طلبان موافق تعلیق و بازگشت به میز مذاکره با کشورهای غربی به ویژه اروپا و حتی اضافه شدن آمریکا به این جمع هستند و حتی جمعی اعتقاد دارند که نمی توان این معضل را بدون حل مشکل روابط سیاسی ایران و آمریکا حل کرد.
جمع بندی کلی این دیدگاه ها را می توان در بیانیه ای دید که در آخرین روزهای سال ۱٣٨۵ با عنوان "فراخوان صلح خواهی ملت ایران" انتشار پیدا کرد. در جمع ٣۱۰ امضا کننده این بیانیه نام طیف گسترده ای از اصلاح طلبان از احزاب و گروه های مختلف سیاسی و چهره های سیاسی منفرد دیده می شد.
نگاهی به نکات کلیدی این بیانیه شاید بتواند در روشن شدن بحث کمک کند:
"ما اگرچه برخورداری از دانش و فن آوری هسته‌ای را، صرفنظر از کاربرد تسلیحاتی آن، حق مسلم مردم ایران می دانیم، اما بر این نکته تاکید داریم که ملت ایران حقوق اساسی تر و مهمتری چون برخورداری از حق "مردمسالاری و حقوق بشر"، "امنیت و آزادی" و " عدالت و رفاه" نیز دارد و کسب این حق نباید دیگر حقوق ملت را نفی و یا کمرنگ کند و خدای ناکرده سایه ی شوم جنگ و ویرانی را بر سر آنان بگسترداند. به باور ما در این شرایط پیشنهاد مدیر آژانس بین المللی انرژی اتمی، جناب آقای محمد البرادعی مبتنی بر "تعلیق در برابر تعلیق" اقدامی آجل و دوراندیشانه برای پیشگیری از تحریم و جنگ است و می تواند سیاست "برد- برد" را شکل دهد و سازماندهی کند و بهانه را از دست آتش افروزان و جنگ طلبان بگیرد. همانگونه که در بطن این پیشنهاد نهفته است خط مشی "تعلیق در برابر تعلیق" از یک سو حکومت ایران را وادار می کند که تعلیق موقت را بپذیرد و داوطلبانه برنامه غنی سازی را تا مدت مورد توافق متوقف کند و از سوی دیگر فشارها و مجازات‌های اقتصادی علیه ایران را تا زمان مورد توافق طرفین به حالت تعلیق درآورد. راهکار دیگر می تواند پذیرش پیشنهاد گروه ۵+۱ با اصلاحاتی توسط جمهوری اسلامی ایران همراه با تعلیق و پیگیری مذاکرات باشد..."
"...ما امضا کنندگان این بیانیه با توجه به وظیفه ملی و تاریخی خویش، بار دیگر مخالفت قاطع و روشن خود را با چنین سیاست هایی که چشم انداز آن چیزی جز تحریم اقتصادی و جنگ نیست، اعلام می کنیم و به مسئولان عالیرتبه کشور هشدار می دهیم که تا دیر نشده است به خود آیند و سیاست "تعلیق در برابر تعلیق" و یا هر راهکار مفید دیگری را بپذیرند، چون فردا خیلی دیر است. از همگان نیز می خواهیم که بیش از این سکوت را جایز ندانند و نقطه نظرهای صلح جویانه و مخالفت خود را با جنگ به روش های مناسب ابراز دارند".

اخبار روز: مخالفت با جنگ به روش های مناسب. این روش های مناسب چیست؟ اخیرا آقای حجاریان در مقاله ی «صلح مسلح» نوشت که به جای تعلیق برنامه ی هسته ای، اقتصاد کشور تعلیق شده است. اصلاح طلبان در کنار اعلام مخالفت ها و هشدارهایی که به حاکمیت می دهند چه اقدامات دیگری را برای تغییر این وضعیت در نظر دارند و پیشنهاد می دهند؟

