جمهوری اسلامی مسئول جان ناصر زرافشان، اکبر گنجی و همه ی زندانیان سیاسی ست!
غلامرضا بقایی
•
صدای دلاور ایستاده اما بیمار «اوین»، ناصر زرافشان را بشنویم. صدای صدها فرزند رشید زندانی و اعتصابی در بند زندان های امنیتی را بشنویم! صدای زنان و دانشجویان را بشنویم! صدای کارگرانی را که زبان شان توسط اوباش اعزامی ی شیخ علی اکبرهاشمی ی رفسنجانی، در تهران بریده می شود، بشنویم!
...
اخبار روز:
www.iran-chabar.de
آدينه
۲۰ خرداد ۱٣٨۴ -
۱۰ ژوئن ۲۰۰۵
هیچ چیز عجیب و غریبی در میان نیست! بلکه نبردی تمام عیار درگرفته ست؛ نبردی برای تعین سرنوشت امروز و فردای میهن مان!
هیچ چیز وهیچ کس معجزه نکرده ست؛ که دو صف نمودار آزادی و استبداد در مصاف آخرین، این بار آشکارتر و هویداتر از هر زمان دیگر بر ماندن یا مرگ پای می فشارند.
دکتر ناصر زرافشان، بیمار و در بند، اما دادخواه ملتی، جان برکف گرفته ست در "ماراتون مرگ" تا به ایران و جهان بگوید هیچ راه دیگری نمانده ست جز پایداری و خواستاری ی ملتی به آزادی، همان گونه که هزاران هزار زندانی ی سیاسی در بیش از دو دهه عمر نکبت بار حکومت دین، گفتند و می گویند، و گماشتگان و حکمرانان بیدادگاهها و زندانهای «ولی فقیه» تنها به مرگ تدریجی ی او خیال می بافند.
ولی با به میدان آمدن ملتی بپا خواسته، «زندان اوین» حکومت دین، دیگر آن قلعه خوف انگیز، و آن کشتارگاه پنهان «اسداله لاجوردی» ی قصاب در دهه ی شصت خورشیدی نیست. امروزه روز، درگاه و دروازه ی این اردوگاه مرگ و شکنجه، جایگاه فریاد و اعتراض همسران و مادران و دانشجویان و نویسندگان و زنان و مردانی ست که تا شکوفایی ی باغ آزادی و رهایی ی زندانیان سیاسی ی در بند و زنجیر، کمر همت بسته اند!
هیچ چیز عجیب و غریبی در میان نیست؛ «اکبر گنجی» ی پایدار و وفادار به نجات میهن از
"شر دیکتاتور" خون آشام اسلامی، در حصار کمین و هجوم گزمه های «سعید مرتضوی» ی قاتل در خیابانهای تهران ربوده می شود، همان گونه که «محمد مختاری» و «محمد جعفر پوینده» و «توماج و مختوم و دیگر رهبران ترکمن»، و پیشوایان ارمنی و اهل تسنن و... را روز روشن ربودند و کشتند.
اما کور دلان قدرت آلوده ی پای رسیده بر گور تاریخ، نمی دانند که چشمان هوشیار و بیدار جهان روشن ضمیر، و میلیون ها ایرانی ی بجان آمده، ردپای جانیان و آدمکشان امنیتی را تا بارگاه «سید علی خامنه ای» و شرکای قدرت و ثروت او دنبال می کنند.
هیچ چیز عجیب و غریبی نیست که از «شهرکرد» تا «یزد»، از «تبریز» تا «اصفهان» و از «زندان گوهر دشت کرج»، و تا هر دانشگاه و مدرسه و کارخانه در همه ی این میهن تلخ، اعتصاب و اعتراض و تحصن فرزندان پایداری ی این ملت ست، و این مقاومت و ایستادگی برای پایان دادن به بساط خود کامگان را، سر باز ایستادن نیست.