عیسی سحرخیز: اجازه دهید کمی صریح تر صحبت کنیم و مشخص سازیم که "روش مناسب" برای جریانی که دست در حکومت ندارد چه می تواند باشد. اگر نگاهی به کشورهای مردمسالار داشته باشیم، یا حتی به قانون اساسی ایران توجه کنیم، روش های مناسب مخالفت و اعتراض در مجموعه ای از این اقدام ها می گنجد. از دادن بیانیه و اعلامیه حزبی و مصاحبه فردی شروع می شود و به میتینگ و تجمع های خیابانی منتهی می گردد. البته اگر جریان "اپوزیسیون" به معنای علمی آن دستی هم در قدرت داشته باشد وبه عنوان اقلیت در مجلس نماینده یا فراکسیون داشته باشد، نحوه ی رای دادن این گروه از افراد را هم می توان به این مجموعه افزود. و یا ملت در میان مدت یا بلند مدت – با فرض امکان برگزاری انتخابات آزاد- می توانند با رای خود تلاش کنند به افرادی که مخالف جنگ هستند برای ورود به مجلس یا در دست گرفتن دولت رای بدهند. طبیعی است که در این مجموعه اقدام های سیاسی می توان "روش های مناسب" را جستجو کرد.
در زمینه ی هسته ای و یا مخالفت با "خطر جنگ" نیز تا کنون در همین حدود کار شده است و تصور می کنم که در آینده بتوان کار کرد. اگر اخبار چند ماهه ی گذشته را بررسی کنیم و به مواردی بیشتر از نوشته ی مطبوعات که زیر فشار شدید سانسور و خودسانسوری – به ویژه در مورد پرونده انرژی هسته ای – هستند نگاه کنیم، آنگاه متوجه می شویم که علاوه بر افرادی که هنوز در برخی از نهادهای حکومت حضور دارند و در جلسات رسمی و غیررسمی نگاه مخالف خود را با روند جاری بیان داشته اند، تقریبا تمامی احزاب و گروه های سیاسی خارج از حکومت مخالفت خود را به صورت بیانیه رسمی و یا اظهار نظرهای افراد حزبی بیان کرده اند و یا اعلامیه مشترک از نوع "فراخوان صلح خواهی ملت ایران" امضا کرده اند. در شرایطی که امکان تجمع وجود ندارد، در جاهایی که امکانش فراهم آمده، همچون جلسه ی سالگرد ترور سعید حجاریان که عنوانی "صلح برای صلح" داشت، به فراخور شرایط و امکانات دیدگاه های خود را در این ارتباط بیان کرده اند که نمونه اش هم همان مقاله ی "صلح مسلح" مورد اشاره ی شما بود. در شرایطی که تریبون های داخلی از جمله رسانه ی ملی بر روی مخالفان بسته است و اجازه ی برگزاری میتنگ، تجمع و حتی کنفرانس ضد جنگ داده نمی شود، سعی شده است از رسانه های فارسی زبان که برد داخلی دارند نیز استفاده شود و یا در مصاحبه با رسانه های خارجی تلاش شده است که به اطلاع افکار عمومی جهان رسانده شود که آنچه حاکمیت به عنوان "یک صدا و یک نظر واحد" بیان می کند، تبلیغی بیش نیست و جریان های سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و حتی صاحب نظران اقتصادی نیز مخالف این سیاست ها و برنامه ها که به "فقر" یا "جنگ" و یا هردو خواهد انجامید هستند.
با توجه به شرایط داخلی و بین المللی و فضای سیاسی حاکم بر ایران نمی توان انتظار داشت که در آینده نزدیک نیز اقدام های متفاوت دیگری بکار گرفته شود. اما در همین فضا نیز روند امور نشان داده است که بر حجم و دامنه ی این مخالفت ها افزوده خواهد شد و حتی گروه ها و قشرهای وسیعتری ، حتی در میان محافظه کاران، مخالفت علنی و روشن خود را با این برنامه ها اعلام خواهند کرد و همانگونه که تا کنون نیز در بسیاری از موارد به ویژه در میان روحانیون و جریان های سیاسی شاهدش بوده ایم، صف خود را از دیگران جدا خواهند کرد. برای آینده ای دورتر نیز می توان انتظار داشت که انتخابات مجلس و ریاست جمهوری آینده – اگر آزاد باشد و امکان رقابت وجود داشته باشد- صحنه کارزاری خواهد بود که در آن مخالفان و موافق" صلح" در جبهه ای گسترده رودرروی یکدیگر قرار خواهند گرفت.

اخبار روز: برخی از فعالین سیاسی پیشنهاد تشکیل «جبهه ی صلح» را داده اند. اصلاح طلبان در مورد این پیشنهاد چه نظری دارند و آیا حاضرند مرز پوزیسیون و اپوزیسیون را در جلوگیری از خطر جنگ بشکنند؟ چرا بیانیه هایی که منتشر می شود و شما به یکی از آن ها اشاره کردید، فقط در حد محافل اصلاح طلب باقی
می ماند؟


عیسی سحرخیز: پیش از دادن پاسخ به این پرسش بهتر است این نکته را که به نظر می رسید ضرورت داشت در ابتدا مورد تاکید قرارمی گرفت، اکنون با توجه به این ضرب المثل که "ماهی را هر وقت از آب بگیری تازه است"، بیان کنم که آنچه که من مطرح می کنم تنها نقطه نظرهای یک روزنامه نگار اصلاح طلب مستقل غیرحزبی است که از دور دستی بر آتش مسائل سیاسی ایران دارد. و لذا، مواضع تک تک اشخاص حقیقی و حقوقی اصلاح طلب را باید از میان بیانیه های حزبی یا مقالات و مصاحبه های فردی آنان جستجو کرد.
نکته دیگر اینکه تصور من این ست ما وقتی صحبت از "پوزیسیون" یا "اپوزیسیون" می کنیم از دو منظر مختلف به مسائل نگاه می کنیم. اگر این گونه نبود، طبیعتا "پوزیسیون" باید اکنون تنها دربرگیرنده کسانی باشد که قدرت را در دولت یا مجلس در اختیار دارند و دیگران – با طیف گسترده اشان- در جایگاه "اپوزیسیون" قرار می گرفتند. شاید منظور شما از "اپوزیسیون" جریان های سیاسی خارج از کشور باشد، یا از منظری دیگرجریان هایی که "تغییر رژیم و سرنگونی جمهوری اسلامی" را در دستور کار خود دارند و هر روشی را برای رسیدن به این هدف از جمله در کنار دشمنان ایران قرار گرفتن و از امکانات آنها بهره بردن مباح می دانند- چون اقدام باند رجوی در عراق یا سلطنت طلبان در آمریکا، یا اخیرا طرفداران حمله نظامی آمریکا به ایران برای کسب آزادی و دموکراسی. هر کدام از تعاریف فوق یا تعاریفی دیگر مسلما زاویه ی بحث را عوض می کند.
بحث از "جبهه ی صلح" به صورت مستقیم یا غیرمستقیم، با این عبارت یا عباراتی شبیه آن مدتهاست که در محافل سیاسی و حتی در میان مردم عادی مطرح است. اما اگر منظور شما از "برخی از فعالین سیاسی" طرح یا نظر افرادی مانند آقای "سهراب مبشری" است، شناخت من نشان می دهد که اکثریت قریب به اتفاق اصلاح طلبان ایران- فارغ از مسائلی که در ادامه به آنها خواهم پرداخت- در جایگاه حزبی و فردی به خود اجازه نمی دهند در چنین جبهه ای ورود کنند. همانطور که بسیاری از نیروهای ملی یا جمهوریخواه مقیم خارج از نیز تا کنون مخالفت یا نگاه منتقدانه خود را با چنین طرح هایی در مقاطع مختلف بیان کرده اند.
به این بخش از مصاحبه ی اخیر ایشان که در سایت "اخبار روز" هم انتشار یافت توجه کنید:
"به طور مشخص باید نشان دهیم به مثابه جمهوریخواه، حاضریم با هواداران پادشاهی نیز اعلامیه‌ای مشترک حاوی فراخوان صلح امضا کنیم. این گونه مرزشکنی، از آنجا که غیرمعمول و خارق‌العاده است، نشانگر عمق احساس مسئولیت و نگرانی ما خواهد بود."
همانگونه که گفتم تصور من این است که اکثریت قریب به اتفاق اصلاح طلبان ایران تنها از منظر «صلح مهم تر از هر چیز» به مسائل نگاه نمی کنند و این مقوله را در درون راهبرد سیاسی خود می گنجانند و درنتیجه در شرایطی بسیار خطیرتر از اکنون حاضرنیستند "با هواداران پادشاهی و یا کسانی که در کنار دشمنان ایران، خون ملت را ریخته اند، اعلامیه مشترک فراخوان صلح امضا کنند."