هیچ جیز عجیب و غریبی دراین میانه نیست وقتی جمله ی کوتاه و ساده ی هر شهروند ایرانی که «من رای نمی دهم» بر روی ورودی و خروجی ی تمام بنگاههای خبری در سراسر جهان می نشیند، و جهانیان بخوبی در می یابند که حاکمان اسلامی نه به رای و روش مدنی و معین جهان امروز، که با زور نیزه فرمان می رانند به تداوم سرکوب، و دشمنی با صلح جهانی و ترویج خشونت در منطقه و همه ی جهان. پس اینان، نه نماینده ی قانونی و مشروع ملتی خواستار دمکراسی، که فرقه ای بی باور به هر قاعده و قانون مدنی و جهانی اند، و عاقبت و فرجام آنان، چیزی نیست جز سرنوشت ننگین همه ی خودکامه گان تاریخ.
آنچه دراین میانه، شگفت و غریب می نماید آن جماعت اندک شمارست که چشم ها را بسته اند بر این همه واقعبت روشن و آشکار؛ ازاین دست که هنوز در رویاهای کاذب دیروز خویش غرقه اند که آمدن آن دسته که اندکی پنجره ای بگشاید به نفس کشیدن، قابل تحمل ترست! یا حتا آنان که خیال می بافند که اصلاح طلبان حکومتی، بیشتر به "موازین حقوق بشر و دمکراسی پایبندند"! درست ازاین روست که قدرت خواهان از قدرت رانده شده ی حکومتی درمی آیند که دیدید که صدای "تحریم" به جانبداری ی ما بدل شد!؟
پس از بیست و شش سال خانه خرابی و کشتار و شکنجه و سرکوب، و غارت سفره ی خالی ی مردم، و گسترش اعتیاد و فقر و فاقه، و فساد دامن گیر درهمه ی عرصه های مالی و اخلاقی و اجتماعی، آیا ما هنوز بر آنیم که گردانندگان این جرثومه ی جهل و تباهی را بر سر عقل آوریم؟!
و آنان را با دمکراسی و حقوق بشرآشتی بدهیم؟! یا به زبان و باور صدها اندیمشند دردآشنای تباه شده در زندانهای اسلامی، تنها می باید "جان" خود را وثیقه ی رهایی و آزادی ی خویش و ملت مان قرار بدهیم؟
آیا اینان نمی دانند که «ولی فقیه» جز به حکومت «مادام العمر» سودایی ندارد؟ آیا باید دروغ پردازی های حامیان قدرت و ثروت و باورمندان فریبکار «التزام به قانون اساسی» و حفظ وضع موجود را به نشان وفاداری شان به حقوق بشر برشمرد، و سکوت شرم آور آنان به مرگ تدریجی ی زندانیان سیاسی و هجوم به حریم زندگی ی خصوصی ی خانواده های زندانیان سیاسی را نادیده گرفت؟
آیا نمی بینیم چهره ی تکیده و درهم شکسته و داغدار آن "پیرزن" ایستاده با عکس سپید موی ناصر زرافشان در درگاه زندان اوین را؟ آیا مادر "انوشیروان لطفی" – از جانباختگان تابستان جنون خمینی در سال ۶۷ – را فراموش کرده ایم؟ آیا نمی بینیم و نمی شنویم صدای زنان و مردان آزاده ای را که به خواست اکبر گنجی و ناصر زرافشان و صدها زندانی ی اعتصابی در پشت دیوارهای زندان، گرد می آیند، مورد هجوم و درنده خویی ی پاسداران و امنیتی ها قرار می گیرند، و همچنان بر پیمان خویش با همسران و فرزندان و یاران خویش پای می فشارند؟
آیا وحشت و هراس حکمرانان دینی از روی گردانی ی مردم از بساط نمایشی ی انتخابات و صندوق رای سید علی خامنه ای و همه ی باندهای حکومتی ی او را نمی بینیم؟
تردید نکنیم براین باور تجربه شده ی سالیان که هرگونه همکاری و همراهی با حاکمان دینی، به هر بهانه و توجیه، خاک پاشیدن به چشم مردم و قلب حقیقت ست. نه امروزیان و نه فرداییان بر ما نخواهند بخشید که با فاصله گرفتن از صف یک پارچه ی اعتراض ملی به هدف پایان دادن به حکومت دین در میهن مان، شریک و سهیم بوده ایم در تداوم بی حقوقی و خانه خرابی ی این ملت و مردم، و تحریم گسترده و آگاهانه ی همه ی مضحکه ی انتخاباتی ی ریاست جمهوری ی تحت انقیاد ولایت دینی، نخستین کوشش عملی برای مشروعیت زدایی و غیرقانونی خواندن آن در انظار جهانیان ست. تحریم همه ی بساط حکومت خواسته، ترویج نافرمانی ی مدنی و شهروندی، و بی باوری به تمامی ی وعده ها و وعیدهای سالیان از سوی همه کاربدستان و فرمانروایان دینی ، همراهی و همزبانی با ملتی به ستوه آمده است.