به جز این بحث حاشیه ای، نکات درخور توجه دیگری نیز وجود دارد که باید به آنها توجه شود و من تنها به چند نمونه از آنها اشاره می کنم و می گذرم چون خود بحث مفصلی است و می تواند دست مایه ی یک مصاحبه جداگانه یا میزگرد قرار گیرد.
همانگونه که در سوال پیش و مباحث اولیه این سوال هم مطرح کردم جریان ها یا فعالان سیاسی ایران باید ابتدا تعاریف خود را یکسان کنند، از جمله مشخص سازند چه تعریفی از "پوزیسیون" و "اپوزیسیون" دارند؟ در این جایگاه راهبرد اصلی "تغییر نظام" است یا "تغییر رفتار حاکمان"؟ ابزارها و روش ها مبتنی بر "قانون" است یا استفاده از هر روشی و ابزاری برای رسیدن به هدف مباح است؟ فعالیت سیاسی در چارچوب "التزام به قانون اساسی ایران با نگاه منتقدانه و تغییر قانونی آن و در صورت نقض قانون از طرف حاکمیت در مواردی نافرمانی مدنی ست" یا "رد قانون اساسی و برگزاری رفراندوم، تشکیل مجلس موسسان و نوشتن قانون اساسی جدید"؟ فعالیت سیاسی امری تدریجی، مسالمت آمیز و دمکراتیک برای "گذار از مرحله ی کنونی و رسیدن به آزادی و حکومت دموکراتیک مبتنی برقانون" است یا امری فوری، توام با خشونت و مبتنی بر زور برای "بنیان نهادن یک نظام جدید"؟ برای در دست گرفتن قدرت به فراخور موضوع و شرایط باید در "انتخابات نسبتا آزاد" شرکت کرد یا اینکه ابتدا باید در ساختار سیاسی و راس حاکمیت تغییر ایجاد کرد و "قدرت مطلق" را به دست گرفت و بعد در انتخابات مشارکت کرد؟ می توان به فراخور بحث به این مجموعه سوال های دیگری را نیز افزود.
طبیعی است که بسیاری از شخصیت های حقیقی و حقوقی داخل کشور، یا حتی مقیم خارج، در اقدام های سیاسی مشترک خود به این نکات توجه دارند و «صلح مهم تر از هر چیز» را نصب العین خود قرار ندهند. از این مبحث که بگذریم تازه پای اختلاف های عمیق پیشینه دار سیاسی و ایدئولوژیک افراد و احزاب به میان می آید. در شرایط کنونی، نه تنها به قول شما مرز "پوزیسیون" و "اپوزیسیون" بلکه مرزهای بسیار دیگری مانند "خودی" و غیرخودی" - به معنای عام آن نه آنچه مصطلح شده- و یا "داخل ایران"، "خارج ایران" وجود خواهد داشت که در انجام اقدام های مشترک از جمله صدور "بیانیه صلح خواهی" مانع ایجاد می کند.
بدیهی است که تا زمانی که بسیاری از سران احزاب و گروه های سیاسی مقیم ایران به دلایل مختلف از جمله روشن نشدن سوال های فوق و یا اختلاف های پیشینه دار و ملاحظات سیاسی نمی توانند در کنار یکدیگر قرار گیرند، احتمال وقوع چنین امری در میان "همه ی ایرانیان" - دست کم در کوتاه مدت و شرایط کنونی- اندک است. اما همانگونه که طی دهه ی اخیر به ویژه چند سال گذشته نزدیکی و قرابت بیشتری در فضای سیاسی حقیقی و مجازی میان احزاب و کنشگران سیاسی ایجاد شده و نمود آن را می توان در انتشار نامه ها و بیانیه های مشترک اخیر در داخل و خارج ایران دید، امکان کم رنگ شدن یا برداشته شدن این مرزها    - در میان مدت و بلند مدت و یا شرایط خاص آینده- نامحتمل نیست. انتشار نسبتا هم زمان دو بیانیه "فراخوان صلح خواهی ملت ایران" و "فراخوان برای صلح" با مفاد نسبتا نزدیک به یکدیگر و همچنین بیانیه های حزبی و مصاحبه های فردی حاوی چنین خواسته هایی از جمله نگرانی از "بروز جنگ و به خطر افتادن صلح"، حمایت گسترده از طرح "تعلیق در برابر تعلیق" یا پشتیبانی از ایده "بازگشت به میز مذاکره" می تواند نویدبخش آینده ای روشن تر در این زمینه باشد.

اخبار روز: آقای سحرخیز خلاصه کردن «اپوزیسیون» در «باند رجوی» و یا «سلطنت طلبان در آمریکا که از هر روشی برای هدف های خود استفاده می کنند، باورکردنی نیست. نه سازمان مجاهدین خلق و نه سلطنت طلبان مورد اشاره ی شما اساسا اعتقاد به جبهه ی صلح ندارند و به نوعی مشوق حمله به آمریکا هستند. صحبت ما بر سر تشکیل ائتلاف و یا جبهه ی صلح است و ائتلاف جمهوری خواهان و مشروطه خواهان نیز تنها «یک قرائت» از جبهه ی صلح است که همانطور که اشاره کردید، با مخالفت های جدی هم روبروست. من سوال آخر را در دو قسمت مطرح می کنم:
الف - چرا جریان ها [افراد و شخصیت ها] ی چپ داخل کشور که «خارج کشوری» هم نیستند، در بیانیه هایی مثل «فراخوان صلح خواهی ملت ایران» حضور ندارند؟ آیا اصلاح طلبان به آن ها مراجعه نمی کنند، یا آن ها از چنین همکاری امتناع می کنند؟
ب- آیا اصلاح طلبان حاضرند با نیروهای جمهوری خواه دموکرات و لائیک مخالف جنگ و مخالف خشونت که با نظام سیاسی فعلی مخالف هستند، برای عقب راندن نیروهای جنگ طلب از هر دو سو و جلوگیری از بروز فاجعه ی جنگ و نابودی ایران، همکاری کنند؟