صدای دلاور ایستاده اما بیمار «اوین»، ناصر زرافشان را بشنویم. صدای صدها فرزند رشید زندانی و اعتصابی در بند زندان های امنیتی را بشنویم! صدای زنان و دانشجویان را بشنویم! صدای کارگرانی را که زبان شان توسط اوباش اعزامی ی شیخ علی اکبرهاشمی ی رفسنجانی، در تهران بریده می شود، بشنویم!
باور کنیم که فارغ از اینکه فتوای «ولی فقیه» به انتصاب روباه پیر جمهوری ی دین- شیخ رفسنجان- قرار بگیرد یا آن اصلاح طلب حکومتی که دمکراسی و حقوق بشر را مشروط به
"التزام به قانون اساسی" ی رهبر خوانده می کند، مردم به جان آمده ی میهن مان راهی ندارند جز پشت کردن و بی اعتبار کردن همه ی نهادهای حکومتی، و تدارک فروپاشی ی این نظام ناهمزمان و ناهمزبان با تمدن امروز جهان، و این میسر نیست جز سامان دهی ی مدنی ی اعتراض و اعتصاب سراسری با همین راهکارهای سزاواری که مردم ما و اندیشمندان و سیاست ورزان آن برگزیده اند.
می باید با فراخواندن مردم در اطراف زندانها، و دادخواهی ی ملی و جهانی، فرزندان فرهیخته ی زندانی مان را آزاد کرد. نیز، با این متر و معیار انسانی و خردمندانه ست که می توان مشت دروغ پردازان اصلاح طلب حکومتی را که از حقوق بشر می گویند اما بدان باوری ندارند، باز کرد. می باید همچون صدها زن آزاده ی ایرانی که این بار خود آستین ها را بالا زده اند تا در روزهای آینده در برابر دانشگاه تهران از نقض اشکار حقوق نیمی از جمعیت کوشنده ی کشورمان، بگویند و دادخواهی بکنند، همت و جسارت پیشه کرد، و دیوارهای استبداد را به لرزه درآورد.
می باید همواره و پیوسته این صدای دادخواهی ی ملی و مردمی را نزد وجدان های بیدار جهانی پژواک داد. بنابراین ست که حاکمان سیاه دل و ددمنش اسلامی باید بدانند که مسئول جان و سلامت دکتر ناصر زرافشان اند. مسئول جان اکبر گنجی اند. مسئول جان و زندگی ی همه ی زندانیان صاحب نام یا بی نام و نشان اعتصابی در زندانهای جمهوری ی اسلامی اند.
نیز شرکای اسلامی ی حکومت، تحت هر نام و جناح و دسته ای که در سودای کسب قدرت و "حفظ نظام"، چشم بر این همه ی رنج و شکنج زندانیان سیاسی بسته اند، و با مماشات و معامله با "برادران دینی"، دست آنان را در ارتکاب جنایت های پیشتر باز می گذارند، فردا و در ییشگاه دادخواهی ی ملت ما نمی توانند ازهمدستی ی خود در این جنایت ها، شانه خالی کنند.
سیدنی- استرالیا
۲۰ خرداد ماه ۱٣٨۵
|