عیسی سحرخیز: تلاش من این بود که به طور اجمالی به این بحث بپردازم و وارد مصادیق نشوم. انچه که مطرح می کنم نیز بر اساس دانسته های حرفه ای و اطلاعات روزنامه نگاری و گفت و گو با شخصیت های سیاسی و پیگیری روند جاری کشور است. طبیعی است که برای دانستن دقیق این سوال باید پرسش را به طور مستقیم و مشخص با رهبران و مسئولان سیاسی احزاب طرح کرد.
مقدمه ی بحث شما خود موید این نکته بود که ضرورت دارد در ابتدا مباحث بنیادین حل شود. من دو نمونه ی خاص را بیان کردم که در میان جریان های سیاسی مواضع روشنتری در قبال آنها وجود دارد. اما قبول دارید که هنوز که هنوز است پس از سال ها بحث و جدل، خیلی ها نتوانسته اند تکلیف خود را با "سلطنت طلبان"، "مشروطه خواهان سلطنت طلب"، "طرفداران نظام شاهنشاهی" ، "طرفداران رضا پهلوی" و ... روشن کنند و به قول شما "قرائت" های مختلفی در مورد اعضای "جبهه ی صلح" وجود دارد. نمونه ی ارائه شده در سوال پیش مصداق این سخنانم است که صحبت از همکاری با "هواداران {رژیم} پادشاهی" می کند، البته در کنارش اصلاح طلبان داخلی. در این مسئله نیز جای اما و اگر فراوانی وجود دارد که سلطنت طلبان در همه ی سطوح "مشوق آمریکا به جنگ یا حمله به ایران" باشند و دلشان برای میهن و یا بستگان مقیم ایران خود نسوزد و درنتیجه حاضر نباشند در کنار صلح طلبان قرار گیرند.
در مورد بخش "الف" سوال ۶ شما بدون آنکه بخواهم به موارد استثنایی مقیم ایران یا حتی ساکنان اروپا و آمریکا در میان ٣۱۰ نفری که "فراخوان صلح خواهی ملت ایران" را امضا کرده اند، اشاره کنم، بر این نکته تاکید کنم که نگاهی به نام های زیر این فراخوان نشان می دهد که در بیانیه اخیر طیف گسترده تری حضور و نمود دارند که خود یک گام به پیش است.
اما همانگونه که به درستی اشاره کرده اید، جریان چپ غایب اصلی است. اطلاعات و دانسته های من بیانگر این نکته است که چهره های شاخص این جریان تمایل داشته اند که این فراخوان را امضا کنند، اما تعجیل در انتشار آن پیش از پایان یافتن سال ٨۵ و شروع تعطیلات سال نو و تصویب قطعنامه جدید، مانع این امر شده است. علاوه بر این هنوز افراد و احزابی هستند که به دلیل اختلاف های سیاسی و تاریخی عمیق گذشته با این جریان حاضر نیستند، امضای خود را در کنار آنها قرار دهند. در مقابل، شخصیت های حقیقی و حقوقی دیگری هم وجود دارند که در این زمینه مشکلی ندارند و در مواردی نیز، به ویژه در موارد نقض حقوق بشر و یا حمایت از حقوق اساسی افراد زندانی یا تحت ستم- بیانیه مشترک امضا کرده و یا خواهند کرد. به هر حال، دلایل متعددی برای امتناع از اقدام مشترک – حتی در میان افراد گروه های سیاسی اصلاح طلب نزدیک تر به یکدیگر- مطرح می شود که من در جایگاهی نیستم که به آن موارد بپردازم. اما همانگونه که پیش از این نیز مطرح کردم چنین امری را "در میان مدت و بلند مدت و یا شرایط خاص آینده" نامحتمل نمی دانم.
در این خصوص، به این نکته نیز باید توجه داشت که اضافه شدن یک فرد یا یک گروه به چنین جمع هایی نباید به گونه ای باشد که به خروج فرد یا گروه دیگری بینجامد. این نکته ای است که بسیاری از شخصیت های حقیقی و حقوقی به آن عنایت ویژه دارند.
پاسخ سوال "ب" به گونه ای در درون سوال قبلی نهفته است و از دل آن بیرون می آید. طبیعی است تا زمانی که تمام جریان های سیاسی "جمهوریخواه" داخل ایران – نتوانند حول یک موضوع اقدام مشترکی انجام دهند، گسترده کردن دامنه ی آن در کوتاه مدت نامحتمل است. اما می توان انتظار داشت که تک چهره هایی – عمدتا غیرحزبی وجود داشته باشند - که وجود دارند – که در این زمینه تحفظ خاصی نداشته و ندارند. گذر زمان و عمق یافتن دموکراسی و گسترش رفتار دموکراتیک به ویژه در نسل جوان، مسلما در تحولات آینده نقش موثری ایفا خواهد کرد و بر تعداد این جمع اخیر خواهد افزود.


اگر عضو یکی از شبکه‌های زیر هستید می‌توانید این مطلب را به شبکه‌ی خود ارسال کنید:

Facebook
    Delicious delicious     Twitter twitter     دنباله donbaleh     Google google     Yahoo yahoo     بالاترین balatarin


چاپ کن

نظرات (۰)

نظر شما

اصل مطلب

بازگشت به صفحه نخست